eitaa logo
"بـہ‌وقت‌عـٰاشقے"
477 دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
326 فایل
﴾﷽﴿ اینجـا دل حڪم میفرماید...⚖️ - از ۲۲/خرداد/هزار سیصد۹۹ و مینویسیم❥︎ - پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/3211552716
مشاهده در ایتا
دانلود
« نہ یڪ قدمـ‌ جلو.. 💪 نہ یڪ قـدم عقـب..💚 هم پاے رهبریم✌🏼‌😎🇮🇷
"بـہ‌وقت‌عـٰاشقے"
خب بزرگواران باز هم بنده عذر خواهی میکنم بابت اتفاقی که افتاده شرمنده همگی. رفقای عزیزم به اطلاع بند
من به شخصه شرمنده شماهم شدم😪 خیلی زحمت کشیدی برای رمان ساعت ها وقت میزاشتی تا تایپ کنی و الان همشون پاک شدن.....💔
❗️ تو‌ گناه ‌نکن‌ ببین‌ خدا‌‌ چجوری‌ حالتو‌ جا‌ میاره😇 🌹زندگیت‌ رو‌ پر‌ از‌ وجود‌ خودش‌ میکنه🌹 🌸عصبی شدی؟ نفس بکش‌ بگو‌ : بیخیال ، چیزی‌بگم ، اما‌م‌ زمان‌‌ (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) ناراحت‌ میشه 🌸دلخورت‌ کردن؟ بگو‌ : خدا‌ میبخشه‌ منم‌ میبخشم‌ پس‌ ولش‌ کن🦋 🌸تهمت‌ زدن؟ آروم‌ باش‌ و‌‌ توضیح‌ بده بگو‌ : به ائمه‌ هم‌ خیلی‌ تهمت ها زدن 🌸کلیپ‌ و‌ عکس‌ نامربوط‌ خواستی‌ ببینے؟ بزن‌ بیرون‌ از‌ صفحه‌ بگو : مولا‌ مهم‌تره♥️ 🌸نامحرم‌ نزدیکت‌ بود؟ بگو‌‌:مهدے زهرا(عج)‌خیلی‌خوشگلتره بیخیال‌بقیه
کاشکی ...😪 وقتی گناه می کردیم صورتمون سیاه میشد👺 یا ...🚶‍♀ وقتی غیبت می کردیم دهنمون بوی میداد🗣 یا ...🚶‍♂ وقتی دروغ می گفتیم دماغ مون دراز می شد 👃 یا ...🚶‍♀ وقتی به فکر گناه بودیم سر درد می گرفتیم 🤦‍♂ یا ...🚶‍♂ یا وقتی به نامحرم نگاه می کردیم چشمامون قرمز می شد 👀 میدونید چیه ؟؟؟ اگه این اتفاق می افتاد دیگع گناه نمی کردیم😔😭 حداقل برای ظاهرمون😔 اما خدا این کارو نکرد 🙂 چون میدونست بندهاش گناه نمی کنن 💔😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ ↓چہـ °زیبا مـے ڪُند[🌸] ::عشقـــ♥ •زهـــــ🌙ــراء °زمانـے ڪ از☝🏻 گرماے 💥 •سوزانــ تابستانــ 🍃 در پس ↶ 【 چادرٺــ 】 ° را ترسـے نیسٺـ👏🏻 . . ::::إن اللہ يُعطـے اصعبــ المعارك لأقوے جنودةـ:::: خدا سخٺ ترینــ جنگ ها را به قوے ترینــ سربازانش میدهد☝🏻💕
‌🍃 روزی‌که‌گنبد‌وحرمش‌رابنا‌کنیم باید‌تمام‌صحن‌حسن"علیه‌السلام"را‌طلا‌گرفت:) ‌🍃 ان‌شاءالله😍
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... جـان ببــر آنــجا ڪہ دلـــم برده اے💔... ...🚶🏻‍♂
‌ ێادِ دݪنشینٺ اے اُݥیدِ جـ|♥️|‌ـاݩ هَر ڪجا رۅم روانہ با ݦݩ اسٺـ|🌊|ــ . . ✌️🏼
~🕊 🙃🍃 مدتےبود حسن مثل همیشه نبود.. بیشتر وقت ها تو خودش بود؛ فهمیده بودم که دلش هوایی شده!!🥀 تا اینکه یه روز اومد نشست روبروم؛ گفت: از بـے بـے زینب یه چیزی خواستم اگه حاجتمو بدن، مطمئن میشم راضی ان به رفتن من! ازش پرسیدم چـے خواستی؟ گفت: یه پسر کاکل زری😉😅 اگه بدونم یه پسر دارم که میشه مرد خونت، دیگه خیالم از شما راحت میشه.. وقتے رفتم سونوگرافی فهمیدم بچه پسره، قلبم ریخت💔 چون خودمم مطمئن شدم حسن باید بره سوریه. وقتی رسیدم خونه؛ پرسید بچه چیه؟!! نگاهش کردم و گفتم : دیدارمون به قیامټ..😭💚 ✍🏻بھ ࢪوایټ همسـࢪ ♥️🕊 ‍‎