و عرض خداقوت و خسته نباشید به خودم
بابت روز پرکاری که امروز داشتم🥴😀
نشونهشم اینه که من در روزهای عادی نهایتا سه چهارتا لیوان چایی میخورم. امروز تقریبا هشت نُه تا زدم. دیگه حساب کارو بکنین خودتون.
یکیم این کتاب؛
بایگانی روزنامهی جنگل
که میرزا کوچکینا حدود صد سال پیش منتشر میکردن و از این طریق افکار و منش و روش خودشون رو تبلیغ میکردن.
طرفداران رضاخان میرزا کوچیک رو متهم به تجزیهطلبی میکنن. مام قراره کل نسخههای روزنامهی جنگل رو بخونیم و بررسی کنیم ببینیم آیا کوچکترین مطلبی موید بر این موضوع پیدا میکنیم یا نه.
بچههایی که پوستر حاجی رو گرفتن، سوال پرسیدن که چطوری توزیع کنیم. طبق تجربهی سالهای گذشته نظر من اینه👇
چند نکتهی مهم دربارهی توزیع پوسترها
۱. پوسترها رو یک هفته قبل از سالگرد حاجی توزیع بفرمایین تا مردم ذوق بیشتری برای گرفتنش داشته باشن.
۲. به هیچ عنوان پوسترهارو جایی پخش نکنین. مثلا یهو هوس نکنین تو نماز جمعه و راهپیمایی بدین دست ملت؛ تا میان ببرن خونه خراب میشه.
۳. بهترین محل برای توزیع؛ مغازهها هستن. چون اونجا، هم ماندگاری خیلی بالایی داره و هم روزانه افراد زیادی توی مغازهها تردد دارن. از مغازهدار بپرسین: آقا پوستر میخواین؟
یا میگه آره یا میگه نه. آمادگی رفتارهای نامتعارف رو داشته باشین. خیلیها تحت تاثیر شدید تبلیغات خارجی هستن و مغز و روانشون پاکسازی شده. اگه حرف نامربوطی شنیدین، هیچ واکنش منفیای نشون ندین، یه لبخند ملیح بزنین و رد شین. همین.
۴. از بازخوردهای منفی نترسین، طبیعیه. سرتونو که نمیبرن. نهایتا دو تا فحشه دیگه. که اجر و ثواب کارتون رو بالا میبره.
۵. چسب همراهتون باشه که اگه موقعیت بود خودتون اجازه بگیرین و بچسبونین، اینجوری خاطرجمع هستین که زحمتتون به سرانجام رسیده.
۶. کار توزیع رو بهتره آقایون انجام بدن.
۷. انشاءالله با شهدا محشور باشین و باشیم.
اطلاعات بیشتر دربارهی تهیهی پوسترها👇
https://eitaa.com/emaddavari/3541
عماد دولتآبادی
یکیم این کتاب؛ بایگانی روزنامهی جنگل که میرزا کوچکینا حدود صد سال پیش منتشر میکردن و از این طریق ا
من خودم بلد بودم بگم «آرشیو روزنامه جنگل» ولی گفتم «بایگانی روزنامه جنگل» طرف اومده شخصی و باز نوشته آرشیو😭
وقتی این کارارو میکنین دقیقا این شکلیم👇
بسم الله الرحمن الرحیم
ما تو را به حاجی میشناختیم.
تو برای ما آن چهرهٔ ناشناس، آن صدای گرم بودی که در #مستند_۷۲_ساعت از آخرین پرواز حاجی میگفت، از آخرین ساعات مردی که داغش در فرودگاه بغداد، تا ابد روی پیشانی دل ما مهر شد.
ما حتی چهرهات را درستوحسابی ندیده بودیم. عکست کنار عکس سیدمحمد حجازی بود و ما نمیشناختیمت. ما از تو فقط یک اسم بلد بودیم: #سیدرضی
راستش ما آدممعمولیها حتی این را هم نمیدانستیم که این «سیدرضی» نام توست یا نام خانوادگیات؟ گفتم که! ما تو را به حاجی میشناختیم. تو برای ما، همرزم او بودی. تو میخندیدی و میگفتی: «حاجی اومد گفت سید تو هم دیگه پیر شدی! دیگه به درد نمیخوری! باید شهـید شی!» و میگفتی خدا از دهنت بشنود! میگفتی کاش بشود.
شد. امروز، شد.
امروز، در هشتادمین روز از نسلکـشی غـزه، در هشتادمین روز از سیاهترین روزگار معاصر ما، خدا حاجت تو را داد. امروز بالاخره اسم و فامیلت را درست فهمیدیم: #سید_رضی_موسوی
فقط وقتی فهمیدیم که یک «شـهید» هم قبل اسمت نشسته. سیدجان! سلام ما را به حاجی برسان.
✍️ پرستو علی عسگر نژاد