eitaa logo
🍂 الهه 🍂
6.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
59 ویدیو
3 فایل
تبلیغات پر بازده👇 https://eitaa.com/joinchat/2078212208C12847e46a5 رمان آنلاین الهه به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹ماهورا
مشاهده در ایتا
دانلود
پـدر رآ نباید نوشـت.. :)♥️ - رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت483 #نویسنده_سیین_باقری
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) باورم نمیشد این سلما کردستانی باشه دختری که حجاب گرفته بود و مانتوی بلند و معقولی پوشیده بود که برعکس همیشه نه تنگ بود نه کوتاه نه رنگ جیغی که به چشم بیاد برعکس همیشه موهاش زیر مقنعه ی کرواتی بلند مشکی بود و دیگه خبری از اون موهای بلوند و طلایی رنگ نبود انگار فهمید چقدر تعجب کردم با لحن نه چندان دوستانه ای گفت _چیشد استاد لعنت بر شیطون چرا انقدر ضایه نگاه کردم که حتی این بتونه بهم تیکه بندازه با اخم غلیظی سرمو انداختم پایین _سلام خانم فورا قدم برداشتم از پله ها رفتم بالا، با خودم فکر کردم این چرا اومده دانشگاه ازش بعید بود به این زودی بخواد بیاد حتی سر بزنه در ضمن بومی بود نیازی نداشت زودتر بیاد نفسمو پر صدا ازاد کردم و بی توجه به افرادی که میرفتن و میومدن رفتم قسمت سرگروه آموزشی رشته ی خودم کارهای اداریمو انجام دادم بعد از یک ساعت، یک ساعت و نیم که تموم شد کیفمو برداشتم رفتم بیرون سمت اتاق اساتید کلید انداختم دروباز کردم چون کارم طول نمیکشید همونطور نیم بند باز گذاشتم رفتم کنار میز کارم تند تند برگه هارو جا به جا کردم با صدای سلام کردن مردونه ای بی هوا از جا مریدم برگشتم سمت در _ترسیدم خیلی جدی تر از همیشه بنظر میرسید _عذرخواهی میکنم حواسم به در زدن نبود _خواهش میکنم کاری داشتی؟ سرشو تکون داد موهای جلوی پیشونیشو زد عقب نشست روی مبل تک نفره ی گوشه ی اتاق _چی تو گوش الهه خوندی مهدی؟ از اینهمه پررویی و وقاحت حالم داشت بد میشد _چی میگی ایلزاد؟ _حرفم واضحه، چی بهش گفتی که شیر شده کوتاه نمیاد چند قدم برداشتم رفتم نزدیکش ایستادم از بالا نگاهش کردم _میفهمی چی میگی؟ _میفهمم چی میگم _نمیفهمی که زر میزنی عصبانی از جا بلند با چشمهایی که معلوم بود دیشب خواب بهش نرسیده گفت _اون شب پشت در عمارت بودم حرفای چرندتو شنیدم لعنتی 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️ ⛔️ رمان دختر شیطون پسر مذهبی_غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞
🌒 ای رونق ندبه های آدینه... بیا🌱♥️ °•| اللهم عجل لولیک الفرج |•° رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
‌ ‌ ‌قرینہ‌ۍ‌یڪدیگرند؛‌ ‌اگریڪۍازمیان‌برخاست‌ دیگرۍهم‌برود...🌱 (ص) ‌ ‌ رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
◾️ امام سجّاد عليه‌السّلام فرمود: عمّه ام زينب، با وجود همه مصيبت ها و رنج هايى كه در مسير شام به او روى آورد، حتّى يك شب نماز شب را ترک نکرد. (منبع:عوالم العلوم و المعارف والأحوال من الآيات و الأخبار و الأقوال، ج‏۱۱، ص۹۵۳) 🏴 وفات حضرت زینب کبری سلام الله علیها تسلیت باد رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
°•🥀🍂•° ° عشق‌با‌زینب(س)‌تبانےڪرده‌است ° رنگ‌گل‌را‌ارغوانے‌ڪرده‌است ° هست‌عشق‌دلبریت،‌عشق‌او ° صبر‌زانو‌مےزند‌در‌پیش‌او (س) 🏴 🌷 🌿 رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت484 #نویسنده_سیین_باقری
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) چشمامو روی هم فشردم چند ثانیه تمرکز گرفتم _من حرفی نزدم که خلاف واقع باشه عصبی شد ناگهانی یقه ام رو گرفت کشید بالا انتظار نداشتم بی هوا تعادلمو از دست دادم زورش چربید بهم ولی نباید عصبی ترش میکردم _بی شرف تو گوه خوردی محرم منو از من دور کنی سرم گیج رفت نفهمیدم چجوری مشتمو آووردم بالا و کوبیدم تو دهنش جوری که صدای ترقی از فکِ زیریش بلند شد _حرف دهنتو بفهم نامرد بی لیاقت بشرف تویی که وسط راه زدی زیر قول مردونت و خودتو رسوا کردی رفتم تو صورتش انگشت تهدیدمو تکون دادم نزدیک چشماش _بیشرف تویی که میدونستی اون دختر دلش با تو نیست ولی گند زدی به زندگی هممون و بزور نگهش داشتی تف کردم جلوی پاش _بیشرف تویی و ذات کثیف وفایی که هرجا پا بذاره ویرونه میکنه و میره کیفمو از روی میز برداشتم و بی توجه به حضورش از اتاق رفتم بیرون فکرشم نمیکردم روزی برسه که اینجوری دست بلند کنم روی کسی و دهنشو گِل بمالم فکرشم نمیکردم کسی اَنگ ناموس دزدی بهم بزنه هرچند الهه رو تحریک کرده بودم تا خودشو نجات بده فقط خودشو نجات بده وگرنه برای من تموم شده بود و علاقه ای بهش نداشتم مار خورده بودم که افعی بشم کلافه بودم از این زندگی نکبتی که توش دست و پا میزدم کجا رو خطا رفته بودم که این چنین به خاک سیاه نشستم، نمیدونم و وقتش بودم خودمو پرت کنم تو دل اهل بیت تا ازم دستگیری کنن اعضای بسیج دانشگاه در حال نصب پارچه ای سر درد ورودی دانشکده بودن با کمی دقت فهمیدم تبریک ورود به ماه رمضان هست الحمدلله بساط توکل و توسلمون هم جور شد لبخندی زدم و کیفمو تو دستم جا به جا کردم از پله ها رفتم پایین دوباره حضور اون دختر رو پشت سرم احساس کردم خدایا توبه میکنم به درگاهت برای گناه های کرده و نکرده توروخدا شر این نسوان همدست شیطان نجات بده _دعوا کردین استاد؟ توجه نکردم قدمهامو بلند برداشتم سمت پارکینگ و ماشینم خودمو پرت کردم توش بدون ایست و کلاچ گاز دادم رفتم بیرون از دانشگاه 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️ ⛔️ رمان دختر شیطون پسر مذهبی_غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞
||✨بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمن‌الرَّحیم🧿🦋|| ||✨روزتون‌بخیر😍✋🏻|| ||✨سلام❤️||
سـلام ‌بر آن ‌قلبِ ‌بے ‌قرارے‌ کہ ارباب ‌دست ‌روے آن ‌گذاشت و یك¹‌سال ‌و نیم ‌بے‌صدا تپید..💔 |وفآتِ حضرت‌زینب س| 🥀 رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
لا تَدرے لعل اَحدَهُم یناجے اللّٰہ لاَجلڪ^^ تو کہ نمیدانے شاید یکے بخاطر تو با خدا نجوا میکند..♥️🤭 رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
💎•• مرحوم‌سيدمحمّدمهدي‌بحرالعلوم(ره) در ايام طفوليتش‌در مجلسی‌نشسته‌بود ناگهان‌گريه‌كنان،آن‌مجلس‌را ترك‌ کرد! علتش را پرسيدند؟! فرمود: چگونه؟ در مجلسی‌حاضرشوم‌كه‌معصيت‌خدا درآن‌مي‌شود . . معلوم‌‌شد درآن‌مجلس،غيبت‌افراد می‌شده‌است! 💈 رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
[🌱🌸] . . جنگ‌مامعامله‌باخداست،خداخریدار،ما فروشنده،سندقرآن‌وبهابهشت...! . . رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3