🍂 الهه 🍂
#پارت_خجالتی🙈 با وضعیت اورژانسی که داشت نمیتوانست صبر کند تا صبح با تته پته رو به همسر دو روزه اش گ
‼️‼️‼️‼️
داوود پسر نانجیبی که بر اثر یه کینه ی قدیمی #آبروی نازنین دختر حاجی معتمد محل رو میبره و اجباری ازدواج میکنن ...
https://eitaa.com/joinchat/1903755331C4f0bee0e69
#قول_میدم_عاشقش_بشی💦💦💦
.
آنچه از خوبی ها به تو میرسد
از سوی خداست :)🌊⨟
•سـوره نــساء.آیـه ۷۹•
#آیه_گراف🌈๛
#پروفایل→|🌿|
پَـــْروٰاز.
رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی #پیشنهاد_جدید👇
http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
منم شبیهِ حضوری ڪه هست ،
اما نیست ..
تویی شبیهِ خیالی که نیست ،
اما هست ..
#شهیدمحمودرضابیضایی 🕊
|.♥️.|
رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی #پیشنهاد_جدید👇
http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
→√♥💣
←پُشـټِسَنگرݦَجازۍ
باـخُودِݥون
چَندچَندیمرَفیق؟!👀
رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی #پیشنهاد_جدید👇
http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
•| صبح بهار ما شب دیدار روے توست
در قید و بند عید نبودیم، از نخست🌱
════°✦ ✦°════
رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی #پیشنهاد_جدید👇
http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
🍃🌸 محمودرضا قد بلندی داشت. پیکرش در تابوتی که در معراج شهدا برای تشییع آماده شده بود جا نگرفت. رفتند تابوت دیگری بیاورند.
رفقایش در این فاصله نشستند بالای سرش، یکی از بچه ها خواست که روضه بخواند، گفت: "محمودرضا دهه محرم گاهی که کارش زیاد بود، همه ده شب را نمی توانست هیئت بیاید، اما شب روضه علی اکبر(ع) حتما می آمد و دم علی علی می گرفت".
این را که گفت نتوانست ادامه بدهد و زد زیر گریه.
📚 تو شهید نمیشوی، ص ۱۱۰
#شهید_محمودرضا_بیضایی
رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی #پیشنهاد_جدید👇
http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
چـــ🧕🏻ــادر من یه تکه پارچه نیست...
که به روانشناسی رنگ ها حواله اش بدهید...
چادر من یک ارزش ارزشمند اســـ😌ـــت...
یک ارزشی که هرتکه اش به نام خون یک شهیداست...🥰
#چادرانه✌️
✍🏻فاطمه قیاسوند
رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی #پیشنهاد_جدید👇
http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت528 #نویسنده_سیین_باقری
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞
💞❣
💞
#الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت)
#پارت529
#نویسنده_سیین_باقری
الهه
چند روز دیگه عید فطر بود احسان پاشو کرده بود تو یه کفش الا و بلا بریم سیاه کمر
مامان و عامرخان بهم این اطمینان رو داده بودن که قرار نیست کاری کنه یا اگه قصد کاری داشته باشه حتما جلوش وایمیستن و این بار حق دخالت نمیدن
بالاخره قبول کردم برای بار هزارم باهاشون همراه بشم و استرس سفر به نزدیکی های ایلزاد رو به جون بخرم
بعد از افطار حرکت میکردیم دلم راضی نمیشد بی خداحافظی از حضرت شاهچراغ از شیراز دل بکنم تو این دنیا هیچی بعید نبود شاید ناگهانی مجبور به موندن میشدم و برای همیشه باید شهر شیراز با تمام خاطراتش رو فراموش میکردم
آهی کشیدم و با اطلاع دادن به مامان گفتم برای افطار میرم شاهچراغ موقع رفتن بیان دنبالم خداروشکر این بار احسان مانع نشد و با فراغ خیال رفتم وعده گاه آرامشم
امشب احساسم با همیشه فرق داشت انگار کسی مجبورم میکرد ریز جزئیات تمام فضای منتهی به حرم رو تو ذهنم ثبت کنم یکی چکش میکوبید به سرم که امشب تکرار نمیشه شاید هم توهمات ذهنی خودم بود
بین همین نگاه چرخوندنا چشمم افتاد به پاساژ چادر فروشی بی هوا هوایی شدم بی اختیار کشیده شدم سمت دیدن مدل مختلفای چادر
دستم که رسید به پارچه مشکی تازه یادم افتاد چقدر دلم برای چادرم تنگ شده چقدر الهه بدعهد و پیمان بود که قرارش رو با چادرش خراب کرد و چند صباحی ازش دور موند
یکی از چادرا رو نشون کردم و رو به خانم فروشنده پرسیدم
_چند این چادر؟
از پشت عینک نگاهم کرد
_تضمینی ۳۶۰
بدون معطلی کارتمو از کیفم کشیدم بیرون و حساب کردم خواست بذاره تو پلاستیک مانع شدم
_همینجا میپوشم
لبخندی زد و داد دستم
_مبارکت باشه گلم
رو به روی آینه قدی مغازه ایستادم چادرو انداختم روی سرم بسم الله گفتم و چشمامو باز کردم چقدر دلم تنگ شده بود برای این شمایل شاید هم زیادی احساساتی شده بودم
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
⛔️ #کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد ⛔️
رمان دختر شیطون پسر مذهبی_غیرتی
#پیشنهاد_جدید👇
http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
💞
💞❣
💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞❣💞
هدایت شده از 🍃تبلیغات هنرمندان🍃
_ابروهاتونو نازک کردین خانم دکتر خیلی تغییر کردین
وای که داشتم حرص میخوردم از دستش تو پاویون پرستاری ایستاده بود و دخترا هم دورش جمع شده بودن طناز با طنازی گفت:_نه دکتر مهرزاد دماغمو عمل کردم
ایششش دختره ایکبیری مهرزاد نگاهی به سمتم ورد برای اینکه حرصم بده گفت:_وای خدا خیرتون بده دماغ شما که قشنگ بود بعضیا دماغشون انگار منقار عمل نمیکن
منظورش به من بود طاقت نیاووردم جیغ زدم:_منقار خودتی گاو خواستی منو انتخاب نکنی
https://eitaa.com/joinchat/3289055289Cfcfa784bd4
وای جلوی زنش از دیگران تعریف کرد تو ایستگاه پرستاری جیغ زد و به همه اعلام کرد زن پنهانی دکتر جذاب بخش شده
https://eitaa.com/joinchat/3289055289Cfcfa784bd4
عالیه از دست ندید💋☝️
→√♥💣
←پُشـټِسَنگرݦَجازۍ
باـخُودِݥون
چَندچَندیمرَفیق؟!👀
════°✦ ✦°════
رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی #پیشنهاد_جدید👇
http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
گوش تیز کردم به دعای مردمان..
یکی از هزاران دعا برای ظهور تو نبود..!!🥀
رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی #پیشنهاد_جدید👇
http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3