#من_با_تو
#قسمت_سی_ویکم
آروم پاهام رو، روی برگ های خشڪ گذاشتم،ڪوچہ خلوت بود و چادرم رو باد بہ بازی گرفتہ بود.
ڪلید رو انداختم داخل قفل و چرخوندم، در خونہ باز بود،بہ نشونہ تاسف سرم رو تڪون دادم و همونطور ڪہ وارد خونہ مےشدم گفتم :
ــ مامان خانم خودت هے بہ ما گیر میدی پاییزہ درو خوب ببندید اونوقت خودت درو تا آخر باز گذاشتے؟
چادرم رو درآوردم...
و آویزون ڪردم، مادرم جواب نداد!
در رو بستم و بلند گفتم :
ــ ماماااان!
جوابے نگرفتم...
وارد آشپزخونہ شدم،هروقت بیرون مےرفت روی در یخچال برام یادداشت مےذاشت، اما خبر از یادداشت نبود!حس بدی بهم دست داد، دلشورہ! سریع موبایلم رو درآوردم و شمارہ موبایلش رو گرفتم،صدای زنگ موبایلش از اتاق خواب مشترڪش با پدرم اومد! وارد اتاق شدم،در ڪمد باز بود و لباس ها روی زمین پخش شدہ بود!نگران شدم،حتما اتفاقے افتاد بود! موبایل رو از ڪنار گوشم پایین آوردم و در همون حین علامت قرمز رو لمس ڪردم!
با عجلہ رفتم بہ سمتم در و چادرم رو برداشتم،در رو باز ڪردم، داشتم چادرم رو سر مےڪردم ڪہ شهریاروارد شد!
ڪمے آروم شدم، نگاهش افتاد بهم،صورتش درهم بود! مطمئن شدم اتفاقے افتادہ!
رو بہ روش ایستادم و گفتم :
ــ داداش چیزے شدہ؟
چیزی نگفت و وارد خونہ شد! ڪلافہ دنبالش رفتم.
ــ شهریار...داداشے دارم با تو حرف میزنم! چرا مامان نیست؟ نگو نمیدونے!
برگشت سمتمش... دستش رو برد بین موهاش و پوفے ڪرد! با نگرانے نگاهش ڪردم اما چیزی نگفتم! لب هاش بہ هم خورد :
ــ مریم تصادف ڪردہ!
گنگ نگاهش ڪردم فڪرم رفت سمت هستے دوماهہ!
منم گفتم :
ــ چیزیش شدہ! اتفاقے برای هستے افتادہ؟
سرش رو بہ نشونہ منفے تڪون داد:
ــ نہ هستے همراهش نبودہ!
با تردید نگاهم ڪرد و ادامہ داد :
ــ هانیہ...مریم درجا تموم ڪردہ!
چشم هام رو بستم...
سخت نفسم رو بیرون دادم! خبر برام عجیب و نامفهوم بود! مریم، مرگ، هستے، امین، علاقہ!
همش توی سرم مےچرخید!
احساس عجیب و بدی داشتم! چشم هام رو باز ڪردم :
ــ بگو شوخے میڪنے!
سرش رو تڪون داد و اشڪے از گوشہ چشمش چڪید! گذشتہ نباید برمےگشت!
به قَلَــــم لیلی سلطانی