eitaa logo
محبان حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف
19.8هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
2.3هزار ویدیو
16 فایل
🌹بِٮـــمِ‌اللّھِ‌‌الرح‌ـمن‌الرح‌ـیم🌹 اینج‌ـٰآ‌درڪنـٰار‌هم‌تلـٰاش‌مۍ‌ڪنیم‌زمینھ‌ٮــــٰآز ظہور‌حضرـٺ‌یـٰار‌بـٰآشیم❥ّ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر http://6w9.ir/Harf_8923336?c=emam_zmn
مشاهده در ایتا
دانلود
💠رویت امام زمان(عج) در نماز سید بحرالعلوم 💬ملا زین العابدین سلماسی، شاگرد علامه بحرالعلوم می گوید: در خدمت بحر العلوم به حرم مطهر امام حسن عسکری علیه السلام رفتیم، برای زیارت و نماز. پس از زیارت، چند نفر بودیم که به امامت علامه نماز خواندیم. ایشان پس از تشهد رکعت دوم، کمی ایستاد و به جایی خیره ماند. توقفش از حالت عادی بیشتر شد. پس از تمام شدن نماز، کنجکاو شده بودیم تا بدانیم علت توقف علامه چه بود؛ اما هیچکدام از ما جرات نمی کرد از ایشان علت را سوال کند. برگشتیم منزل سر سفره یکی از دوستان به من گفت: شما از سید بپرس. گفتم: شما از من به سید نزدیکتری، خودت بپرس. آرام صحبت می کردیم، اما علامه متوجه ما شد و گفت: شما دو نفر درباره چی حرف می زنید؟ من جرات کردم و گفتم: آقا می خواهیم بدانیم سر توقف شما در حال نماز چه بود؟ 🔶 ایشان با آرامش جواب داد: در حال نماز بودیم که حضرت بقیة الله ارواحنا الفداء برای زیارت پدر بزرگوارش وارد حرم شد، من از دیدن چهره نورانی حضرت مبهوت شدم و آن حالت به من دست داد. 🌷@emam_zmn🌷
مولا جانم ❤️ ✨شکر خدا که شما را دارم ... شکر خدا که دلم خانه ی محبت شماست ... شکر خدا که هر وقت بیقرار می شوم ، نام قشنگ شما بر زبانم جاری می شود ... شکر خدا که در اوج ناامیدی با یاد شما سرشار از امید و ایمان می شوم ... شکر خدا که فراق شما بزرگترین دلواپسی من است ... شکر خدا که دعا برای سلامتی و ظهورتان ، تنها دعای من است ... شکر خدا که ندیدنتان بزرگترین حسرت زندگی من است ... شکر خدا که به مهر شما زنده ام ... اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج‌بحق‌زینب‌کبری ❤️ 🌷@emam_zmn🌷
🔥سرباز🔥 🍀💚 _یعنی چی؟!! من ازش شکایت میکنم. نمیذارم قسر در بره.بچه های دیگه چی میشن پس؟ -شما میتونید ازش شکایت کنید ولی مدرک کافی ندارید.بسپریدش به من. ممکنه اثبات جرم دکتر طول بکشه. شرایط مهتا خوب نیست.باید زودتر تحت درمان درست قرار بگیره.بهتره شما دخترتون رو ببرید یه بیمارستان دیگه. چند قدم رفت.برگشت و گفت: _آقای رستمی،اینکه بهتون گفتم دخترتون رو ببرید یه جای دیگه،خلاف عرف بیمارستانه.اگه کسی بفهمه شاید اخراج بشم گرچه برای من مهم نیست چون جان بچه ها مهمتره.اما ازتون میخوام کسی نفهمه؛حتی همسرتون.نه بخاطر خودم، بخاطر اینکه برای اثبات اشتباهات دکتر مستان باید مدرک جمع کنم.من در هر صورت اخراج میشم ولی بهتره فعلا این اتفاق نیفته..خدانگهدار. به خونه رفت. طبق معمول برای استقبال از علی آماده بود.بعد از شام چای آماده کرد و رو به روی علی نشست.یکی از لیوان های چایی رو جلوی علی گذاشت و گفت: _امروز به یکی گفتم بچه شو از بیمارستان ما ببره. علی با تعجب نگاهش کرد و گفت: _برای چی؟!! -یه دکتری هست تو بیمارستان،اصلا پزشک خوبی نیست.نه اخلاق داره،نه تخصص.مدرک فوق تخصص داره ولی چه فایده،بخاطر بی دقتی و بی مسئولیتی تشخیصش اشتباهه و درمانش هم اشتباه. علی که تا ته قضیه رو متوجه شده بود،با لبخند گفت: _خب؟ فاطمه هم خنده ش گرفت. -همین دیگه،باید ادب بشه...فقط علی جان،طرف دمش کلفته.عضو هیئت رئیسه ست..اخراجم میکنن..هم درآمدمون کم میشه،هم باید پول وکیل بدیم. سکوت کرد و منتظر عکس العمل علی شد.علی گفت: _الان چرا اینجوری نگاهم میکنی؟ یعنی داری اجازه میگیری؟!! خندید و گفت: -نه،دارم اطلاع رسانی میکنم. علی هم خندید. -تعجب کردم آخه منکه میدونم فاطمه برای انجام کار درست،اجازه نمیگیره. -ولی اگه تو پشتم نباشی برام سخت میشه. علی عاشقانه نگاهش کرد و گفت: _هرکاری فکر میکنی درسته،انجام بده.من پشتتم. -تو معرکه ای. علی خندید و گفت.... 🌷@emam_zmn🌷
🔥سرباز🔥 🍀💚 علی خندید و گفت: -حالا برنامه ت چیه؟ -اول باید یه وکیل خوب پیدا کنم.بعد پرونده های اشتباهات جناب دکتر رو جمع کنم. -همکارهات شهادت بدن کافی نیست؟ -اونا میترسن حقوق شون قطع بشه. یادشون رفته روزی رسان یکی دیگه ست نه بیمارستان...دنیا رو به آخرت ترجیح دادن...دکتر مستان سال ها قبل دکتر من بوده و اشتباهاتش فقط دیروز و امروز نیست.ولی تا حالا هیچکس بهش اعتراض نکرده. -پویان کمکت میکنه.معمولا پرونده ها میره بخش اداری دیگه. -آره ولی تا جایی که بتونم درگیرش نمیکنم. چون آتش اخراج دامن اونم میگیره. روز بعد به بیمارستان رفت.بعد تعویض لباس،خانم پناهی گفت: _دیروز بعد از شیفت ما،آقای رستمی بچه شو ترخیص کرد. فاطمه بی تفاوت گفت: -دکتر مستان چرا اجازه داد؟! -اون براش فرقی نداره.یه مریض کمتر، بهتر...تو به آقای رستمی گفتی بچه شو ببره،مگه نه؟! با خونسردی نگاهش کرد. -جناب دکتر براشون مهم نبود.شما چرا براتون مهمه!! -دکتر مستان خبر نداره اینجا یکی داره زیر آب شو میزنه.مطمئن باش اگه بفهمه راحتت نمیذاره. فاطمه پوزخند زد و گفت: _آقای دکتر حواس شونو جمع کنن تا بهانه دست کسی ندن. با تهدید گفت: _میدونی اگه بهش بگم کار تو بوده چی میشه؟ صاف تو چشم های خانم پناهی نگاه کرد و باآرامش گفت: _شما مدرکی دارید که میگید کار من بوده؟ خانم پناهی چیزی نگفت و فاطمه رفت. ولی از همون روز کارشو شروع کرد. طوری که کسی متوجه نشه پرونده های بیماران دکتر مستان رو بررسی میکرد. برای مراسم استقبال هر شبش آماده بود.روی مبل منتظر نشسته بود.علی به خونه برگشت.سر میز شام فاطمه گفت: _حاج آقا موسوی بهت سلام رسوندن. -رفته بودی مؤسسه؟ -بله.ازشون خواستم یه وکیل خوب و کاربلد و با وجدان و پرآوازه بهم معرفی کنن. -خوب و کاربلد و باوجدان قبول ولی پرآوازه دیگه چرا؟ -میخوام دکتر مستان با شناختن وکیلم حساب کار دستش بیاد. خندید و گفت: _از دست تو فاطمه. بعد از شام کیکی که خودش درست و تزیین کرده بود،روی میز جلوی علی گذاشت. -چه کیک خوشگلی! یه کم مکث کرد.به فاطمه نگاه کرد. -جواب آزمایش تو گرفتی؟!! -بله،بابای مهربان،مبارک باشه. علی هم لبخند زد ولی خیلی زود لبخندش تمام شد.به فکر فرو رفت و به دست هاش نگاه میکرد. -علی جانم؟ به فاطمه نگاه کرد که خوشحالیش از چشم هاش هم معلوم بود. -چیشد؟!! خوشحال نشدی؟!!! -تا حالا اینقدر برام جدی نبود.خوشحالم ولی نگرانیم بیشتره. -طبیعیه عزیزم.پدر خوب همیشه نگرانه. علی با شیطنت گفت: _حالا کی معلوم میشه که دختر باباست؟ -آخی عزیزم.چند سال باید منتظر دختر بمونی،چون سه ماه دیگه معلوم میشه که پسر مامانه. -خواهیم دید. یک ماه گذشت. فاطمه پرونده ای که علیه دکتر مستان جمع کرده بود به وکیل داد. -مدارک خوبیه ولی بازهم اگه چیزی پیدا کردید،بیارید. -حتما. -دادخواست رو تنظیم میکنم. یک ماه دیگه هم گذشت... 🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃اَُِلَُِلَُِهَُِمَُِ َُِعَُِجَُِلَُِ َُِلَُِوَُِلَُِیَُِکَُِ َُِاَُِلَُِفَُِرَُِجَُ🍃 سلام امام زمانم دوستت دارم🌷 ☀️صبحی نو سر زد و زندگی به برکت نفس های زهرایی شما آغاز شد و این نهایت امیدواری است که در هوای یادتان، نفس می کشیم و در عطر نرگس بارانِ نامتان، دم می زنیم ... شکر خدا که در پناه شماییم 🤲 🍃✋ السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الامان (عج) 🌷@emam_zmn🌷
"ظــهـــ🌤ــور نـــزدیـکـــ است" ------------------------- ...إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَلَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ  ﴿ ۸۱ هود ﴾ ... بى گمان وعده گاه آنان صبح است مگر صبح نزديک نيست - آیا برای روزهای سخت پیش رو آماده ایم؟ وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ  ﴿سوره بقره ۱۵۵﴾ - و قطعا شما را به چيزى از (قبيل) ترس و گرسنگى و كاهشى در اموال و جان ها و محصولات مى ‌آزماييم و مژده ده شكيبايان را. ☀️امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) : يَعْطِفُ الْهَوَى عَلَى الْهُدَى إِذَا عَطَفُوا الْهُدَى عَلَى الْهَوَى وَ يَعْطِفُ الرَّأْیَ عَلَى الْقُرْآنِ إِذَا عَطَفُوا الْقُرْآنَ عَلَى الرَّأْیِ. آن پيشتاز الهی، مردمی را که از مسير نورانی منحرف شده و از هوا پيروی می نمايند به سوی هدايت برمی‌گرداند، در آن هنگام که آن مردم هدايت را به هوا و هوس خود ارجاع می نمايند، و آراء و نظريات مخالف با قرآن را به سوی قرآن برمی گردانند، در آن هنگام که آن مردم قرآن را به آراء و نظريات فاسد خود برمی گردانند... 📚 نهج البلاغه : خطبه ۱۳۸ ☀️امام حسین (علیه‌السلام) فرمودند : شناخت خدا، این است که اهل هر زمانی، امامی را که باید از او فرمان ببرند، بشناسند. 📚منبع : بحارالانوار ؛ جلد ۲۳ ------------------------- 🖋️ امـــــام زمـــانـــے شــــو ... 🌷@emam_zmn🌷
♦️چگونه «محبت‌مان به امام زمان(ع)» را افزایش دهیم؟ 🔸خواندن داستان‌ها و جزئیات زندگی ائمه(ع)، محبت ما به آنها را افزایش می‌دهد. اما از امام زمان(عج) که همیشه غائب بوده‌اند، مطالب زیادی نقل نشده. در عوض، باید از قدرت «تفکر» بیشتر استفاده کنیم! مثلاً بیایید کمی در مورد میزان علاقۀ امام زمان(عج) به خودمان «فکر» کنیم. چرا حضرت پروندۀ ما را به‌صورت هفتگی مرور می‌کنند؟ از سرِ کنجکاوی؟ یا از سرِ علاقه، و مانند پدر و مادر مهربانی که وضعیت تحصیلی فرزندش برایش مهم است؟ از کنار این موضوع به سادگی عبور نکنیم، در موردش تأمل کنیم. این تفکر-اگر برایش وقت بگذاریم- ما را متحول می‌کند و علاقۀ ما به آن حضرت را افزایش می‌دهد. 🌷@emam_zmn🌷
💬 | متن پیام: سلام.چرا یک هفته است عکسها باز نمیشه؟ عکسهای تبلیغاتی باز میشه ولی بقیه نه بکبار هم گروهو ترک کردم و دوباره عضو شدم ولی فایده نداشته ✍️سلام اعضای محترم کانال حتما از طریق بازار، مایکت یا سایت ایتا نسخه خود را بروزرسانی کنید تا مشکل حل شود. 🛎🛎🛎🛎🛎🛎🛎🛎🛎🛎🛎
⏳ یلدا یک دقیقه بیشتر فرصت داریم! یک دقیقه بیشتر تا باخودمان فکر کنیم چرا سالهای نیامدن مولایمان یلدایی گذشت؟ چرا دانه های انار قلبمان را دست هرکسی دادیم جز او ؟ چرا نُقل مجالسمان نَقل فضائل همه کس بود جز او ؟ چرا دور هم حلقه زدیم اما از فراق او اشکی در چشمانمان حلقه نزد!؟ کاش جوابی پیدا شود برای غفلت یلدایی ما و شبهای تنهایی او... الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج بحق زینب کبری سلام الله علیها "💚 🌷@emam_zmn🌷
🍃 آقــــ💞ــــاجان من بدون ٺـــــــــــو هزاران دارم.... "اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج" 🌷@emam_zmn🌷
آن میوه‌‌ای که فاطمه خواستار آن شد چون باب میل اوست شد این میوه تاج دار... 🌷@emam_zmn🌷
. گردش سال فقط یڪ¹ شب یلدا دارد من بدون طو هزاران شب یلدا دارم...🌱 بحق زینب کبرا سلام الله علیهما💔 🌷@emam_zmn🌷
❣️🌹❣️ ❣️از قدیم می‌گفتند انار یک دانه‌ی بهشتی دارد! حالا من، به تک حبه‌ی بهشتی انارم فکر می‌کنم و با خودم می‌گویم: ❣️تو، هم تکی، هم بهشتی! اما بین دانه‌های دیگر گم‌ات کرده‌ایم. می‌بینیمت اما نمی‌شناسیمت. 🌹اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج ❣️🌹❣️ 🌷@emam_zmn🌷
🔥سرباز🔥 🍀💚 یک ماه دیگه هم گذشت. احضاریه به دست دکتر مستان رسید. فاطمه از اتاق بیمارش بیرون رفت.تو راهرو با دکتر رو به رو شد.دکتر با عصبانیت ولی جوری که کسی نشنوه گفت: _تو فکر کردی کی هستی بچه.. فاطمه با آرامش گفت: _وقتی منو بچه می بینی معلومه این طفل معصوم ها رو اصلا نمی بینی. -به نفعته این مسخره بازی ای که راه انداختی رو خودت تمومش کنی وگرنه... نایستاد حتی حرفشو تمام کنه.بی تفاوت از کنارش رد شد و رفت.دکتر مستان از عصبانیت دست هاشو مشت کرده بود و بلند نفس میکشید. بعد از شیفت لباس هاشو عوض کرد. چادر میپوشید که خانم پناهی وارد اتاق شد. -آخرش کار خودتو کردی؟! -هنوز مونده به آخرش برسه. -فکر میکنی دکتر مستان رو متهم کنی دیگه دنیا گلستان میشه؟ -من به اندازه خودم علف هرز این بخش رو میچینم.اگه هرکسی علف هرزهای اطراف شو بچینه،دنیا گلستان میشه. از اتاق بیرون رفت. روز بعد رئیس بیمارستان احضارش کرد. اولین باری بود که رئیس بیمارستان رو از نزدیک میدید.به نظر آدم معقولی بود. -خانم فاطمه نادری،درسته؟ -درسته. -از اونی که فکر میکردم،جوان تر هستین. چند وقته اینجا کار میکنین؟ -تقریبا دو ساله. -فکر میکنید میتونید دکتر مستان رو متهم کنید؟ -ایشون درحال حاضر متهم هستن.به زودی اتهام شون اثبات میشه. -ایشون و بعضی از اعضای هیئت رئیسه خواستار اخراج شما هستن.اما اگه از ادامه رسیدگی به پرونده انصراف بدید میتونم راضی شون کنم به همکاری ادامه بدید. -جناب ملایری،من تحت هیچ شرایطی... با تأکید گفت: _هیچ شرایطی..از ادامه دادخواهی انصراف نمیدم. ایستاد و گفت: _منتظر نامه اخراجم هستم...با اجازه. از اتاق بیرون رفت. چند روز گذشت.دیگه بیمارستان نمیرفت. -میگم علی جان،این ماجرا کنار همه تلخی ها و سختی ها،محاسنی هم داره ها. -چه محاسنی مثلا؟!! -همیشه دوست داشتم یه خانوم خانه دار باشم.از طرفی هم الان که نیاز به استراحت دارم،استراحت میکنم. خنده ای کرد و ادامه داد: _تو هم که ماشاءالله تو همین چند روز، چند کیلو اضافه کردی.حالا خوبه من همیشه غذا درست میکردم. علی هم خندید. -غذاهات همیشه خوشمزه بود ولی الان فهمیدم خوشمزه تر هم میتونه باشه. وضو گرفت و مشغول نماز شد. بعد از نماز روی سجاده نشسته بود و فکر میکرد.علی درو باز کرد و وارد خونه شد. اما خبری از مراسم استقبال نبود. نگران شد.... 🌷@emam_zmn🌷
🔥سرباز🔥 🍀💚 نگران تر شد.به اتاق رفت.فاطمه رو دید.صداش کرد. -فاطمه!!! فاطمه هم متوجه علی شد.سریع بلند شد. -سلام علی جانم..چه زود اومدی؟!! -زود!!! فاطمه به ساعت نگاه کرد.تازه متوجه شد ساعت ها تو فکر بوده. -ببخشید علی جان،حواسم به ساعت نبود..غذا هم درست نکردم..الان سریع یه چیزی درست میکنم. از کنار علی رد شد که به آشپزخونه بره، علی دست شو گرفت و سمت مبل برد. -بشین،نمیخواد غذا درست کنی. فاطمه نشست و علی به آشپزخونه رفت.با یه لیوان شربت پیش فاطمه نشست. -بیا بخور.رنگت پریده. شربت رو گرفت و تشکر کرد.وقتی خورد، علی گفت: -بهتری؟ -خوبم. -چیشده؟!! چشم های فاطمه پر اشک شد.علی با نگرانی گفت: _فاطمه حرف بزن،چی شده؟ -امروز پویان و مریم اومدن اینجا.چند تا پرونده از دو سال پیش برای چند تا مریض دکتر مستان بهم داد. سکوت کرد. -خب؟؟ -دو تاشون بخاطر اشتباه پزشکی مردن. یه بچه سه ماهه و یه بچه هفت ساله. اشک هاش ریخت روی صورتش.علی متعجب گفت: _یعنی چی؟!!! دو تا بچه بخاطر اشتباه یه دکتر مردن،بعد هیچکس هیچ کاری نکرده!!! -پدرومادر اون بچه ها که اطلاعات پزشکی نداشتن.کادر بیمارستان هم به روی مبارک نیاوردن...اگه اولین باری که مستان اشتباه کرد،یه نفر تذکر میداد،اون اینقدر راحت برا خودش جولان نمیداد. مستان تاوان همه اشتباهات و خون اون بچه ها رو میده ولی همه ی اونایی که سکوت کردن هم مقصرن..فاصله مرگ اون دو تا بچه،یک ماهه.بعدش میره کانادا.یک سال و نیم بعد برمیگرده،وقتی آب ها از آسیاب افتاد.اما بازهم براش درس عبرت نشد..هفت ماهه دارم میگم دکتر مستان،اشتباه میکنه،ولی کسی توجه نکرد. -وقت دادگاه معلوم شده؟ -امروز اون پرونده ها رو دادم به وکیلم. گفت با اینا دیگه کارش تمامه.گفت هفته دیگه وقت دادگاهه. دو روز بعد فاطمه از مطب دکتر به خونه میرفت.از عرض خیابان رد میشد که با ماشینی تصادف کرد.علی به سرعت خودشو به بیمارستان رسوند.زهره خانوم پشت در اتاق عمل نشسته بود.نزدیک رفت. -حالش چطوره؟ از نگرانی صداش میلرزید و سلام کردن هم فراموش کرده بود. -خوبه،پاش شکسته..ولی... -ولی چی؟!! -بچه...سقط شد. -الان کجاست؟ -اتاق عمل. علی روی صندلی نشست و به زمین خیره بود.زهره خانوم کنارش نشست. -علی آقا یه لیوان آب سمتش گرفت و گفت: _بخور پسرم.رنگت پریده. -من تو این دنیا جز فاطمه.... 🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️ مگر جز این است که وقتی شما بیایید آرامش میهمان دل‌ها می‌گردد مگر جز این است که زندگی با آمدن شما معنا می‌گیرد مگر جز این است که تالیف قلوب می‌کنید و محبت زیاد می‌شود خدا شما را برساند تا طعم واقعی زندگی را بچشیم...... 🥰 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج بحق زینب کبری سلام الله علیها "🩵🦋 🌷@emam_zmn🌷
فایل صوتے دعا؎ عھد 🔊 ⇦عهد ببندیم هر صبح با آقامون ❤️‍🔥🤝 اگه با امام زمان رفاقت کنی دست تو دست امام زمانت بزاری میشی یه ستاره تو سپاه و لشکر مولات که همیشه پر نور پر انرژیِ و زیبایی میبخشه به دنیا حضرت الماس زندگیِ ماست -هدیه‌بھ‌محضر‌اباصالح🫀 🌷@emam_zmn🌷
🌌 هرچند بر دلباختگان، شب هجرش چون «یلدا» یی بی‌شفق و روز جداییش مانند روزی «پنجاه هزار ساله» طولانی می‌گذرد، ✨ اما سرانجام او می‌آید ⛈ و آمدنش چون تندر بهاره، ناگهانی است و یکباره، 🌅 قسم به فجر که پگاه شب دهم نزدیک است، رسیدن «ملایک» و «روح» نزدیک است، «مطلع فجر» در افق نمایان و «سلام» نزدیک است. موعود موعود ما «صبح» است و صبح، پشت پنجره‌ها و نزدیک است. 📜 إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ، أَ لَیْسَ الصُّبْحُ بِقَرِیبٍ؟ «۱» 📃 وعده گاهشان [هنگام] صبح است، آيا صبح نزديك نيست؟ صدای بال ملایک ز دور می‌آید مسافری مگر از شهر نور می‌آید ستاره‌یی شبی از آسمان فرو افتاد و مژده داد که صبح ظهور می‌آید «۲» ⛅️ طلوع می‌کند آن آفتاب پنهانی ز سَمتِ مشرق جغرافیای عرفانی‌ دوباره پلک دلَم می‌پرد، نشانه‌ی چیست شنیده‌ام که می‌آید کسی به مهمانی‌ کسی که نقطه‌ی آغاز هرچه پروازست تویی، که در سفر عشق خط پایانی‌ کنار نام تو لنگر گرفت کشتی عشق بیا که یاد تو، آرامشی است طوفانی «۳» ⬅️ برگرفته از در انتظار ققنوس کاوشی در قلمرو موعودشناسی و مهدی باوری، ص: ۳۲۴ (۱). هود/ ۸۱. (۲). ناصر فیض. (۳). قیصر امین‌پور. 🌷@emam_zmn🌷
♨️هدیه صلوات به امام زمان عجل الله فرجه 🔸در روایت داریم که امام زمان عجل الله در روز برای مؤمنان صد مرتبه دعای خاص می‌کند، ما نیز بیاییم در ازای این صد مرتبه که حضرت به طور ویژه به ما عنایت می‌کند، در طول روز صد صلوات با «عجّل فرجهم» به حضرت هدیه کنیم. 🔸حضرت در حدیثی فرمود: اگر دعای من بر مؤمنان نبود، بلاها آنان را فرا می‌گرفت، به واسطۀ من و دعای من است که بسیاری از بلاها دفع می‌شود. 🔸پیشنهاد بنده این است که این صلوات‌ها را در روز تقسیم کنیم؛ مثلاً 10 صلوات الان، 10 صلوات یک ساعت دیگر و ... تا دائم به یاد حضرت باشیم. 🔸 یکی دیگر از مهم‌ترین کارها برای داشتن ارتباط قوی و دوستی بیشتر با عجل الله، سعی در ترک گناه است. 🖋حجت‌الاسلام عالی اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج‌بحق‌زینب‌کبری سلام الله علیها🤍 🌷@emam_zmn🌷