#خاطره🎞
عمهشهید:
یهروزجمعهرفتیمبیرون
ماتویراههمهچیخریدیم🍿🍪🍭🍬
(بابکخیلیآدمشوخطبعیبود)
بهبابکتعارفمیکردیمکهیهچیزیبخور
بهحالتشوخیمیگفتمنروزهاممافکرمیکردیم دارهشوخیمیکنه
درحالیکهبه مقصدمونرسیدیم
،اذانگفتدیدیمبابکیهتیکهنونویهخوردهحلوا برایخودشاوردهبودباهموننشستوافطارکرد
هممونشوکهشدیمگفتیمبابکتوکهروزهبودی
لااقلبهمامیگفتیخوراکیهاییکهبچهها
میخوردنروجلویتونمیآوردیم
گفتنهعمهاینچهحرفیهبچههابایدلذتشونرو
ببرنمنمبهکارخودممشغولباشم
#شهیدبابکنوࢪی💛
#خاطره🎞
بهنقلازهمرزمشهید:
شب قبل از شهادت #بابڪ❤️بود.
یه ماشین مهمات تحویل من بود.من هم قسمت موشکی بودم و هم نیروی آزاد ادوات.
اون شب هوا واقعا سرد بود.
#بابڪ❤️ اومد پیش من گفت:
" علی جان توی چادر جا نیست من بخوابم.پتو هم نیست."
گفتم : تو همش از غافله عقبی.بیا پیش من.
گفتم:بیا این پتو ؛ اینم سوءیچ ....برو جلو ماشین بخواب، من عقب میخوابم.
ساعت 3شب من بلند شدم رفتم بیرون.
دیدم پتو رو انداخته رو دوش خودش داره #نماز
میخونه...
(وقتی میگم ساعت (۳)صبح یعنی خدا شاهده اینقدر هوا سرده نمیتونی از پتو بیای بیرون!!)
گفتم: #بابڪ❤️
با اینکارا شهید نمیشی پسر..
حرفی نزد😔
منم رفتم خوابیدم.
صبح نیم ساعت زود تر از من رفت خط
و همون روز #شهید شد
شادی روح پاکشون #صلوات
#خاطــره🎞🍃
هممداحبودهمفرمانده ...
سفارشکردهبودرویسنگ
قبرشبنویسند
- یازهرا💔
اینقدررابطهاشباحضرت
زهراقویبودکهمثلبیبیشھیدشد(:
خمپارهخوردبہسنگرش
وبچههارفتندبالایسرش ...
دیدندکهخمپارهخورده
پہلوۍسمتچپش ... !
#شهیدمحمدرضاتورجیزاده🌱''
#خاطــره📜✨
|🌻دوسٺشہید🌻|
🍁روی خاکریز نشسته بود.
اونروز هوا #خیلی_گرم بود و من با
لباس شخصی رفته بودم و همش غر
میزدم که چرا لباس نمیدن.
🍁بابڪ کنارم بود؛ بهش گفتم :این چیه
پوشیدی؟اینو از کجا آوردی؟!!!
#لباس_خیلی_براش_تنگ_بود_و_کمی_کهنه
گفت:"این لباس رو از زمان خدمت
🍁#سربازی_دارم!" بهش گفتم این تنگه!
گفت:"آره ولی مهم نیست تو خبر نداری
اعزام کی شروع میشه؟"
+با خودم میگم من به چی فکر میکردم
🍁و #بابک_به_چی...]
#شهیدبابڪنورے♥️
#خـاطره_شهـید🌷
#منخجالتمیکشمتویصورتحاجقاسمنگاهکنم🍀
اسفند سال ۱۳۸۸ بود. مثل هر سال در تالار وزارت کشور برای سالگرد شهیدان آقا مهدی و آقا حمید باکری مراسمی برگزار شده بود. تهران بودم آن روزها. محمودرضا زنگ زد و گفت: «میآیی مراسم؟» گفتم: «میآیم. چطور؟» گفت: «حتما بیا. سخنران مراسم حاج قاسم است». مقابل تالار با هم قرار گذاشته بودیم. محمودرضا زودتر از من رسیده بود. من با چند نفر از دوستان رفته بودم. پیدایش کردم و با هم رفتیم و نشستیم طبقه بالا. همه صندلیها پر بود و جا برای نشستن نبود. به زحمت روی لبه یکی از سکوها جایی پیدا کردیم و همان جا نشستیم روی سکو. در طول مراسم با محمودرضا مشغول صحبت بودیم. ولی حاج قاسم که آمد محمودرضا دیگر حرف نمیزد. من گوشی موبایلم را درآوردم و همان جا شروع کردم به ضبط کردن سخنرانی حاج قاسم. محمودرضا تا آخر، همین طور توی سکوت بود و گوش میداد. وقتی حاج قاسم داشت حرفهایش را جمعبندی میکرد، محمودرضا یک مرتبه برگشت گفت: «حاج قاسم فرصت سر خاراندن هم ندارد. این کت و شلواری را که تنش هست میبینی؟ باور کن این را به زور قبول کرده که برای مراسم بپوشد و الا همین قدر هم وقت برای تلف کردن ندارد!»
موقع پایین آمدن از پلهها به محمودرضا گفتم: «نمیشود حاج قاسم را از نزدیک ببینیم؟» گفت: «من خجالت میکشم توی صورت حاج قاسم نگاه کنم؛ بس که چهرهاش خسته است.» پایین که آمدیم، موقع خداحافظی با دیالوگ مشهور سلحشور در فیلم آژانس شیشهای به او گفتم: «این شما، اینم مربیتون!» دلخور شدم که قبول نکرد برویم حاج قاسم را از نزدیک ببینیم.
#ادامه_درپست_بعدی
#خاطــره🎞
پدرشهید:
مامعمولاخیلیدرسالبهمسافرتمیرفتیم
البتهبعدازشهادتبابکمخطلشد
موقعکهماازشهرخارجمیشدیم
بابکتازهزبانبازکردهبودتازهصحبتمیکرد
بااونزبانششیرینشمیگفت:
"برایسلامتیلاننــدهومسافرانصلوات
بفرستید...😍😭"
ایندیگهشدهبودمُلایماشینمون...
همهمیگفتند:
" اقااینمُلایماشینمونکجارفت؟؟
ملاکجارفتی ؟؟😅😍"
سریعمیومدمیگفت:
" بابابامنهستند؟؟!"
میگفتم:"بلهباتوهستند. "
میگفت: "صلواتبفرستم؟؟"
میگفتم:"آرهباباییصلواتبفرست... "😭💔
حالاوقتیازشهرخارجمیشیممیخوایمبریم مسافرتجایبابکروخالیمیبینیمهممون...
میگیمبابکاونموقعتوصلواتمیفرستادیبرای سلامتیهمهمسافرینورانندهوخودمون
الانمکهدرنزدخداییشفاعتمونکنحافظمون
باشپسرگلم...😭💔
#شهیدبابکنوࢪے💛
#ازبابک_بگو
#خاطره💔
معاوݩ شهید ". . ." واٰقعاٰ تند خو بود
یه روز #باٰبڪ تقریباٰ یڪ ڪیلو متر
باماٰ فاصله داشت . 〰️❕
اومد پیش ماٰبراٰ؎حال واٰحوال اٰیݩ
معاٰوݩ شهید ". . ." اٰومد چناٰݩ
برخورد بد؎ باٰ #باٰبڪ ڪرد ،
باٰیه لحݩ خیلے بد؎
رفتاٰر خیلےزشتےوناپسند؎ڪرد ❗
ڪه ماٰچݩد نفر ڪه ڪناٰر #باٰبڪ بودیم
دلموݩ میخواٰست بلند بشیم
تیڪه پاٰرش بڪنیم .⛓
ولے #باٰبڪ نذاشت ...
وقتےمعاٰوݩ رفت ݕاٰݕڪ گفت:🌱
ولش ڪنید ،اصلاٰ رهاٰڪنید نشنیده بگیرید
هیچ عیبےنداٰره مݩ میگذرم ...⚜
گذشت و اٰخلاص واٰقعا تو؎ وجودش بود
#رفاقت_تاشهادت
#شهید_بابڪ_نورے_هریس ✨
#رفیق_شهیدمـ❤️
#خاطــره🎞
رفیقشهید :
منظورازکارهایخیر،
کمکوسرکشیبهنیازمنداییبود
کهخودشمیشناختوگاهیبه
آنهاسرمیزدوکمکهاینقدی˼˻
میکردواگرخانوادهاینمیتوانست
برایفرزندشلباستهیهکند˼˻
باهمدستآنبچهرامیگرفتیمو ˼˻
برایشخریدمیکردیم˼˻
گاهیوسایلمنزلتهیهمیکرد
وسعیمیکردهمهاینکارهارا
کسیمتوجهنشود˼🤫
وبهصورتناشناسانجاممیداد،
حتیدرانجمنهایخیریهزیادیعضوبود✨
#شهیدبابکنوری
#خاطره🦋✨
🔹دوست شهید:
بابک همیشه تکه کلامش بود : "فداتـم"
همیشه به من این حرف رو میزد!
آخرین باری که دیدمش یک هفته قبل از رفتنش به سوریه بود!
من خبر نداشتم قراره بره
این حرفشو همیشه یادمه، گفت: "فداتـم!"
ورفت...
فدایی حضرت زینب(س) شد...❤️
#یادشهداباشیم...
برادر شهیدم:
#شهید_بابک_نوری_هریس 🌹🍃
#خادم_المهدی
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
بــسم ࢪب شھدا و الصدیقیݩ🥀
#معࢪفےشھیدامروز 3⃣2⃣
#شھیدمحسنحججی🧔🏻
محسن حُجَجۍ در ۲۱ تیر ۱۳۷۰ در نجف آباد اصفہان متوݪد شد🌱
ایشان از نیࢪوهاۍ ایࢪانۍ موسوم بہ مدافع حࢪم بود ڪہ دࢪ مࢪداد ۱۳۹۶ دࢪ عملیاتے دࢪ گذࢪگاه مࢪزے الوݪید توسط نیࢪوهاۍ داعش بہ اساࢪت دࢪ آمد و پس از دو ࢪوز بہ دست آنان سࢪ از بدنش جدا شد و بہ قتݪ ࢪسید💔
داعش چندۍ پس از انتشاࢪ فیلمے ڪہ ادعاے بہ اساࢪت دࢪ اوࢪدن محسن حججی ࢪا داشت ، اعݪام ڪࢪد ڪہ وۍ ࢪا ڪشتہ اند💔😢
او دهمین " لشڪࢪ زࢪهی ۸ نجف اشࢪف" بود ڪہ طۍ جنگ دࢪ خاڪ سوࢪیہ ڪشتہ شد .😞
او پیش از اساࢪت از ناحیہے پہݪو زخمۍ شده بود و طۍ دو ࢪوز اساࢪت توسط نیࢪوهای داعش دࢪ مناطق تحت ڪنتࢪݪ آن ها چࢪخانده شد .
دࢪ جࢪیان توافق جࢪود ڪہ بیت نیࢪوهاۍ حزب الله لبنان و داعش انجام شد ، دࢪ ازاء تحویݪ پیڪࢪ پاڪ محسن حججی ، دو ڪشتہ مقاومت ݪبنان و اسیࢪان آن ها ، ۳۰۵ تن از نیࢪوهاۍ داعش بہ همراه خانواده هایشان بہ شࢪق سوࢪیہ منتقݪ شدند🌱
#خاطرہ
دࢪ استان اصفہان حسینیه اۍ وجود داࢪد ڪہ ۴۰ شب ࢪوضہ بࢪگزاࢪ مۍڪࢪد، شہید حججۍ بہ مدت دوساݪ جزو خادمان این حسینیہ بود .🌸
او از نجف آباد حدود ۵۰ ڪیلومتࢪ را طۍ مۍڪࢪد تا بہ اینجا بیاید ، وقتۍ بࢪاۍ پذیࢪش آمد دو نڪتہ گفت : «یڪۍ اینڪہ من ࢪا پشت قضایا بگذاࢪید ڪہ جلوے چشم نباشم و دوم هࢪ چہ ڪاࢪ سخت دࢪ این حسینیہ هست ࢪا بہ من بگویید انجام بدهم».😍
بعضی شب ها آنقدࢪ خستہ مۍ شود ڪہ وقتۍ عذࢪ خواهۍ مۍ ڪردیم مۍگفت ...
بࢪاۍ حسین باید فقط سࢪ داد ...❤️
#شادےروحتمامےشھداصݪوات🥀
.
#خاطره🎞
رفیق شهید:
🌵✨«قبل از اعزام توے آموزشی بودیم.
گردان ادوات،کلاس ضد زره.
تفنگ106میلی مترے.
از هوش بابڪ خوشم اومده بود.
گیرایے اش قوے بود.
بقیہ خیلے امیدی بهشون نبود.
قرار شد من یہ سیبل هم محورے(براے تنظیم سلاح)با ڪامپوتر طراحے ڪنم و بعد ببرم براے چاپ.
💕چون ممکن بود تو سوریہ پیدا نکنیم. من مختصات سیبل رو روے یڪ ڪاغذ یادداشت کردم و گفتم امروز میرم خونہ با فتوشاپ
طراحیش می کنم.
✨🌵اون روز تو ڪلاس عملے دیدم بابڪ یہ ڪاغذ ڪالڪ(ڪاغذ شفاف) گذاشته رو سیبل رو دیوار و از روش با خودڪار یڪے ڪشیده.
یہ لحظہ احساس پوچے ڪردم.
از حرڪت هوشمندانہ اش خیلی خوشم اومد»
🖤پاره ای از زندگی شهید🖤
وقتی به خانه🏠 مي آمد ، من ديگر حق نداشتم كار كنم .☺️
بچه👶را عوض می كرد ، شير 🍼برايش درست می كرد . سفره را می انداخت و جمع می كرد ، پابه پای من می نشست ، لباس ها👕 را مي شست ، پهن می كرد ، خشڪ می كرد و جمع می كرد .
آن قدر محبت ❤️به پاي زندگی می ريخت ڪه هميشه به او می گفتم : درسته كه كم می آیی خانه ؛ ولی من تا محبت های تو را جمع كنم ، برای يڪ ماه ديگر وقت دارم .😉
نگاهم 👀می كرد و می گفت : تو بيش تر از اين ها به گردن من حق داری .
يڪ بار هم گفت : من زودتر از جنگ تمام می شوم وگرنه ، بعد از جنگ به تو نشان می داد تمام اين روزها را چه طور جبران می كردم.
#خاطره
#شهید_همت