#روز_من_با_نام_تو_شروع_می_شود
در شهریوری ترین روزهای زمین این مِهرِ توست که پایِ لحظه ها پیچیده!
سلام حضرت دلبر...
#صبحی_که_با_سلام_تو_آغاز_می_شود
#سلام_امام_زمانم❤️
┅═✧❁ @elalhabibk🏴 ❁✧═┅
محکومیت۳۳۰ میلیون دلاری آمریکا برای کودتای نوژه
🔹در پی شکایت حقوقی بازماندگان و آسیبدیدگان از کودتای نقاب (نوژه) علیه دولت آمریکا و ۷ خوانده دیگر، شعبه ۵۵ بین الملل دادگستری تهران رای به محکومیت دولت آمریکا به به پرداخت ۳۰ میلیون دلار بابت خسارات مادی و معنوی برای خواهانها(شاکیان) و ۳۰۰ میلیون دلار بابت خسارات تنبیهی صادر کرده است.
#سیاسی
#بصیرت_و_سیاست
#سیاستمان_دیانتمان
┅═✧❁ @elalhabibk 🏴 ❁✧═┅
#حدیث_روز
🦋امام على عليه السلام:
🔶️أكثِرْ صَمتَكَ يَتَوفَّرْ فِكرُكَ، و يَستَنِرْ قَلبُكَ، و يَسلَمِ النّاسُ مِن يَدَيكَ
💠بسيار خموشى گزين تا انديشه ات بارور شود و دلت روشنايى گيرد و مردم از دست تو در امان مانند
📚غررالحكم حدیث۳۷۲۵
┅═✧❁ @elalhabibk🏴❁✧═┅
«سفر به دل روشنایی»
تازه تکلیف شدهبودم، شبهای دهه با همکلاسیهایم میرفتیم هیئت شهرک. مینشستیم یک کنج مجلس و ریز ریز حرف میزدیم. حرفهای سخنران که توی حسینیه اکو میشد، چندتا بحث دخترانه را با شربتهای خنک نذری پایین داده بودیم. ما از حرفهای سخنران سردر نمیآوردیم. نمیدانستیم این «حسینی» که اسمش هی روی زبانها میآید چرا رفته کربلا و شهید شده. خیلی چیزها نمیدانستیم. روضه که شروع میشد، چراغها را خاموش میکردند و کل حسینه تاریک میشد. من و دوستانم فرو میرفتیم توی ظلمت خودمان. نمیدانستیم بقیه برای چه گریه میکنند، چرا روی پایشان میزنند و اشکشان سر میخورد روی گونهها.
یکشب که چادرم را سر کرده بودم بروم هیئت، بابا صدایم زد و گفت: «بیا این یکشب، جای هیئت رفتن، من برایت داستان بگویم.» اولش خیلی توی پرم خورده بود. سرسنگین نشستم و لبخندهای بابا را بیجواب گذاشتم. حتی وقتی داستانش را شروع کرد، سرم پایین بود و به زور گوش میکردم. اما بابا بیمکث شروع به تعریف کردن کرد: «یکی بود، یکی نبود. پیامبر ما دوتا نوه داشت دخترم. امام حسین نوه کوچکترش بود.»
دلم انگار افتاد توی حوض عسل. شیرین شدم. سرم را بالا گرفتم و محو صورت بابا شدم. گفت و گفت از خیلی دورتر. از مدینه. از وقتی که نامهها به امام رسیده بود و کوفیان نوشته بودند «با اهل و عیالت بیا نوه پیامبر». آنشب دلم میخواست میرفتم یک جایی توی کاروان امام قایم میشدم. مینشستم روی کجاوهها و دور دستها را نگاه میکردم. میماندم کنار تکتک آدمهای قوی و شجاع و مهربان کربلا که بابا داشت از دلاوری و دلرحمیشان میگفت.
آنشب من هیئت نرفتم. نشستم پهلوی بابا و با داستانش، تا خیمههای امام سفر کردم. با قصهای که تا دیروز هیچی ازش نمیدانستم و حالا نقال خانهمان آورده بودش روی پرده.
آن محرم، تاریکی رفت و من امام را میدیدم که قرآن را بالا میآورد و برای امت رسول خدا حرف میزد. آنشب وقتی بابا سرش را پایین انداخت و اشکهایش سر خورد، من هم بغض تازهای را بیخ گلویم احساس کردم. بغض تازهای که از آن نور آمده بود. نور فهمیدن...
به قول خدای حسین (ع):
اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ
خدا ياور مؤمنان است. ايشان را از تاريكيها به روشنى مىبرد.
بقره، ٢٥٧
#حبیبم_بگو
#آیه_جان
#تکه_ای_از_آسمان
#تفسیر_قرآن
نویسنده: حکیمهسادات نظیری
عکاس: اعظم مؤمنیان
┅═✧❁ @elalhabibk🏴 ❁✧═┅
#گزارش_کلاس_عکاسی
قبلا در مورد کلاس های عکاسی هیأت بهتون گفته بودیم درسته؟
اینبار دورهم هستیم برا بررسی عکسهایی که این مدت گرفتیم😎
┅═✧❁ @elalhabibk 🏴 ❁✧═┅
همینقدر دقیق و پیگیر، پای عکسهای گرفته شده از مراسم نشستیم و نقدها رو قشنگ گوش کردیم.
┅═✧❁ @elalhabibk🏴 ❁✧═┅
عکاس عکس مربوطه میرفت جلو مینشست و خودش همراه مربی عکسش رو نقد و تحلیل میکرد.
ما همچین عکاسان نقدپذیری داریم😎
┅═✧❁ @elalhabibk🏴 ❁✧═┅
از صفای فضای خونه هم که نگم براتون🥺
جون میداد برا تمرین عکاسی.
عکاسهای ما هم که فرصت طلللب😍✌️
┅═✧❁ @elalhabibk🏴 ❁✧═┅
و ما هر کاری بخواهیم برای اباعبدالله انجام بدهیم باید بهترین کار باشد.
بوی سیب حرمت سمت سحر می آید
قطع این فاصله از دست تو بر می آید💔
┅═✧❁ @elalhabibk🏴 ❁✧═┅