10.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#من_محمد_را_دوست_دارم🍃🌸•.
#میلاد_پیامبر_اکرم🌱
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
【میریزنستآرههاازآسموناروےخاک🌿
سرودݪباشونهیارسوݪللهبفداڪ♥️】
#آسیدرضانریمانے💚
شہداےِ امـامـ حسـنـے🌙
Hamed_zamani_Mohammad_s_.mp3
18.25M
#نوایِ_دل🎼
〖محمد مقتداے اهل عالم😍〗
#prophetmuhammad
#من_محمد_را_دوست_دارم
#لبيك_يا_رسول_الله
#هفته_وحدت
🌸🍃•°↷
شہداےِ امـامـ حسـنـے🌙
4_5852634174845878979.mp3
8.67M
⇆◁❚❚▷●°
﴿محمدوعلےعلےومحمد🌿اینآیههای
محکمتوحیده🍃🌸﴾
#من_محمد_را_دوست_دارم💛
#لبیک_یا_رسول_الله
شہداےِ امـامـ حسـنـے🌙
"بـہوقتعـٰاشقے"
#به_وقت_رمان😉 بـریـم بـرای پــارت سی و پنجم🛵👇 ادامه پارت دیروز
#به_وقت_رمان😉
بـریـم بـرای پــارت سی و ششم🛴👇
ادامه پارت دیروز
✨دختر بسیجی
°•| پارت سی و ششم |•°
شیرینی رو از روی میز برداشت و مشغول تعارف شیرینی شد.
به آرام که با لپای گل انداخته سرش پایین بود، خیلی نامحسوس نگاه کردم که ناگهان مامان بغلش کرد و بدن توجه به چشمای از حدقه بیرون زده اش صورتش رو بوسید .
از کار مامان و قیافه ی متعجب آرام خنده ام گرفته بود که امیر حسین آروم کنار گوشم گفت : فعلا تا می تونی بخند چون تا چند وقت دیگه اشکت در میاد!
با تعجب نگاهش کردم که با خنده گفت : این آرام ی که انقدر جلوی تو آروم و سر به زی ره، همین محمد حسینی که جلوش تکون نمی خورد ی رو یه شبانه روز برای تنبیه توی انبار جا کرده و در رو به روش بسته! برا ی ما هم که دیگه آسایش نذاشته پس تا می تونی، خوشی و استراحت کن که خدا به دادت برسه.
با تعجب به آرام که مشکوکانه ما رو نگاه می کرد چشم دوختم که امیر حسین گفت : حالا نمی خواد خشکت بزنه انقدرایی که گفتم بد نیست بالاخره یه ذره خوبی هم توی وجودش پیدا میشه!
_آخه به تو هم میگن داداش؟! به جای اینکه ازش تعریف کنی داری بد گوییش رو می کنی؟!
_آرام خیلی خوبتر از اون چیز یه که نیاز به تعریف داشته باشه و خودت هم این رو خوب می دونی! فقط یه کم که نه خیلی بازیگوشه و هر کجا که باشه اونجا دیگه آسایش نیست.
_ولی به نظر من او خیلی خانومه!
_آرام چیزی بیشتر از خانوم، خانومه! می دونه کجا چجوری باید رفتار کنه، بیرون سنگین و با قاره ولی توی خونه زلزله اس!
جوریه که وقتی نیست، خونه ساکت و سوت و کوره و جای خالیش حسابی به چشم میاد.
با این حرفش موافق بودم، چون آرام وقتی که شرکت نبود هم شرکت سوت و کور بود و من دل و دماغ کار کردن نداشتم.
اونشب قرار بر این گذاشته شد که مراسم عقد برای دو هفته ی دیگه و تو ی خونهی آرام باشه چون خونه شون یه آپارتمان دو طبقه بود و تو ی طبقه ی بالا که مال امیر حسین و کوچکتر از طبقه ی پایین بود می تونستن خانم ها باشن و طبقه ی پایین هم برای آقایون در نظر گرفته شد.
مامان اصرار داشت مراسم عقد توی سالن پذیرایی یا توی خونه ی ما برگزار بشه ولی آقای محمدی می گفت بهتره جشن عقد مختصر گرفته بشه و جشن مفصل بمونه برای عروسی و ما هم دیگه اصراری نکردیم.
من حاضر بودم برای آرام بزرگترین جشن عقد و عروسی بگ جیرم ولی روی حرف بزرگترها حرفی نزدم گر چه با نظر اونا هم موافق بودم و مخالفتی نداشتم.
صبح روز شنبه به محض رسیدنم به شرکت و نشستن پشت میز کارم به گوشی آرام زنگ زدم و ازش خواستم خیلی زود به اتاقم بیاد.
خبر خاستگاری من از آرام تو ی شرکت پیچیده بود و از همهمه های کارمندا می شد فهمید در مورد چی حرف میزنن ولی هیچ کس علناً چیزی نمی گفت که من بشنوم و بیشتر پشت سرمون حرف می زدن.
اونروز پرهام با وجود اینکه توی شرکت کلی کار عقب افتاده داشت به شرکت نیومد و هر چه هم که باهاش تماس گرفتم جوابی نداد.
و وقتی دیدم پرهام گوشیش رو جواب نمیده نگرانش شدم و با پدرش تماس گرفتم و او هم گفت که چند شبه کالا به خونه نرفته و خبری ازش نداره.
با کلافگی گوشی رو روی میز انداختم که آرام تقه ای به در نیمه باز زد و وارد اتاق شد و با لبخند بهم سلام کرد.
جواب سالمش رو دادم و او با بستن در به سمتم اومد و در همون حال گفت : من نمی دونم اینا از کجا قضیه ی خاستگاری رو فهمیدن.
_ برای من هم جالبه و فکر می کردم تو بهشون گفتی.
_یعنی شما به هیچ کس نگفتین!؟ پس!...
یک دفعه ساکت شد و بعد مکثی گفت : کار این مبینای دهن لقه نه تنها جاسوس خوبیه که خبرنگار خوبی هم هست.
با اخم ساختگ ی نگاهش کردم و گفتم : از اینکه بقیه فهم یدن ناراحتی؟!
_نه! فقط از طرز نگاه بعضیا خوشم نمیاد.
_مگه چجور نگاهت می کنن!
_یه جور ی که انگار.... نمی دونم یه جور بد ی دیگه!
_بگو کیا اینجور نگاهت می کنن تا چشماشون رو از حدقه در بیارم.
خند ید و گفت :اُه چقدر خطرناک!
_کجاش رو دید ی من برای تو از این خطرناک تر هم می شم.
نگاهش رو ازم گرفت که مقابلش وایستادم و گفتم : آرام! من می خوام همهی دنیا بفهمنن که تو دیگه مال من شد جی و من دیوانه وار عاشق توام.
سرش رو پایین انداخت و من برای ای نکه بیشتر نگاهش رو ازم نگیره بحث رو عوض کردم و گفتم : این فهرست سوالایی که قرار بود برام بیاری رو آوردی؟