eitaa logo
قصه های مهدوی ( اِلتجا♡)
13هزار دنبال‌کننده
260 عکس
3 ویدیو
0 فایل
﷽ ▪️حکایت‌هایی پیرامون امام زمان علیه السلام؛ شامل تشرفات، توسلات و... برگرفته از تولیدات گروه اِلتجا ▪️کانال اصلی اِلتجا: @Elteja ▪️کانال حدیث گرافی (اِلتجا): @Elteja_Hadith 🚫بدون تبلیغ و تبادل 📞 تماس با ما: @elteja_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
▪️برای دخترش خواستگار زیاد می‌آمد. اما هیچ‌کدام باب میل نبود. می‌خواست دامادش هم مومن باشد هم سید. دلش گرفت. دست به دامان حضرت مادر شد: چهارده شب، حدیث کساء، با دلی شکسته. روز چهاردهم خانواده‌ای از تهران تماس گرفت... 👈 حکایتی عجیب از برکات حدیث کساء 👇 https://eitaa.com/elteja_tales/297 👈 عضویت در قصه‌های مهدوی @Elteja_tales
Hekayate Hadis Kesa-Damade Momen.mp3
6.61M
▪️حکایتی عجیب از برکات حدیث کساء. 📚حدیث کساء و آثار شگفت، ص۹۸. 👈 عضویت در قصه‌های مهدوی @Elteja_tales
▫️دلم که بهانه ات را میگیرد، به روضه ها پناه می برم، هرجا که روضة الحسین باشد، حتما عطر گل نرگس هم هست. ...✨ 🔘 "روضه خوان". 👇 https://eitaa.com/elteja_tales/299 👈 عضویت در قصه‌های مهدوی @Elteja_tales
4_5883979735230318397.mp3
11.2M
▫️دلم که بهانه ات را میگیرد، به روضه ها پناه می برم، هرجا که روضة الحسین باشد، حتما عطر گل نرگس هم هست. ...✨ 🔘 "روضه خوان". 👈 عضویت در قصه‌های مهدوی @Elteja_tales
▪️دست‌هایش می‌لرزید. باید رضایت‌نامه را امضا می‌کرد. دکتر گفته بود: "امید زیادی به زنده ماندن‌شان نیست؛ نه همسرت، نه نوزادت." رضایت داد. با گریه آمد خانه. ساعتی بعد تلفنش زنگ خورد. از بیمارستان بود. دلش ریخت... 👈 حکایت معجزه حدیث کساء در شفای یک بیمار سرطانی 👇 https://eitaa.com/elteja_tales/301 👈 عضویت در قصه‌های مهدوی @Elteja_tales
4_5820914870702313329.mp3
4.27M
👈 حکایت معجزه حدیث کساء در شفای یک بیمار سرطانی... 👈 عضویت در قصه‌های مهدوی @Elteja_tales
▪️تلفن خانه زنگ خورد. گوشی را برداشت. پسرش بود. تماس گرفته بود برای خداحافظی: "مادر! اولیای دم، رضایت ندادند. حکم اعدامم امضا شده..." مضطر شد. رفت سر سجاده. پناه برد به نماز استغاثه به حضرت زهرا سلام الله علیها ساعتی بعد دوباره تلفن خانه زنگ خورد... ♦️حکایت زیبایی از برکات نماز استغاثه به حضرت زهرا سلام الله علیها 👇 https://eitaa.com/elteja_tales/304 👈 عضویت در قصه های مهدوی @Elteja_tales
4_5825712928992529983.mp3
2.78M
▪️حکایت زیبایی از برکات نماز استغاثه به حضرت زهرا سلام الله علیها . 👈 عضویت در قصه های مهدوی @Elteja_tales
▪️امام زمان علیه السلام به او فرمود: برایم روضه مادرم را بخوان! 👈 این حکایت جذّاب را اینجا بشنوید 👇 https://eitaa.com/elteja_tales/306 👈 عضویت در قصه های مهدوی @Elteja_tales
4_5843723247283080300.mp3
6M
▪️امام زمان علیه السلام به او فرمود: برایم روضه مادرم را بخوان! حاج قدرت الله لطیفی نسب به محضر امام عصر علیه السلام. 📚 شیدای گمنامی، ص۵۲. 👈 عضویت در قصه های مهدوی @Elteja_tales
▪️دهه اوّل محرم. دعوتش کرده بودند روضه‌خوانی. قبل منبر، بانی مجلس صدایش زد. گفت: امشب روضه حضرت زهرا بخوان. پرسید: روضه حضرت زهرا؟ آن هم شب اول محرم؟! روضه مادر را خواند. شب‌های دوم و سوم هم. شب آخر، روضه‌خوان سرّ ماجرا را پرسید. بانی مجلس گفت: من قبلا سنّی بودم ... 👈 حکایت شیعه شدن یک سنّی از برکت توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها 👇 https://eitaa.com/elteja_tales/318 👈 عضویت در قصه های مهدوی @Elteja_tales
4_5859688323622113180.mp3
5.34M
▪️حکایت شیعه شدن یک سنّی از برکت توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها. 👈 عضویت در قصه های مهدوی @Elteja_tales
▫️این دست رفاقت من... با من رفیق شو تا برایت سنگ تمام بگذارم. (امضا: حجت بن الحسن العسکری) ...✨ 🔘 "رفیق ترین". 👇 https://eitaa.com/elteja_tales/320 👈 عضویت در قصه های مهدوی @Elteja_tales
4_5893093733141843766.mp3
9.54M
▫️این دست رفاقت من... با من رفیق شو تا برایت سنگ تمام بگذارم. (امضا: حجت بن الحسن العسکری) ...✨ 🔘 "رفیق ترین". 👈 عضویت در قصه های مهدوی @Elteja_tales
▪️سیّدی بود در نجف، مردم می‌گفتند علم غیب دارد! به خودش گفت: «بگذار امتحانش کنم.» رفت پیش سیّد. گفت: «من گمشده‌ای دارم، بگویید الان کجاست؟» سیّد در فکر فرو رفت. یک‌دفعه رنگ صورتش تغییر کرد. بهت‌زده گفت: ... 🔘 حکایت سیّدی که از غیب میگفت! 👇 https://eitaa.com/elteja_tales/324 👈 عضویت در قصه های مهدوی @Elteja_tales
Hekayate Seyedi Ba Elme Qeib.mp3
4.77M
▪️حکایت سیّدی که از غیب میگفت! 📚به نقل از فرزندان مرحوم آخوند خراسانی 👈 عضویت در قصه های مهدوی @Elteja_tales
🔸دعوایشان بالا گرفته بود. هیچ‌کدام کوتاه نمی‌آمدند. بحث سر این بود: حق با علی علیه‌السلام بود یا ابوبکر؟ عالِم سنّی گفت: " اصلا نه حرف من، نه حرف تو. آن در را ببین. از اولین کسی که آمد، می‌پرسیم. هر چه گفت می‌پذیریم. قبول؟!" عالِم شیعه قبول کرد. ته دلش اما نگران بود. اهل آن شهر همه اهل سنّت بودند. در دلش به امام زمان متوسّل شد. چند دقیقه گذشت. مردی وارد شد... 👈 شعری که امام زمان علیه السلام در دفاع از مولا امیرالمومنین علیه‌السلام خواند 👇 https://eitaa.com/elteja_tales/326 👈 عضویت در قصه های مهدوی @Elteja_tales
88-Emdad Hazrat Be A'leme shie Dar mobahese_5883986963660279264.mp3
4.5M
🔸شعری که امام زمان علیه السلام در دفاع از مولا امیرالمومنین علیه‌السلام خواند. 📚 النجم الثاقب ، ج‏۲ ص۶۸۳. 👈 عضویت در قصه های مهدوی @Elteja_tales
▪️افتاده بود زندان. شکنجه‌ها امانش را بریده بود. طاقتش به آخر رسید. متوسّل شد. خواب پیامبر خدا را دید. پیامبر صلی الله علیه وآله راه چاره را نشانش داد. فرمود: «هر وقت کارد به استخوانت رسید‌...» 👈 ابوالوفاء شیرازی 👇 https://eitaa.com/elteja_tales/328 👈 عضویت در قصه های مهدوی @Elteja_tales
-630907134_1810402143.mp3
5.84M
▫️هر وقت کارد به استخوانت رسید، راه چاره این است که... ابوالوفاء شیرازی. 📚 بحارالانوار، ج۹۱، ص۳۵. 👈 عضویت در قصه های مهدوی @Elteja_tales
▫️تمام درد ما این است که درد دوری ات را نداریم. حضرت درمان! این بار به جای دوا، درد بده... ...✨ 🔘 "درد و درمان". 👇 https://eitaa.com/elteja_tales/330 👈 عضویت در قصه های مهدوی @Elteja_tales
4_5888628019420989352.mp3
10.96M
▫️تمام درد ما این است که درد دوری ات را نداریم. حضرت درمان! این بار به جای دوا، درد بده... ...✨ 🔘 "درد و درمان". 👈 عضویت در قصه های مهدوی @Elteja_tales
▪️روی رفتن به خانه نداشت. دستش خالی بود. مرد غریبه‌ای همراهش شد. از حالش پرسید. گفت: دستم تنگ است. مرد غریبه گفت: برو به فلان نشانی. از صاحبخانه بخواه، آن کیسه اشرفی که فلان جای خانه گذاشته به تو بدهد! بگو سفارش سید مهدی است. این را گفت و غیب شد! مرد حیرت‌زده شد. خواب بود یا بیداری؟ نکند خیال بود؟!... 🔘 این حکایت جذّاب را اینجا بشنوید👇 https://eitaa.com/elteja_tales/332 👈 عضویت در قصه های مهدوی @Elteja_tales
66-Tasharof- Mosafer Faghir .mp3
4.34M
▫️داستان جالبی از همسفر شدن مردی نیازمند با امام زمان علیه‌السلام. 📚 الخرائج ج‏1، ص 470. 👈 عضویت در قصه های مهدوی @Elteja_tales
◽️تک و تنها زده بود به دل جاده، می‌خواست برود زیارت سید محمد، راه را گم کرد، سر از بیابان درآورد، تشنگی، امانش را برید، چشمش سیاهی رفت، افتاد زمین، چشمش را که باز کرد، دید سیّدی سرش را به دامن گرفته... 👈 این حکایت جذّاب را اینجا بشنوید👇 https://eitaa.com/elteja_tales/334 👈 عضویت در قصه های مهدوی @Elteja_tales