فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
|••🍁✨|
#خدا •💛•
±گفتــــ : حقاݪناسمننمیگذرم
اماحقخودمنوشجونتونعزیزم
خدارومیگماا
چهِدلبرخدایۍداریما /:
±توامبگذرازحقتـــ
بیایمازخدایادبگیریم،چشمامونوببندیم
دونهدونهتسـ📿ــبیحردڪنیمو
+بگیم :)
"بخشیدم"
"بخشیدم"
"بخشیدم"
بخاطرخدابخشیدم✨❤️
#حالِ.خوب😊👌
🌸⃟اًّلًّلًّهًّمًّ عًّجًّلًّ لًّوًّلًّیًّکًّ اًّلًّفًّرًّجًّ🌸⃟
#بیوگرافی_مذهبی 🖤🍃
᠀ ܟ߭ܠߊࡅ࡙ܨ ܭܘ ࡅ߲ߺߐ ࡄ݅ܝܠࡅߺ߳ࡉ ࡏߊܦ߭ࡅ࡙ܚܚࡅߺ߳ࡉ :)🖐🏽💕
#دلبرانہ✋🏻🌸
#مقام_معظم_رهبرے♥
فضاے مجازے #میدان_مبارزه
بوده و هست و خواهدبود.✋
فقط شڪل و نوع آن تفاوت ڪرده است.
مبارزه #مرد میخواهد✌
نه انسان #بیڪار.👀
همانطور ڪه در دوران جنگ مسلحانه و به تعبیرے
{#جنگ_سخت} مردانے حضور یافتند ڪه:
#خانواده داشتند🌱
#درس و دانشگاه داشتند📚
#ڪار و زندگے داشتند🖇
بیڪار نبودند،
ولے #بزرگترین ڪارشان شد دفاع از اسلام و انقلاب و از همه چیز خود #گذشتند☝
وایثار نمودند.
اڪنون نیز در میدان {#جنگ_نرم}
#بایـــد حضور یافت.
ــــــــــــــــــــ''📗🌿''
هرچےبراے #خدا کوچیکے
وافتادگےکنیم
#خدا درنظردیگرانبزرگمون
میکنه...💚
#شهیدحسینخرازے
ــــــــــــــــــــ'🚶'
من نباید اینقدر مۍخوابیدم🤯؛
نباید عمرمو از دست بدم👌🏼⏳..
••[🤐]••این جمله زمانے گفته شد
که شهید درحالے که خسته بود؛
تا ساعـت ۱۰ خـوابیده بود!
#شهیدبابکنوری🌿
"بـہوقتعـٰاشقے"
#به_وقت_رمان😉 بـریـم بـرای پــارت شصت و هشتم👇 ادامه پارت دیروز
#به_وقت_رمان😉
بـریـم بـرای پــارت شصت و نهم👇
ادامه پارت دیروز
✨دختر بسیجی
°•| پارت شصت و نهم |•°
دستم رو توی دستش گذاشتم و گفتم :رقص؟ اونم اینجا؟!
با گوشیش آهنگ ی رو پلی کرد و گفت :چه اشکالی داره من الان دلم خواست با شاهزاده ی رویاهام برقصم.
دست تو ی دستش گذاشتم و با هم تانگو رقصید یم.
به چشمام خیره شد و گفت :توی عمق نگاهت یه ناراحتی وجود داره! میشه بگی از چی ناراحتی؟
_پرهام این روزا خوب نیست و هر چی هم که ازش می پرسم چشه جواب سر بالا می ده! نمیتونم ببینم او غصه داره و من خوشحالم.
_اگه بهت نمیگه تو هم ازش نپرس بزار رازش پیش خودش بمونه!
_ولی....
_هر کس برا ی خودش یه راز ی داره و بعضبا از داشتن این راز خوشحالن و بعضیا ناراحت. زمان همه چی رو درست می کنه!
دستش رو بالا گرفتم و رو ی پاش چرخید و با چرخیدنش موهاش تو ی هوا پخش شدن و من عاشقانه نگاهش کردم.
پس آرام دلیل ناراحتی پرهام رو می دونست!
از رو ی در سر خوردم و روی زمین نشستم.
دیگه آرام نبود که برام برقصه و پشت به من بایسته و من موهاش رو براش ببافم.او می دونست من عاشق موهاشم و حالا که من نبودم موهاش رو کوتاه کرده بود.
تا شب رو تو ی خلوت و اتاقی که به خاطر کشیده بودن پرده ها این روزا همه اش تاریک بود موندم و نزدیک غروب که دیدم دیگه تحمل خلوت و جای خالی آرام رو ندارم از اتاق خارج شدم و از شرکت بیرون زدم و همراه با گذاشتن هندزفریم تو ی گوشم و پلی کردن آهنگی که این روزا مرهمم شده بود بی هدف تو ی پیاده رو قدم زدم.
بدون تو دارم قدم می زنم
تو این شهر که از خاطراتت پره
تو این کوچه هایی که از اسمشون
بدون تو حالم به هم می خوره
نفس می کشم بی تو توی این هوا
خدایا نفسهام رو از من بگیر
!به چشمهام نگاه کرد و گفت:آراد بدون تو نفس کشیدن برام غیر ممکنه!
_من قرار نیست نباشم.
من از نبودنت می ترسم! نمی تونم! من نمی تونم نبودنت رو....
_هیسسس!
از اون روز که تو رفتی هی به خودم
می گم لعنتی بسه دیگه بمیر .
زیبا ترین کابوس رویاهای من!
معشوقه ی عاشق کش زیبای من!
این زندگی بدون تو شبیه مردنه
تنها دلیل زندگیم دنیا ی من
دیروز من! امروز من! فردا ی من!
انگیزهی تموم این حرفای من