eitaa logo
ڪـانـون‌فرهـنگـے‌هــنرے‌الغـدیـر
265 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
503 ویدیو
17 فایل
🔶 پروردگـارا مرا از آبادگـران مساجـد خود قرار ده ✓ کانون فرهنگی هنری الغدیر ✓ مسجد علی ابن ابیطالب علیه محمدآباد بخش کویرات https://zil.ink/elghadir313 ✓ ارتباط با ما: @publicrelations_elghadir313 ✓ ارتباط با امام جماعت: @mknajafi9050
مشاهده در ایتا
دانلود
اول اردیبهشت تولد شهید عزیز ابراهیم هادی یادش گرامی... راهش پر رهرو ...❤️ 🥀 🖤 @elghadir313
🍂شخصیتش نجیب بود و آرام. هیجانی و اهل تعریف و تمجید بی‌مورد نبود. با تمام حیایی که داشت، اما پای حق ایستاده بود. در یکی دو مورد بنده با ایشان اختلاف نظر داشتم. ایشان قاطعانه و با استدلال، پای حرف خودش ایستاد. از روی نتیجه‌ و فکری که مطمئن بود حق است کوتاه نیامد. @elghadir313
۲۰ خرداد ماه سالروز شهادت با برکت شهید حرم ، مومن انقلابی ، حضرت زهرایی "س" ، باب‌الحوائج مدافعان حرم پاسدار بر دوستداران شهدا گرامی باد ... ان‌شالله راه ایشان پر رهرو و رهروان ایشان موثر در جامعه باشند ... @elghadir313
گفتم: دکتر جان! جلسه رو می‌ذاریم همین‌جا، فقط هواش خیلی گرمه. این پنکه هم جواب نمیده. ما صد، صد و پنجاه تا کولر اطراف ستاد داریم. اگه یکیش را بذاریم این اتاق ... . گفت: ببین اگه میشه برای همه‌ی سنگر‌ها کولر بذارید، بسم الله. آخریش هم اتاق من. @elghadir313‌‌‌‌‌‌
🌷 یکی از کارهایش این بود که می‌گفت به عنوان خادم‌الشهید به خدمت خانواده‌ی شهدا برویم و اگر نیازی داشتند یا وسیله‌ای می‌خواستند، برای آن‌ها تهیه کنیم. اسامی شهدای شهرک پاسداران و کُهنز را جمع‌آوری کرده‌ بود. وقتی به خانواده‌هایشان سر می‌زد، داستان شهید را از زبان آن‌ها ضبط می‌کرد و می‌نوشت. آن موقع مصطفی پایگاه نوجوانان را تازه راه انداخته بود. با نیروهایش این کار را انجام می‌داد. در مناسبت هایی مثل روز جانباز، به خانه‌ی جانبازان می‌رفت. روز پاسدار هم بچه‌ها را جمع می‌کرد و با گل و شیرینی به خانه‌ی شهدا و پاسداران می‌رفت. به نقل از کتاب @elghadir313
🌷 پدر و مادر من در یک سانحه‌ی رانندگی در دره سقوط کردند و مدت‌ها جنازه‌هایشان پیدا نشد. این ماجرا لطمه‌ی روحی سنگینی به من زد و زندگی‌ام مثل شهر بمباران شده از بین رفت. آن‌ روزها خیلی از بستگان ما تهران بودند اما از این میان، فقط داریوش بود که مرتب به ما سر می‌زد و ما را مجبور می‌کرد که به خانه‌شان برویم. خانه‌ی ما نسبت به آن‌ها دور بود. برای همین هر موقع قرار می‌شد شب به آن‌جا برویم می‌گفت لباس راحتی بیاورید که همین‌جا بخوابید و همین هم می‌شد. به نقل از کتاب @elghadir313