✨ پاسخ تمرین درس ششم از دوره #نویسندگی خلاق، خانم ابراهیمی
🌟 مرکز هسته رنگ صورتی
✨عاشق رنگ صورتی بود. تازه از مادرش کمی خیاطی یاد گرفته و می توانست با نخ و سوزن برای عروسک هایش لباس بدوزد. همیشه پارچه های قرمز و صورتی را انتخاب می کرد.
در عالم خیال تصور دختری با گوشواره قلبی و گلِ سرِ صورتی را داشت.
▼
روی تخت بیمارستان تازه به هوش آمده بود. از پنجره اتاق نگاهش به بیرون افتاد. برگ های سبز درختان با آسمان لاجوردی منظره را زیباتر و همه چیز رنگ عشق به خدا را گرفته بود. هرچند درد می کشید ولی رنگ سبز اتاق و تولد نوزادش، آرامشی عجیب به او داده بود. از خوشبوی و خوش عطری اسم ریحانه را انتخاب کرده بود.
دلش می خواست زمان با سرعت جلو برود و او دست ریحانه را بگیرد و به دیدن مزار حاجی بروند. زیرا حاجی را خیلی دوست داشتند.
▼
.....وقتی فهمید خانواده هم خیال رفتن دارند، از شادی در پوستش نمی گنجید. کاپشن صورتی که روز تولد خریده بود را تن ریحانه کرد و موهای نرم و نازکش را شانه، یک سنجاق صورتی به موها و گوشواره قلبی را با عشق و محبت به گوشش زد.
حالا ریحانه مثل یک شاخه گل محمدی، خوشبو و دوست داشتنی شده بود. انگار برای دیدن حاجی گلی از بهشت آورده باشند.
▼
ناگهان غرش صدای مهیبی لحظه های خوشش را بهم ریخت. ریحانه کاپشن صورتی با گوشواره قلبی از آغوشش پرت شد. مثل عروسکی بیجان و پژمرده در گوشه ای افتاد... .
💐 @elmikowsar