.
#حبیبم_بگو
#آیه_جان
#تفسیر_قرآن
#تکه_ای_از_آسمان
روزی
✍🏻 سمیه شاکریان
از هر شیفتِ ششساعته توی بیمارستان، تقریبا یکمیلیون تومان حقوق میگرفتم. ماهی چهار شب، به علاوهٔ شیفتهایی که توی بقیهٔ بیمارستانها داشتم، جوابگوی هزینههای پایان ماهَم بود.
آنشب، یک ساعتونیم تا پایان شیفت مانده بود. کشوی میزم را باز کردم و فیشها را شمردم. ضرب و تقسیم کردم. فقط دویستهزار تومان میشد. بدون شک توی خرج و قسطهای پایانِ ماه میماندم.
تازه کارم را شروع کرده بودم و مطب نداشتم. گنجشکروزی پول جمع میکردم و آخر ماه را سروسامان میدادم. پکر شدم. مطمئن بودم توی زمان باقیمانده، فیشها به یکمیلیون تومان نمیرسد. صدای تقهٔ روی در، قلاب انداخت و از توی افکارم بیرونم کشید. مادری با پسربچهٔ تبدارش برای ویزیت آمد. زن پولی نداشت. بچه را معاینه کردم. دلم نمیآمد دستش را رد کنم. نسخه را نوشتم و راهیاش کردم.
دوباره پکر شدم. به ساعت نگاه کردم.
زمان به سرعت میگذشت و رحمی نداشت. کشو میزم را الکی باز کردم و بستم. کمکم باید میز را جمع میکردم و شیفت را تحویل میدادم. دنبالهی گِرد و سرد گوشی پزشکی را توی جیب چپم فرو کردم و مُهرم را توی جیب راستم گذاشتم. فیشها را دسته کردم تا تحویل پذیرش بدهم.
با صدای باز شدن در چیزی توی دلم فرو ریخت. یکی از پرستارها بود که میخواست بروم اورژانس. چند مریض تصادفی آورده بودند. کار بخیه و پانسمان و ویزیتشان را انجام دادم. همهچیز به سرعت برق گذشت. آخر شب فیشها را بررسی کردم، یکونیم میلیون تومان جمع شده بود.
مبهوت لطف خدا بودم. بیشتر از چیزی که فکرش را میکردم توی حسابم میآمد. «إِنَّ اللَّهَ یَرْزُقُ مَنْ یَشَآءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ» توی سرم موج برداشت. من راضی به درد و رنج مردم نبودم اما زمین طوری چرخیده بود که آن ماه را بدون دردسر بگذرانم. شرمنده شدم. ناامیدی از لطف خدا، اشتباه محاسباتیِ من بود. روزیِ آدمها توی دستهای خدا بود و من روزیام را توی قبض و فیش بیمارهایم جستجو میکردم.
إِنَّ اللَّهَ یَرْزُقُ مَنْ یَشَآءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ
او هر كس را كه بخواهد بىحساب روزى مىدهد.
آل عمران، ٣٧
✧❁ @elalhabibk 🌸 ❁✧
#حبیبم_بگو
✨کسب حلال، رفاقت با خداست
📖 ...وَأَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا... ﴿بقره - ۲۷۵﴾
📜 ...و خداوند خرید و فروش را حلال و ربا را حرام کرده است...
#آیه_جان
#تکه_ای_از_آسمان
#تفسیر_قرآن
✧❁ @elalhabibk 🌸 ❁✧
#حبیبم_بگو
یونس علیهالسلام بعد از اینکه به شکم نهنگ افتاد و غم عالم دلش رو گرفت تازه متوجه اشتباهش شد. همونجا به این اشتباه که تنها گذاشتن مردمش بود، اعتراف کرد و بخشش خواست. خدا هم دعای یونس نبی رو اجابت کرد و نجاتش داد.
میدونی؟ گاهی غم عالم روی دل من و تو هم هوار میشه. اونقدر زیاد که نمیدونیم باید چطور ادامه بدیم. اینجور وقتها درد رو باید پیش خدا برد، پیش همونی که وعده به نجات هر مؤمن مبتلا به اندوهی داده:
فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ ۚ وَكَذَٰلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
ما دعای او را به اجابت رساندیم؛ و از آن اندوه نجاتش بخشیدیم؛ و این گونه مؤمنان را نجات میدهیم!
انبیاء، ٨٨
🔸طراح عکسنوشت: الف حاء میم
🔸عکاس: اعظم مؤمنیان
#آیه_جان
#تکه_ای_از_آسمان
#تفسیر_قرآن
✧❁ @elalhabibk🌸 ❁✧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حبیبم_بگو
💚باور کنید روزی میرسد
به تمام این روزهایی که اینگونه با غصه خوردن و اشک ریختن گذرانده اید میخندید...
مشکل ما این است که کمی در غصه هایمان بی جنبه و بی طاقت هستیم...
تا کمی غصه بر دلمان مینشیند
گویی دنیا بر سر ما خراب شده است
زمین و زمان را بهم میریزیم
بخدا که اگر کمی طاقت و صبر داشته باشیم
روز هایی برای ما میرسد که تمام گذشته تلخمان جبران شود...
قشنگترین اتفاق دنیا حکمت خدا است
اگر فقط ذره ای به حکمت خدا ایمان داشته باشیم، دلهایمان آرامش بیشتری خواهند داشت
💌وَلِرَبِّكَ فَاصْبِرْ ﴿٧﴾
💚و برای پروردگارت شکیبایی ورز.
سوره مدثر 🪴
#آیه_جان
#تکه_ای_از_آسمان
#تفسیر_قرآن
✧❁ @elalhabibk 🌸 ❁✧
#حبیبم_بگو
💚وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي
🔸 دنیا برای انسان ارمغانی به جز غربت و رنج ندارد. خوبان عالم اما گنجی یافتهاند که با آن رنج غربت را از یاد میبرند؛ #نماز.
📌طه، آیۀ ۱۴
#آیه_جان
#تکه_ای_از_آسمان
#تفسیر_قرآن
✧❁ @elalhabibk🌸 ❁✧
#حبیبم_بگو
✨دنیا جای تلاش است نه استراحت
📖 فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ ﴿انشراح -۷﴾
📜 پس هنگامي كه از كار مهمي فارغ ميشوي به مهم ديگري بپرداز
📖 وَأَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى وَأَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرَى ﴿نجم - ۳۹ و ۴۰﴾
📜 و اينكه براي انسان چیزی جز سعي و كوشش او نيست. و [نتيجه] كوشش او به زودى ديده می شود.
#آیه_جان
#تکه_ای_از_آسمان
#تفسیر_قرآن
❁ @elalhabibk🌸 ❁✧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
#حبیبم_بگو
❤️ خدا داره میبینه، غصه نخور .
🎞 سازنده کلیپ: اعظم مؤمنیان
#آیه_جان
#تکه_ای_از_آسمان
#تفسیر_قرآن
✧❁ @elalhabibk🌸 ❁✧
#حبیبم_بگو
✨جواب نیکی، نیکی است.
📖 هَلْ جَزَاءُ الْإِحْسَانِ إِلَّا الْإِحْسَانُ ﴿الرحمن - ۶۰﴾
آیا پاداش نیکی جز نیکی است؟
📖 وَأَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُ جَزَاءً الْحُسْنَى وَسَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنَا يُسْرًا ﴿کهف - ۸۸﴾
و اما هركس ايمان آورد و نيكوكارى كند، بهترین پاداش برای اوست و كار را بر او آسان میگیریم.
#آیه_جان
#تکه_ای_از_آسمان
#تفسیر_قرآن
✧❁ @elalhabibk🌸 ❁✧
«ناامید نباش»
حالِ خوبی نداشتم. احساس میکردم به واسطهی اشتباهاتم از دایرهی توجه او خارج شدهام. هیچ راه برگشتی برای خودم نمیدیدم و هر روز ناامیدتر از دیروز پیش میرفتم. حس تلخ دورافتادن امانم را بریده بود. گمشده بودم و سردرگم خودم را با کارهای متفرقه مشغول میکردم تا اصل مطلب را فراموش کنم.
یک روز برحسب اتفاق این احساس را برای دوستم شرح دادم، متوجه شدم او هم مثل من است. جفتمان اوضاع خوبی نداشتیم و به این نتیجه رسیده بودیم که باید کاری کنیم.
ماه مبارک رجب بود. رفتن به اعتکاف یکدفعه به دلم افتاد. به او گفتم بیا مثل سالهای دور اعتکاف شرکت کنیم. از پیشنهادم استقبال کرد، با شور و ذوق گفت که آمار مساجدی که مراسم را قرار است برگزار کند در میآورد و خبرش را میدهد. تقویم را برداشتم تاریخ دقیق را چک کنم که با دیدن روزهای اعتکاف لبخند شادیام ماسید! ایام اعتکاف دقیقا مصادف با روزهایی بود که کلاس داشتم.
گوشی تلفن را برداشتم و با یک پیام کوتاه خبر دادم که آمدنم منتفی است! چند دقیقهی بعد جواب او هم آمد. بخاطر اوضاع وخیم کرونا برگزاری مراسم اعتکاف قدغن است. آن نور امیدی که در یک لحظه درون دلم تابیده بود مثل شمعی که با یک نسیم خاموش میشود، رفت و دوباره ظلمات جایَش را گرفت. دوستم نمیخواست باور کند، میگفت شاید مسجدی برگزار کرد. چند روز از آن گفتگو نگذشته بود که آب پاکی ریخته شد توی دستش و بالاخره قبول کرد که قرار نیست اعتکافی باشد. از طرفی هم زمزمهی مجازی شدن کلاسها به گوش میرسید و با مجازی شدن مدرسه حسرتی هم بهم اضافه شده بود. با خودم میگفتم حیف اگر اعتکاف بود الان با خیال راحت میتوانستم شرکت کنم.
یک روز مانده بود به روز پدر، فکر اعتکاف از سرم افتاده بود و در تکاپوی تدارکات جشن بودم که تلفنم به صدا در آمد. یکی از دوستان قدیمی بود بیمقدمه گفت: «قصد نداری اعتکاف بری؟!» گفتم بخاطر کرونا مساجد اجازهی برگزاری ندارند. گفت: «چرا! یکی از مساجد با تعداد خیلی محدود مجوز گرفته، تماس گرفتم بهت خبر بدم که اگه دوست داشتی اسمت را بنویسم.» ازش پرسیدم خودش هم میآید گفت: «نه!» فقط یکدفعه یادش افتاده به من خبر بدهد. انگار دنیا را بهم داده بودند.
تا شب کارهایم را انجام دادم و همان شب به همراه دوستم به مسجد رفتیم. آنقدر تعدادمان کم بود که هر کداممان یک گوشه از مسجد با فاصلهی زیادی نشسته بودیم.
احساس گنگ و مبهمی داشتم. فکر میکردم اگر به اعتکاف بروم حس تلخ دوری از بین خواهد رفت و شیرینی آشتی را خواهم چشید ولی همچنان کنارم بود، حتی پر رنگتر از قبل. گویا دعوت کافی نبود.
هر روز طبق برنامهی اعمال پیش میرفتیم و هر چه به پایان نزدیک میشدیم چیزی درونم فرو میریخت. انگار واقعا من جام زهر ناامیدی را یک نفس سر کشیده بودم. شب آخر هر کدام از معتکفها یک گوشه در تاریکی خلوت کرده بودند و با نور گوشی دعا میخواندند. صحنهی عجیبی شده بود من هم مثل بقیه گوشهای مشغول قرآن خواندن بودم ولی حواسم جای دیگر بود. با خودم میگفتم بر میگردم خانه با حالی نزارتر از قبل، با دستهایی خالیتر. غر میزدم که ببین من تلاشم را کردم حداقل یک قدم را که سمتت برداشم، چرا کاری نمیکنی؟!
هالهی اشک مثل پرده گاهی چشمهایم را میگرفت و گاهی هم کنار میرفت. وسط روضه خوانی ِ دل بودم که با خواندن آیهای یک آن همه چیز متوقف شد. محتوای آیه انگار داشت دقیقا جواب حرفهای من را میداد:
قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا ۚ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ
بگو: اى بندگانم كه بر نفس خويش ظلم كردهايد! از رحمت خدا مأيوس نباشيد؛ زيرا خداوند همهی گناهان را مىبخشد او خداى بخشنده و مهربان است.(زمر،٥٣)
شوکه شده بودم. احساس شرم تمامِ وجودم را گرفته بود، شرمگین از ناامیدی که داشتم سرم را پایین انداخته بودم و بیاختیار اشک میریختم انگار باید حتما از زبان خودش میشنیدم تا دوباره باور کنم رحیم را چه به نبخشیدن...
_________________________________
🔹نویسنده: م. فرد
#زمر_۵۳
#آیه_جان
#تفسیر_قرآن
#حبیبم_بگو
✧❁ @elalhabibk 🌊☀️ ❁✧
«انگار شر باشد ولی نیست»
دستهی کنفپیچِ گل نرگس را از دستش قاپیدم و عمیق بو کردم. گفت: «شد چند سال؟» گفتم: «میدونی دیگه، پونزده تمام.» پانزدهمین سال از شروع نفسکشیدنمان زیر یک سقف میگذشت. جعبهی کیک را گذاشت روی پیشخوان آشپزخانه. چسب نواری روی در جعبه را جدا کردم؛ یک کیک کاکائویی کوچک که ماهرانه روی همان سطح کوچکش نوشته بود: «ولادت حضرت زینب مبارک.»
با لحنی امیدوارانه گفت: «این دیگه بمونه برای بعد از برد.» به خنده جواب دادم: «یه کیک خریدی برای همهی مناسبتها.» دل توی دل جفتمان نبود. چیزی تا شروع مسابقه فوتبال نمانده بود و نگاههای مضطرب را از هم میدزدیدیم. با سر انگشتانی که انگار دیگر حس نداشتند، صفحههای قرآن جلد چرمیام را ورق میزدم و تندتند میخواندم. زمان عجیب میگذشت، خدا خدا میکردم عقربههای ساعت کمی آهستهتر حرکت کنند. صدای گزارشگر به مثابهی تیشهای که با ضرباتش دانهدانه آجرهای ساختمانی را خراب میکند روی هم، داشت ذرهذره حال خوب آن شبم را خراب میکرد و مثل آواری روی سرم میریخت. تلخترین صدای سوت پایان مسابقه متعلق است به آن شب. اشکهایش را پنهان کرد و رفت. شاید برای قدم زدن، شاید برای ادامهی گریه، نمیدانم.
احساس میکردم بدترین حال دنیا را دارم، همهی امیدمان ناامید شده بود. دنبال روزنهی امیدی میگشتم، قرآن جلد چرمی را دوباره برداشتم و اینبار انگار که در یک جزوهی پروپیمان درسی دنبال نکتهی کنکوری باشم چشمم میچرخید بین آیهها. پلکهایم جایی بین صفحات ایست کردند، خودش بود، چند بار زیر لب خواندمش، مثل مسکنهای قوی سریع عمل کرد، بعد با فونت درشت توی نوت تبلت نوشتمش که بماند به یادگار. کیک سالگرد ازدواجی که قرار بود بعد از برد تیم ملی ایران مقابل آمریکا کاممان را شیرین کند، ظهر روز بعدش کنار مدافعین حرم حضرت زینب و در خنکای آذر ماه قطعهی پنجاه بهشت زهرا به کاممان نشست.
وَعَسَى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ
شايد چيزى را ناخوش بداريد و در آن خير شما باشد.
بقره، ۲۱۶
نویسنده: #فاطمه_ذجاجی
گرافیک: #اعظم_مؤمنیان
🌺آیهجان: آیاتی که به جان نشستهاند.
#حبیبم_بگو
#آیه_جان
#تکه_ای_از_آسمان
#تفسیر_قرآن
✧❁ @elalhabibk 🌊☀️ ❁✧