eitaa logo
قصه های مهدوی ( اِلتجا♡)
13هزار دنبال‌کننده
260 عکس
3 ویدیو
0 فایل
﷽ ▪️حکایت‌هایی پیرامون امام زمان علیه السلام؛ شامل تشرفات، توسلات و... برگرفته از تولیدات گروه اِلتجا ▪️کانال اصلی اِلتجا: @Elteja ▪️کانال حدیث گرافی (اِلتجا): @Elteja_Hadith 🚫بدون تبلیغ و تبادل 📞 تماس با ما: @elteja_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
◽️مسجد پر از رفت و آمد. ابابصیر با امام وارد مسجد شد. امام فرمود: از مردم بپرس آیا مرا می‌بینند؟ ابابصیر از یکی پرسید: امام باقر علیه السلام را ندیدی؟ گفت: نه! از نفر دوم هم پرسید. همان جواب را شنید. هیچ کس امام را نمی‌دید!!! نابینایی وارد مسجد شد. امام فرمود: از او هم بپرس! گفت: از او ؟ او که اصلا چشم ندارد... 👈 این جذّاب را اینجا بشنوید👇 https://eitaa.com/elteja_tales/336 👈 عضویت در قصه های مهدوی @Elteja_tales
4_5938091985242951396.mp3
4.26M
◽️نابینایی که امام زمانش را دید!! زیبایی از زندگانی نورانی 📚خرائج، ج۲، ص۵۹۵. 👈 عضویت در قصه های مهدوی @Elteja_tales
◽️تنش مثل بید می‌لرزید، می‌خواست از شهر فرار کند، آمده بود برای خداحافظی از امام. پرسید: چرا می‌خواهی فرار کنی؟ گفت: حاکم شهر به من نگینی داده برای حکاکی، موقع حکاکی نگین شکست! دستش به من برسد، مرا خواهد کشت! امام هادی علیه السلام فرمود: نترس، خیر است، برگرد خانه. برگشت. مامور حاکم آمد دنبال نگین... 👈 این جذّاب را اینجا بشنوید👇 https://eitaa.com/elteja_tales/338 👈 عضویت در قصه های مهدوی @Elteja_tales
4_5947276283179175113.mp3
5.52M
▫️ماجرای عجیب نِگین شکسته زیبای یونس نقاش و پناه بردن او به امام زمانش، 📚امالی طوسی ص۲۸۸. 👈 عضویت در قصه های مهدوی @Elteja_tales
🔸پدرش زمینگیر شده بود. هر شب تا صبح پرستاریش می‌کرد، غیر از سه‌شنبه شب‌ها. سه‌شنبه‌شب‌ها راهی مسجد سهله می‌شد. چهل هفته نذر کرده بود به شوق دیدن امام زمان علیه السلام. هفته چهلم رسید. حال پدر خوب نبود. مانده بود میان دوراهی؛ برود مسجد سهله؟ یا بماند پیش پدر؟... 👈 این حکایت جذاب را اینجا بشنوید👇 https://eitaa.com/elteja_tales/342 👈 عضویت در قصه های مهدوی @Elteja_tales
4_5976495916356472316.mp3
4.45M
🔸فرمود: پدر پیرت را دریاب! 📚 النجم الثاقب، حکایت ۸۶. 👈عضویت در قصه های مهدوی @Elteja_tales
🔸این دعا درهای آسمان را باز می کند 🌠 ▫️ فوق العاده شنیدنی دعای امّ داوود👇 https://eitaa.com/elteja_tales/344 👈عضویت در قصه های مهدوی @Elteja_tales
Hekayat Ome Davod (1).mp3
10.1M
🔘 این دعا درهای آسمان را باز می‌کند. ▫️ فوق العاده شنیدنی دعای امّ داوود👌 آشنایی با دستورالعمل این دعا👇 https://eitaa.com/elteja/3611 📚 بحارالأنوار ج۹۵، ص۳۹۷. 👈عضویت در قصه های مهدوی @Elteja_tales
🔸نصفه‌شب بی‌خوابی به سرش زد. آمد داخل حیاط مدرسه. یکدفعه صحنه عجیبی دید: اتاق خادم مدرسه غرق نور، مثل خورشید! رفت پشت درِ اتاق. فال‌گوش ایستاد. خادم داشت با کسی حرف می‌زد. صدا قطع شد. نور اتاق هم رفت. پرید داخل اتاق. پرسید: راستش را بگو، چه کسی اینجا بود؟... 🔸خدمتکاری که امام زمان علیه‌السلام به سراغش آمد 👇 https://eitaa.com/elteja_tales/346 👈عضویت در قصه های مهدوی @Elteja_tales
4_5987994613254720993.mp3
7.16M
🔘خدمتکاری که امام زمان علیه‌السلام به سراغش آمد. 📚به نقل از مرحوم سید غلامرضا کسایی (داماد علامه امینی) 📚مشابه در مطلع انوار ج۱ ص۱۲۰ 👈عضویت در قصه های مهدوی @Elteja_tales
▫️شب جمعه بود، دلش هوایی زیارت، قدم‌هایش راهی کربلا... ناگهان مرد تنومندی جلوی راهش را گرفت. پرسید: کجا می‌روی؟ گفت: عاشق حسینم. می‌روم کربلا. مرد گفت: «عاشق؟! عاشق از دور هم که سلام کند باید جواب بیاید! اگر عاشق هستی، از همینجا سلام کن ببینم» دلش لرزید... این حکایت زیبا را اینجا بشنوید👇 https://eitaa.com/elteja_tales/348 👈عضویت در قصه های مهدوی @Elteja_tales
4_5818667013668604919.mp3
4.39M
🔸 زائری که جواب سلام امام حسین علیه السلام را شنید! 👈عضویت در قصه های مهدوی @Elteja_tales
🔸دلش می‌خواست ازدواج کند. دستش اما خالی بود. نه پول داشت، نه خانه. یکدفعه فکری به سرش زد. رفت خانه باب الحوائج، حاجتش را برای امام کاظم علیه السلام گفت... 🔸این حکایت زیبا را اینجا بشنوید👇 https://eitaa.com/elteja_tales/350 👈عضویت در قصه های مهدوی @Elteja_tales
4_6006078414140738853.mp3
5.9M
🔸حاجت ازدواجش را از باب‌الحوائج گرفت. 📚قرب الاسناد ص۳۱۰ 📚مشابه امالی مفید ص ۱۲ 👈عضویت در قصه های مهدوی @Elteja_tales
Hazrate abotaleb.mp3
3.23M
▪️به مناسبت سالروز وفات جناب ابوطالب پدر گرامی امیرالمومنین علیهما السلام (۲۶ رجب) خدمتگزاری خالصانه جناب ابوطالب علیه السلام به محضر رسول اکرم صلی‌الله علیه و آله ▪️کانال قصه‌های مهدوی👇 @Elteja_tales ▪️کانال اصلی التجا👇 @Elteja
🔸اوصاف پیامبر آخرالزمان را خوانده بود. دلش می‌خواست او را ببیند. از هند راهی سفر شد رسید به شهر کابل رفت پیش عالم شهر. عالم گفت: گمشده تو پیامبر ماست. اما بیش از دویست سال است که از دنیا رفته! پرسید: آیا امروز جانشینی دارد؟ شنید: جانشین او امروز غایب است! آواره بیابان‌ها شد به شوق دیدن امام غائب.... 🔸این حکایت زیبا را اینجا بشنوید👇 https://eitaa.com/elteja_tales/353 👈عضویت در قصه های مهدوی @Elteja_tales
4_6016928764250819645.mp3
7.4M
▫️تازه‌مسلمانی که امام زمانش را دید. 📚 الكافي (ط - الإسلامية)، ج۱ ص۵۱۵. 👈عضویت در قصه های مهدوی @Elteja_tales
▫️خدمتکار باغ امام بود. نشسته بود پای یک درخت، کنار سگ نگهبان باغ. یک لقمه غذا خودش می‌خورد، یک لقمه هم به سگ می‌داد. امام از راه رسید. پرسید: چرا غذایت را با این سگ نصف می‌کنی؟ خدمتکار جوابی داد که اشک شوق از چشم‌های امام حسین علیه السلام جاری شد... 🔸این حکایت زیبا را اینجا بشنوید👇 https://eitaa.com/elteja_tales/355 ▪️کانال قصه‌های مهدوی👇 @Elteja_tales ▪️کانال اصلی التجا👇 @Elteja
4_5847993982373595649.mp3
6.08M
▫️خدمتکاری که اشک امام حسین علیه‌السلام را درآورد... 📚 مستدرك الوسائل ج‏7، ص 193. ▪️کانال قصه‌های مهدوی👇 @Elteja_tales ▪️کانال اصلی التجا👇 @Elteja
🔸به گناهانش معتاد شده بود. هرچه این در و آن در می‌زد، نجات پیدا نمی‌کرد. اتفاقا کربلا قسمتش شد. روی رفتن به حرم نداشت. نمی‌دانست چه کند. یکدفعه آقایی سر راهش سبز شد. فرمود: چاره‌ی کار این است که ... 🔸این حکایت زیبا را اینجا بشنوید👇 https://eitaa.com/elteja_tales/357 👈عضویت در قصه های مهدوی @Elteja_tales
▪️از سفر مدینه برگشته بود. سرزنش‌های زنش شروع شد: این همه می‌روی دیدن زین‌العابدین علیه السلام، این همه برایش هدیه می‌بری، شد یک‌بار برایت جبران کند؟!... 👈 سال بعد دوباره رفت دیدن امام، شنید: همسرت سرزنشت کرد؟! سرش را پایین انداخت. وقت آن بود که امام معجزه‌ای نشانش دهد. فرمود تشتی از آب بیاورند... ▫️این حکایت جذاب را اینجا بشنوید👇 https://eitaa.com/elteja_tales/359 👈عضویت در قصه های مهدوی @Elteja_tales
Hekayate Marde Balkhi _ Emam sajad.mp3
5.89M
▫️حکایت جذّاب دیدار مردی از بلخ با امام سجّاد علیه السلام 📚 بحارالانوار ج۴۶ ص۴۷. 👈عضویت در قصه های مهدوی @Elteja_tales
🔸رفت بالای منبر. گفت: مردم! می‌خواهم اعترافی بکنم! من بیست سال تمام به شما دروغ گفتم! من اصلا درس حوزه نخوانده‌ام. الکی حدیث می‌گفتم. جواب همه‌ی سوال‌ها را از خودم در می‌آوردم... مردم مات و مبهوت! اول فکر کردند تواضع می‌کند. اما نه، قضیه جدی بود! تا می‌خورد کتکش زدند. بعد هم از روستا بیرونش کردند. آواره بیابان‌ها شد. مضطر، بی‌کس، پشیمان. ناگهان آقایی نورانی جلویش سبز شد... ▫️این حکایت جذاب را اینجا بشنوید👇 https://eitaa.com/elteja_tales/361 👈عضویت در قصه های مهدوی @Elteja_tales
4_6048676698646384307.mp3
8.52M
🔸 داستان یک اعتراف! 📚 دانشنامه امام مهدی علیه‌السلام، ج۵، ص۲۷۷ به نقل از مرحوم آیت‌الله خویی 👈عضویت در قصه های مهدوی @Elteja_tales