eitaa logo
کانال علمی پژوهشی کوثر
1.3هزار دنبال‌کننده
660 عکس
329 ویدیو
41 فایل
کانال علمی پژوهشی کوثر با هدف انعکاس فعالیت های مرکز مدیریت حوزه های علمیه خواهران و ارائه محتوای علمی و پژوهشی ایجاد شده است. راه ارتباط و ارسال نظر و مطلب @Maseiha110
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 توجه توجه به علت ارسال بالای حل تمارین از سوی همراهان گرامی در دوره بررسی و اعمال نظر از طرف استاد زمان بر است لطفا صبور باشید... سپاس از همکاری و همیاری شما 💐 ‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌@elmikowsar‌
✨✨ همراهان گرامی توجه داشته باشند افرادی که درس چهارم را مطالعه و تمارین ارسال کرده اند درس پنجم را مطالعه کنند. @elmikowsar
فقط منافق می تونه همه رو از خودش راضی نگه داره! @elmikowsar
✨ ❣ عَلَيْكَ حِينَ تَحْمَدُ وَ تَسْتَغْفِرُ... سلام بر تو هنگامي كه سپاس و استغفار مي نمايي.... و سلام بر تو و گریه های تو در کُنج غربت، که هر روز برای گناهان امّتی که فراموشت کرده‌اند استغفار می‌کنی!💔 @elmikowsar
اگه نتونی اکثریت جامعه رو با خودت همراه کنی شکست می خوری حتی اگه حق با تو باشه و یا عالم باشی و.... ✨ 💐 @elmikowsar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شروع حرکت، از لحظه ای است که تو می فهمی از همه چیزهایی که با آنها مانوس هستی بزرگتری... ✨ 💐 @elmikowsar
! فصل اول[قسمت ششم] صبح، در ایستگاه میدان آزادی طاهره از اتوبوس پیاده شد و مهسا هنوز تا مقصد راه زیادی داشت. تقریبا پس از یک ساعت به ورودی دانشکده هنر در خیابان سوهانک رسید و مثل هر روز بهرام را دید که با موهای فرفری بلند، خطِ ریشی تا بناگوش، سبیل های دسته موتوری با نیم دایره ای دقیق و پیپ فرانسوی گوشه لب، ایستاده بود. با بی محلی از کنارش رد شد، اما بهرام با چند قدم فاصله، دنبالش به راه افتاد و با پشت کاری که داشت طبق معمول «خانم کمیلی، خانم کمیلی» از دهانش نمی افتاد، تا این که باهم وارد کلاس شدند. مهسا روی صندلی کنار پنجره و بهرام پشت سرش نشست. مهسا تصمیم گرفته بود امروز تکلیفش را روشن کند، همه ی کلاس از داستان او و بهرام خبر داشتند، هرکسی چیزی می گفت و دیگر تحمل این وضعیت و حرف های دانشجوها را نداشت. با این که جرات و روی زیادی داشت اما نمی توانست دل کسی را بشکند. پشت کار بهرام را دوست داشت آن هم بعد از حرف هایی که به او زده بود. از داخل کیف خودکار و برگه یادداشت برداشت و نوشت: «بعد از دانشکده، ساعت۳ پارک ابتدای بلوار، کنار حوض بزرگ» برگشت و کاغذ را به بهرام داد. بهرام پیپ به لب وارد پارک شد از درخت های سرو و کاجِ یکی در میان گذشت تا به درخت بیدِ مجنونی که نزدیک حوض بزرگ سر به آسمان داشت، رسید... برای گرم شدن یکی دو پا می کرد که مهسا با قدم های کوتاه اما سریع به او نزدیک شد که... 🙏 ادامه دارد ✍عشق آبادی @farhangikowsar
🌷 پيامبر اکرم(صلى الله عليه و آله) : ✍️ لا يَزالُ البَلاءُ في المؤمنِ والمؤمنةِ في جَسَدِهِ ومالِهِ وولدِهِ حَتّى يَلقَى اللّه وما علَيهِ مِن خطيئةٍ 🖌 زن و مرد مؤمن پیوسته در جان و مال و فرزندش گرفتار بلا مى‌شود تا آن که بدون گناه خدا را دیدار کند. 📓 بحار الأنوار ۶۷/۲۳۶/۵۴ 💕 سلام، صبح بخیر 💐 @elmikowsar
بهترین مشوق برای گسترش علم، تکریم دارنده علم است.  ( مقام معظم رهبری) 💐 @elmikowsar
بعضی احترام گذشتنا اینجوریه☝️ از روی ترس! 😏 🌵 💐 @elmikowsar🦈
یک روز در پیراهنی که پوشیده‌ای خواهی مرد و بوی تنت را صابون خواهد برد و دندان‌ها سال‌ها بعد از ریختن گوشت تنت لبخند خواهند زد... ✍️ بیژن نجدی 🏷 💠 💐 @elmikowsar💀
✍امیرالمؤمنین عليه السلام: چه دور است آسايش و تن پرورى و رسيدن به خوشبختى 📚غررالحكم حدیث 10028 💐 @elmikowsar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📝 🎥 کلیپ مراسم تشیع جنازه «مولوی مسعود الرحمان عثمانی» یکی از رهبران سپاه صحابه پاکستان در اسلام آباد را مشاهده می‌کنید... 🔊 شعار «شیعه کافر؛ شیعه کافر» در تِم این کلیپ به سهولت شنیده می‌شود. ✍️ پانوشت: 🔹سپاه صحابه ۳۹ سال پیش (۱۹۸۵) از انشعابات مکتب دیوبند توسط «حق نوازجهنگوی» در پنجاب پاکستان تأسیس شد. 🔸افراط‌گری در خون‌ریزی باعث شد که دولت پاکستان در سال ۲۰۰۲ آن‌ها را گروهک تروریستی بداند. 🔹پاسداشت حرمت صحابه، شیعه ستیزی، مقابله با نفوذ ایران در پاکستان از راهبردهای آن‌هاست. از منظر سپاه صحابه «نکاح با شیعه، خوردن ذبائح شیعه، اقامه نماز میت، غذا خوردن با شیعه، شاهد عقد شیعه بودن و نماز در مساجد شیعه» از اسباب کفر معرفی شده است. 🔸 مهم‌ترین ابزار تبلیغی آن‌ها، پخش مکرر فیلم و صوت قدیمی و چندین سال قبل برخی از مجالس سب و لعن افراطیون شیعه برای تهییج احساسات سربازان لشکر صحابه نسبت به کشتار سایر شیعیان است. 💐 @elmikowsar
عفت مخصوص زنان نیست مرد هم باید عفیف باشه! ✨ 💐 @elmikowsar
﷽❣❣﷽ 🍀 السّلام علیکَ بِجوامعِ السَّلام... 🌱تمام سلام‌ها و تمام تحیّت‌ها نثار تو باد، ای مولایی که حقیقت سلام هستی و روز آمدنت، زمین لبریز خواهد شد از سلام و سلامتی... 📚زیارت آل یاسین_مفاتیح الجنان 🍃تعجیل درفرج مولا صلوات🍃 💐 @elmikowsar
پاسخ تمرین ‌اول از درس چهارم خانم ✍مرضیه قاسمی از شرکت کنندگان در دوره مرکز خوشه : ن (نور_نگین_نوازش_نازنین_نبات_ نارون_نارنگی_نگاه_نغمه_نیاز_ نقل_نگار_ناز_) 🍊 "داستانک: نارنگی‌ها" روی تخت چوبی در سایه ی درخت نارون نشسته بود و نور خورشید به صورتش می تابید. به صفحات کتاب شعر نگاه کرد و به نارنگی هایی که در کاسه ی سرامیکی نارنجی با ناز نشسته بودند ... یادش آمد که او چقدر نارنگی دوست داشت ... نارنگی ها در نگاهش تار شد. آرام پلک زد و قطره های اشک چهره اش را تر کرد. خیال کرد که در کنار او نشسته است و روی سرشان نقل و نبات می ریزند ... اما صحفه ی کتاب شعر در نگاه او نشسته بود : آن کسی را که تو می‌جوئی کِی خیال تو بسر دارد / بس کن این ناله و زاری را بس کن او یار دگر دارد .... 👈 طلبه ی سطح ۲ 💐 @elmikowsar
آشغال های وجودم را گریستم وزنم کم شد ✨ 📘 💐 @elmikowsar
هدایت شده از چکامھ_
تا رمق در تن ما هست بیا حال ما بی تو تباهست بیا . . 🤍 @ChekamehSara
! فصل اول [قسمت هفتم] بهرام پیپ به لب وارد پارک شد از درخت های سرو و کاجِ یکی در میان گذشت تا به درخت بیدِ مجنونی که نزدیک حوض بزرگ سر به آسمان داشت رسید... برای گرم شدن، یکی دو پا می کرد که مهسا با قدم های کوتاه اما سریع به او نزدیک شد و بدون مقدمه گفت: - خب! بهرام خان چی میخای؟ خسته نشدی؟ - بهرام با تکیه بر درخت بید و لرزشی مجنون وار، پاسخ داد: - از کی، از چی باس خسته شم اونوخ؟ - از کی؟ از بیمه دات کام لابد! از حرف دانشجوها، دوستام، این که همش دنبالم راه میفتی! - خب! دوست می دارمت! - تو مگه ازم چی می دونی ها؟ - هیچی یه جلسه هماهنگ کنیم باخانواده بیایم گپ بزنیم و... مهسا به فکر فرو رفت و برگ های آویزان درختِ بیدِ مجنون از مقابل صورتش به این طرف و آنطرف می رفت، برای او خانواده چه واژه ی غریبی بود، بغض گلویش را گرفت و تمام صحبت هایش را از یاد برد. بهرام نمی دانست تمام خانواده ی مهسا، خواهرش طاهره است و... پس از چند دقیقه سرش را به طرف بهرام چرخاند و بغض در گلو و با صدای ضعیف گفت: - باشه! هماهنگ می کنیم... تا چند قدم از بهرام و درخت بید مجنون فاصله گرفت بغضش ترکید و شروع به گریه کرد، اشک هایش مثل فواره ی وسط حوض بزرگ سرازیر شد و روی گونه هایش می ریخت... ◽ با چشم های قرمز و صورت آشفته وارد خانه شد طاهره تا نگاهش به مهسا افتاد سبزی ها را روی سینی ریخت و گفت: - وا! چه قیافه ایه؟ چی شده دوباره؟ بهرام باز؟ دیگه باید بیام دانشکده... مهسا همانطور که در آشپزخانه صورتش را می شست پاسخ داد: - نه! یه جورایی مهرش نشسته به دلم! حسنا و بهاره زیر آواز زدند: «بادا بادا مبارک بادا ایشالله مبارک بادا....» 🙏 ادامه دارد ✍عشق آبادی @farhangikowsar
💢 توجه توجه ✨ همراهان گرامی هم اکنون می توانند قسمت از رمان 🌟 طلبگی انتخاب من است🌟 را از کانال زیر مطالعه و دنبال کنند. https://eitaa.com/farhangikowsar
✨ یاد آوری جلسه درس چهارم به علت فصل امتحانات برای ارسال پاسخ ها یک هفته دیگر فرصت دارید. 🌟 یادآوری شرکت کنندگانی که پاسخ درس های اول و دوم را ارسال کردند، پاسخ های درس های دیگر را نیز ارسال کنند. ✨ 💐 @elmikowsar
همان آیه قرآنی که نردبان صعود هر بشری است ، گاهی با جهل دانسته‌ی ما ابزار سقوط می‌شود؛ سقوطی سهمگین‌تر از فروافتادن از آسمان‌ها.💥 امام باقر علیه السلام می‌فرمایند: به آنچه علم دارید، بگوييد. و آن چه را علم ندارید، بگویید: «خدا داناتر است .» همانا انسان به سبب یک آیه قرآن (که ندانسته درباره‌اش سخن می‌گوید) سقوط می‌کند؛ سقوطی سهمگین‌تر از فروافتادن از آسمان.⚡️ ما علمتم فقولوا وما لم تعلموا فقولوا للهّ اعلم انّ الرجل لينتزع بالاية من القرآن يخرّ فيها ابعد من السماء. بحارالانوار، ج2، ص119.📜 💐 @elmikowsar
اگر حرف حقت را قبول نمی کنند نا امید نشو! خیلی از مردم حتی پیامبران خود را تکذیب می کردند. 💐 @elmikowsar
هدایت شده از سنگ‌پا
+ نخون بابا ما که آخرش هیچی نمیشیم! ‼️ که من یواش یواش با حرفای اینطوری امیدم رو از دست دادم و بعد از مدتی فهمیدم دیگه تو هیچ‌کاری استعداد ندارم... ✨ 📲 @sange_pa 📖
یک دسته‌ کلاغ‌ روی درخت نشستند رنگِ سبزِ شاخه‌ها ناپدید شد سنگ توبه پراندم دوباره سبز سبز شد... 🌙 💐 @elmikowsar🌳