eitaa logo
🍂 الهه 🍂
6.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
59 ویدیو
3 فایل
تبلیغات پر بازده👇 https://eitaa.com/joinchat/2078212208C12847e46a5 رمان آنلاین الهه به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹ماهورا
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه #پارت101 راضیه راهی اصفهان شد بدون خبر بدون خداحافطی بد
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 مامان جون من خودم بیشتر از هرکسی حالم بده غصه دارم غربت و هزار جور مشکل عجیب و غریب غربت و هزار تا اتفاقی که معلوم نیست از پسش بربیام یا نیام دلتنگی دلهره استرس و و و ولی هرطوری فکر میکنم دیگه نمیتونم سال بعد هم همون درسارو دوباره بخونم دیگه جون ندارم اشک توی چشمام حلقه زد مامان فکر میکنی من غصه م نیست که تک و تنها و غریب دارم میرم مامان اومد نیون حرفم محمد مهدی .. نذاشتم ادامه بده محمد مهدی برای شما محمد مهدیه برای من میرغضبه برای من هیچکسه برای من موقته همسر موقت همسری که برای فرار از بدتر به بدش پناه اووردم مامان محمد مهدی برای شما شیر پسر برادرتونه برای من موقته محمد مهدی کَس من نیست محمد مهدی امید و امنیت و حامی من نیست محمد مهدی موقتیه موقت همونه که شما گفتین میترسین بهش دل ببندم حالا دیگه اشکام بی مهابا میریخت تو صورتم و روی انگشتای مامان که گونه هامو پوشونده بود سعی کردم هق هقمو خفه کنم و خودم ضعیف نشون ندم محمد مهدی هرچند موقت ولی غیرت داره و امینت ناموسشو مهیا میکنه با صدای محمد مهدی شوکه برگشتم سمت در اتاقی که باز بود و معلوم نبود از کی محمد مهدی تو یک قدمی اتاق ایستاده بود و تا کجای حرفای دلمو شنیده بود پوزخندی زد و گفت عمه لطفا عجله کنید ساعت ۸ پروازه بعد هم بدون اینکه منتظر جوابی بمونه رفت از اتاق بیرون محمد مهدی کُرده کُردا غیرت دارن هرچند موقت ولی غیرت دارن محمد مهدی شیر پسر برادرمه و سرش قسم میخورم که امنیت میده و مواظبه و رگ میده برای ناموسش محمد مهدی مَرده مرد روزهای سخت درست شبیه عقیله سیاه بخت بلند شد و چمدون سنگینو کشون کشون برد طرف در اتاق محمد مهدی همه کَسه و همه کس امنیت میده تو گوشت فرو کن الهه با بیچارگی بلند شدم رفت جلوی اینه ایستادم چشمام از زور گریه های هرروز قرمز و گود شده بود و از فروغ چشمای قهوه ایم کم و کمتر شده بود چادرمو سرم گذاشتم و کوله پشتی مشکی رنگمو برداشتم دنبال مامان روانه شدم 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️⛔️⛔️ کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞
عــــالم اگربَرهم‌رود ! عشــــــــقِ تورا باد بقـــآ‌… کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
تا افکارِ انسان درست نشود رفتارش درست نخواهد شد.. 🌱 کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
|°🍃 .‌.. ... و ♥️ ️ °•°🌸 بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ 🌸°•°
سلام_امام_زمانم مولای من، چشم وجودمان خیره به نورِ حضور شماست و دست استغاثه و روی حاجتمان متوسل به درگاه تان تا خداوند طلعت رشیدتان را به ما بنمایاند ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💐الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💐 کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
یا صاحب الزمان ادرکنی 🔅 ☘️ای که دیدار تو رویای شب تار من است یک نگاه تو طبیب دل بیمار من است گر به دادم نرسی می روم از دست، بیا نامت آرامش این قلب گرفتار من است ☘️همه جا بخشش و احسان و کرم کار تو است کاسه لیسیِ درِ خانه تو کار من است دانم ای دوست که بی ارزشم و بی قیمت ولی آخر چه کسی جز تو خریدار من است ☘️بگذری گر شبی از گوشه سجاده من بنگری آهِ جگر سوز فقط یار من است کاش آید سحری که تو لیاقت بدهی بعد یک عمر دگر نوبت دیدار من است ☘️ای عزیزِ همه عالم تو خودت می دانی کوله باری ز گنه تحفه بازار من است 🌿❤️ اللهم عجل لولیک الفرج ❤️🌿 🍃🌸🌺🍃🌹🍃🌺🌸🍃 کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
᠀ܟ߭ܠ‌ߊ‌ࡅ࡙ܨܭܘ ࡅ߲ߺߐ‌ࡄ݅ܝܠ‌ࡅߺ߳ࡉࡏߊ‌ܦ߭ࡅ࡙ܚܚࡅߺ߳ࡉ🌱 کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
✋🏻🌸 اگربگویم تنهاتوشہ‌ی‌جوانی‌‌ام‌برای‌آخرت نوکریِ‌توست؛دروغ‌نگفتھ‌ام :)🖐🏻 ...❤️ کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
💞 دخٺـــــر بودن یعنے رسیـــــدن به آخـــــرین نـــــردبان تڪامل ڪہ الگـــــو و اسوه باشد نه تنها براے زنان بلڪه هم براے زنان و هم براے مردان دنیا ✅ زیرا خداوند فرمودند: 😍 💠وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذینَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لی‏ عِنْدَكَ بَیْتاً فِے الْجَنَّةِ وَ نَجِّنی‏ مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنی‏ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمینَ 💠 ✨و خداوند براى مؤمنان، به همسر فرعون مثَل زده است، در آن هنگام كه گفت✨: ✨«پروردگارا! خانه‌‏اى براى من نزد خودٺ در بهشـــــت بساز، و مرا از فرعون و كار او نجات ده و مرا از گروه ستمگران رهایى بخش!» ✨ کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه #پارت102 مامان جون من خودم بیشتر از هرکسی حالم بده غصه
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 مامان رو به روی مهدی ایستاده بود و نکاتی رو بهش تذکر میداد چون مهدی پشت سر هم و بیحوصله میگفت چشم چشم به روی چشمم نگران نباشید از بالای پله ها نظاره گرشون بودم مامان مهری و زن دایی هم هرازگاهی چیزی میگفتن که مهدی به گذاشتن انگشتاش روی چشمش بسنده میکرد بابابزرگ و دایی محسن هم مشغول حرف زدن باهمدیگه بود و دایی مثل همیشه اخم غلیظی به پیشونی داشت از پله ها که رفتم پایین اولین نفر دایی متوجه حضورم شد به به خانوم دکتر لبخند زورکی زدم و به جمعی که برگشتن سمت من و بقول خودشون قربون قد و بالام رفتن سلام کردم الهه جان چیزی نیاز نداشتی دیگه؟ نه زن دایی مامان مهری رفت سمت اتاقش و با دست اشاره کرد که برمیگرده مامان دوباره صورتش داشت در هم میشد برای گریه دایی سری از تاسف تکون داد مامان مهری اومد مشتش بسته بود نزدیکتر که شد مشتشو باز کرد و گردنبندی با آویز بزرگ و درشت مربعی شکل تو هوا پاندول وار تکون خورد با کمی دقت متوجه شدم عکس یه عمارت روش حکاکی شده اوورد نزدیک گردنم بپوش مادر میخواستم شب عروسیت بدمت ولی الان بی هوا دلم کشید بندازم گردنت خودش کمی تلاش کرد بعد محمد مهدی رو صدا زد که برام ببنده اومد پشت سرم ایستاد و مقنعه ام رو بالا برد قفل گردنبند رو گرفت و بازی کرد باهاش برخورد نوک انگشتش با پوست گردنم بدنم رو به مور مو انداخت چشمامو بستم بالاخره موفق شد دست کشید برید دیگه عجله کنید دیر میشه تا فرودگاه با ماشین تاکسی برید که نخوای ماشینو تو پارکینگ بذاری ماهم نیایم بهتره ملیحه دوباره میخواد آه و ناله کنه محمد مهدی سری تکون داد و دسته چمدونم رو گرفت و کشید بابابزرگ بغلشو باز کرد مواظب خودت باش بابا تو نوه ی منی نوه ی من باید گرگ بیابون باشه تو کرمانشاه بی دست و پا نباشیا اون شهر ماست فقط یه مقدار دور موندیم بعد دایی بعد زن دایی بعد مامان و مامان مهری با چشمای اشکی هوا سرد شده بود شالگردنمو دور بینیم پیچوندم و پا به حیاط گذاشتم الهه مامان بهت زنگ میزنم گوشیتو اصلا سایلنت نذار چشم الو آقا اره همینجا جلوی عمارت چشم اومدیم زودتر لطفا محمد مهدی دیگه نمیشد اونیکه از جون مایه میذاشت تا من بخندم بالاخره از مامان دل کندم و سوار آژانس شدم و کنار محمد مهدی قرار گرفتم که نگاهشو دوخته بود به خیابونای پاییز هوا سوز داشت و سرد بود رفتار محمد مهدی سردتر 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️⛔️⛔️ کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞
😌♥️👭🏻 🧕🏻 کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌