بعد از فارغ التحصیلی بهش گفتم: «حسین جان، با پدرت سرمایهای دستوپا میکنیم. با مدرکِ عمران در حد تخصصت برو دنبال یه کاری.» گفت: نه، عمراً اگه برم پشت میز بشینم. من اگه دکترا هم بگیرم، آخر میرم سپاه.»
آخر هم رفت.
شهید محمدحسین محمدخانی
عمار حلب، ص۱۲۶
#من_هم_سپاهی_ام
#خاطره
💐 @elmikowsar
وقتی که شخصی از زحمات او تشکر میکرد، میگفت: خرمشهر را خدا آزاد کرد!
یعنی ما کاری نکردهایم. همه کاره خداست و همهی کارها برای خداست...
🌹 شهید محمدهادی ذوالفقاری
🏷 #خاطره #خرمشهر
📘 پسرک فلافلفروش، ص۵۴
💐 @elmikowsar✌️
▫️#خاطره
از همان دوران نوجوانی، احساسات عجیب و غریبی داشت: شب سردی بود، فقیری کنار یک کپه برف خودش را از زور سرما مچاله کرده بود. نزدیکش شدم و با او حرف زدم، فقیر جایی برای خواب نداشت. هر چه فکر کردم، دیدم نمیتوانم او را به خانه ببرم، یا جای گرمی برای او تهیه کنم. تصمیم گرفتم تمام شب را در حیاط خانه بمانم، از سرما بلرزم و از رختخواب محروم باشم. تا خود صبح لرزیدم و بعدش سخت مریض شدم. و چه مریضی لذتبخشی بود!
📔نگاهی به زندگی شهید چمران، ص۳۱
۳۱ خرداد، #سالروزشهادت
🌷#شهیدچمران
💐 @elmikowsar