eitaa logo
علم و سیاست فارسی
116 دنبال‌کننده
26 عکس
0 ویدیو
2 فایل
دیدگاه‌های این کانال برآمده از پژوهش‌های اندیشکده علم و سیاست فارسی است. ارتباط با علم و سیاست فارسی: @mirzayipoor
مشاهده در ایتا
دانلود
📝پارکِ دانشجو به مناسبت انتشار اخبار مفاسدِ اخلاقی در دانشگاه ✍️سمیرا رضایی اخیراً شایعات زیادی از تجاوزهای جنسی چهره‌های مشهور پخش شده است. اگر نتوانیم روایت درستی از این‌ شایعات داشته باشیم، پرداختن به آن‌ها می‌تواند به اندازه اصلشان خطرناک باشد. در میان شایعات اخیر، خبر اعترافات «کیوان امام‌وردی» به جهاتی از همه تکان‌دهنده‌تر است. این اتفاقی است که در بستر دانشگاه رقم خورده است. دانشگاه نمونه‌ای از حیطه‌ی عمومی است، با ضوابطی که مشخصاً مسائل خصوصی را از مسائل عمومی تفکیک می‌کند و مسائل خصوصی را بیرون می‌گذارد. چگونه ممکن است این تفکیک اثری معکوس داشته باشد؟ بزرگی آنچه پیرامون «امام‌وردی» گفته می‌شود، یعنی ۳۰۰ مورد تجاوز، اشاره به مجموع روابط یک انسان دانشگاهی دارد. آیا می‌توان این روابط را به عارضه‌ی تجاوز فروکاست و از منطق جاری‌اش چشم پوشید؟ کیوان امام‌وردی دانشجوی سابق باستان شناسی دانشگاه تهران بود. کسانی هم که از تجاوز او شاکی‌اند، پیشتر در شبکه‌ی گسترده دوستان دانشگاهی او جایی داشته‌اند. این شبکه که بدون او هم پابرجاست با گفتاری اعتراضی نسبت به وضع امروز علم و سیاست در ایران شکل گرفته است. محور این اعتراض، گروگان رفتن «حقوق شخصی» افراد در قوانین نوشته و نانوشته‌ی علمی و سیاسی است. برای «آزاد کردن» این حقوق شخصی باید «به هم پیوست». در اغوای قربانیان، قبل از هر شراب و دارویی همین ذهنیت کارگر بوده است. هرکس که تجربۀ زیست دانشگاهی داشته باشد می‌تواند تصور کند که این ذهنیت چقدر نافذ و نزدیک است. «کیوان امام‌وردی» پیوسته با تحقیر نزدیکان خود، به اینکه به الفاظ و اطوار دانشگاهی چسبیده‌اند، دچار جمودند، جسارت تجربه ندارند، اسیر عرف‌های جامعه‌اند، اُمُّلند و ...، آن‌ها را به انفعال و نزدیکتر آمدن وا داشته. نمی‌توان علیه یک نقطه شورید و به ذهنیت اغواگرانه‌ای که می‌تواند در نقطه‌ به نقطه‌ی شبکه روابط دانشگاهی شکل بگیرد بی‌توجه بود. چرا روابط دانشگاهی، مستعد این اغوا است؟ قربانیان «امام‌وردی» غالباً از دانشکده‌ی هنرهای زیبا و دانشکده‌ی ادبیات و علوم انسانی بوده‌اند. همه‌ی متولدان دهه‌ی شصت و هفتاد که وارد رشته‌های هنر و علوم انسانی شده‌اند، از پیش می‌دانند که در این رشته‌ها نه پولی هست، نه شأن و مقام اجتماعی و سیاسی. دانشگاه برای این دانشجویان، از آغاز جایی برای پاسخ به مسائل شخصی است. آن انگیزه‌ای که خواب و خوراک را از آنان گرفته و آنان را آواره‌ی دانشگاه کرده، همین مسائل است. مشکل اینجا نیست که دانشجویان با آرمان پیگیری مسائل شخصی‌ پا به دانشگاه گذاشته‌ند، آرمان «خودت را بشناس» سرلوحه هر کار علمی‌ بوده است. این انتظار که به ویژه هنر و علوم انسانی راه‌هایی عمومی برای پرداختن به مسائل شخصی باشند، دور از ذات هنر و علوم انسانی نیست، بلکه درست به عکس، این فروگذاشتن شخصی‌ترین مسائل انسان در پژوهشی عمومی به نام هنر و علوم انسانی است که زمینه‌ی انحراف این مسائل شخصی به سمت روابط خصوصی شده است. این مسائل مسائلی نیستند که دور ریخته شوند یا به سادگی کنار گذاشته شوند، در صورتی که نتوانند خود را در ساحت رسمی علم طرح کنند، جایی دیگر، در حاشیه، در روابط خصوصی پیگیری خواهند شد. این انحراف زمینه‌ی فساد است، انحرافی که نه تنها در این مورد خاص، بلکه در جای‌جای دانشگاه امروز حاضر است؛ در پژوهش‌های بی‌جهت دانشگاهی، طرح بحث‌ها، تعریف پایان‌نامه‌ها، نگارش مقالات. این گرسنگی معده‌های خالی دانشگاهیان است که با انواع افیون و اغوا تسکین می‌یابد. مسائل شخصی روی دیگر شخصیت در کار علمی‌اند. دانشکده‌ی ادبیات و علوم انسانی در تاریخ معاصر ایران خانه‌ی کسانی بوده است که ضمن پژوهش در شعر و فلسفه، به شخصیت‌هایی علمی بدل شده‌اند، شخصیت‌هایی که در ماجراهای اجتماعی و سیاسی روز و در زندگی مردم حاضر بوده‌اند و مردم دانشگاه را با آن‌ها می‌شناخته‌اند. مغفول ماندن مسائل شخصی انسان در متن کار علمی دانشگاه را از چنین شخصیت‌هایی خالی می‌کند. دانشگاه بیش از پژوهش، با شخصیت علمی ساخته می‌شود و شخصیت علمی در پاسخ به این پرسش شخصی شکل می‌گیرد که «آیا علم می‌تواند‌ زندگی درخور انسان فراهم کند؟». شخصیت‌های علمی که اعتبار دانشگاهند، هریک ضمن مجموع نوشته‌ها، سخنرانی‌ها و فعالیت‌هایشان پاسخی به این سوال داده‌اند و از این‌جا بوده است که به چشم‌ مردم آمده‌اند. موفقیت دانشگاه در هر دوره منوط به وجود چنین افرادی است. این حقیقتی هرچند ساده و ابتدایی است، اما می‌تواند به سادگی فراموش شود. اثرات این غفلت، نه تنها دامنگیر تمام دانشجویان و اساتید دانشگاه، بلکه دامنگیر کل حیطه‌ی عمومی ما خواهد شد. این مسئله‌ی امروز دانشگاه در ایران است. ▪️ امروز فرصت ماست 🔸علم و سیاست فارسی🔸 @elmosiasatfarsi
درگذشت استاد احمد علی راقب، چهره پیشکسوت موسیقی و هنر انقلاب را به خانواده ایشان و جامعه هنری ایران تسلیت می‌گوئیم. ملت ایران او را با هنر متعهد و ماندگارش به خاطر خواهد سپرد. علم و سیاست فارسی @elmosiasatfarsi
📝چرا این دادگاه علنی نیست؟ به سختی می‌توان قضاوت کرد که آیا واقعاً دادگاهی با شرایطش برگزار شده است، ظلمی واقعی کشف و رفع شده است، حکمی به تناسب جرمی داده شده است یا ما با نمایشی ساختگی، سیاسی و حتی ناشیانه از عدالت روبروئیم. در چنین شرایطی برگزاری دادگاه شاید حقی را در موضوعی احقاق کند، اما نمی‌تواند به مطالبه عمومی عدالت از حکومت پاسخی بدهد و تغییری در شرایط منتهی به بی عدالتی ایجاد کند. متن کامل یادداشت در 🔸علم و سیاست فارسی🔸 @elmosiasatfarsi
📝چرا این دادگاه علنی نیست؟ دستگاه قضا در دوره ریاست جدید، متوجه ترمیم رابطه خویش با مردم است. آگهی‌های خبری بیشتری در رسانه‌ها ساخته می‌شود، پرونده‌های جنجالی‌تری به دادگاه می‌رود، احکام قاطع‌تری صادر و اجرا می‌شود، اما همچنان دادگاه غیرعلنی است. گزارش‌های خبری از روند دادگاه‌ها بسیار کوتاه و پاره پاره است و اغلب تنها خبرگزاری رسمی قوه قضاییه (میزان) اجازه ورود به دادگاه دارد. به سختی می‌توان قضاوت کرد که آیا واقعاً دادگاهی با شرایطش برگزار شده است، ظلمی واقعی کشف و رفع شده است، حکمی به تناسب جرمی داده شده است یا ما با نمایشی ساختگی، سیاسی و حتی ناشیانه از عدالت روبروئیم. در چنین شرایطی برگزاری دادگاه شاید حقی را در موضوعی احقاق کند، اما نمی‌تواند به مطالبه عمومی عدالت از حکومت پاسخی بدهد و تغییری در شرایط منتهی به بی عدالتی ایجاد کند. این در حالی است که نفس برگزاری دادگاه، همانقدر که به احقاق حقی موردی نظر دارد، صحنه آشکار کردن و به کرسی نشاندن حق و حکومت به طور کلی است. چرا دستگاه قضایی ما از برگزاری چنین دادگاهی ناتوان است؟ پاسخ‌های مفصل یا تند و تیز بسیاری می‌توان به این سؤال داد، اما پاشنه آشیل قوه قضائیه در این ماجرا ضعف شخصیت قاضی است. برگزاری دادگاه علنی بدون وجود یک قاضی که بتواند پرونده را در مسیر صحیح نگه دارد و صحنه دادگاه را بی ضرب زور اداره کند، حماقت می‌نماید. دستگاه قضا این درد را در تن خویش احساس می‌کند. پرونده رسیدگی به فساد برخی قضات از پرونده‌های اولویت‌دار این دوره در قوه قضائیه برشمرده شده است. اما معلوم نیست چقدر بتوان با بگیر و ببند چیزی را عوض کرد، وقتی پیشتر قاضی را به ماشین صدور حکم فروکاسته‌ایم. حجة‌الاسلام و المسلمین رئیسی اولین رئیس قوه‌ای است که خود تجربه جدی قضاوت دارد. به این اعتبار شاید بتوان عنوان سنتی «قاضی‌القضاة» را درباره او به یاد آورد، اما راه درازی در پیش داریم تا آنجا که این اسمی با مسمّا باشد. شخصیت قضات از اولین نگرانی‌های دستگاه قضا پس از انقلاب اسلامی است. یکی از نخستین قوانینی که به سرعت پس از تشکیل نخستین مجلس شورای اسلامی نگاشته و در سال ۱۳۶۱ تصویب شد ماده واحده «قانون شرایط انتخاب قضات دادگستری» بود. در این قانون پس از شروطِ معمول، شرط نهایی قضاوت «دارا بودن اجتهاد» به تشخيص شوراي عالي قضايي دانسته شد، که به وضوح برخاسته از درک فقهی از قضاوت و جایگاه قاضی در فقه بود. در درک فقهی از قضاوت، نه تنها قاضی باید فقیه باشد، بلکه تنها بابی که به شروط «فقاهت» در خود فقه می‌پردازد، به ویژه در نصوص فقهی متقدم، باب «قضاء» است. به این ترتیب، نه تنها قاضی باید فقیه می‌بود، بلکه شخصیت فقیه بیش از هر جا در قضاوت دیده می‌شد. این همبستگی تا آنجا می‌رفت که حتی در اثبات حقانیت امیرالمؤمنین (ع) برای حکومت نزد مردم، به قضاوت‌های منقول از او ذیل باب قضاء استناد می‌شد. با این حساب، تنها قضاوت محتاجِ فقیه نبود، فقها هم به قضاوت احتیاج داشتند تا خود را به مردم اثبات کنند. اگر حقانیت فقها برای حکومت به مردم اثبات می‌شد، ایده‌ی «جمهوری اسلامی» هم به نحوی ساختاری به کرسی می‌نشست. اینگونه بود که طرح شرط اجتهاد در قضاوت در دستور کار مجلس قرار گرفت. ادامه در 👇
ادامه از 👆 دستگاه قضایی جمهوری اسلامی ایران، پس از جای دادن شرط اجتهاد در قانون قضاوت، عملاً از آن عقب نشست. كمبود مجتهدین جامع الشرايطی که حاضر باشند مسئولیت قضاوت در دادگاه را قبول کنند، اولین چالش این طرح بود. هراس دوری از درس و بحث علمی، یا احتراز از کراهت قضاوت فقها را از پذیرش مسئولیت قضاوت باز می‌داشت. به تبع، کمبود قضات مجتهد، موجب اطاله‌‌ی دادرسی‌‌ها ‌میشد تا آنجا که قانون‌گذار در اصلاحیه سال‌‌های 63، 66، 79 و 91 به مرور از شرایط خود عقب‌نشینی کرد. تلقی مکانیکی از امر قضا که متناسب با ساختار بوروکراتیک دستگاه قضاء بود به جای درک فقهی نشست. سیاسیون هم به این عقب‌نشینی خوشآمد گفتند، غافل از اینکه اینگونه نه تنها فقها را از قضاوت عقب می‌نشانند، مردم را هم از اینکه تماشا و مشارکتی در یکی از مهمترین نهادهای سیاسی‌شان داشته باشند باز می‌دارند. بدون قاضی مجتهد دادگاه نمی‌تواند علنی باشد. راهی که آمده‌ایم را می‌توان و بایست آسیب‌شناسی کرد و رمز و رازهایش را بازگفت. از پس این آسیب‌شناسی و تأمل ممکن است اصلاحاتی پیشنهاد شود که به برگزاری واقعی یک دادگاه علنی بینجامد، اصلاحاتی مثل تربیت قاضی مجتهد، رویه‌محورتر کردن نظام قضایی، تدوین پروتوکل‌های رسانه‌ای برای دادگاه و ...، اما هیچ کدام از این اصلاحات انجام نمی‌شود، وقتی دائماً بر مسئله سرپوش گذاشته شود و نیرویی برای انجام آن‌ها ایجاد نشود. این نیروی لازم برای ضروری دانستن و انجام اصلاحات، در همان برگزاری علنی دادگاه ایجاد می‌شود. بله، برگزاری دادگاه علنی، اگر بی این اصلاحات باشد حماقت می‌نماید، اما برای آن اصلاحات هم باید ایستاد و دادگاه را علنی برگزار کرد. دست کم دادگاه پرونده‌هایی که خود عمومی کرده‌اید را علنی برگزار کنید، ولو در بازنمایی این دادگاه‌ها آسیب‌هایی جزئی به مصالح کشور وارد شود، به امید آنکه مصالحی کلی تدارک شود. ▪️ امروز فرصت ماست 🔸علم و سیاست فارسی🔸 @elmosiasatfarsi
📝زیبای من ✍️محمد هادی محمودی یک سال از شهادت حاج قاسم سلیمانی گذشت. یک سال سخت گذشت و وجدان جریحه‌دار شده‌ی ما ملت ایران هنوز با هیچ انتقامی آرام نشده است. اما سختتر آنکه احساس می‌کنیم نمی‌توانیم هم انتقام این خون را بگیریم. نه اینکه پس از ریخته شدن خون او چیزی به عقب برگردد، نه اینکه دیگر معاهده‌ای میان ما و خونریزان او بر قرارِ پیش باشد، اما احساس می‌کنیم همه کشندگان او را هم اگر بکشیم و هفت بار هم خاک ایالات متحده را الک کنیم، باز نتوانسته‌ایم انتقام خونی که ریخته شده است را بگیریم. خون قاسم سلیمانی نخفته است و انگار بنا ندارد بخوابد. اهل سیاست ما شاید نتوانند این خون خطیر را تاب بیاورند و پنهانش کنند، اما شرف علم چنین اجازه‌ای نمی‌دهد. ما باید پذیرای این خون گرم در رگ‌های سرد خویش باشیم، اجازه بدهیم این خون خواب از سر ما بپراند تا به یاد بیاوریم کارزار بنیادینی را که از آغاز در آن بوده‌ایم. تنها این بیداری است که شاید با آن خون برابری کند. خون شهید سلیمانی پیش از آنکه ریخته شود، شب‌های بسیاری او را بیدار نگه داشته. در آن بیداری‌ها موج می‌زده و به لب می‌آمده، کلمه می‌شده و گاه هم شعری به یادگار گذاشته: نمی‌دانم چرا این حرف‌ها را برایت می‌نویسم اما احساس می‌کنم در این تنهایی و غربت عمرم نیاز دارم با کسی عقده دل باز کنم آه مرگ خونین من/ عزیز من/ زیبای من/ کجایی مشتاق دیدارت هستم/ وقتی بوسه انفجار تو/ تمام وجود مرا در خود محو می‌کند/ دود می‌کند و می‌سوزاند چقدر این لحظه را دوست دارم آه/ چقدر این منظره زیباست چقدر این لحظه را دوست دارم خون قاسم سلیمانی را مرگ فرا میخوانده. مرگ عروسی عریان بوده، به کابین خویش لباسی می‌خواسته، خون قاسم سلیمانی را درخورِ خود دیده و پسندیده، پوشیده و خیالی ساخته و فرستاده و ستایش شده و بعد، دوباره به تاریکی شب عقب نشسته و رو پنهان کرده، تا آن وقت که خود بخواهد. آیا عروس انسان مرگ است؟ با مرگ است که بخت ما باز می‌شود؟ ما که خواهان یک لحظه بیشتر زنده بودنیم و سیاست را هم به گروِ همین یک لحظه گرفته‌ایم، از مرگ چه می‌فهمیم؟ ما دوست‌تر می‌داریم از زندگی صحبت کنیم و به سینه‌اش بچسبیم و آنقدر بمکیم تا عوض شیر خون بچکد. اما یک لحظه اگر ببینیم، ترس از سایه‌ی مرگ است که ما را اینگونه به سینه‌ی زندگی چسبانده. سایه‌ی مرگ با ما است، این سایه را پیش از آنکه کلمه‌ای یاد بگیریم شناخته‌ایم و پیش از آنکه چیزی ببینیم بو کشیده‌ایم. ما را از مرگ ترسانده‌اند تا زندگی را فرا بگیریم. اما چه بسا «مرگ و زندگی» دوگانه‌ی عجولانه‌ای باشد تا هرگز نپرسیم هر یک چیستند. پرسیدن از زندگی همانقدر جسارت می‌خواهد که رویارویی با مرگ، بلکه همان است. تفکر جسارتِ پرسیدن است. آیا علم و سیاست روزی دیگر جسارتِ تفکر خواهند داشت؟ قاسم سلیمانی به شهادت اشعاری که از او خواندیم متفکر است. این اشعار نه صرفاً بازگفت احوال شخصی او، بلکه گویای یافتی از حقیقت است. ورود به خلوتگاه این یافت جسارت می‌خواهد، اما اگر این جسارت را به خود ندهیم، میانه‌ای هم با قاسم سلیمانی نخواهیم داشت. قاسم سلیمانی در خلوتگاه خویش، حقیقت را در چهره‌ی مرگ دیده است. حقیقت اگر مرگ باشد، معلوم است که برای برچیدن ما می‌آید، اما این برچیدن چطور می‌تواند زیبا باشد، عروسی ما باشد؟ پاسخ به این پرسش را تنها وقتی می‌توانیم داد که به چشمِ باز در مرگ نظاره کنیم. مرگ هست، هرچند نه چیزی است در شمار چیزها، نه‌چیز است، بی‌قید و شرط است، آزاد است، نه که چیزی آزاد، لحظه آزادی است. آزادی وعده‌ی زندگی به ما است، گشادِ بخت ما است. آزادی زیبا است. اگر کار علم آزاد کردن حقیقت باشد و کار سیاست آزاد کردن انسان، مرگ هر دو را به هم می‌رساند. در مرگ است که حقیقت چنانکه هست و انسان چنانکه هست آزاد می‌شوند. آزادی به زندگی، نه آزادی از زندگی، با این آزادی است که زمین خوش و خرم و جایی برای زندگی انسان با حقیقت می‌شود. در اشعار حکیم قاسم سلیمانی راهی برای علم و سیاست گشوده شده است. یک سال سخت از شهادت قاسم سلیمانی گذشت و ما هنوز انتقام نگرفته‌ایم. خون او از انتقام بی‌نیاز است و ما به آن نیازمندیم، انتقامی از راه بیداری. تنها این بیداری است که شاید با آن خون برابری کند. ▪️ امروز فرصت ماست 🔸علم و سیاست فارسی🔸 @elmosiasatfarsi
📝دولت علیه دولت ✍️محمد مهدی میرزایی پور چندی پیش باراک اوباما در اظهار نظری در رابطه با وقایع پس از انتخابات ریاست‌ جمهوری امریکا گفت: «ادعاهای تقلب در انتخابات دموکراسی را تضعیف می‌کند. ... این یک گام دیگر در جهت مشروعیت‌زدایی، نه فقط از دولت آینده، بلکه به طور کلی از نظام دموکراتیک خواهد بود، که پا گذاشتن در مسیری خطرناک است.» اگر دموکراسی همان پیروزیِ رأی اکثریت باشد، نمی‌توان حق ادعای تقلب را از طرفِ مغلوب سلب کرد، اما امروز مسأله‌ای بسیار مهم‌تر در کار است؛ آنچه ضمن ادعاهای تقلب پیگیری می‌شود، از دست رفتن امکان حل و فصل عقلانیِ منازعات سیاسی است. اگر این امکان مسدود شود، دیگر هیچ دستاوردی در سیاست عینی نیست، همه چیز قابل مناقشه و کشمکش است، تا آنجا که معنای عمومی منازعه از دست برود و به وزن‌کشی نیروهای کور بدل شود. دولت دقیقاً همین امکان پیگیری عقلانی امور است. با تضعیف این عقلانیت، سخن گفتن از دولت و حتی ملت هم دشوار است. امریکا خطرِ فروپاشی را لمس و احساس کرده، اما این نه خطر یک برنامه‌ی براندازی، بلکه خطر تضعیف دولت و بسته شدن راه او است. هرچند تلاش زیادی شد تا با به میان کشیدن پای بازیگران بین‌المللی، موضوع به عنوان یک بحران امنیتی معرفی شود، ولی آنچه در امریکا رخ داد قابل تقلیل به مسأله‌ای اطلاعاتی و امنیتی -که دولتِ مدرن مهارت زیادی در مقابله با آن دارد- نیست. اما امریکا تصادفاً پا در این «مسیر خطرناک» نگذاشته. امریکا به اتکاء چهره نمادین، ساختارهای حقوقی و قدرت تکنولوژیک، سال‌ها دولت‌های بسیاری را در سایر کشورها با کودتا، دخالت نظامی، تحریم، تحریک و انقلاب مخملی برانداخت یا روی کار آورد. شیوه‌ی روی کار آمدن این دولت‌های جدید، شیوه عمل‌شان را هم تعیین کرده. دولت وامدار به قدرت خارجی، برای پیگیری سیاست‌های مدرن‌سازی و پیوستن به بازار جهانی، روابط سیاسی داخلی، امکانات واقعی و خردِ ملی را نادیده می‌گیرد و حتی علیه آن اقدام می‌کند. اینگونه امریکا با الگوی «مداخله» شاکله‌ی ملی کشورهای دوست و دشمن را هدف قرار داده. در الگوی «مداخله» امکان تشخیص و تصمیم از دولت سلب می‌شود، دولت دیگر ملتش را نمایندگی نمی‌کند و نمی‌تواند بکند، مگر از طریق تحقیر روانی آن ملت و تخریب مناسبات درونیش. چه در کشورهایی مانند کشورهای حاشیه خلیج فارس و چه در کشورهایی مانند کره جنوبی، از یک سو با ملتی تضعیف شده و غیر سیاسی روبروئیم و از سوی دیگر با دولتی محدود، استبدادی، نظامی یا شبه نظامی. ما ایرانیان چنین الگویی از دولت را در دوره پهلوی از نزدیک تجربه کرده بودیم، اما در وضع ده سال گذشته‌ی دولت در جمهوری اسلامی نیز، در شیوه‌ی مناسبات دولت با ملت، و با تمجید مستقیم حامیان تئوریک و تبلیغاتی دولت از «رضاشاه»، دوباره دیدیم. دولت مداخله‌گر شاکله‌های ملی را در راستای رسیدن به اهداف خود نادیده می‌گیرد، سرکوب می‌کند و با نهاد‌های جدید و وارداتی جایگزین می‌کند. اما توده‌های رها شده از شاکله‌های ملی، تضمینی نیست که در شاکله‌های جدید جا بگیرند و گاه در قالب گفتارهای ایدئولوژیک، شورش‌های جمعی و انواع واکنش‌های رادیکال، از این بی‌جاشدگی عقده‌گشایی می‌کنند. تکنولوژی‌های افکار جمعی هم که ذاتاً برای مسطح‌سازی همه‌ی شاکله‌ها طراحی شده‌اند، در این مواقع نمی‌توانند کمکی به دولت مداخله‌گر کنند و تنها باروتی بر آتش تمایزخواهی توده‌های رها شده خواهند بود. باراک اوباما در مصاحبه دیگری، باز با نگرانی فضای مجازی را بزرگ‌ترین تهدید منحصرِ دموکراسی در امریکا دانسته و در عین حال به ناتوانی در ارائه راه حل در این زمینه اذعان کرده است. این در حالی است که دولت اوباما بیشترین حمایت را از این شبکه‌ها کرد و به وسیله آن‌ها به مقاصدش در سراسر دنیا دست یازید. فضای مجازی که در همه دنیا به تخریب شاکله‌های ملی برای هموار کردن راه دموکراسی و تجارت جهانی کمک کرده بود، در بسط دامنه خویش، دامن امریکا را هم گرفت. این مسأله که امروز دامن امریکا را گرفته چالشی است که سال‌ها خود او پیش روی همه جهان به ویژه ما ایرانیان قرار داده، اما همانقدر که این چالشی اساسی است، نتیجه‌اش از پیش نامعلوم است. هر دولتی که از این چالش سربلند بیرون بیاید، سهم تعیین‌کننده‌ای در طرح آینده‌ی دولت در جهان خواهد داشت. ▪️ امروز فرصت ماست 🔸علم و سیاست فارسی🔸 @elmosiasatfarsi
📝زوال تدریجی دولت و بحران تأمین منافع عمومی ✍️دکتر سید آرش وکیلیان [یادداشت مهمان] در حالی که اخبار رسانه‌های جهان هر شب خبر از کشته‌های بیشتر همه‌گیری کرونا می‌دهد، بیش از پیش احساس می‌کنیم که ما در جامعه خود با دیگران سرنوشت مشترکی داریم و نمی‌توانیم سلامت را به عنوان کالای خصوصی بفروشیم. البته در این میان کشورهایی که طی سه دهه گذشته با شعارهای مختلف تحت لوای ایدئولوژی نئولیبرالیسم پیوسته از حوزه تصدی امور عمومی به نفع بخش خصوصی عقب نشستند بیشترین تلفات را دادند که سرآمدشان آمریکا و انگلستان است. قبلاً هم مطالعات متعدد از جمله پژوهش‌های OECD نشان داده بود که افزایش برابری در فرصت‌های آموزشی در قیاس با خصوصی‌سازی، تأثیر چند برابری بر رشد اقتصادی دارد، اما به هر حال این کرونا بود که تشت رسوایی نئولیبرالیسم را بر زمین افکند تا صدایش به گوش همگان برسد. اما این فقط مساله آنها نیست و ما هم ۳۰ سال است که در همین مسیر کم و بیش پیش رفته‌ایم. دولت (نه فقط قوه مجریه) را تضعیف کرده‌ایم و امور عمومی به خصوص بهداشت و آموزش را به بخش غیر دولتی (اعم از خصوصی و خصولتی) سپرده‌ایم. فراموش کرده‌ایم بازار برای تأمین کالا و خدمات قابل شخصی‌سازی یک سازوکار بهینه است، ولیکن کالاهای عمومی چنین قابلیتی ندارند و لازم است دولت نقش محوری در تأمین همگانی آنها را برعهده گیرد. زوال دولت در ایران هم به شدت احساس می‌شود، به طوری که مردم خود را در بحران اقتصادی بی‌پناه می‌بینند، اما سراسیمه به آغوش سرمایه‌داری پلتفرمی می‌گریزند. غافل از آنکه امروز تهدید بسیار بزرگتری در پیش روی ماست. سرمایه داری پلتفرمی با مدل خاص تولید ارزش افزوده خود، مردم را تبدیل به کاربران ارزانی کرده که دانسته و ندانسته در حال تولید یک ارزش افزوده جدید موسوم به داده‌های عظیم هستند. این داده‌های عظیم نه تنها ثروت بلکه قدرت بسیار بزرگی را برای صاحبان پلتفرم‌ها به خصوص آگفام (آمازون، گوگل، اپل، فیس‌بوک و مایکروسافت) فراهم کرده است و این قدرت به آنها امکان داده تا نه تنها در تعیین دولت ایالات متحده (و البته دیگر کشورها) مداخله موثر کنند بلکه قدرت ارتباطی رییس جمهور آمریکا را در پیش چشم عموم مردم کاملاً بستانند. با این رویه دیر یا زود دولت به مثابه نماینده منافع عمومی مضمحل می‌شود و جای آن را داروینیسم اجتماعی پر می‌کند، تا هر کس توانمندتر باشد ماهی بزرگتری از این آب گل آلود بگیرد و در نهایت اکثریت مردم اعم از طبقه متوسط و‌ فرودست مورد استضعاف قرار گیرند و حقوق عمومی‌شان، بخصوص در حوزه آموزش و سلامت را از دست بدهند. امروز هیچ موضوعی از کارآمدی گرفته تا مبارزه با فساد و یا آزادی، در قیاس با احیای دولت به عنوان نماینده جامعه ملی به منظور مقاومت برای حراست از منافع عمومی در برابر غارت آن از سوی زرسالاران داخلی و خارجی اولویت ندارد. این موضع را باید از دستبرد دسته‌بندی‌های بیهوده سیاسی و اجتماعی اعم از مذهبی و سکولار یا اصولگرا و اصلاح طلب و ...‌ حراست کرد تا یک عزم جمعی برای تحقق دولت ملی مبتنی بر حقوق اساسی مندرج در قانون اساسی شکل بگیرد. ▪️ امروز فرصت ماست 🔸علم و سیاست فارسی 🔸 @elmosiasatfarsi
📝چه کسی می‌تواند برنده انتخابات 1400 باشد؟ چند صباحی بیش تا انتخابات 1400 نمانده و همین چند صباح شاید دهه‌ها مسائل سیاست ایران را تعیین کند. مسئله اصلی انتخابات پیش رو مشارکت است، نه برای آنکه باز هم خیال حکومت از مردم راحت باشد، بلکه برای آنکه تنها دولتی با پشتوانه نمادینِ مردمی می‌تواند بر چالش‌های داخلی و خارجی امروز فائق بیاید. بدون چنین پشتوانه‌ای، هر دولتی شکل بگیرد اعتماد به نفس مواجهه با چالش‌ها را نخواهد داشت، به زودی دچار مسائل ریز و درشت پراکنده خواهد شد و از پیش بردن یک برنامه منسجم و هدفمند باز خواهد ماند. این در شرایطی است که اعتماد مردم به تشخیص، صداقت و توانمندی سیاستمداران کم شده و بعید است این بار، با تعهد به ارائه‌ی انواع خدمات توسط دولت، بتوان کمیت و کیفیت مشارکت را بالا برد. عمده‌ی نامزدهای احتمالی انتخابات آتی در حال آماده کردن فهرستی بلند از خدمات نظیر آبادانی عمرانی، کارآمدی اداری، اقتدار و امنیت داخلی و خارجی یا حتی کاهش فاصله طبقاتی و افزایش تولید و رونق اقتصادی هستند. اما نمی‌توانند جمعیتی مردمی، یعنی افرادی بدون وابستگی تشکیلاتی خاص به میدان بیاورند که آن‌ها را بفهمد و از آن‌ها در مجامع عمومی و خصوصی دفاع کند، در راستای برنامه‌هایشان هزینه بدهد و در یک کلمه بار دولت را به دوش بکشد. به همین دلیل، نامزدهای احتمالی گفته و ناگفته در حال ساده‌ سازی مسئله دولت و تقلیل آن به یک دستگاه اجرایی صرفند. منشأ این ساده سازی ناامیدی از جلب مشارکت مردم است، اما نباید به سادگی تسلیم این ناامیدی شد. برای تشکیل دولتی با مشارکت مردمی فراگیر، باید نقاطی را که مردم در آن‌ها با هم مشارکت داشته‌اند دید. آخرین بار این مشارکت در سوگواره‌ی شهادت قاسم سلیمانی هویدا شد. سوگ مردم ایران در شهادت قاسم سلیمانی، یک سوگ ریشه‌دار بود. اینجا معلوم شد ایرانیان با وجودِ گروه‌بندی‌های گوناگونِ عرفی، جایی به هم گره خورده‌اند، جایی که قاسم سلیمانی ایستاده بود. گرایش‌های گوناگون سیاسی اینجا به هم فرصت دادند. آیا می‌توان قاسم سلیمانی را به نقطه‌ی اتفاق و مشارکت در سیاست تبدیل کرد؟ پس از شهادت قاسم سلیمانی تعابیر مختلفی از شخصیت وی مطرح شد، تعابیری مثل مرد میدان، قهرمان، سردار دلها و ... . همه این تعابیر به وضوح از اینکه قاسم سلیمانی یک شخصیت سیاسی باشد فاصله می‌گرفتند. حتی در نقل‌قول‌هایی مستقیم گفته شد که او پیوسته تمایل خود به نامزدی در انتخابات ریاست جمهوری را رد کرده است. در وضعیتی که نامزد شدن شخص او بلاموضوع بود، منظور از این نقل‌قول‌ها آن بود که شخصیت او نمی‌توانست شخصیت یک رئیس جمهور باشد. اما قاسم سلیمانی راهی را برای سیاست عمومی ما باز کرده است، چرا نباید این راه را رفت؟ اگر نخواهیم صرفاً با او عکس یادگاری داشته باشیم، اگر بخواهیم روح او را در سیاست حاضر کنیم، تبدیل به طرحی از شخصیت سیاسی یا دولت رسمی کنیم چه باید بکنیم؟ قاسم سلیمانی به خصوص پس از شهادتش، اگر باشد می‌تواند برنده انتخابات 1400 باشد. مردم مشارکتی نمادین در چنین انتخاباتی خواهند داشت و به دولت او امیدوار خواهند بود. این یک فرض است. با این فرض برخی به دست و پای شبیه‌سازی خود با او می‌افتند. اما با سیاه‌کاری نمی‌توان به او ولو اندکی شبیه شد، تنها می‌توان آب خود را در سیاست بُرد. اما اگر کسی بتواند «مقاومت» را به عنوان یک عنصر اساسی در سیاست بفهمد، دولتی با «مقاومت» و برای «مقاومت» تشکیل دهد، به او شبیه می‌شود. مقاومتی که قاسم سلیمانی می‌فهمد نه صرفاً مقاومت در برابر امریکا یا داعش یا هر عنصر مهاجم خارجی است. این «مقاومت» یک مقاومت ذاتی است، تودار و توپُر است. بیش از هر چیز در برابر خویش مقاومت می‌کند، برای باز نگه داشتن نقطه‌ای که در آن هست. اینگونه درکی از شیوه‌ی عمومی به نتیجه رسیدن دارد، اینکه چگونه می‌توان نیروهای پراکنده را جمع و تجمیع کرد و ذره ذره و گام به گام چیزی را ساخت که از آن همه باشد، همه خود را در آن ببینند و بیابند. این مقاومتی است بر و برای مردم بودن و مردم داشتن. اینگونه یک فرمانده نظامی برون مرزی، تبدیل به یک شخصیت ملی می‌شود. این مقاومت به مشارکت ختم نمی‌شود، بلکه همان نقطه مشارکت است. چنین مقاومتی را باید در میان نامزدهای احتمالی انتخابات آتی ببینیم تا به مشارکت امیدوار باشیم. می‌توانیم این مقاومت را فرابخوانیم، با جدی گرفتن آن فرض و طرح آن به عنوان یک طرح سیاسی، طرح دولت. این طرح نیاز به تفکر، همفکری، گفتگو و همکاری دارد. هر روز که به انتخابات 1400 نزدیک می‌شویم، یک روز از فرصت این طرح از دست می‌دهیم. ▪️ امروز فرصت ماست 🔸علم و سیاست فارسی 🔸 @elmosiasatfarsi
📝دست ناپیدای انتخابات، پای صندوق ✍️ روح الله نادری پس از انقلاب همیشه «دستی ناپیدا» مردم را به پای صندوق‌های رأی کشانده است. بسیار شده است که همه، حتی خود مردم، گفته‌اند «این بار دیگر نه»، اما باز هم آمده‌اند و رأی داده‌اند. حتی کسانی که در نهایت رأی نداده‌اند هم زور این دست را درک کرده و با مقاومت در برابر آن در خانه مانده‌اند. آیا ممکن است این بار دستی در کار نباشد؟ مشارکت پایین در انتخابات مجلس این گمان را تقویت کرده است. متخصصان انتخابات نگرانند و با وسواس بیشتری داده‌ها را وارسی می‌کنند و منحنی روند هفته‌به‌هفته‌ی میزان مشارکت و محبوبیت رجال سیاسی را می‌کشند؛ تحلیلگران، پیامدهای ناگوار مشارکت پایین را گوشزد می‌کنند و از احتمال دولت ضعیف و مردم پراکنده و جامعه‌ی از هم گسیخته‌ای می‌گویند که ممکن است از پس چنین انتخاباتی پیش بیاید؛ سیاستمداران بانفوذ، نقشه‌هایی برای افزایش مشارکت در سر می‌پرورانند؛ و خود مردم ... خود مردم چه؟ مردم، آنهایی که آن دست ناپیدا را همیشه احساس کرده‌اند، درباره‌ی آن دست، درباره‌ی پای صندوق، درباره‌ی رأی دادن چه نظری دارند؟ آیا این بار هم دست ناپیدایی مردم را پای صندوق می‌برد؟ هر روز صبح در ایران چند میلیون نفر بیدار می‌شوند و بدون آنکه دستی در کار باشد، خواه‌ناخواه سر کار می‌روند. چرا آن روز جمعه روزی میان روزها و رأی دادن کاری میان کارها نباشد؟ ظاهرا در امریکا (که ما به انتخاباتش بسیار توجه داریم) برای شرکت در انتخابات باید پیشاپیش ثبت نام کرد و لابد بلیط گرفت. شاید آنجا هم رأی دادن کاری روزمره نباشد، اما نهایتا مانند شرکت در مراسمی است. اما ما حتی وقتی بنا داریم در انتخابات شرکت کنیم، باز هم چیزی از تصمیممان را به روز جمعه موکول می‌کنیم. منتظر می‌مانیم تا ببینیم رأی دادن کار همه هست یا نه. با رأی دادن می‌توانیم یکی از همه باشیم یا نه. در انتخابات باید همه را ببینیم، خودمان را هم همه ببینیم. عرفاً همه برابر نیستند. هرکس کاری و جایگاهی دارد؛ جایگاه‌هایی نابرابر. ارزش کار سیاستمدار و کارگر یکی نیست. ما این نابرابری را به تفاوت خود افراد بازمی‌گردانیم. اگر کارگر کار سیاستمدار را نمی‌کند لابد نمی‌تواند؛ در وجود سیاستمدار چیزی هست که در کارگر نیست. این نابرابری لازمه‌ی شهر و حکومت است. باید نانوایی باشد که همیشه نان بپزد تا سیاستمداری همیشه سیاست بورزد. این نابرابری عرفی را تحمل می‌کنیم، چون تنها اینطور همه می‌شویم. فکر می‌کنیم این نابرابری عرفی بازی روزگار است؛ از این بازی که بگذریم همه برابریم. اما اگر بهای نابرابری‌های عرفی را بدهیم و همه هم نشویم، دیگر چرا بدهیم؟ ما می‌دانیم که مزد و سودی که از کارمان به دست می‌آوریم، کم باشد یا زیاد، بهای جان و عمری که صرف کرده‌ایم نیست. همه‌ی ما برای همه بودنمان جانمان را وسط گذاشته‌ایم؛ کارگر به قدر سیاستمدار، سرباز به قدر سردار. اگر روزی نیاید که همه‌بودنمان را ببینیم و آن را جشن بگیریم دیگر بازی روزگار را نمی‌خوریم. روز انتخابات انگار باید رسید این بهای عمرمان را دریافت کنیم و باز به همان جایگاه‌های نابرابر هر روز باز گردیم. آیا می‌توان کاری کرد که در روز انتخابات همه را به یاد بیاوریم؟ چگونه می‌توان؟ شاید سیاستمدار گمان کند که چون مردم در برابر دروغ مصلحت‌آمیز روزگار خود را به تغافل زده‌اند پس هر دروغ و مردم‌فریبی و ظلمی مجاز است. می‌توان از چند روز مانده به انتخابات رسانه‌ها را با ایران وطنم و وطنم ایران پر کرد و جشنواره‌ای از رنگ و فریاد و سوت و کف به راه انداخت تا شاید مردم جشنی را که چشم‌انتظارند فراموش کنند. مردم می‌دانند سیاست نمی‌تواند یکسره دروغ و فریب باشد. مردم جانهای فرسوده شده و خونهای ریخته شده برای شهر را نگه داشته‌اند. رسانه‌ها واسطه‌های خوبی برای نشان دادن حقیقت نیستند. اگر سیاستمداران در این چند روز باقی مانده دندان طمع فریب و تصویرسازی و موج‌سواری را بِکِشند و به جای چسبیدن به تیم‌های تبلیغاتی‌شان، آنجا که مردم همه هستند و آنطور که هستند حاضر شوند و دیده شوند، شاید بتوانند برادری خود را به مردم ثابت کنند و بعد ادعای ارث و میراث دولت کنند. ▪️ امروز فرصت ماست 🔸علم و سیاست فارسی🔸 @elmosiasatfarsi
📝چه امیدی می‌توان داشت؟ ✍️محمد هادی محمودی صحنه سیاست ما هر چه به انتخابات نزدیک‌تر می‌شویم، تباهی و تُنُکی خود را بیشتر آشکار می‌کند. انتخابات مثل ضربه‌ای است که هر چه محکم‌تر بر تبل توخالی سیاست می‌خورد، صدایش به گوش أهل معنی هولناک‌تر می‌رسد. کار دولت به شوخی و مسخره کشیده. عمده‌ی گفتگوها پیرامون انتخابات به استخراج لیست‌های بی‌سروته، دست و پا زدن برای نظرسازی و موج سواری و نهایتاً ائتلاف‌های شکننده‌ای ختم می‌شود که هیچ معنایی دنبال نمی‌کند جز پیروزی. چنین پیروزی صاحب خود را چه زود شکست می‌دهد. مسخره‌بازان صحنه سیاست در هر گام بیشتر در باتلاق آشی که خود می‌پزند فرو می‌روند و طرفه آنکه با تزویری تمام گمان می‌برند هنوز دست‌هاشان پنهان و پاک است. آنچه روی می‌دهد آنقدر نامعقول است که آدمی به عقل خودش شک می‌کند. بسیاری که روزی مسئولیتی در سیاست احساس می‌کردند، امروز در تحیر و اعتزال به صحنه نگاه می‌کنند و از خرابی حال آن، ‌رمقی برای به زبان آوردن کلمه حقی هم در خود نمی‌یابند. چه امیدی می‌توان داشت؟ شهود زوال و تباهی سیاست شهود فریبنده‌ای است. می‌تواند صاحب خود را به این گمان بیندازد که با اظهار ناامیدی می‌توان دست‌کم کمی از تباهی این صحنه دوری جست. با این حال ناامیدی معتزلان سیاست و امید مسخره‌بازانش از یک چشمه آب می‌خورد. این هر دو امید و ناامیدی مبتنی بر درک واحدی از چیستی سیاست و امکانات آن است. هر دو سیاست را مجال فعالیت‌های أهل سیاست می‌دانند و از فاصله‌ی گزافی که به خصوص در روزگار ما میان فعالیت‌ها و ماحصل آن‌ها است غافلند. این فاصله فاصله‌ی نامعقولی است. با این حال لازم است فهمی از آن داشته باشیم تا ببینیم چطور جایی که امروز هستیم ادامه طبیعی راهی است که آمده‌ایم، ولو خود نمی‌خواسته‌ایم. سیاست از فعالیت خالی نیست، اما چه بسا از رهآورد فعالیت‌های سیاسی، چیزی غیر از اراده‌ی فعالان به فعلیت برسد، چیزی همچون امکاناتی که پیشتر مجال فعالیت به اهل سیاست داده است و در ادامه نیز او را به مصرف خویش می‌رساند. دیدن و پرسیدن از امکانات اولاً جسارت می‌خواهد، جسارت مواجهه با این یافت که ما هر که باشیم در سیاست، فعال مایشاء نیستیم، صرفاً می‌توانیم کاری را در جایی و با شرایطی و آن هم تا حدی به انجام برسانیم، تا پس از آن خود چه بشود. اگر به خود جسارت بدهیم و رنج یافت نادانی و ناتوانی را بکشیم چه بسا بتوانیم ببینیم که شکست و زوالی که در صحنه سیاست موج می‌زند، لحظه‌ی باشکوه رونمایی از حقیقتی است که زندگی را انسانی و قابل ادامه می‌کند. چه بسا به سیاست، بیش از پیروزی‌ها به خاطر شکست‌هامان مدیون باشیم. بیماری‌های تاریخی ما در حال عود کردنند؛ همان بیماری‌ها که به آن‌ها خو گرفته‌ایم و زندگی را صرفاً از رهگذر آن‌ها می‌خواهیم؛ همان بیماری‌ها که طبیبانه گمان می‌کردیم با بیمارکُشی کشته می‌شوند، حالا دوباره به جانمان افتاده‌اند و از این تن به آن تن سرایت می‌کنند. بیماری‌ها برمی‌گردند. رنج روانی خاطرات روزهای بیماری دل آدمی را آشوب می‌کند، در عین حال خارخار لذت رنجوری او را نشئه می‌کند. نه آن آشوب و نه این لذت، هیچ یک حکمی در باب آن بیماری نمی‌دهد، جز آنکه آن بیماریِ خود ما است، به ما نزدیکتر و اساسی‌تر از آن است که بتوان با دارویی رفع و رجوعش کرد. هرچند مدافعان سلامت و امنیت حق داشته باشند آدمی را از بیماری بر حذر دارند، باز حقیقت تلخ زندگی آن است که بیماری هست و بیماران هستند و تلخ‌تر آنکه بیماری اغواگر است و آدمی را به کام خویش می‌کشد و باز هم تلخ‌تر آنکه اگر خوب ببینیم، زندگی بی این بیماری چندان رو و رنگی ندارد و آنقدر دندانگیر نیست که به زیستنش بیرزد. چه امیدی می‌توان داشت؟ اگر امید مقتضای جان بیمار و رنجور باشد، آنگاه به این سؤال چه پاسخی می‌توان داد؟ ▪️ امروز فرصت ماست 🔸علم و سیاست فارسی🔸 @elmosiasatfarsi
✍️ تحویل سال اولاً اتفاق ناممکنی است. از ما می‌طلبد هر اتفاقی که افتاده را پشت سر بگذاریم. چطور می‌توان؟ اضطراب آرزوها و غم ناکامی‌ها، که گاه می‌خواهیم هرچه زودتر دوباره دست به کار شویم و بر آن غلبه کنیم. حال آنکه می‌دانیم با این زخم‌ها، آن آدم سابق نیستیم و نمی‌شویم. «نسیمِ باد نوروزی» مدد می‌دهد تا از اتفاق‌ها فاصله بگیریم؛ آن‌ها را به مثابه یک گام از عمر خلاصه کنیم. عمر خود همچون بهاری کوتاه جلوه می‌کند؛ می‌پرسیم: از ما چه باقی خواهد ماند؟ تازه لحظه‌ها سنجیده می‌شوند؛ در آن‌ها به فراخورشان دوباره حاضر می‌شویم. بیجا نیست که بعضی‌ها به شکرانه عمر وقت نوروز آشتی می‌کنند. نوروز موسم آشتی با بخت است. قرن‌هاست اوضاع عالم برای ما ایرانی‌ها بر وفق مراد نیست. یا باید بسازیم و بسوزیم یا جلاء وطن کنیم. خصوصاً که در زمانه‌ای هستیم که بالاخره -همانطور که وعده‌اش داده شده بود- خستگانِ بی‌وطن در قاره‌ای تازه و به قدر کافی دور صاحب سرزمینی شده‌اند. انقلاب اسلامی اما انفجار امید ما بود برای آنکه بالاخره چرخ بخت به مراد ما بچرخد. ولی اوضاع همان ابتدا در هم‌پیچید؛ اختلاف و جنگ و تحریم سرازیر شد. در این بین همیشه سیاستمداران و متفکرانی پیدا شدند که گفتند آنچه هستیم و آنجا و آن زمان که در آن قرار داریم بخت ما نیست، و اصلاً در برابر موهبت پیشرفت این‌ها چه اهمیتی دارد؟ نگذاشتند هر بار ببینیم آنجایی که قرار گرفته‌ایم درست همانجاست که به ما وعده داده شده بود. حال آنکه چندان نابینا نبوده‌ایم و این دشواری‌ها را با چشم باز خریدیم. دولت‌ها و دولتمردان نگذاشتند با قبول سرنوشتی که درکِ ما از راستی و درستی در جهان برای‌مان رقم زده، قدمی از آنِ خودمان برداریم. نگذاشتند عزم ایستادنی که داشتیم به جریان بیفتد و با وعده‌یِ ترقیِ یکباره ما را به لانه و خانه باز فرستادند. بهار 1400 ای‌بسا طلیعه سال آشتی دوباره ایرانیان با بخت باشد، تا این گامِ هنوز برداشته نشده و عقب انداخته را برداریم. این دلخستگی از وعده‌های موفقیت می‌تواند در این قرنِ تازه تحویل تاریخی عبرت‌آموز شود تا قرنی جدید را حقیقتاً آغاز کنیم. نوروز مبارک. 🌺🌹💐 ▪️ امروز فرصت ماست 🔸علم و سیاست فارسی🔸 @elmosiasatfarsi
✍️ به نظر می‌رسد نتیجه‌ی همه انتخابات‌های پس از جنگ را نیرویی نامرئی رقم زده است؛ نیرویی که گاه تا ساعاتی پیش از آغاز زمان رأی‌گیری هم عزم و خودآگاهی‌ ندارد، اما یکباره حاضر می‌شود و نتیجه‌ای ظاهراً خارج از محاسبات عادی سیاسی رقم می‌زند. به هم زدن محاسبات نه یکی از عوارض این نیرو، بلکه کارِ آن است؛ اینگونه ظاهر می‌شود. ماجرای تکراری انتخابات ما، دست کم در آغاز دوره‌های 8 ساله، این بوده: سناریوهایی حساب شده برای انتخابات طراحی و اجرا می‌شوند، اما حماسه‌ی انتخابات به نتیجه‌ای حساب نشده می‌انجامد. با این حال پس از چندی معلوم می‌شود با نظر به روند سیاست ایران، نتیجه معقول بوده، هرچند اهل سیاست حسابش را نمی‌کرده‌اند؛ در رهگذر سیاست سال‌ها، نیرویی تجمیع شده بوده و در انتخابات آزاد شده. این مکانیسم آزاد شدن نیرو است که مبهم و خلاف انتظار سیاستمداران بوده. طبیعتاً هر سیاست 8 ساله‌ای ناخرسندان و ناخرسندی‌هایی ایجاد می‌کند، فقر و ظلم و ویژه‌خواری و نابرابری در هر دولتی کم و بیش هست، تفاوت دولت‌ها در جغرافیای سیاسی وقوع اینها است. «مردم» هم همیشه حق دارند ناخرسند باشند و از این کمترین حق بیشترین استفاده را می‌کنند. با این حال، گرچه عوامل ناخرسندی و ناخرسندان از سیاستی خاص معلوم باشد، باز معلوم نیست این ناخرسندی‌ها چگونه در سیاست ظهور و بروز می‌کند یا چه کسی و با چه شمایلی آن‌ها را نمایندگی می‌کند. ساده‌انگاری است که کسی گمان کند می‌تواند مقابل هر ناخرسندیِ مشخص راه حلی بگذارد و اینگونه نمایندگی طوایف مختلف ناخرسندان را بگیرد، یا صرفاً به هوای اینکه اگر او بود این ناخرسندی‌ها کمتر می‌بود پا پیش بگذارد. نمی‌توان به فزونی این ناخرسندی‌ها دل بست، بلکه باید آن‌ها را به کیفیتی بدل کرد. این یک عمل سیاسی است: کیفی کردن ناخرسندی‌های خرد و کلان. تلاش برای کاستن از ناخرسندی‌ها بدون کشف ریشه‌ای آن‌ها نیرویی در سیاست تولید نمی‌کند. بایست ریشه‌ی ناخرسندی‌ها را در قضاوتی ساده و قاطع کشف و عرضه کرد. در این قضاوت ریشه‌ای است که نیرو تولید می‌شود. هر که حضورش بیشتر شمایل چنان قضاوتی داشته باشد به نمایندگی نیرو نزدیکتر است. سادگی و قاطعیت دو ویژگی بی‌دوام در سیاستند. سیاست از یک سو سیاستمداران را وارد روابط پیچیده و سردرگم می‌کند و از سوی دیگر با پیشِ رو گذاشتن انبوهی از پرسش‌های بی‌پاسخ و مصالحِ مبهم قاطعیت را از سیاستمدار می‌گیرد، مگر سیاستمداری که بتواند پیوسته با رجوع به ریشه‌ی قضاوتش از سیاست، سادگی و قاطعیت خود را تجدید کند. این رجوع پیوسته به ریشه و حفظ وحدت موضع همان وظیفه‌ی بسیار دشواری است که برعهده گرفتنش شرط مسئولیت سیاستمدار است. اینکه چقدر بتواند چنین وظیفه‌ای را بر عهده بگیرد به تاب آوری شخصیت او از یک سو و تاب آوری اصلی که در مقام ریشه گذاشته است از سوی دیگر باز می‌گردد. از این رو تنها از پس یک فعالیت سیاسی بلند مدت است که می‌توان درباره شخصیت سیاستمدار قضاوتی درست داشت. اینکه او عملاً توانسته موضعی واحد را در صحنه نگه دارد یا نه نیازمند چنان آزمونی است. اما سادگی و قاطعیتی که از سیاستمدار انتظار می‌رود همزمان مستعد فریب و اغوایی نیز هست. چهره‌های ناآزموده می‌توانند با بهره بردن از فرصت حوادث یا به اتکاء تکنیک‌های چهره‌سازی، ساده و قاطع به نظر برسند و در حرکتی برق‌آسا به جای سیاستمدار بنشینند، به ویژه وقتی صحنه سیاست از چنان سیاستمدارانی خالی باشد. صحنه انتخابات پیش رو فی الجمله چنین به نظر می‌رسد؛ خالی از سیاستمدارانی (در سطح انتخابات) که توانسته باشند قضاوتی ریشه‌ای را در قالب موضعی واحد در سیاست نگه دارند، با حضور چهره‌هایی ناآزموده که می‌توانند از این خلأ بهره ببرند. اگر این چهره‌های ناآزموده در سیاست، جسارت، ذکاوت و پشتیبانی کافی داشته باشند، بعید است در انتخابات به نتیجه نرسند. با این حال، اینکه نتیجه این انتخابات در شکل دهی به ساخت سیاسی ما چه خواهد بود مبهم و بلکه آشوبناک و خطیر به نظر می‌رسد؛ مصالح کلی و کلان در معرض از دست رفتنند. در چنین شرایطی دو کار می‌توان کرد؛ یکی آنکه کناره گرفت و تماشاگر بود، اما می‌توان هم در حفظ مصالح جزئی در هر حوزه کوشید، به این امید که حاصل این تلاش‌ها امروز یا در آینده سهمی از مصالح کلان ما را تأمین کند. به قدرت رسیدن چهره‌های ناآزموده، فعالیت‌های سیاسی متنوع و متکثری از بازیگران غیرحرفه‌ای سیاست طلب می‌کند تا خلأ سیاست کلان قدری جبران شود. به نظر می‌رسد به یک احساس مسئولیت عمومی و فراگیر برای فعالیت سیاسی محتاجیم. از منظری دیگر، چه بسا همین احساس مسئولیت عمومی برای فعالیت سیاسی مصلحت کلانی باشد که صرفاً در چنین وضعیتی می‌توانست تأمین شود. ▪️ امروز فرصت ماست 🔸علم و سیاست فارسی🔸 @elmosiasatfarsi
⬅️مسئله‌ی انتخابات 1400 و زندگی عمومی ایرانیان، درخواستی برای مشارکت دو ماه مانده به انتخابات 1400، هنوز صحنه‌ی این انتخابات شکل نگرفته، مهمتر آنکه معلوم نشده این صحنه و ماجراهایش حول محور چه مسئله‌ای شکل می‌گیرد. انتخابات پیشِ رو دوره‌ی جدیدی از زندگی عمومی ایرانیان را به هر ترتیب رقم خواهد زد. دولت در ایران، اگرچه در ضعف باشد، هنوز در زندگی ایرانیان بسیار مهم و تعیین‌کننده است. برای دوره‌ای جدید باید به هر ترتیب آماده بود. مسئله‌ی اصلی این انتخابات را، باید یکبار هم نه همچون رقابتی سیاسی، بلکه همچون آغاز دوره‌ی جدیدی از زندگی عمومی ایرانیان، آن هم برای مدتی نامعلوم دید. در اینصورت، سیاست می‌تواند نه صرفاً اهدافی عینی برای أهل سیاست، بلکه جهتی عمومی برای همه نیز داشته باشد. ما تلاش کرده‌ایم و می‌کنیم تا به سهم خویش این مسئله‌ی عمومی را تعیین و تبیین کنیم. در این مدت کوتاه اما شاید سازنده تا انتخابات، از شما دوستان أهل نظر می‌خواهیم در این تلاش و تقلا مشارکت کنید. به نظر شما، عملاً در آستانه‌ی چه تغییری در «زندگی عمومی ایرانیان» هستیم، این تغییر چرا و چگونه رخ خواهد داد و چطور می‌توان برای آن آماده بود؟ امروز فرصت ماست 🔸علم و سیاست فارسی🔸 @elmosiasatfarsi
📝انتخابات 1400؛ فرصت شکوفایی نیروهای مولد ✍️ محمد مهدی میرزایی پور همه دولت‌های پس از جنگ برای تعبیر و بلکه تحقق یک رؤیا روی کار آمدند؛ هر بار دولتی که روی کار می‌آید چیزی از خواستِ مردم را برآورده نشده باقی می‌گذارد، آن خواست به تدریج تجمیع می‌شود، تبدیل به آرزویی نجات‌بخش شده و نهایتاً همچون نیرویی شگفت‌انگیز و با ابعادی پیش‌بینی نشده فوران می‌کند. نامش رؤیاست چرا که همواره چیزی را طلب می‌کند که اساساً از عهده دولت مستقر بیرون است؛ خواستار امکانات به کلی تازه و مناسبات به کلی متفاوتی است که به سختی در دایره‌ی عقلانیتِ مسئولان وقت می‌گنجد. این نامعقولیت و محاسبه‌ناپذیری درست چیزی است که رؤیا می‌جوید و می‌یابد. دولت‌ها خودشان والد آن چیزی هستند که علیه‌شان وارد صحنه می‌شود و کنارشان می‌زند؛ رؤیای جدید طی سال‌ها پرورده و تثبیت شده، کسی را می‌خواهد که آن را در کالبد دولت بدمد؛ او می‌تواند رئیس‌جمهور شود. این رؤیا به سیاست نیرو می‌دمد و با این نیرو است که انجام کار امکان‌پذیر می‌شود. این نیروها «مولد» هستند به این معنی که در کار خلق امکانات تازه‌اند، امکاناتی که تا پیش از وجود آن‌ها چندان قابل تصور نبود. در حقیقت محصول اصیل نیرو خود تجربه امکان برای یک کشور است. آن‌ها معمولاً هسته‌های جوانی‌اند که از پایگاهی دانشگاهی برخاسته‌اند، چندان تازه‌وارد نیستند که از اوضاع بی‌خبر باشند، با نسیمی بشکنند یا با دیدن کژی‌های کوچک از جای‌شان بِدَر شوند، بلکه نظرگاهی کلان درباره شرایط دارند، منعطف و استوارند. چندان هم پیر نیستند که شکست‌ها به کلی فرسوده‌شان کرده باشد. حرف ناگفته‌ای دارند و مصمم‌اند در کنار یکدیگر بمانند تا آن سخن را به عرصه بیاورند. بار سخن را با خود حمل می‌کنند؛ آن را به این محفل و آن موقعیت می‌برند تا در معرض سنجش دیگران بگذارند. عمرشان را پای حرف‌شان گذاشته‌اند و جویای نام و بخت خویش‌اند. نقطه‌ی اساساً بالقوه‌اند و بیم و امید همه معطوف به آن‌هاست. صاحبان امر از نیروی جوانی آن‌ها می‌ترسند؛ آن‌ها کارهای بزرگ را کوچک می‌شمرند و ای بسا راست بگویند؛ شاید راه هفتاد ساله را یک شبه بپیمایند. ابعاد و همزمان اساسِ امور به دست آن‌ها به چالش کشیده می‌شود. ممکن است در علم، در سیاست، در اقتصاد یا فرهنگ و عرصه‌های دیگر باشند، ولی اگر پرورده شوند تبدیل به شخصیت‌های آن عرصه می‌شوند. اما همواره، خصوصاً طی ده سال اخیر، اصل نیاز سیاست به نیرو ذیل سیاستی واحد، به صورت همه‌جانبه‌ای زیر سؤال برده شده است. جهت اصلی سیاست در طول دهه‌ی منتهی به این انتخابات را باید رؤیازدایی از زندگی و از سیاست دانست. فضای مجازی به عنوان روح حاکم بر این دوره قدرت گرفت تا نوید تحقق رؤیای پایان همه اسارت‌های بشر را بدهد؛ رؤیای پایان اخلاق، پایان دین، پایان فلسفه و پایان هر چیز که میان شخصیتِ روزمره ما با هم فاصله بیندازد و مردم را در مناسباتی وارد کند. در اضطراب این لحظه پایان دیگر اما با هیچ رؤیایی نمی‌توان زندگی کرد و زمان و عمر به پایش گذاشت. برنامه‌های سیاسی و اقتصادی دیگر باید کاملاً واضح و بدور از رؤیاپردازی باشند تا در این فضا جریان پیدا کنند. وضوحی که پیشاپیش امکان و بلکه نیاز به مشارکت اساسی نیروهای فعال و مولد را رد می‌کند. این برنامه‌ها فقط واضح نیستند، بلکه برای جنگ با هرگونه ابهام در زندگی بشری طراحی شده‌اند، به این امید که بتوانند با مردم سخن بگویند. موکول کردن عزم ملی به مذاکره و توافق، در کنار احاله امور به بازار و واگذاری مسئولیت‌های اساسی دولت همگی جلوه‌های مختلف تلاش پنهان و آشکار علیه نیروهای امیدوار در این دوران بود. ادامه در 👇
ادامه از 👆 حالا اما چیزی که امروز انباشت شده و قصد دارد در این انتخابات به عرصه بیاید نه نیرویی در جهتی خاص بلکه خودِ نیرو-بودگی و تولید است. خود این است که هنوز می‌شود و می‌توان دست به خلق و خلاقیت زد و امکان‌های تازه‌ای ایجاد کرد. ممکن است حتی هیچ‌یک از نامزدهای مطرح نتوانند این نیرو را به تمامه نمایندگی کنند، و از اینجا برخی بیرون افتادگان به فکر بیفتند تا آن نیروی هنوز آزاد نشده را تبدیل به نیرویی مخرب و کور کنند، ولی ای بسا آن‌ها ذات جوان و طراوت سازنده و صبور این نیرو را نشناخته‌اند که به هر ترتیب راه خود را باز خواهد کرد. نیرویی که یک بار خود را در شهادت سردار سلیمانی نشان داد و منتظر فرصت است. کاری که از این نیروها ساخته است آن است که یکدیگر را پیدا کنند و عزم‌های پراکنده‌شان را تجمیع نمایند. دولت را این بار نمی‌توان به متصدیان رسمی و برنامه‌های از پیش طراحی شده‌اش وا نهاد، بلکه باید از این فرصت برای تعمیق تلاش‌ها و تبدیل کردن آن به صفی واحد بهره جست. فشار روحی و مادی فراوانی که امروز ایرانیان متحمل می‌شوند پاسخ پرسشی است که جهانیان از آنان درباره صدق مدعا و مسیرشان در تاریخ می‌پرسند. این فشار عظیم و حقیقتاً بی سابقه جز با زایشی جدید پاسخ نمی‌گیرد. این زایش را تنها و تنها همین نیروها هستند که می‌توانند محقق کنند و نوید فضای به کلی تازه‌ای بدهند. پیشنهادی که در این شرایط می‌توان برای این نیروها ارائه داد حضور واقع‌بینانه ولی مصمم در انتخابات و معطوف به پس از انتخابات است. به این ترتیب ای بسا بتوانیم در انتظار اتفاقی نامنتظره در «زندگی عمومی» ایرانیان باشیم. ▪️ امروز فرصت ماست 🔸علم و سیاست فارسی🔸 @elmosiasatfarsi
⬅️اشاره: انتشار فایل صوتی گفتگوی محمد جواد ظریف که مربوط به گذشته و اکنون سیاست خارجی دولت اعتدال بود در آستانه‌ی انتخابات ریاست‌جمهوری دریچه‌ای به اصلی‌ترین مباحث سیاسی کشور گشود. مباحثی که پشت تعارفات و مصلحت‌سنجی‌ها پوشانده شده بودند تا در وقت مناسب به عرصه بیایند و خرج اتفاق‌های آینده شوند. ظریف در حالی این سخنان را ایراد کرده که پس از هشت سال وزارت نمادین‌ترین چهره یکی از دو جریان اصلی سیاسی کشور محسوب می‌شود و قرار بود در انتخابات ریاست‌جمهوری هم این جریان را نمایندگی کند. محتوا و موقعیت سخنان او نیز وضعیت کاملاً نمادینی دارد و عصاره و خلاصه ایده سیاسی جریان نیرومندی در سیاست کشور را دوباره در معرض دید می‌آورد. جریانی که تبار آن فراتر از دولت حاضر است. عکس العمل به یاد ماندنی رهبر انقلاب به این سخنان نیز نشان حساسیت این اتفاق است. همه این شرایط گواهی می‌دهد با اتفاقی تاریخی فراتر از مسائل روزمره سیاسی مواجهیم و نباید از کنار آن به سادگی بگذریم. اما در عین حال رسیدن به تحلیلی اساسی درباره این اتفاق مشکل می‌نماید. دوگانه‌ی دیپلماسی در برابر میدان به درستی به عنوان کانون اظهارات ظریف شناسایی شد و بیشترین نقد را به خود معطوف کرد. مسائلی که درباره مذاکرات و مسائل منطقه طرح شد را باید فرع بر این موضع دانست. دفاع از اصالت میدان در برابر میز مذاکره، خصوصاً هنگامی که نام سردار شهید حاج قاسم سلیمانی به عنوان نماد میدان طرح و نقد شد، سرفصل انتقادها از ظریف درباره این فایل صوتی بود. می‌توانیم میدان و دیپلماسی را مکمل یکدیگر بدانیم ولی موضوعی که کمتر بحث شده این است که این دوگانه چگونه بوجود آمده و مقام نخست دیپلماسی کشور را نهایتاً به اتخاذ چنین مواضعی کشانده است. صورت‌بندی این دوگانه -و دوگانه‌های مشابهش- از سرچشمه کدام طرح سیاسی آب می‌خورد؟ ای بسا انتقاداتی با ناتوانی از بیان مسأله اصلی عملاً همراه و همکار جهات اصلی این اظهارات باشند. آیا باید ریشه این صورت‌بندی از مسائل کشور را در تحلیل شخصی وزیر بجوئیم یا در اصل ایده دولت اعتدال؟ چنین رویکردی با سیاست ایران چه کرده و چه برنامه‌ای برای آینده آن دارد؟ از سوی دیگر خود شیوه‌ی تحلیل وزیر باید مورد توجه قرار گیرد. تحلیل‌هایی که او درباره رابطه ایران با غرب، با روسیه و حرکت جمهوری اسلامی در منطقه بدست می‌دهد تا چه اندازه استوار است؟ به جای آنکه بخواهیم از موضعی پیشینی از سیاست‌های جمهوری اسلامی در برابر رویکرد ظریف دفاع کنیم باید ببینیم خود ظریف در گفته‌هایش و نیز در ندامت‌نامه‌های پس از آن تا چه حد به عنوان یک شخصیت سیاسی ظاهر شد. نمی‌توان مشکل اصلی این اظهارات را افشای اسرار دانست و بدنبال مقصر این افشا گشت، بلکه باید به آن شیوه سیاسی رایج تأمل کنیم که موجب شده مسائل اساسی کشور به مواضع شخصی و غیر عمومی و پشت پرده واگذار شوند تا آنجا که به محض آشکار شدن موجب خجلت آن مسئول درجه اول در برابر حتی حامیانش شود. آیا این گفتگو می‌تواند برآوردی از وضعیت رجال و روندهای سیاسی کشور بدست دهد؟ 🔸علم و سیاست فارسی🔸 @elmosiasatfarsi
❗️دعوت به جلسه آنلاین گفتگو با موضوع انتشار فایل صوتی وزیر امور خارجه در کانال علم و سیاست فارسی در بستر تلگرام امشب ساعت 22 الی 24 قصد داریم به عنوان نویسندگان کانال علم و سیاست فارسی میزبان جلسه گفتگوی آنلاینی در این کانال با حضور و مشارکت شما مخاطبان محترم باشیم. در این جلسه نویسندگان و اعضای کانال با یکدیگر تلاش می‌کنند درباره فایل صوتی منتشر شده از محمد جواد ظریف به تحلیلی قابل اتکا برسند. دکتر جلیل محبی -معاون مطالعات حکمرانی مرکز پژوهش‌های مجلس- هم به عنوان مهمان در جلسه حاضر می‌شوند. موارد مطرح در اشاره‌ای که گذشت در کنار بررسی اثرات مستقیم این اتفاق بر انتخابات ریاست‌جمهوری، مذاکرات وین و دیدگاه عمومی در قبال دولت اعتدال موضوع گفتگوی امشب را شکل خواهد داد. علاقمندیم در طول این گفتگو از نظرات شما مخاطبان محترم کانال بهره ببریم. رسیدن به تحلیلی استوار در قبال اتفاق راهی است که با کمک یکدیگر باید بپیمائیم. 🔸علم و سیاست فارسی🔸 @elmosiasatfarsi
📝شب‌های روشن ✍️مریم جایروند شهر آنقدر روزهای شلوغ و پر سر و صدایی دارد که فرصت چندانی برای فکر کردن به شب‌های شهر باقی نمی‌گذارد. همینکه همه در شب آرام و خوابند خیالمان را راحت می‌کند که شهر بدون نگرانی برقرار است. در مقابل اخبار و تکاپوهای روزانه، شب نقطۀ خاموش شهر است؛ آیا در تاریکی مطلق شب می‌توان شهری داشت؟ اگر زیست عمومی ما مردم به معنای تجربه‌مان از امری مشترک باشد باید گفت هیچ چیز از خاموشیِ شب عمومی‌تر نیست. اما اتفاق ما در خاموشیِ شب را لابه‌لای اخبار هیچ‌کدام از رسانه‌ها اعلام نمی‌کنند. حق دارند، تیرگیِ شب با اینکه همه را در خود می‌بلعد، نمی‌توان به راحتی چیزی درباره‌اش گفت. این شب عمومی که داریم فقط ساعاتی از شبانه روز نیست، بلکه هر زمان و مکان خاموش است؛ طبیعت است که به آرامی پیرامون‌مان استقرار دارد و انگار زیر پاهایمان خفته است، عاداتی است که شبیه خوابگردها هر روز طبق آن‌ها رفتار می‌کنیم، تکراری است که در آن گرفتاریم. مسئولیت یا تقصیر شب را نمی‌توان متوجه کسی خاص دانست، چه کسی می‌داند از کجا می‌آید و چگونه می‌گسترد؟ اما با همۀ بی‌تفاوتی نخستینی که دارد، آن‌گاه که به نام وضع روزمره از آن چشم می‌پوشیم روزی می‌آید که می‌بینیم چیزی در خود انباشته و جایی که انتظارش را نداریم خود را تخلیه می‌کند. سیاستمداران باتجربه احتمالا با این چهرۀ شب آشنا هستند، برای همین می‌خواهند قلمرو نظارتشان را تا تاریک‌ترین خلوت‌خانه‌ها بکشانند که مبادا جایی شر و جنونی شبانه در حال رشد باشد. شب چیست که وقتی در آن نگاه می‌کنیم چیزی نمی‌بینیم و آنگاه که از آن چشم می‌گیریم چنین مرموز می‌شود؟ اگر خاموشی عمیق‌ترین اتحاد ما باشد، بنیاد شهر در شب خودش را نشان می‌دهد. هر کدام از ما بی آنکه به خاطر بیاوریم در یکی از شهرها یا روستاهای ایران به دنیا آمده‌ایم، همۀ شهرهای ایران هم هر کدام در روزهایی بسیار دور تاسیس شده‌اند. سرآغازهای بودنِ ما در شهر به این ترتیب شاید چندان به اختیارِ خودمان نبوده باشد، با چنین نگاهی شهر هم ضروریاتِ زیستِ یک انسان را برایمان فراهم می‌کند. با چنین نگاهی شهر هم ضرورتی است در ادامۀ اضطراری دیگر. اگر در لحظۀ تاسیس شهر غایب بوده باشیم هرگز شهر نمی‌تواند جایی برای ما باشد تا در آن آزاد زندگی کنیم. با اینکه شهرها در طول و عرضی جغرافیایی مستقرند ولی تاسیس می‌شوند، دروازه‌ای دارند که باید پیدا کنیم. ما همه در شهریم ولی شاید همه از دروازه‌های شهر وارد نشده‌ایم، همه ریشه‌های پنهان در خاکِ شهر را نمی‌بینیم. ورود به شهر خواستنِ زندگی‌ای است که خالی و بدون توضیح به ما داده شده است، پیمانی است دوباره با بودنمان روی کرۀ خاکی. کسی از دروازۀ شهر وارد می‌شود که در خاموشی چشم می‌دوزد، در خاموشی چراغی روشن می‌کند، چراغی نه برای از بین بردن تاریکی، برای دیدنِ خود خاموشی. خاموشی شب با سکوت فضایی خالی فرق دارد. خاموشی شب را احساس می‌کنیم، حتی می‌شنویم، نمی‌توانیم بگوییم پوچ است. می‌دانیم خاموشی در دل هر کدام از ما چیزی می‌گذارد، به گوشه‌ای می‌کشدمان و رویایی پیش چشممان می‌آورد. تصویر مردمی غوطه‌ور در افکار و خیالات، تصویر شهر پریشانی است، اما آن روی اجتماع آرام و بی‌صدای شبانۀ ما این شوریدگی است. در تاریخ تفکر ایرانی، شهروند شهر شب یک زن است، زنی که در شعر فارسی رخ نشان داده است. شاعران فارسی که برجسته‌ترین چهره‌های زیست عمومی ایرانیان هستند هر کدام او را به نحوی خواسته و توصیف کرده‌اند. درازا و وسعت شب در شعر فارسی در کالبد نحیف این زن جمع شده است. او در غزلی میپذیرد و در غزلی پس میزند، در غزلی آری گو و در غزلی نه گو است، پاسخ نهایی او هرچه باشد او در شعر زنده است، شاعران او را می‌یابند و گوش به سخنش دارند، با شعر میتوان به او نزدیک شد. شهر شب، شهر مردم، شهر زن است. آن شهری است که زنی بتواند در آن زندگی کند، دیده و خواسته شود. ادامه در 👇
ادامه از 👆 امروز ما مردم ایران در آستانۀ یک انتخابات هستیم. برای سیاستمداران انتخابات نقطه‌ای است که مردمِ همواره خاموش فرصت سخن گفتن پیدا می‌کنند. نه فقط در این انتخابات، مدت زیادی است که دیگر نمی‌دانیم آیا خاموشی تعبیری دارد؟ آیا می‌توانیم آن را بشنویم؟ امروز می‌خواهیم صدای همۀ اقشار محروم و بی زبان باشیم، اما در حرف کشیدن از اقلیت‌های فراموش شده چقدر موفق بوده‌ایم؟ آن خاموشی که داریم می‌شنویم در گزارش‌ها و تریبون‌ها و مصاحبه‌ها به صدا در نمی‌آید. خاموشی شاید انتخاب خاموشی داشته باشد. ما شاید می‌خواهیم شب زنده‌ای داشته باشیم، نمی‌خواهیم شب را به زور نورافکن ها روز کنیم. کدام یک از نامزدهای انتخابات می‌تواند چیزی از خاموشی مردم را در خود جمع داشته باشد؟ کدام یک می‌تواند شاعر شهر ما باشد؟ شهر اگر آسمان پرستاره ای نداشته باشد اما شب‌های روشنی دارد. شب را چراغی کوچک در تاریکی روشن می کند. این چراغی نیست که کهکشان تاریک را برایمان آشکار کند، اما خود شهر را درخشان می‌کند، خود شهر با این چراغ کوچک دیده می‌شود. زندگیِ عمومی ما زیر نورِ چراغ شبانۀ شهر ساخته می‌شود. بسیاری از ما با چراغ‌های شبانۀ شهرمان خاطرات شیرین و تلخی داریم، غم سنگین یا سرمستی شادمان را زیر این نور برده و ابراز کرده‌ایم. در روشنایی‌های شبانۀ شهر آزادانه و فارغ در خیابان حاضر بوده‌ایم، نه به اضطرار کارهای روزانه، نه به مقصدهای معلوم، در شب از راه هایی رفته‌ایم که دوست داریم و خاطره ساخته‌ایم. تاریکی مطلق شب زیر نور چراغی ما را گرد می آورد، نه اینکه همه در مکان و زمانی خاص حاضر شویم، هر کدام با آن نور کوچک رازی در میان گذاشته‌ایم، زیر آن نور به دل های یکدیگر راه یافته‌ایم. روشنایی شبانه چراغی است برای دیدن در تاریکی، برای خواندن راز تاریکی، خاموشی تاریکی. امروز اتفاق زندگی ما مردم ایران شاید رخدادی با پرچم علم کرده نباشد، اتفاق زندگی ما شاید همین شب تاریک باشد، همین خاک، همین که هستیم. اگر اینطور باشد در شبی روشن یکدیگر را باز خواهیم یافت. ▪️ امروز فرصت ماست 🔸علم و سیاست فارسی🔸 @elmosiasatfarsi
📝هنوز هم مشارکت مسئله اصلی ما است ✍️محمد هادی محمودی روند انتخابات پیش رو، چه روا بدانیم و چه ناروا، ضربه‌ای به درک عمومی نخبگان سیاسی وارد آورده است. این ضربه را سیاستمداران به زودی و عامه‌ی مردم زودتر از یاد می‌برند، اما از یادِ نخبگان که میان این دو ایستاده‌اند و وظیفه‌ی ساخت یک تفسیر عمومی از سیاست را متقبل شده‌اند به این زودی‌ها نمی‌رود. چه بسا اثر این ضربه در دراز مدت به دمل چرکینی بدل شود که کل پیکره‌ی نخبگانی ما را فرابگیرد و آن‌ها را بیش از پیش به خروج از صحنه‌ی سیاست راهنمایی کند؛ مهاجرت، کناره‌گیری‌های منفعل و فعال و در بهترین حالت ستیزه‌گری انحاء ممکنی از این خروجند. این خروج به آینده‌ی سیاست در ایران لطمه می‌زند. نباید گذاشت این ضربه به دمل تبدیل شود. نباید جای این ضربه را ولو روا بوده باشد، با انواع روایت‌های سیاسی فشار داد، در عوض بایست رها کرد و راه داد تا فشار این ضربه تخلیه شود و نخبگان سیاسی بار دیگر روی پای خویش بایستند و سر نخ ماجرا را به دست بگیرند. اقدام شورای محترم نگهبان در رد صلاحیت‌های دور از انتظار این دوره، ولو به دلایل و مصالحی هنوز نامعلوم روا بوده باشد، روایت‌هایی که در روزهای اخیر در راستای توجیه این اقدام ارائه شد بعضاً ناروا است. اینکه عده‌ای همین که گمان بردند مشارکت در انتخاباتِ پیش رو کمتر از انتظار است، اصل مشروعیت‌بخشی مشارکت را زیر سؤال بردند، قطعاً با گفتار رسمی جمهوری اسلامی ایران متغایر است. این قرائتِ ترویج شده از بیانات اخیر رهبر انقلاب هم، که مشارکت فرع بر کارآمدی است، قرائت نادرستی بود. ایشان با تأکید بر اهمیت و ضرورت مشارکت، آن را منوط به این دانستند که نامزدهای انتخاباتی در فرآیند انتخابات مردم را قانع کنند که کارآمدند، نه اینکه مشارکت برای کارآمدی کنار گذاشته شود. جریان‌هایی که سال‌ها است مشارکت را به کارآمدی احاله می‌کنند، نه تنها از جلب مشارکت واقعی مردم بازمانده‌اند، بلکه راهی به کارآمدی نیز باز نکرده و دورنمای امیدبخشی هم ندارند. کارآمدی در حکمرانیِ ماشینی‌نشده‌ی ایران نیازمند همان چیزی است که مشارکت را تضمین می‌کند: گفتار عمومی جهت‌بخشی که نخبگان و مردم را هر چه گسترده‌تر و عمیقتر با برنامه‌ی خود همراه کند و با همراهی آنان پیش برود. جایگاه شورای نگهبان نیز با این روایت‌ها قدری خدشه‌دار شد. اینکه گفته شد شورای نگهبان وظیفه‌ای در قبال مشارکت ندارد و باید به مُرّ قانون توجه کند، اولاً راجع به قانون و نحوه‌ی جریان آن در سیاست سوء تفاهم دارد. قانون همواره از طریق تفسیری در لحظه اعمال می‌شود، به ویژه در نهادی مثل شورای نگهبان که طبق قانون اساسی وظیفه‌اش تفسیر قانون است. ثانیاً چنان گفته‌ای با همان مُرّ قانون در تعارض است. بند 11 سیاست‌های کلی انتخابات، ابلاغی رهبر معظم انقلاب به تصریح وظایف شورای نگهبان را در راستای سه هدف «تأمین سلامت انتخابات، "جلب مشارکت حداکثری" و تأمین حقوق داوطلبان و رأی‌دهندگان» صورتبندی کرده است. گرچه این نه به معنای جواز قصور شورای نگهبان از انجام وظایفش در راستای فرضیات جلب مشارکت است، اما روایت فوق هم که بار مشارکت را از دوش شورای نگهبان برمی‌دارد یکسره و بی‌اعتبار است. مسئله‌ این است که با چه سازوکارهایی انجام وظائف قانونی شورای نگهبان به مشارکت حداکثری ختم خواهد شد. سازوکارهایی که یکی از آن‌ها ممکن است تبیین معقولیت عمومی تصمیم‌های شورای نگهبان باشد. سرانجام، می‌نماید انتخابات پیش رو آغاز تغییری در فرم سیاست ایران باشد. محتوای این تغییر چه بسا پیشتر در جهت «گام دوم» و با توجه به موقعیت منطقه‌ای جمهوری اسلامی ایران فی‌الجمله تعیین شده باشد، اما فرم این تغییر هنوز در نیامده است. همینجا نقطه‌ی مشارکت است. اینکه فرم تعیین‎کننده‌ی این تغییر چه باشد برآیند تصمیم و رفتار جمعی نخبگان ایرانی است. این مشارکتی است که خواه ناخواه و به انحاء گوناگون همه داشته‌ایم و هنوز هم داریم. مشارکت در انتخابات رُکن مشارکت سیاسی است؛ جمهوری اسلامی مدیون مشارکت مردم است و باید زیر این دین بماند، بعید است حکومت به کسی که مدیونش نیست مجال هیچ «اصلاحات»ی بدهد. با این حال نباید همه مشارکت سیاسی را به مشارکت در انتخابات –با همه اهمیتش- فروکاست، بلکه باید متوجه مسیری بود که حدود سه دهه است در سیاست ایران آمده‌ایم و طی آن، حتی با وجود انتخابات‌های پرشور و حضور طیف‌های سیاسی گوناگون، کیفیت مشارکت و معنا و اثر آن را از دست داده‌ایم. امروز فرصت ماست 🔸علم و سیاست فارسی🔸 @elmosiasatfarsi
📝مشارکت علیه مشارکت ✍️محمدمهدی میرزایی‌پور کاهش مشارکت در انتخابات حاضر را نمی‌توان به سادگی به عملکرد نهادهای مسئول انتخابات نسبت داد؛ باید این اتفاق را ضمن روندِ دامنه‌داری نگریست که طی آن اساس مشارکت توسط خود جریان‌های سیاسی در طی سال‌ها تضعیف شده است. در حقیقت موضوع مشارکت در سطوح مختلفی قابل بررسی است؛ برای بررسی وضع مشارکت در انتخابات نیاز داریم تا مشارکت در معنای اصیل آن یعنی وضع شراکت دولت و مردم در سرنوشت یکدیگر را بررسی کنیم. چه بسا افراد و جریان‌هایی که نسبت به کاهش مشارکت نگرانی حقیقی دارند اما خودشان از شریکان اوضاع هستند. نمی‌توان با اراده و تصمیمی یکباره در برابر روند کنونی فرسودگی مشارکت ایستاد. حتی دولت آینده که امیدوار است با کارآمدی‌اش مشارکت عمومی را افزایش دهد ممکن است در انتهای دوره‌ی خود از مجموع تلاش‌هایش نتیجه عکس بگیرد. درست آن است که در بحبوحه‌ی نگرانی‌ها برای تعداد آراء بپرسیم مشارکت چیست و چگونه به اینجا رسیده‌ایم. مقدم بر هر هدف سیاسی طرحی است که از نحوه رابطه دولت و مردم در تعیین آن هدف نهفته است. طرح‌های مختلف اقتضاء اهداف متفاوتی دارند؛ مدت‌هاست دولت‌ها تمایل دارند گونه‌ی خاصی از اهداف را برای حرکت‌شان تعیین کنند. این اهداف باید بتواند مجموعه انتظارات مردم از دولت را به سلسله‌ای از خواسته‌های محدود و معین تبدیل کند؛ مردم نباید بتوانند خودِ دولت را از دولت بخواهند، بلکه همواره فقط حق دارند فعالیت‌های دولت را بخواهند؛ فعالیت‌هایی که منافع آن‌ها را تأمین می‌کند و زندگی شخصی‌شان را سامان می‌دهد. دولت خواست مردم را برآورده می‌کند تا از بار رابطه با مردم شانه خالی کند. ممکن است اهداف دولت در زمینه سیاست، اقتصاد یا اجتماع اهدافی عرفاً ضروری باشند، اما آنچه واقعاً دنبال می‌شود تعیین محدوده انتظارات مردم از دولت باشد. مردم هم گرایشی به پذیرش این پیشنهاد دارند؛ علاقه‌ای ابتدایی به پذیرش مسئولیت یک قضاوتِ راستین درباره دولت ندارند و به سوی پیشنهادی که این وظیفه را از دوش آن‌ها بردارد تمایل پیدا می‌کنند. تاریخ سیاسی پس از جنگ حکایت دولت‌هایی است که حاضر شدند فعالیت‌های انبوه و به لحاظ آماری بزرگی انجام دهند تا مدعی شوند هر انتظاری که از یک دولت موفق می‌توان داشت را برآورده‌اند. معمار و چهره نمادین این طرح سیاسی هاشمی رفسنجانی است و دولت‌های پس از او هر یک خوانشی از طرح او بوده‌اند، هرچند گاه با شخص او دچار تعارض شدند. این روند فرم سیاسی ما را تغییر داده تا آنجا که رفته رفته مردمی بوجود آمده‌اند که هرچند شاید رأی هم بدهند اما لزوماً تعهدی به کلیتِ سیاست و دولت در کشور ندارند. این شیوه سیاسی زائیده و ابتکار هاشمی بود که از سال 88 به این سو رسماً آن را متولد کرد. حتی دولت‌هایی از این روند برآمدند که در فرایند سیاسی حاضر می‌شوند ولی فرصتی برای مشارکت نمی‌سازند، بلکه آن را علناً به مصرف اهداف شخصی و گروهی می‌رسانند؛ هرگاه هم که چرخ به سود آن‌ها نچرخید به سهولت از زیر بار مسئولیت عمومی خویش کنار می‌کشند. حال آنکه همگی این دولت‌ها اتفاقاً مدعی «مشارکت» هم بوده‌اند. این اتفاق البته مخصوص سیاست ایران نیست، بلکه سازگار با طرح دامنه‌دار تضعیف جایگاه دولت به عنوان نقطه مرجع مشارکت در سیاست معاصر جهان است. ادامه در 👇
ادامه از👆 هر موهبتی که ممکن است دولت برای مردم به ارمغان بیاورد فرع بر مسأله مشارکت است. این موهبت ممکن است بهبود شاخص‌های اقتصادی، کارآمدی دستگاه اداری، تأمین امنیت، کاهش فاصله طبقاتی، اقتدار نظامی، احداث پروژه‌های عظیم عمرانی، آزادی در شئونات شخصی، حق رأی مطلق در تمام امور، توسعه دایره مالکیت برای بخش خصوصی، دسترسی به مناصب دولتی و اجرایی، شور انتخاباتی، رابطه با کشورهای منطقه و جهان، مبارزه با مفاسد اقتصادی، ترویج هنجارهای فرهنگی، دسترسی به فناوری‌های نوین و هر دستاورد به اصطلاح «واقعی» دیگر باشد، اما در اصل برای پوشاندن و پنهان نگه داشتن مسأله مشارکت طرح شده باشد. این اهداف حتی اگر بدون نیاز به مشارکت عمومی قابل دستیابی باشند، بدون مشارکت خواستنی نیستند. مشارکت هدف یگانه سیاست است، اما تاکنون هیچ برنامه سیاسی صریح و مستقیمی مطرح نشده که بتواند آن را چنان یک برنامه همه‌جانبه سیاسی بفهمد و به عنوان هدف یگانه‌اش اعلام و پیگیری کند. به این ترتیب همواره نزدیک انتخابات‌ها نگرانی‌هایی درباره مشارکت مطرح می‌شود که کمتر مسئولانه‌اند. در شرایط کنونی که مشارکت به یک چالش جدی تبدیل شده، دیگر مشارکت نمی‌تواند محدود به انداختن رأی در صندوق شود. هم خواستِ مردم از دولت آینده و هم مطالبه دولت آینده از مردم باید برنامه همه‌جانبه‌ای در حوزه‌های مختلف حکمرانی با محوریت مشارکت سیاسی باشد. اینکه مشارکت چه اقتضائی برای شیوه‌ی اداره کشور دارد خود پژوهش اصلی دولت آینده و موضوع محوری حکمرانی جمهوری اسلامی است. در غیر این صورت گرفتار شدن سیاست در وعده‌های انتخاباتی چیزی جز تداوم روند بیگانه‌ساز پیشین نخواهد بود. نه باید از کاهش میزان رسمی مشارکت در انتخابات پیش رو ناامید شد و نه آن را دست کم گرفت، بلکه باید مسیر احیاء مشارکت را با جدیت پیمود و از زیر بار آن شانه خالی نکرد. این مشارکت علیه آن «مشارکتی» که تا امروز به سیاست ایران پیشنهاد شده. تنها با در نظر گرفتن این شرط و عهد طرفینی است که حق می‌یابیم به دولت آینده رأی بدهیم و شرکت خود در انتخابات را مشارکت بدانیم. امروز فرصت ماست 🔸علم و سیاست فارسی🔸 @elmosiasatfarsi
📝نواندیشی برای نوسازی ✍️محمد هادی محمودی از میان مردم،‌ کسانی در انتخابات اخیر شرکت کردند و کسانی نیز شرکت نکردند. فهم دیدگاه و درد آن‌ها که شرکت نکردند حتماً کار مهمی است، اما نه بیشتر از فهم دیدگاه و درد آن‌ها که شرکت کردند. به چشم سیاستمدار راستین، آن‌ها که در نقاط خطیر حاضر می‌شوند و غریبانه باری همگانی را به دوش می‌کشند مردمترند تا آنان که چنین نمی‌کنند،‌ گرچه این دو جماعت عرفاً از هم تفکیک نمی‌شوند. شاید دیدگاه و درد این‌ها هم چندان از هم قابل تفکیک نباشد، جز در مرز باریک رابطه‌ای ظریف با حقیقت که به بعضی اجازه نمی‌دهد آنچه به نحوی حماسی ایستاده است را رها کنند تا بیفتد. این‌ها اکنون با چشم‌هایی بازتر از همیشه به وضعی که در آنیم نگاه می‌کنند و نگرانند تا چگونه دِینی به حکومت ادا کنند،‌ اما به راحتی راهی نمی‌یابند. گرگ و میش است،‌ حالا گرگ و میش طلوع است یا گرگ و میش غروب به سختی می‌توان گفت. در چنین شرایطی احتیاط شرط عقل است،‌ عمده‌ی طرف‌های سیاسی این را می‌فهمند. برندگان و بازندگان عرفی انتخابات هر دو می‌دانند چندان وقت ترک‌تازی نیست، باید مترصد و متأمل بود تا چه پیش می‌آید و چه می‌توان کرد. اما کسانی که سال‌ها بود ترصد و تأمل را کنار گذاشته‌ بودند و به آنچه از سیاست می‌فهمیدند چسبیده بودند، دیگر چه می‌دانند ترصد و تأمل چیست و چگونه کاری است؟ مگر این هم کاری است سیاسی و مگر از این هم کار سیاست چندی پیش می‌رود؟ اینگونه است که سیاست محل بازاندیشی قرار گرفته است، اما به ناچار، و البته فضایی هم باز شده است برای آن‌ها که خواسته یا ناخواسته، همواره با فاصله به سیاست نگاه کرده‌اند. وقت نواندیشی است و این هم مردان خودش را می‌خواهد. نواندیشی چیست؟ در سال‌های اخیر اندیشکده‌های فراوانی در اطراف سیاست روئیده‌اند که همه در پی راه حل‌های تازه و ابتکاری برای مسائل قدیمی و جدیدند. روح رانده و رَفته از دانشگاه در این اندیشکده‌ها سرگردان شده تا راهی از علم به سیاست باز کند، اندیشکده‌هایی که در این انتخابات بیش از هر وقت دیگر نقش ایفا کردند،‌ برنامه نوشتند و مشورت دادند، اما کاری در ائتلاف‌های تعیین کننده‌ی سیاست از پیش نبردند و شاید در تشکیل کابینه و برنامه‌های کلان دولت هم نبرند. چرا این اندیشکده‌ها نتوانسته‌اند حضور معناداری در جغرافیای واقعی قدرت در ایران داشته باشند؟ این هم سوالی است که باید خود بپرسند،‌ اما معمولاً به جای پرسیدن با غُرغُر و ناله برگزارش می‌کنند. اینجا دست کم یک چیز معلوم است،‌ آن هم اینکه سیاست چنانکه هست چندان مشتاق راه حل و ابتکار نیست،‌ مادام که اولیات و ضروریاتش فهم نشده باشد. سیاستمداری که در مواجهه با انبوه مسائل و مشکلات سردرگم است، فرصت ارزیابی راه‌حل‌ها و حک و اصلاح آن‌ها و به جریان انداختنشان را ندارد،‌ بلکه دائماً‌ به روابط سیاسی متشبث است تا وقت‌کشی کند و خود را از مخمصه‌ای که در آن است برهاند. پرداختن به مسائل ریز و درشت و کارکردی حکمرانی پیش از توجه به این مسئله‌ی اساسی که سیاستمدار کجای زمین سیاست می‌تواند بایستد و حکم براند مثل آموزش احکام شرعی به ملحد است. نواندیشی در سیاست اولاً‌ درگیر با این مسائل خیلی قدیمی است که: قدرت چیست؟ حکم چگونه شکل می‌گیرد؟ کی قدرتمند و کی ضعیف می‌شود؟ دولت چه حقی دارد؟ مردم چگونه جمع و پراکنده می‌شوند؟ چه چیز در سیاست مهم و ماندگار است و چه چیز بی‌اهمیت و رفتنی؟ و امثال این مسائل که اسم همه را با هم گذاشته‌اند «فلسفه‌ی سیاست» و هُل داده‌اند به دل کتاب‌هایی که کسی لای آن‌ها را در سیاست باز نمی‌کند. نواندیشی اندیشیدن به مسائل خیلی قدیمی است،‌ که از یاد رفته‌اند و اینگونه ما را بی هیچ چراغ راهنمایی برای راهی که می‌رویم رها کرده‌اند. ادامه در👇
ادامه از👆 دولت آینده دولتی نیست که کسی چندان انتظاری از آن داشته باشد،‌ جز دوندگی و صداقت. اما سیاست در ایران محتاج نوسازی است،‌ بیش از هر چیز شخصیت‌های نو می‌خواهد. این دولت شاید نتواند دولت نوساخته باشد،‌ اما دورانش می‌تواند دوران این نوسازی باشد. کسانی که سال‌ها با فاصله به سیاست نگاه کرده‌اند و اندیشکده‌های اقماری سیاست می‌توانند در این دوره به شخصیت‌های نویی برای دولتی دیگر تبدیل شوند که پس از این دولت تشکیل شود،‌ یا از دل همین دولت بیرون بیاید؛‌ اگر بتوانند یک گام بلند از مسائل کارکردی حکمرانی تا مسائل اساسی آن بردارند، نه کارشناس و مدیر و اندیشمند، بلکه شخصیت‌هایی سیاسی باشند،‌ اهدافی عینی در سیاست و گفتاری که آن اهداف را توضیح دهد داشته باشند، که بتواند مردمی را به سیاست امیدوار و متعلق کند و همراهی و هم‌پیمانی به دنبال بیاورد. اگر دوران این دولت چنین دورانی باشد و این دولت به آن خوشآمد بگوید،‌ پس از انقلاب،‌ شیرین‌ترین دوران تاریخ جمهوری اسلامی خواهد بود و نوید روزهایی بسیار درخشان به همه ما خواهد داد،‌ ان‌شاءالله. این هدف را باید در دید نگه داشت و برای آن برنامه ریخت و با خود تکرار کرد: زمان خوشدلی دریاب و دُر یاب،‌ که دائم در صدف گوهر نباشد. ▪️ امروز فرصت ماست 🔸علم و سیاست فارسی🔸 @elmosiasatfarsi