پارت جدید تقدیم نگاهتون🌹
لطفا برای عاقبت به خیری ما و نابودی حسودان و بددلان ما دعا کنید
روزتان نیک🌸🍃
سلام نیاز به همفکری داریم درباره ی رمان
https://eitaa.com/joinchat/2467692673C89eff2eced
بفرمایید گروه❤️
🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞 ❣💞 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس وا
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞
❣💞❣💞
💞❣💞
❣💞
💞
#الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت)
#پارت690
#نویسنده_سیین_باقری
دوباره دستم رو بردم سمت موهای پریشونی که توی پیشونیش ریخته بود و زدم عقب دوباره التماس گونه گفتم
_میشنوی صدامو ایلزادی؟
دکتر میگه صداها را میشنوی احساس می کنی کی بالای سرته
اگه احساس میکنی من بالای سرتم چرا هیچ واکنشی نشون نمیدی
چرا امیدوارم نمیکنی به اینکه قراره برگردی من همون الهه هستم که یک سال کامل تلاش کردی برای اینکه خوشحالش کنی حالا که وقت خوشحالیم بود چرا اینجوری شد؟
نگاهی به سر تا پاش انداختم و گفتم
_اصلا باورم نمیشه این قد و هیکل چندین روز باشه که اینجوری ساکت دراز کشیده باشه
بیتوجه به آدمایی دور و ورش
تو دلسوز تر از این بودی که گریه های من یا عمه نسرین برات مهم نباشه
دستشو توی دستم فشردم و با خرص نهفته در کلامم گفتم
_ بلند شو دیگه خسته شدم تو چقدر پسر بدی شدی؟
سرگرم گفتن همین حرفا بودم که دستی روی شونم قرار گرفت چون انتظارش رو نداشتم ناگهانی از جام پریدم و نگاهم رو برگردوندم سمتش
با دیدن عمه نسرین از جا بلند شدم و اشکامو پاک کردم با مهربانی گفت
_ برو برو بیرون که مردی برو که دیگه نا برات نمونده
صورتم رو پاک کردم و با لجبازی گفتم
_ اگه اجازه بدین بمونم
لبخندی زد و گفت
_ می خوام مادر و پسری باهاش حرف بزنم
به اجبار قبول کردم و لباسم را از تنم خارج کردم و از اتاق اومدم بیرون
پرستار بخش با دیدنم صدام زد و ازم خواست برم نزدیکشون با بی حوصلگی رفتم نزدیک به پایانه پرستاری ایستادم و سلام کردم یکی از دخترها که از روز اول بیشتر همه دیده بودمش با مهربانی دستم را گرفت و گفت
_این چند مدتی که اینجا بودی لحظه به لحظه شاهد آب رفتنت بودم
توکلت به خدا باشه انقدر از این بیماران دیدیم که دکترا قطع امید کردن و چند روز بعد به هوش آمدند
امیدت به خدا باشه اصلاً ناامید نشو به نظر من صبر کنید اگه دکتر گفت اعضاشو منتقل کنید جای دیگه, فعلا به حرفش گوش نده انشالله که خدا کمک می کنه به خاطر دل خودت هم که شده همسرت به هوش میاد
با شنیدن این حرفا تپش قلبم بالا گرفت یعنی اگر روزی دکتر میومد و میگفت اعضای بد ایلزاد رو اهدا کنیم من باید چیکار میکردم اون لحظه
با شانه های افتاده تر از قبل رفتم سمت بیرون از بیمارستان نزدیک به چادری که عمو ناصر روبروش نشسته بود خودمو پرت کردم روی زمین دوزانو نشستم و پشت سر هم اشک ریختم
عمو ناصر چیزی نگفت تا خوب دلم خالی بشه و بعد از اون شونه هامو گرفت و پرتم کرد توی آغوشش زیر گوشم گفت
تا هر لحظه که تو بخوای این دستگاه ها به ایلزاد وصله
تا هر لحظه که تو بخوای با کمک دستگاه ها نفس میکشه پس از هیچی نترس امیدت به خدا باشه
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
⛔️ #کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد ⛔️
💞
❣💞
💞❣💞
❣💞❣💞
💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞❣💞❣💞
پارت جدید تقدیم نگاهتون🌹
لطفا برای عاقبت به خیری ما و نابودی حسودان و بددلان ما دعا کنید
شبتان نیک🌸🍃
دختر ها هم شهید می شوند
یا شهید پرور می شوند
خواهرم تو مانده ای که دفاع کنی
از آنچه که شهدا برایش خون دادند
دفاع کنی از حجابت ...!
✨🌺
#نگار_خانه
#عفافوحجاب
🌹برای ظهور آقا صلوات یادتون نره🌹
༻﷽༺
#شهیدانه🍃
ابراهیـم همیشہ میگفـت :
تا وقتے ڪہ زمان ازدواجتون نرسیـده
دنبال ارتباط ڪلامے با جنس مخالف نرید ؛
چون آهسته آهسته خودتون رو بہ نابودے میڪشید !
#شهیدابراهیمهادی💫
°||°🌈💜
🌹برای ظهور آقا صلوات یادتون نره🌹
هیچچیزی رو از هيچکس جز خدا دو بار طلب نکن...!🍃
#Wallpaper
💕
🌹برای ظهور آقا صلوات یادتون نره🌹