eitaa logo
Elahi(معاون پرورشی)
312 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.9هزار ویدیو
119 فایل
لطفا در صورت نیاز به این ایدی پیام دهید @TElahi
مشاهده در ایتا
دانلود
عمران هرچه روی پله ها منتظر ماند، محسن از ورودی حرم داخل نیامد تا بگوید همه آن خبرها دروغ بوده. به زحمت بلند شد. باید نمازش را می خواند. گریه کنان راه افتاد سمت صحن غدیر؛ همان جایی که محسن بعد از نماز صبح ترتیل می خواند. 🌹بین راه، اذان محسن را که توی گوشی اش ضبط کرده بود گوش داد. همیشه اول می رفتند بخش خادم ها. محسن با آن ها احوالپرسی می کرد و بعد برای تلاوت می رفتند به قسمتی که مردم نشسته بودند. 🌺 عمران آهسته در ِ بخش خادم ها را باز کرد. نمی دانست چه بگوید. فقط با چشم های قرمز ورم کرده، خادم هایی که آن جا نشسته بودند را نگاه کرد. 🍁🍂 یکی از خادم ها را شناخت. محسن همیشه با او شوخی می کرد. پیرمرد از جایش بلند شد. به طرف عمران آمد. عمران پرسید : _ حاجی منو می شناسی؟! اشک توی چشم های پیرمرد حلقه زد. سرش را تکان داد : _ آره ... خدا رحمتش کنه ... بیا داخل! عمران نرفت. همان جا پشت در نشست و های های گریه کرد. ادامه دارد...