eitaa logo
"بـہ‌وقت‌عـٰاشقے"
476 دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
326 فایل
﴾﷽﴿ اینجـا دل حڪم میفرماید...⚖️ - از ۲۲/خرداد/هزار سیصد۹۹ و مینویسیم❥︎ - پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/3211552716
مشاهده در ایتا
دانلود
مادرم آروم گریہ مےڪرد من هم گوشم رو سپردہ بودم بہ صوت قرآن و گریہ‌ی هستے، آروم اشڪ مےریختم! مادر مریم، هستے رو محڪم در آغوش گرفتہ بود و گریہ مےڪرد! عاطفہ و خالہ فاطمہ هم با گریہ میخواستن هستے رو ازش جدا ڪنن! احساس ڪردم هستے دارہ خفہ میشہ، سریع بلند شدم و رفتم بہ سمتشون! آروم دست های مادر مریم رو گرفتم و گفتم : ــ هستےرو بدید بہ من دارہ اذیت میشہ صورتش رو چسبوند بہ صورت هستے و هق‌هق ڪرد! نالہ ڪرد : ــ دخترم! قطرہ اشڪے از گوشہ چشمم چڪیدبا دست زیر چشمم رو پاڪ ڪردم! خالہ فاطمہ و عاطفہ هم حال خوبے نداشتن! تو این بین حال خودم نامفهوم تر بود، احساس مےڪردم هر لحظہ ممڪنہ مریم از در وارد بشہ و مثل همیشہ با لبخند بگہ سلام هانیہ جون! صورت مریم اومد جلوی چشمم، دفعہ اول ڪہ دیدمش! آرزوی مرگش رو نڪردہ بودم!نگاهے بہ عڪس خندونش ڪہ تو بغل خالہ فاطمہ بود انداختم، زل زدم بہ چشم هاش با چشم‌هام گفتم : قرار بود جای من خیلے دوستش داشتہ باشے نہ اینڪہ داغونش ڪنےبغضم شدت گرفت، دوبارہ نگاهم رو چرخوندم روی هستے، طوری گریہ مے‌ڪرد ڪہ احساس ڪردم هر لحظہ ممڪنہ از حال برہ! با لحن آروم گفتم : ــ خالہ جون هستے یادگار مریمہ... ترسیدہ، نمیخواید ڪہ اتفاقے براش بیوفتہ؟ نگاهے بہ هستے انداخت و پیشونیش رو بوسید... دست هاش شل شد! هستے رو بغل ڪردم،مادرم با تعجببهم خیرہ شدہ بود! چشم هام رو باز و بستہ ڪردم تا خیالش راحت بشہ خوبم! خالہ فاطمہ با گریہ گفت : ــ هانیہ جان ببرش یہ جای آروم،دلم ریش میشہ،تو مجلسِ...... نتونست ادامہ بدہ و نشست ڪنار مادر مریم! عاطفہ خواست هستے رو ازم بگیرہ ڪہ آروم گفتم : ــ عاطے تو حالت خوب نیست، مراقبشم، منم عمہ‌ی دومش! باید روی حرف‌هام تاڪید مے‌ڪردم، تا متوجہ بشن قصد و منظورے ندارم! متوجہ بشن اون هانیہ‌ی شونزدہ سالہ نیستم!صدای شیون و زاری زن‌ها قطع نمےشد، وارد حیاط شدم و در رو بستم، حیاط آرومتر بود! چادرم رو پیچیدم دور هستے ڪہ سرما نخورہ،گریہ‌ش بند اومد اما آروم نالہ مےڪرد، دلم لرزید! لبم رو گزیدم و چند قطرہ اشڪ از چشم هام روی صورتم سر خورد! با انگشت اشارہ‌م شروع ڪردم بہ نوازش صورت ڪوچولوش، چشم‌هاش رو بست و تبسم ڪم‌رنگے روی لب‌هاش نقش بست! آروم گفتم : ــ توام از شلوغے خوشت نمیاد؟ چشم هاش رو باز ڪرد... دهنش رو هے باز و بستہ مےڪرد، انگشتم رو ڪشیدم روی لب هاش و گفتم : ــ گشنتہ؟ نمیتونستم قربون صدقہ،ش برم اما دوستش داشتم،خواستم برم داخل شیشہ شیرش رو بگیرم ڪہ در حیاط باز شد، امین خستہ و ناراحت وارد شد! آب دهنم رو قورت دادم و نگاهم رو ازش گرفتم!دستم رفت سمت دستگیرہ‌ی در ڪہ صداش متوقفم ڪرد : ــ دخترمو بدہ...! صداش آروم بود، غمگین، عصبے، خستہ! صدایے ڪہ هیچوقت ازش نشنیدہ بودم! برگشتم سمتش، بےحال نشستہ بود روی تخت، نگاهش مثل شبے بود ڪہ از خواستگاری برگشت، همون غم! سرد گفتم : ــ میخوام برم شیشہ شیرش رو بیارم! دست هاش رو بہ سمتم دراز ڪرد : ــ خب هستے رو بدہ! بدون حرف رفتم سمتش و بہ جای اینڪہ هستے رو بدم بهش گذاشتم ڪنارش روی تخت! خواستم برم داخل ڪہ گفت : ــ دل شڪستہ‌ات ڪار خودشو ڪرد! حرفش عصبیم ڪرد... نباید گذشتہ رو پیش مےڪشید! نباید ڪسے فڪر مےڪرد فقط نشستم آہ و نفرینش ڪردم! من فراموش ڪردہ بودم چرا نمیخواستن بفهمن؟! با صدای خش دار ادامہ داد : ــ ببین...... نشستم روی همون تختے ڪہ شب خواستگاریم نشستہ بودم بہ پنجرہ مون اشارہ ڪرد : ــ از بالا نگاهم مےڪردی مثل همیشہ! الان عزادار اون زنم! همدمم، مادر بچہ ام! زل زد بہ صورت هستے... چشم هاش قرمز بود اما جلوی من گریہ نمے ڪرد! نفسے ڪشیدم و گفتم : ــ دل من ڪے ڪارہ‌ای بود ڪہ این بار باشہ؟! رفتم بہ سمت در... همونطور ڪہ پشتم بهش بود گفتم : ــ بچگے ڪردم امین! چرا هیچوقت نگفتے چرا؟! نمیدونم چرا بےاختیار اسمش رو بردم! چیزی نگفت، نگفت ڪدوم چرا؟! چون خوب میدونست ڪدوم چرا منظورمہ! وارد خونہ شدم...! به قَلَــــم لیلی سلطانی