📜 #خاطرات_شهدا ⚘
#زندگی_به_سبک_شهدا💞
#_شهید_مهدی_خراسانی
وقتی تصمیم گرفتیم زندگی مشترک رو شروع کنیم. با آقا مهدی نشستیم واسه تصمیم گیری. نشست روبروم ویه لبخند دلنشین زد خنده ام گرفته بود. پرسیدم: چیزی شده؟!
گفت: موافقی زندگیمونو بیمه کنیم؟
پرسیدم: چطور گفت: مثلا جای مراسم
عروسی و بریز و بپاش یه سفر بریم
پابوس آقا #امام_رضا_علیه_السلام
☘ اونقده ذوق کردم که از جا پریدم خیلی خوشحال شده بودم. مدتی که با هم عقد بودیم. معنویت زیبایی روکنارش تجربه کردم.
آرزوم این شده بود که شروع زندگیمونم یه سفر معنوی باشه. بهم گفت: همش نگرون این بودم که نکنه تو دلت آرزوی یه عروسی مجلل و زرق و برق دارو داشته باشی، از اولش از خدا خواستم دلامون اون قدر به هم نزدیک بشه که عقایدمون هم شبیه هم باشه. خد ارو شکر که تو اون قدر خوب و همراهی.
🌀سفر مشهدمون خیلی بیاد موندنی و زیبا بود. استاد خاطره سازی بود.اونم از نوع شیرین و فراموش نشدنی. زندگیمون با توسل به امام رضا(ع)شروع شد. خیلی خوشحال بودم که روزای دوریمون تموم شده و دیگه وارد روزای با هم بودنمون می شیم.
🤝روزای اول ازدواج یه روز دستمو گرفت و گفت: خانومی بیا پیشم بشین کارِت دارم. گفتم: بفرما آقای گلم من سراپا گوشم. گفت: ببین خانومی همین اول بهت گفته باشم کار خونه رو تقسیم می کنیم هر وقت نیاز به کمک داشتی باید بهم بگی.
گفتم: آخه شما از سر کار برمی گردی خسته می شی. گفت: حرف نباشه! حرف آخر با منه! اونم هر چی تو بگی.من باید بگم چشم. واقعاً هم به قولش عمل کرد. از سر کار که بر میگشت با وجود خستگی، شروع می کرد کمک کردن.
🌺 #اللّهُم_عَجِل_لِوَلیِک_الفَرَج 🌺
🌷 #رفاقت_باشهدا 🌷
🌸 @emam_hasani_ha🌸
#زندگی_به_سبک_شهدا『°•.≼🌷≽.•°』
بهترین شب زندگیمون بود...😍
شب عروسیمون...💕
تو اون شلوغی و..
گیر و دار پذیرایی از مهمونا
صدام کرد:
"پاشو بیا نماز جماعت...! "
*از شدت اخلاص من عالم شده حیران
تعریف نباشد ابداً قصد ریا نیست..*
☺️☺️☺️☺️☺️
شاخام داشت درمیومد...!
گفتم:
"نههه.... الان درست نیست...😱
مردم چی میگن آخه...😬
تو این هیر و ویری...
وقت نماز جماعته آقا سید..؟؟؟😵
*بگذار آدمیان طعنه زنندم گویند...
هرکه عبد ره جانان نشود آدم نیست*
💗💗💗💗💗
گفت:
بذار هرچی میخوان بگن..🙃
گفتم:
میخندن بهمون خبببب😕
گفت :
مهم نیست.. به این چیزا اهمیت نده..😉
🕌 صدای اذون بلند شد..
الله اکبر... الله اکبر...
از جاش بلند شد..
دید که همه نشستن و کسی عین خیالش نیست...
یهو گفت:
مهمونا و حضار محترم..
عاشقان پنجره باز است اذان میگویند
قبله هم سمت نماز است اذان میگویند
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
همه مونده بودن هاج و واج...
این نگاه به اون میکرد...
اون نگاه به این میکرد...
نماز جماااااععععععتتتتت!!!😨😨
اونم تو مجلس عروسی؟؟؟😳😳
بابا بیخیال سید😅😅
واسه همه عجیب بود و بیسابقه
کم کم دیگه همه آماده میشدن واسه نماز...
گفتن:
باشه.. ولی یه شرط داره
شرطش اینکه
"خود آقا دوماد بمونه جلو..!"
سید بود و لحظه عاشقی❤️
و...
آوای هر ذکر لبی که پشت سرش طنینانداز بود...
"نماز مغرب به امام حاضر اقتدا میکنم
قربة إلي الله... الله اكبر.."
همسر #شهيد_سيد_مسعود_طاهری
#زندگی_به_سبک_شهدا⟮.▹🦋◃.⟯
💢 میگفتن اگه لباس عروس سفید نباشه شگون نداره؛ مجبور شدیم یک بلوز و دامن سفید از همسایهمون قرض کنیم ☺️
🍒ولی سفره رو دیگه بر اساس #شگون و اینجور چیزها نچیدیم🙃
🎉 به جای سفره مجلّل با گردو و بادام طلایی یا نقل و شیرینی و میوههای رنگارنگ، یک سفره پلاستیکی ساده انداختیم که روش یک جلد کلامالله مجید بود
و یک آینه و مقداری نان و پنیر!😌
سفرهاش ساده بود...! ولی صفا و صمیمیتش اونقدری بود که دلمون میخواست!😍❤
📚روایت همسر «شهید فریدون بختیاری»
••✾❅🍃🌺
#زندگی_به_سبک_شهدا
🌷 شهید دفاع مقدس
« #شهید_منصور_ستاری »
🗯 به روایت : همـسـر
🔮 یک بار با عصبانیت ایستادم بالای سر منصور و نمازش که تمام شد، گفتم «منصور جان، مگه جا قحطیه که میای میایستی وسط بچهها نماز میخونی ؟ خُب برو یه اتاق دیگه که منم مجبور نشم کارم رو ول کنم و بیام دنبال مهر تو بگردم.»
📿 تسبیح را برداشت و همان طور که میچرخاندش ، گفت «این کار فلسفه داره ، من جلوی اینها نماز میایستم که از همین بچگی با نماز خوندن آشنا بشن مهر رو دست بگیرن و لمس کنند ، من اگه برم اتاق دیگه و اینها نماز خوندن من رو نبینن، چه طور بعداً بهشون بگم بیاین نماز بخونین!؟»
💠 قرآن هم که میخواست بخواند، همین طور بود ، ماه رمضان ها بعد از سحر کنار بچهها می نشست و با صدای بلند و لحن خوش قرآن میخواند ، همه دورش جمع میشدیم. من هم قرآن دستم می گرفتم و خط به خط با او می خواندم.
✨ اصلاً اهل نصیحت کردن نبود. میگفت به جای این که چیزی را با حرف زدن به بچه یاد بدهیم ، باید با عمل خودمان نشان بدهیم.