کانال امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
✨﷽✨ #یادت_باشد❤ ✍ #فصلششم ( #زندگیمشترک) #قسمتــ98 آشپزخانه ما کوچک بود پخت و پز که می کردم م
✨﷽✨
#یادت_باشد❤
✍ #فصلششم
( #زندگیمشترک)
#قسمتــ99
از یکی دو روز مانده به جمعه آخر ماه رمضان به مناسبت روز قدس تلویزیون نماهنگ های مربوط به فلسطین را نشان می داد.
دیدن صحنه های دل خراش کشتار کودکان فلسطینی آن هم در آغوش پدر و مادرهایشان بسیار آزار دهنده بود.
حمید می گفت:
با این که هنوز پدر نشدم تا بتونم احساس پدری که کودک بی جانش رو بغل کرده و دنبالش سر پناه می
گرده رو به خوبی درک کنم ولی خیلی خوب می دونم که چنین مصیبتی به راحتی می تونه کمر یه مرد رو خم کنه.
راهپیمایی ها را همیشه با هم می رفتیم آن سال هوا خیلی گرم بود از اسمان آتش می بارید.
با دهان روزه از شدت گرما هلاک شده بودم پیاده روی با زبان روزه کم طاقتم کرده بود مراسم که تمام شد زود به خانه برگشتیم.
داخل حیاط شیطنت حمید گل کرد با آب سر وصورتم را خیس کرد هر چه که جا خالی دادم فایده نداشت.
من هم شلنگ آب را باز کردم و سر تاپایش را خیس کردم عینهو موش آب کشیده شده بودیم.
وقتی تیزی آفتاب به صورت و موهای خیس حمید می تابید بیشتر دوست داشتنی تر شده بود دلم می خواست ساعت ها زیر همین آفتاب به صورت حمید نگاه کنم مثل همیشه حیای این چشم ها مرا زمین گیر کند.
بعد از ظهر های تابستان به عنوان مربی به بچه ها دفاع شخصی یاد می داد من کمربند مشکی کاراته داشتم ولی دوره دفاع شخصی را نگذرانده بودم.
یک روز پیله کردم که چند حرکت را یاد بگیرم حمید شروع کرد به آموزش حرکت ها و توضیح می داد که مثلا اگر کسی یقه من را گرفت چکار کنم یا اگر دستم را گرفت و پیچاند چطور از خودم دفاع کنم.
موقع تحویل درس به استاد که شد هر چیزی که گفته بود را برعکس انجام دادم به حدی حرکت ها را افتضاح زدم که حمید از خنده نقش زمین شد و بلند بلند می خندید جوری که صاحب خانه فکر کرده بود ما داریم گریه می کنیم.
#ادامه_دارد...
#ٵݪݪہم_عجݪ_ݪۅݪێڪ_ٵݪفࢪج
#عزادارم_به_نیت_فرج_صاحب_عزا🏴
🌐https://eitaa.com/Emam_Zamaan_313