eitaa logo
علم و سیاست فارسی
116 دنبال‌کننده
27 عکس
0 ویدیو
3 فایل
دیدگاه‌های این کانال برآمده از پژوهش‌های اندیشکده علم و سیاست فارسی است. ارتباط با علم و سیاست فارسی: @mirzayipoor
مشاهده در ایتا
دانلود
آورده‌اند كه عصر روز نهم، در روشناي آفتابِ رو به زوال، حسين عليه‌السلام در گوشه‌اي به خلوت، شمشيرش را درست مي‌كرد و زير لب نجوايي داشت. اين چند خط، خيالِ گفتگوي حسين عليه‌السلام است با شمشيرش، در آن نجوا: حسين عليه‌السلام به آرامی و استوار، چون بادیه‌نشینی که مشک می‌زند تا از شیر شیره بگیرد، شمشيرش را به پيش و پس روي سنگ مي‌ساييد و چنان به او خيره بود كه گويي جز او و شمشيرش در آن دشتِ غروب چيزي نيست. صدايي گرفته از شمشير برمي‌خاست و حسين عليه‌السلام زبان شمشير را میشنید: - چه روزها كه چشم به راه اين روز بودم. فردا ز خون سيراب خواهم شد. حسين بی‌درنگ، بي آن كه دست از كار بشويد، پاسخ داد: - چندان نخواهي نوشيد كه سيراب شوي. شمشير گفت: - كارِ شمشير بريدن است. آيا خون خود را پيشكش شمشير دشمنان خواهي كرد و دوستان را تشنه خواهي ماند؟ حسين گفت: - تو تشنه خواهي ماند، چنانكه خودم. اين بگفت و شمشير تابدار را در شورآبه‌اي كه از آن غسل مي‌كرد فرو برد. دودي از سر شمشير به آسمان رفت. پس، از آب بيرونش كشيد و پشت به آفتاب، در مسير پرتوهاي بلند‌شده‌ي غروبش گرفت و تيزي شمشير را با شاقول آفتاب تراز كرد. لبان شمشير كه در سرخي غروب، چون لعلِ سرخ شده بود، به ستايش خويش باز شد و گفت: - اينك از من برّان‌تر و درخشان‌تر چيست؟ حسين گفت: - از تو برّان‌تر و درخشان‌تر، راز من است. آنگاه شصتش را به آرامي روي لب تيز شمشير گذاشت تا تيزيش را بيازمايد. شمشير از سر صدق شكافي به انگشت مباركش نشاند، قطره‌اي خون از آن شكفت و به روي شمشير روان شد و در جوف دسته‌ي شمشير خليد. برافروخت و گفت: - به خدا سوگند خون تو پاكترين خون‌ها است. لبخندي خیره بر لبان حسين نشست: - به خدا سوگند من به خون خويش تشنه‌ترم. شمشیر چون چنین شنید به افسوس گفت: - سياه‌بخت شمشيري كه كام تو برآرد. از شمشير بودن بيزار شدم. و سیاه و سرد شد. حسين دوباره شمشير را به شورآبه فرو برد و بيرون كشيد و بوسه‌اي داد و اين‌بار رو به آفتاب به پهنا مقابل خود گرفت، چنانكه روي خود را در آينه‌ي شمشير ديد. آنگاه به دلداری گفت: - جز تو هيچ شمشيري بختِ بودن به دست چون مني نخواهد داشت، كه چون مني ديگر نخواهد بود. پس، رنگ آرام آرام به روي شمشير بازگشت: - اگر اين آخرين غروبي است كه با هم داريم، راز خود را با من فاش گو. حسين گفت: - رازم غروب فردا به روي دشت فاش خواهد شد. شمشير گفت: - شمشيري را رسد كه راز تو بشنود؟ حسين گفت: - مگر شمشيري باشد كه تشنگي را تاب آرد. پس لحظه‌اي خاموش ماند، آنگاه سر برآورد و چشمي در دشت چرخاند و گفت: - فردا به راز خويش خواهم ايستاد، رازم در هم نخواهد شكست تا فاش شود. رازم دشت را از طلوع خورشيد تا غروبش برپا خواهد داشت و نخواهد گذاشت غروب كند، پيش از آنكه وقت غروب فرا رسد. رازم خوشبخت را به خوشبختي و بدبخت را به بدبختي مي‌رساند. رازم به شمشير مجال بريدن و به خون مجال جاري شدن مي‌دهد، شمشيرِ خونخوار را تشنه مي‌گذارد و خون را به فوران مي‌آورد. رازم از شمشير برّان‌تر است و از خون جوشان‌تر. رازم به دشمنش مي‌خندد و بر لب دوستش خنده مي‌نشاند. رازم در آن هنگام كه فرو ريزد فرا خواهد رفت و فراگير خواهد شد. رازم بلند است و خاموش، ايستاده است و روان، تيزرو است و آرام، پيدا است و پنهان، از چنگ آنكه بر او بتازد خواهد گريخت و به گوش آنكه با او دوستي كند خواهد رفت. رازم شايعه‌اي است براي محققان، نويدي است براي خستگان، هراسي است براي ستمگران و خانه‌اي است براي انسان. رازم غروب فردا فاش خواهد شد. حسين عليه‌السلام خوني را كه از قلبش بالا آمده و دهانش را پر كرده بود، پيش از آنكه بيرون ريزد فروخورد. شمشير را همايل كرد و رو به غروب، راست ايستاد. خورشيد را به راهِ فردا بدرقه كرد و به شب خوشآمد گفت. شمشير آماده در نیام آرميد.
▪️ با تأسف و اندوه از فوت پدر بزرگوار دوست و برادر و معلم عزیزمان جناب آقای دکتر محمدهادی محمودی، مسئول اندیشکده فارسی مطلع شدیم. اعضای اندیشکده فارسی این غم بزرگ را به ایشان تسلیت عرض می‌کنند و از حضرت باری تعالی مغفرت آن مرحوم را می‌خواهند. ان‌شاءالله دعای عزاداران اباعبدالله الحسین علیه السلام در این ایام بدرقه ایشان و مایه صبر و استواری بازماندگان باشد. ▪️ علم و سیاست فارسی
📝بن‌بست بازنمایی ✍️محمد هادی محمودی «گشت ارشاد»؛ سیاستی كه بسیار بیشتر از آنچه بود بازنمایی شد، بلكه درست «سیاستی برای بازنمایی» بود. بازنمایی «گشت ارشاد» دو ذینفع عمده داشت كه عملاً از طریق آن روبروی هم صف‌آرایی می‌كردند؛ یك سو جماعتی از اهل دیانت و سیاست كه بُردِ حكومت دینی را تا آنجا می‌دیدند كه میدان دید عمومی را اشغال كند. بدحجابی برای این جماعت منكری آزاردهنده‌تر از همه‌ی منكرها بود، درست از این رو كه عیانتر از همه بود؛ سوی دیگر اپوزوسیون داخلی و خارجی كه می‌خواستند با تغییر تصویر مردم ایران – آنچه از مردم ایران به چشم می‌آید، حكومتِ مردم را عوض كنند. هر دو سو باوری مشترك داشتند و آن اینكه «صحنه» است كه تعیین‌كننده‌ی قدرت است. این «صحنه» دیگر نه استعاره‌ای از آوردگاه كار هر انسان، بلكه به معنایی غیر استعاری و مستقیم، همانجایی است كه چیزی برای دیده شدن عرضه می‌شود،‌ تصویری كه ساخته می‌شود. این بود كه نبرد بر سر ساخت تصویر و اشغال میدان دید روز به روز بالا گرفت، غائله‌ی «گشت ارشاد» جمعبندی این نبرد بود. این نبرد را پیشتر در راه‌اندازی كارناوال‌های مذهبی، تغییر هویت برنامه‌های تلوزیونی از برنامه‌های قصه‌محور به برنامه‌های استیج‌محور، بیلبوردهای شهری و بزرگترینش: دیوارنگاره‌ی میدان ولیعصر، سریال‌های سفارشی ساخته‌شده در شبكه‌ی نمایش خانگی، نمایشی شدن هیئات و ... می‌توانستیم دید. همه‌ی اینها نبرد بر سر اشغال میدان دید بود و در متن این نبرد، سیاست فضای مجازی. برای تشریح محتوا و ماجرای سیاست فضای مجازی در ایران مجال بازتری باید. اینكه امكانات سیاسی فضای مجازی در ایران چطور كشف شد و به گسترش انفجاری آن در ایران انجامید، اینكه چطور برخی تلاش كردند با استقبال از فضای مجازی از تهدید فرصت بسازند و اسلحه‌ای كه به سمتمان گرفته شده بود را خود به دست بگیرند، اینكه نهایتاً چرا نتیجه تهدید و فرصت یك چیز بود و آن هم از دست رفتن دامن حكومت؛ گفتنِ همه اینها مجال بازتری می‌خواهد. اما آنچه نمی‌توان اكنون نادیده گرفت فرم این سیاست است و آنچه روی دست ما گذاشته است. فرم سیاست فضای مجازی بازنمایی است، سیاست به شیوه‌ی تصویرسازی. درباره‌ی تقدیر تصویر هم گفتنی زیاد است و چندی گفته شده، اما آنچه از زاویه‌ی سیاست باید در اینباره دید و یادآوری كرد مناسبت سیاست بازنمایی با رادیكالیسم است. در سیاست بازنمایی تنها آن چیز شأن بازنمایی دارد كه رادیكال باشد، به نحوی از انحاء، ولو انحائی كاملاً متضاد. آنچه فرصت و توش و توان رادیكال بودن ندارد، آنكه نمی‌تواند حدّی باشد، میانه را می‌گیرد و با امور وارد گفتگو می‌شود و از وجهی قبول و از وجهی رد می‌كند، بختی برای دیده شدن ندارد و آنكه دیده نمی‌شود نادیده گرفته می‌شود. این یعنی درست همان‌ها كه عموماً مردم می‌خوانیم در سیاست بازنمایی جایی ندارند، هرچند سكه‌ی سیاست هر روز به نام آن‌ها می‌خورد. سیاست بازنمایی مردم را از سیاست جا انداخته، آن هم به اسم مردم. خردمندانِ اهل علم و اهل فرهنگ و اهل هنر و اهل دین و دیانت را، هر كه نتواند روی صحنه كنشی حدّی داشته باشد بیرون می‌گذارد و صحنه را به کسانی می‌سپارد كه می‌توانند بیشتر از همه دیوانه‌بازی دربیاورند و زندگی را هر یك به نحوی هتك كنند. شخصیت‌هایی را كه بتوانند مناسبات این زندگی را با صبر و صحبت نگه دارند درخور سیاست نمی‌داند، در عوض بازیگران را سیاستمدار می‌كند و سیاستمداران را بازیگر. بازیگران را به شیرینی كامیابی می‌رساند و مردم را با تلخی ناكامی تنها می‌گذارد، بی آنكه حتی بتواند معلوم كند چرا سهم آنان از بخت ناكامی است. سیاست بازنمایی است كه این خشم «چشم‌گیر» را روی صحنه آورده است و بسیاری از ما از این صحنه غایبیم، چنانكه از ابتدا بودیم. این وضع نمی‌تواند ادامه یابد. چه تصویر تقدیر ناگزیر ما باشد یا نباشد و با تقدیر بتوان سوخت یا ساخت، آنچه روشن است اینكه این سیاست سیاست مردم نیست، سیاست دوستی و هم‌سازی نیست، چرا كه از میانه و میانه‌روی بیگانه است. این نمی‌تواند سیاستی مردمی باشد، مردمی كه تنها تماشاگر و سوت‌زن نباشد، سخنی داشته باشد و بگوید و دنبال كند، نخواهد میدان دید را اشغال كند،‌ بلكه بكوشد تا آن را بسازد و باقی بگذارد. سیاست بی‌چنین مردمی به بن‌بستی می‌رسد که می‌بینیم و اگر حکومت آگاهانه و از سر تصمیم نخواهد راهی به روی مردم باز كند، آنگاه این مردمند که بایست با گفتن و قابل گفتگو کردن سیاست، آن را از نو مال خود کنند. ▪️ امروز فرصت ماست 🔸علم و سیاست فارسی🔸 @elmosiasatfarsi
📝زن و اتفاق به مناسبت مرگ مهسا امینی ✍️محمد مهدی میرزایی پور آیا مرگ مهسا امینی اتفاقی عمومی بود؟ اتفاقی عمومی است که وضع ما را بر ملا کند؛ بتوانیم با آن لحظه‌هایی که گذراندیم را به یاد بیاوریم و چه فردی و چه جمعی آنها را ذخیره کنیم. فعالانِ فضای مجازی می‌گویند مرگِ مهسا امینی یک اتفاق عمومی بود. عمومی شدن همیشه نیازمند زمینه است. اگر در فیلمی ببینیم که کودکی سالهای سال تلاش می‌کند تا در دوران پیری هم که شده به هدفی برسد و سر آخر به قیمت جانش آن هدف را در آغوش می‌کشد انگیخته می‌شویم. ما با این تلاشِ او در طول فیلمی ظاهراً کوتاه ارزش عمر را تجربه می‌کنیم و معنای دستاورد را باز از سر می‌گذرانیم. گُلِ لحظه آخر تیم فوتبالی که سالهای سال به رغم شایستگی انتظار قهرمانی را کشیده برای هواداران غم‌خوار و دل‌آزرده‌اش از هر گل زیبای دیگری در تاریخ دیدنی‌تر و دراماتیک‌تر است. دیگران به سختی بتوانند با دیدن لحظه به ثمر رسیدن این گلِ معمولی در شادی عجیب هواداران شریک شوند. ما بدنبال اتفاق عمومی می‌گشتیم، ولی به اتفاق شخصی رسیدیم. تا کجا ممکن است اتفاق به ما نزدیک شود و ما را فرا بگیرد؟ خود ما تا کجا می‌توانیم به اتفاق اجازه بدهیم روزگار ما باشد؟ آیا امروز امکانهایمان برای داشتن اتفاق کم و کمتر نمی‌شوند؟ واکنش گسترده به این مرگ برخاسته از نیاز به یک اتفاقِ عمومی بود. بخشهایی از جامعه که مدتهاست اتفاقی عمومی را تجربه نکرده نیاز به چنین اتفاقی داشت تا از این طریق احساس کند تاریخی که در آن زندگی می‌کند هنوز مال او است. عمومیت نیازمند اتفاق است. مهمترین داشته ما اتفاقهای ماست؛ در این اتفاقها یکدیگر را به یاد می‌آوریم و می‌شناسیم و همداستان می‌شویم. اما اتفاق در یک درام و در یک تاریخ رخ می‌دهد، حال آنکه مرگِ مهسا به عکس برای آنکه عمومی شود محض و مطلق شد؛ گویا در زمانه‌ای هستیم که لازم نیست کسی از تاریخِ زن در ایران خبر داشته باشد و اصلاً زن ایرانی و انسانِ ایرانی را بشناسد تا در باب آنچه بر او رفته قضاوت کند. شاید حجابِ زنِ ایرانی، کم باشد یا زیاد، مالِ خودش و مناسب احوال و لحظات خودش باشد که قرنها آنها را زندگی کرده. شاید برای نگه داشتنِ همین حجاب و زندگی که دارد با دولت و بازار و دانشگاه و سنت به شیوه خودش، بی‌هیاهو جنگیده و ساخته تا زن بودنش را تازه نگه دارد. در حقیقت اولین قربانی این ماجرا خود مهسا بود، نه وقتی که از دنیای ما رفت، بلکه وقتی که آنچه بر او رفت را ذیل سرنوشت زنِ جهانی و سرنوشت جهانیِ زن خواندند. درام‌زدایی سیاستی اساسی و فراگیر است و ما هم در آن شریکیم. مدتهاست هیچ درام دیدنی را در محصولات فرهنگی اصلی‌مان تجربه نکرده‌ایم. به عنوان مثال پیشتر در صدا و سیما برای مدرسه درامهای مختلفی داشتیم که توسط آنها حال دانش‌آموزان را در می‌یافتیم و با آنها در مسیر زندگی شریک می‌شدیم، اما امروز کمتر از امیدها و آرزوها و جاه‌طلبی و رمز و رازهای دانش‌آموزانمان می‌دانیم؛ (قصه‌های مجید که هیچ، در حد هَری پاتر هم مطلب نداریم.) اگر مسأله محیط زیست یا مسأله زن داریم کمتر توانسته‌ایم به موضوعمان نزدیک شویم؛ مسائلی که داریم فروبسته نگه می‌داریم. می‌ترسیم به آنها نزدیک شویم. ترس بیجایی نیست؛ اتفاق ما را می‌بلعد، هیبت و خطرش ما را می‌شکند. ساختن و کنار آمدن با اتفاق را کمتر تمرین کرده‌ایم. اتفاق هم دیگر طاقت ما را ندارد؛ هر مطالبه‌ای امروز ناچار است تبدیل به موضوعی تکینه و سازش‌ناپذیر شود، که اعتنایی به حرکت کلی جامعه ندارد؛ بلکه باید وجود چنین کلیتی را طرد و نفی کند تا باشد. رادیکالیسم به مثابه یک فُرمِ سیاسی از این طرد و نفی نیرو می‌گیرد. این تکینه شدن شیوه‌ای است که فلسفه‌ی سیاسیِ فضای مجازی برای عمومی شدن ممکن کرده است. ادامه در 👇
ادامه از 👆 تکنولوژیستهای فناوری اطلاعات و اقتصاددانان سیاسی از چند دهه پیش خطر ظهور گروههای تک موضوعی برای دولت و دموکراسی را شناسایی کرده بودند. (مثل آلوین تافلر در موج سوم و مانوئل کاستلز در عصر اطلاعات) آنها فناوری اطلاعات را نسخه نجاتبخش در برابر ظهور این گروه‌های سازش‌ناپذیر می‌دانستند. ولی نهایتاً فناوری اطلاعات به جای تقویت دولت و دموکراسی تبدیل به بازیگر اصلی در جهش عظیم شکل‌گیری این گروهها شد که از اینجا و آنجا سر بر آوردند. البته این گروهها اگر از تک موضوعی آغاز کردند امروز به همه موضوعها به صورت تکینه می‌پردازند و در باب همه مسائل مفتخرند که توان بسیار اندکی برای تأمل دارند. مهمتر از آنکه اقامت‌گزیدگانِ در شبکه در پیگیریهای اصطلاحاً کارآگاهیشان از ماجرای مهسا نهایتاً چه بفهمند همین شیوه تکینه طرح موضوعِ زن است که مسأله را چنان یگانه و غیر قابل بررسی و نفوذ کرده که دیگر می‌توان بدون فهمیدنش به خیابان آمد و به اعتراضها پیوست. می‌توان به راحتی دید که در موج عصبیت و عصبانیت در قبال موضوع مهسا امینی اطلاع اندکی از دلیل و شیوه و سابقه و انواع اهمیت مسأله زن در سیاست و تاریخ ایران و جهان وجود دارد. هیچ اثر هنری و فکری ارزشمند و خاطره‌ساز کهن یا حتی معاصری این حرکت را پشتیبانی نمی‌کند. اگر هم بکند الهام‌بخش نیست، بلکه نقش ابزار و تبلیغات دارد و عملاً خود را مضحکه می‌کند. در حقیقت آنگاه که مسائل تکینه می‌شوند و از اطرافشان کاملاً متمایز می‌گردند تا به اصطلاح به جایگاه واقعی‌شان برسند اتفاقاً از دست می‌روند. چنین اتفاقی دیگر عمومی نیست؛ هرچند بسیار فراگیر باشد. شهر نمی‌سازد بلکه فقط تخریب می‌کند. حتی «براندازی» برای چنین وضعیتی یک شعار بیش از حد روشنفکرانه به حساب می‌آید. در حمایت از حجاب هم پیرو فرمِ فضای مجازی هستیم؛ با زن ایرانی و روزگار و زمانه و شخصیتش ارتباطی نداریم؛ دشواریها و ناکامیها و خستگیها و موفقیتها و خاطراتش را نمی‌دانیم و افقی برایش قائل نیستیم. نمی‌توانیم نقش و معنای حجاب یا هر مسأله دیگر را در ساختن عمومیت و شهر بشماریم، بلکه درست مانند مخالفان موضوعی تکینه و غیر قابل توضیح می‌سازیم؛ به این ترتیب راهی هم جز برخورد برایمان نمی‌ماند. جای شگفتی نیست؛ مدتهاست در برنامه‌های استعدادیابی تمرین می‌کنیم با هیچ نمایشی انگیخته نشویم و به فکر نرویم اما اتفاقاً احساس مردم بودن کنیم. امکانهای ما برای درک و تأمل در مسائل زیر سایه این برنامه‌ها هر روز فرسوده می‌شود اما نمی‌دانیم. دستگاههای فرهنگی ما لبه دیگر آن پلتفرمهایی هستند که روز اول نام مهسا را به صورت هماهنگ رمز کردند تا به اصطلاح انقلاب توییتری راه بیندازند و به آرزویشان برای راه‌اندازی یک سرمایه‌داری پلتفرمی در خاکِ مقدس ایران برسند. آیا دیدیم و عبرت گرفتیم که چگونه فضای مجازی از یک فرمِ سیاسی که خودمان در آن دمیده بودیم تبدیل به یک طرح سیاسی تمام عیار شد، یا در خوابیم؟ در حقیقت درام خود همان زن است؛ درام‌زدایی یعنی زن‌زدایی. نه اینکه زنان در جامعه نباشند، هستند ولی حتی خودشان برای خودشان وقت ندارند، چه رسد به اینکه از جامعه حوصله بخواهند. شاید معنی برهنگی زن ایرانی تن دادن به این باشد که جامعه حوصله خود زن را دیگر ندارد. کنار رفتن نسبی حجاب می‌تواند چاره زن برای تشخص و مشارکت باشد؛ جامعه از او زنِ کارآفرین و بازاریاب و ورزشکار و مانند آن می‌خواهد. کما اینکه معنای حجاب می‌تواند همین باشد که خودِ زن مهم نیست، بلکه آنچه به اصطلاح نقش اجتماعی او است اهمیت دارد. حال آنکه شهر درست تا آنجا که حوصله زن را دارد شهر است. شهر تا آنجا که ظرافت و شکنندگی را نگه می‌دارد قدردان انسان است. جوامع عصر ما که با فضای مجازی اتفاق و درام را ظرف حدود دو دهه تقریباً از دست داده‌اند، چگونه ممکن است زن را بطلبند و آنچه می‌طلبند حقیقتاً کیست و چیست؟ شهری که نتواند به زن نزدیک بشود و زن مخصوص به خودش را پیدا کند نه بازار، نه سیاست و نه علم هم نخواهد داشت؛ در رویارویی با زن است که دوباره می‌سنجیم آنچه در روز داشتیم ارزش زندگی را داشت یا نه. ما شبکه‌های اجتماعی را طلبیدیم چون زندگی با مشارکت در اتفاق و در نمایش است که زندگی است، ولی همچنین نمایش را از دست دادیم. یا به کلی در تصویر مقیم شدیم یا به کلی نمایش را نفی و رد کردیم. درست در همین لحظه است که زن را در حقیقت از دست می‌دهیم. ادامه در 👇
ادامه از 👆 به این ترتیب ای بسا تظاهرات اخیری که به نام زن برگزار شد نهایتاً ضد زن و به ضرر او به جریان افتاد. نه فقط مهسای امینی بلکه پشت همه این نمادسازی‌های عجولانه این خود زن است که به عنوان یک مسأله هنوز مستقل و اساسی و جوشنده گم می‌شود. اینجا و در شهر است که اتفاقاً «خود زن» مطرح و پیدا می‌شود. زن ایرانی به این وقایع با طمأنینه خاص خودش در سکوت و خاموشی می‌نگرد و چشم به راه لحظه‌ای است که انتظار بلندی که از خویش دارد را به منصه بیاورد. انقلاب اسلامی که بزرگترین جهش تاریخی و حاصل عمر زن ایرانی بود با نگه داشتن مسأله زن می‌تواند به راهش ادامه دهد؛ با نهراسیدن از دشواری همیشگی و درام پایان‌ناپذیر میان خاستگاه اصیل زن ایرانی و خاستگاه اصلی زن و شهر غربی. هر درامی در حقیقت و نهایتاً درام زن است. اما آیا ما می‌توانیم هنوز به فکر درام واقعی باشیم تا دوباره عمومیتی پیدا کنیم و مردمی باشیم؟ اگر بخواهیم سیاست را گشوده نگه داریم و ادامه بدهیم باید از درام حقیقی و از زن راستین در برابر فضای مجازی حمایت کنیم. اینچنین هنوز بحثی با محتوا غیر از زورآوری و امتیازگیری در صحنه سیاسی باقی می‌ماند. شاید آنوقت اتفاقاً مرگ مهسا اتفاق عمومی ما شود، اما به گونه و معنایی دیگر. ▪️ امروز فرصت ماست 🔸علم و سیاست فارسی🔸 @elmosiasatfarsi
درگذشت پدر گرامی برادر و همکار عزیزمان جناب آقای روح الله نادری را به ایشان و خانواده محترمشان تسلیت عرض می‌کنیم. ان شاء الله تحت توجه رسول اکرم -صلوات الله علیه و آله- در جوار رحمت و مشمول مغفرت پروردگار متعال باشند. علم و سیاست فارسی
📝امروز اینجا ما ✍️محمد هادی محمودی هر سخن سياسی سخني درباره‌ي همه ‌چيز است. هرچه پيشتر انكار مي‌كردند كه هر چيز همه چيز است، اين روزها ديگر تلاش براي محدود كردن مسئله‌ي سياست به مسئله‌اي خاص مثل حجاب، سانسور، حتي اقتصاد، حتي زن، حتي دخالت دين در سياست و هر مسئله‌ی خاص دیگری دست‌وپازدن‌هاي بيهوده‌اي است براي ناديده گرفتن نهنگ گرسنه‌اي كه سر از آب بيرون آورده. شعار «زن زندگي آزادي» هم درست از همين‌رو شعاري قشنگ و در عین حال مهمل به گوش مي‌رسد، آنقدر مهمل كه با آن ور برويم و ادامه دهيم: مرد ميهن آبادي، كودك بازي سرگرمي ... . نه تنها ديگر مسئله «فقط» حجاب نيست، بلكه مسئله فقط «زن زندگي آزادي» هم نيست و حتي مسئله «فقط» جمهوري اسلامي هم نيست. مسئله همه چيز است، كل آنچه بر ما مي‌رود است، سياست است. آن‌ها هم كه مزورانه خواستار فضايي براي اعتراض سياسي محدود به موضوعي خاص هستند پيشتر موضعی راجع به «همه چيز» گرفته‌اند و گاهی گفته‌اند هم. وقت سخن گفتن درباره‌ی همه چیز است، اگر نمي‌توانيم سخنی درباره‌ی همه‌ چيز بگوييم، بهتر است عجالتاً درباره‌ی هیچ چیز سخن نگوییم. این «هیچ» سنگینی که از درون زور می‌آورد را بالا نیاوریم و بگذاریم با ما کاری کند، از ما چیز دیگری بسازد، کلمه‌ای بسازد که بشود داشت. صادقانه‌تر از خروش و هیاهو فرو خوردن این هیچ است و گوش فرا دادن که نام ما را صدا می‌کند. سياست امروز همه‌ چيز است و همه چیز نسبت وثیقی با هیچ چیز دارد، هر دو وقتی به یاد می‌آیند که از سرنوشت و بخت خویش می‌پرسیم، هر دو همزاد «ما» هستند. همه یا هیچ فرقی نمی‌کند، ماییم که در میانه‌ایم. زین پس هر چه از این میانه شروع نشود یا به آن نرسد طفره رفته است. سیاست همه چیز است؛ نه اينكه همه چيز سياسي است، نه اينكه نمي‌توان حتي حكومت را هم گام به گام غير سياسي كرد، بلکه سیاست معنای کلی اتفاقات پراکنده‌ای است که می‌افتد، آنگونه که «برای ما» می‌افتد. سیاست هیچ چیز نیست؛ باز نه اینکه هیچ چیز سیاسی نیست، نه اینکه می‌توان حتی حکومت را هم غیر سیاسی کرد، بلکه سیاست معنای دیگرِ هر اتفاقی است که می‌افتد، آنگونه که «برای ما» می‌افتد. سیاست آن است که یکبار زمین زیر پامان و آسمان بالای سرمان را حس کنیم و بگوییم: امروز اینجا ما. این اتفاقِ سیاست است که نمی‌دانیم کی و کجا می‌افتد، اما هر جا افتاد جهان از همان جا دهان باز می‌کند، همه می‌توانند دور آن اتفاق جمع شوند، جایی برای خود داشته باشند و در جریان باشند. این اتفاق است که جغرافیا می‌سازد. جغرافیا شاید تقدیری باشد اما تحمیلی نیست، هر کس می‌تواند از هر جا که هست برود آنجا که جایی داشته باشد، ولو خیالش را روانه کند، اما اگر رفت و باز هم جایی نیافت آن وقت چه، اگر سرگردان شد و بی‌وطن ماند گناهِ کیست؟ جایی باید باشد و اتفاق افتاده باشد تا بتوان به آن رفت و جایی داشت. کانون جغرافیا وطن است، اگر وطنی اتفاق نیفتاده باشد کجا برویم و به کجا بازگردیم؟ ایران کجا است؟ اگر نه جایی باشد که بتوان در آن گفت امروز اینجا ما، جایی است مثل همه جای دیگر، هیچ جا. از شکوه تاریخی ایران و وحدت و کثرت آن هم تنها وقتی می‌توانیم «در سیاست» چیزی بگوییم که بتوانیم آن‌ را حمل کنیم، به ارث ببریم، وقتی با این گفته‌ها هنوز «اینجا» باشیم. ایرانِ از دست رفته هیچ جا نیست، ایرانِ به دست آمده است که هست. اگر کسانی در لحظه‌ای از تاریخ ایران، مثلاً در انقلاب اسلامی 57 ایستادند و گفتند امروز اینجا ما، گذشته و آینده‌ی ایران مدیون آن‌ها است، کسی که با رطب‌ویابس‌هایی مثل «انقلاب در انقلاب» تلاش می‌کند این لحظه‌ی تاریخی را از جوهره خالی کند، از ایران و «ایرانشهر» جز یک ایدئولوژی تحمیلی چه چیز باقی می‌گذارد؟ یا چگونه می‌توان چپ بود و در به در در جهان و تاریخ جهان دنبال «رخداد» گشت و به بازنمایی رخدادِ رخ‌نداده هم راضی بود، اما به آن که رسید تلاشی فرسایشی برای نفی و انکار آن آغازید، که آن طور که ما می‌خواستیم نیفتاده یا چنانکه انتظار داشتیم پیش نرفته. من معذرت می‌خواهم. دیگر تقدم عمل بر نظر چه یاوه‌ای است که می‌گویید، نه نظر بر عمل، بلکه تنها ایدئولوژی است که بر نظر و عمل شما حکمفرما است. اینجا است که باید گفت اتفاق چه در عمل و چه در نظر برای کسی معنا دارد که پذیرای افتادنش باشد. هنوز هم اگر ایران جایی است، که هست، مدیون امروز اینجا ما است. کسی که معلوم نیست ایرانی هست یا نیست چه پیشنهادی برای ایران می‌تواند داشته باشد؟! ادامه در 👇
ادامه از 👆 نه جغرافیای ایران که تاریخ اسلام هم از این قاعده مستثنی نیست. ایرانیان کل تاریخشان را تا قبل از امروز اینجا ما مسلمان زندگی کرده باشند و حکومت اسلامی داشته باشند، یا نه، نهان‌روشی در پیش گرفته باشند، اگر همه‌ی این تاریخ نتواند حال شود چیزی را تعیین نمی‌کند. البته که ایرانیان به هرزه تاریخ نگذرانده‌اند و هر چند شوخ‌طبع بوده‌اند با فلکِ حقه‌باز مکر نکرده‌اند. مگر با مکر می‌توان حکمت داشت! چگونه می‌توان مدعی بنیادِ «ملت» جدید در قدیمِ ایران بود و سری در تاریخ اندیشه‌ی ایرانی گرداند و خدایی که ایرانیان با او ما شدند را ندید؟! اما همه‌ی این تاریخ هم تنها وقتی سیاسی است که تاریخ ما باشد. جالب است در همان حال که عده‌ای امروز اینجا مای 57 را به اتهام تاریخ اسلام منقضی می‌دانند، عده‌ای دیگر آن را به جرم بریدن از تاریخ بی‌أصل و نسب می‌خوانند. هیچ کدام نیست، تاریخ تاریخ اتفاق است. اگر هنوز هم اسلام مسئله‌ای است و از تاریخش چیزی می‌خوانیم و می‌فهمیم از پس اتفاق 57 است و همین را هم نمی‌توان بی آن دید و خواند. اگر اتفاق و افتادن و نیفتادنش را در تاریخ نبینیم، ملت بودن ملت ایران را هم دست کم می‌گیریم؛ تو گویی ملت ایران سنگ ستبری بوده که در مسیر رودخانه‌ی تاریخ افتاده و مناسبتی با این رودخانه نداشته جز اینکه کمی صیقل خورده و دیدنی‌تر شده، انگار نه انگار که ملت ایران تشکیل شده، زخم برداشته، قوی و ضعیف شده و گاهی تا مرز فروپاشی رفته، خاطره پیدا کرده، دوست و دشمن فهمیده، تصمیم گرفته، ساخته و خراب شده و آمده و آمده تا رسیده به امروز اینجا ما. هر سخني اين روزها تنها وقتي شنيدني است كه امروز اینجا ما را ناگفته نگذارد، پیشنهادی برای ایرانی که به دست آمده باشد. همه‌ی گفتارهایی که «این» ایران را ناگفته می‌گذارند، یا آن را سهو و سهل می‌گیرند، یا اصرار دارند که امروز اینجا ما اشتباه بوده، همه‌ی این گفتارها غیرسیاسی‌اند، چیزی درباره‌ی سیاست و آنچه برای ما است نمی‌گویند، همه‌ی این گفتارها را بایست ناشنیده گذاشت و به صاحبانشان توصیه کرد چند حکایت «در فضیلت خاموشی» بخوانند. در عوض، همه‌ی ما که بعضی پیش از این سخنی هم در سیاست نداشته‌ایم و نگفته‌ایم، اگر در میانه بایستیم و سخن بگوییم، هر چه بگوییم سیاسی است و شنیدنی است و چه بسا به زودی بشود بگوییم امروز اینجا ما. ▪️ امروز فرصت ماست 🔸علم و سیاست فارسی🔸 @elmosiasatfarsi
حادثه اندوهبار تروریستی در حرم حضرت شاهچراغ علیه السلام را خدمت امام زمان، رهبری معظم، مردم شریف ایران و بازماندگان داغدار آن تسلیت عرض می‌کنیم. ان‌شاءالله خدای تبارک خونهای این ملت مظلوم و سرفراز را مانند همیشه مایه رسوایی دشمنان و بیداری و اتحاد دوستان قرار دهد. علم و سیاست فارسی
📝نا/مردم بخش اول ✍️ محمد هادی محمودی دهانه‌ي زخمي كه تا خيابان باز شده بود رفته رفته جمع‌تر مي‌شود، اما عمق عميق اين زخم همچنان در كوچه‌ها، خانواده‌ها و حتي درون فرد فرد ما گشوده است. زخم‌ها مي‌توانند عميقتر از پهناي خنجرها باشند؛ اينكه تن ما زخم‌بردار است واقعيت بزرگتري است از اينكه خنجرها برنده‌اند. ما انسانيم و جهاني كه در آن به سر مي‌بريم را نخست تجربه مي‌كنيم. بزرگي آن جهان در گرو بزرگي تجاربي است كه مي‌توانيم داشته باشيم. اگر توان تاب‌آوردن و تجربه‌كردن نداشته باشيم بزرگي جهان آماسي خواهد بود كه دير يا زود خالي مي‌شود و ما مي‌مانيم و حوض تنگمان. عمق اين زخم هديه‌اي است به تجربه‌كنان تاب‌آور ايراني كه مي‌توانند جهانشان را بزرگ كنند. چرا از دهان اين زخم همگانيمان همه با هم خوني ننوشيم، چيزي نياموزيم و هم‌خون نشويم؟ چرا در عمق اين زخم فرصت ديدن استخوانمان را غنيمت نشماريم كه هميشه زيرِ بار بوده و تازه ديدني شده. از فوايد خاموشي يكي هم اين است كه فرصت اين تجربه‌كردن را حرامِ صورتبندي‌هاي وارسته‌ي نظري و اغراض فروخورده‌ي عملي نكنيم؛ خاموشان كم‌كم سخني دارند تا بگويند. در بازنمايي آشوب اخير يك نكته بيش از همه محل مناقشه بوده: آيا اين خيزشي «مردمي» است؟ اگر مردم را چنانكه عرف است يكسره شمار بدانيم، شمار همراهانِ تاكجاي اين آشوب را فعلاً نمي‌توان فهميد. بيشتر، هر قضاوتي راجع به مردمي بودن يا نبودن آن نحوي موضعگيري در قبال آن به حساب مي‌آيد. با اين حال مسئله‌اي مهمتر از موضعگيري در قبال اين آشوب و حتي پيامدها و سرنوشت آن در ميان است: اگر شماري از مردم، كه آنقدر هستند كه نتوان مردم نخواندشان، آرزومند و حامي قتل شمار زياد و رو به تزايد ديگري از مردم باشند، حال آنكه درهم‌تنيده و هم‌سايه‌ي هم‌اند، آنگاه مردم كيست؟ اگر مردم واحد مفروضي در سياست باشد و اين هر دو مردم باشند، آنگاه حكم مردماني كه آرزومند قتل هم‌اند چيست؟ ديگر چگونه مي‌توان جزئي از چنين واحدي بود، چگونه مي‌توان پذيرفت مردم بود؟ واژه «مردم» در سياست چندان نامعين است كه با هر بار به زبان آمدن از نو پر مي‌شود، با اين حال «مردم‌بودن» تصميمي معين در عمق جان ما است. آيا همانقدر كه بي سختگيري ديگران را مردم مي‌خوانيم، «مردم‌بودن» را هم تجربه مي‌كنيم؟ مردم‌بودن مفيدِ جمعي ميان ما و ديگراني است كه شخص به شخص نمي‌شناسيمشان، اما هر كه باشند يكي از هم‌ايم، تفاوت‌هاي پيش‌آمده و قابل تغييري داريم، اما ابتدائاً برابريم. اين برابري ابتدايي بر خلاف ظاهرش اصلاً پيش‌پاافتاده نيست، خودبه‌خودي نيست، هيچ ويژگي ازپيش‌حاصل و فراگيري هم چون خون و خاك و مذهب نمي‌تواند با اين برابري يكي گرفته شود. برابري ابتدايي يك وضعيت ثانوي است، اعتباري است، حقوقي است، براي برابري در خون و خاك و مذهب نيز ابتدا بايست تعبيري حقوقي از آن‌ها داشت. اين وضعيت حقوقي كه در آن خود را ابتدائاً با هم برابر مي‌گيريم فضايي است كه در آن به هم مي‌رسيم، گفتگو مي‌كنيم، داد و ستد مي‌كنيم، قرارداد مي‌بنديم، سر هم كلاه مي‌گذاريم و از هم دادخواهي مي‌كنيم. همه‌ي اينها منوط به اعتبارِ آن برابري ابتدايي است. وضعيت حقوقي عنوان ديگر «شهر» يا «دولت» به معناي عام كلمه است. شهرها و دولت‌ها به عنوان وضعيت‌هاي حقوقي شكل مي‌گيرند. قواعد و قوانينِ موجود در اين وضعيت حقوقي/دولت‌/شهرها هر چه باشد، به هر حال اين يك وضعيت حقوقي ابتدايي و در عين حال اعتباري است. ابتدايي است، يعني پيش از آن است كه سروكله‌ي حق‌هاي خاص و حقوقدان‌هاي متخصص پيدا شود، فرض آن‌ها است. اعتباري است، يعني قائم به قول و قبول است، چنانكه بعضي گفته‌اند نحوي قرارداد همه با همه است. (1) البته منظور از قرارداد اينجا قراردادي به معني مرسوم كلمه نيست، اين قراردادي نانوشته و مفروض است و عنوان قرارداد بيشتر بنا است يك صورتبندي حقوقي از آن وضعيت ارائه دهد، اعتباري بودن آن را برجسته كند، در عين حال عنوان «قرارداد» عنصر سازنده‌ و نگهدارنده‌ي اين وضعيت و اعتبار را مي‌پوشاند؛ اين وضعيت حقوقي، اين قرارداد نانوشته ميان هر فرد با ديگري مبني بر برابري ابتدايي همه با هم، تصميمي دروني است كه هر يك مي‌گيريم، تصميمِ «مردم‌بودن». ادامه در 👇