♦️سلام امام زمانم
🔹ای تمنا ز همه، لطف و کرامت از توخواهش از ما و نشان دادنِ قامت از تو
🔹دلِ بیمار و تمنای عیادت از مالبِ خندان و طبابت بسلامت از تو
🔹اِلتجا در طلبِ آن رخِ محشر از ماپرده برداشتن از وجهِ قیامت از تو
🌷@emam_zmn🌷
🔴 آثار بی حجابی زنان
🔵 فرزند شیخ رجبعلی خیاط میگوید پدرم چیزهایی می دید که دیگران نمی دیدند. یکی ازدوستان پدرم نقل میکرد. یک روز با جناب شیخ به جایی میرفتیم که دیدم جناب شیخ با تعجب و حیرت به زنی که موی بلند و لبـاس شیـکی داشـت نگـاه میکند
از ذهنم گـذشت که شیـخ به ما می گوید چشمتان را از نامحرم برگردانید و خود ایشان اینطور نگاه میکند! نگاهی به من کرد و فرمـود: توهم میخواهی ببینی من چی میبینم؟ ببین! نگاه کردم دیـدم همینطور از بـدن آن زن مثل سُرب گـداخته ، آتش و سرب مذاب به زمین میریزد و آتش او به کسانی که چشم هایشان به دنبـال اوست سـرایت میکند .
شیخ رجبعلی فرمـود این زن راه میـرود و روحـش یقـه مـرا گـرفته او راه میـرود و مردم را همینطور با خـودش به آتش جهنـم می بَرَد .
📚 کتاب بوستان حجاب ص ۱۰
#حجاب
#امر_به_معروف
#واجب_فراموش_شده
🌷@emam_zmn🌷
💚🌿¦↝ #آقــاۍغـࢪیـب🕊
میان تمام آشوبهای شهر؛
به حریم امن نگاه تو پناه آوردهام...
تعجیل در فرج مولایمان
#صلوات💛
#اَللهُمَعجِلالوَلیِکاَلفرج
🌷@emam_zmn🌷
💬 | #پیام_جدید
متن پیام:
سلام وقتتون بخیر
ببخشید جواب دختر بچه ۷ ساله که میپرسه خدا برا چی ما رو آفریده چی باید بدیم؟
✍️سلام با مشاور تماس بگیرید راهنماییتون می کنه
@moshavereh_et
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 سیاهی لشکرهای آخرالزمان
🌷 ماجرای برخورد رسولالله (صلی الله علیه و آله) با سیاهی لشکرهای سپاه مقابل امام حسین علیهالسلام، که حتی یک تیر هم نینداختند.
🌺 شاید ما هم سیاهی لشکرِ آخرالزمان باشیم و نمیدانیم.
🌸 استاد_شجاعی
🌹 اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ 🌹
🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔵 مجموعه پرسمان مهدویت شماره 5⃣
🟡 گاهی در فیلم های سینمایی نشان میدهند که روح انسان پس از مرگ در بدن موجود دیگری حلول میکند! آیا اعتقاد به تناسخ درست است؟ آیا رجعت هم نوعی تناسخ است؟
🔴 رجعت چیست و چه تفاوتی با تناسخ دارد؟
🎙 کارشناس این برنامه: حجت الاسلام سلیمیان
#امام_زمان
#پرسمان_مهدویت
🌷@emam_zmn🌷
🔴 عنایت ویژه امام زمان علیه السلام به خانمی که به خاطر حفظ حجاب هفت سال از خانه بیرون نیامد
🔵 مرحوم آیت الله سید محمدباقر مجتهد سیستانی (ره) پدر آیت الله سید علی سیستانی تصمیم می گیرد برای تشرّف به محضر امام زمان (علیه السلام) چهل جمعه در مساجد شهر مشهد زیارت عاشورا بخواند.
در یکی از جمعه های آخر، نوری را از خانه ای نزدیک به مسجد مشاهده می کند. به سوی خانه می رود می بیند حضرت ولی عصر امام زمان (علیه السلام) در یکی از اتاق های آن خانه تشریف دارند و در میان اتاق جنازه ای قرار دارد که پارچه ای سفید روی آن کشیده شده است. ایشان می گوید هنگامی که وارد شدم اشک می ریختم سلام کردم، حضرت به من فرمود: «چرا اینگونه به دنبال من می گردی و این رنج ها را متحمّل می شوی؟! مثل این باشید- اشاره به آن جنازه کردند- تا من بدنبال شما بیایم»
بعد فرمودند: «این بانویی است که در دوره کشف حجاب- در زمان رضا خان پهلوی- هفت سال از خانه بیرون نیامد تا چشم نامحرم به او نیفتد.»
📚 شیفتگان حضرت مهدی (عج) ، ج ۳ص ۱۵۸
🌕 به مناسبت ۱۷ دیماه سالروز اجرای فرمان کشف حجاب به دستور رضاشاه پهلوی ملعون
#حجاب
#امام_زمان
🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 نماهنگ بسیار شنیدنی دلتنگ حرم
🌸 کربلایی سیدرضا #نریمانی
#یا_امام_حسین(ع)
#پیشنهاد_دانلود👌
🌹 اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ 🌹
🌷@emam_zmn🌷
🔰سخن آخر
امام صادق (ع) با تمسک به آیه سوم بقره غیب را بر امام زمان (عج) تطبیق نمود و ایمان به غیب را از نشانه های متقیان (شیعیان مولا علی علیه السلام) می داند. طبق روایات اسلامی انتظار آن حجت غایب خدا، از بهترین اعمال دانسته شده است. ناگفته نماند که این انتظار همراه با اطاعت و بندگیست که نتیجه مطلوب را در بر دارد. خداوند، ما را در قدر دانستن این نعمت باطنی یاری فرماید.
پی نوشت ها:
[1] ترجمه مشکینی، ص2
[2] تفسیر نمونه، ج 25 ، ص 147
[3] بحار الأنوار (ط - بیروت) ؛ ج 51 ؛ ص52
[4] بحار الأنوار (ط - بیروت) ؛ ج 51 ؛ ص64
[5] كمال الدین و تمام النعمة، ابن بابویه، ج 2، ص 485
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 چطوری به مقام حاج قاسم برسم؟
🌷 اصلاً شدنی هست؟
🌺 استاد شجاعی
🌹 اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ 🌹
🌷@emam_zmn🌷
♦️سلام امام زمانم
🔹به کویَت گر چنین آشفته میگَردم، مکن مَنْعَم
🔹دلی گم کردهام اینجا و میجویم نشانش را ...
🔹کشد مشتاق تا کی محنت هجران خوش آن ساعت
🔹که بیند روی جانان و کند تسلیم جانش را
🌷@emam_zmn🌷
🔻هر صبح با حضرت منجی عجل الله تعالی فرجه الشریف عهدی می بندیم
https://eitaa.com/emam_zmn/5910
🌸 عنايت ويژه به ثابت قدمان در زمان نزديك ظهور
☑️ آیت الله بهجت(ره):
▫️ در اين زمانه اين گونه قضايا نادر اتفاق مىافتد ـ اگر اتفاق بيفتد! ـ
🌆 ولى انصاف اين است كه در زمان خيلى نزديك به ظهور كه ظلم فراگير مىشود:
📜 « مُلِئَتْ ظُلْما وَ جَوْراً »(1) ،
📃 (از بیداد و ظلم پر میشود)
🌟 مظنون است بلكه بالاتر از ظنّ،
به افرادى كه پيش از ظهور در دين و ايمان باقى مىمانند و ثابت قدم هستند، عنايات و الطاف خاصّى مىشود، تا از دين خارج نشوند،
زيرا حضرت ولى عصر ـ عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف ـ تكيه گاه مردم است
⛰ و كسانى كه تكيه گاهشان او باشد، كوه ايمانند!
📛 گويا مردم تا زمان نزديك به ظهور تصفيه مىشوند و:
📜 « يَقوُمُ... بَعْدَ إِرْتِدادِ أََكْثَرِ الْقائِلينَ بإِمامَتِهِ. »
📃 بعد از بازگشت بيشتر كسانى كه به امامت او اعتقاد دارند، قيام مى كند. (2)
💡قهرا كسانى كه از ابتلائات و آزمايش هاى الهى در آمده اند، الطافى ويژه از ناحيهى آن حضرت شاملشان مىگردد.
⬅ در محضر بهجت - جلد یک
(1) اصول كافى، ج 1، ص 341؛
(2) بحار الانوار، ج 51، ص 30 و 157؛
🏷 #امام_زمان_عجل_الله_تعالی_فرجه_الشریف
#ظهور #آیت_الله_بهجت
🌷@emam_zmn🌷
•|إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ|•🌼
انسانِ لَفِي خُسْر ٍ، منم!
مَنی که جای تو
دنبال دیگران رفتم💔
#أینصآحبنا....
🌷@emam_zmn🌷
🌷 #امام_سجاد علیه السلام 🌷
🌺 چهار خصلت است كه در هركس باشد، ایمانش كامل، گناهانش بخشوده خواهد بود، و در حالتی خداوند را ملاقات میكند كه از او راضی و خوشنود است:
۱. تقوای الهی با كارهایی كه برای مردم به دوش میكشد.
۲. راست گوئی و صداقت با مردم.
۳. حیا و پاكدامنی نسبت به تمام زشتیهای در پیشگاه خدا و مردم.
۴. خوش اخلاقی و خوش برخوردی با خانوادهی خود.
📗 مشكاة الا نوار: ص ۱۷۲ و بحارالا نوار: ج ۶۶، ص ۳۸۵، ح۴۸
🌹 اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ 🌹
🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚🌿¦↝ #کـــلــیــپ
#تایم⏱_ #نماهنگ
🥀ایعشقنافرجاممن؛دلتنگیمداممن(:'
آقای من یابن الحسن 💔
#کربلاییمحمدابراهیمیاصل
🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کجای شهر زندگی میکنن این ها؟
به چپ و راستتون میگم کجا زندگی میکنید؟
🎤رائفی پور
🌷@emam_zmn🌷
💚🌿¦↝ #علائمظهور ۱
💠نشانهها
🔹اين مساله از فطرت انسان است که هميشه برای دانستن آينده کنجکاو باشد و بداند که چه اتفاقاتی رخ خواهد داد. به همين دليل است که بازار طالع بينان هم رونق دارد.
اين آينده بينان؛ يا الهی اند و سخنشان ريشه در وحی دارد (آسمانی)، يا شيطانی و زمينی اند.
🔹در اين ميان وعده ی آمدن منجی در تمام اديان و مکاتب اشاره شده است اما آمدن اين منجی نيز دارای علائم و نشانه هايی است برای گم نکردنِ مسير اصلی که در اين زمينه احاديث فراوانی وارد شده است که همين يعنی اهميت اين موضوع و آثار مثبت و منفی زيادی که در زندگی فردی و اجتماعی دارد...
⬅️اما نکته ی مهم بررسی سندی و تحليل درست اين احاديث و روايات می باشد که بايد به آن نگاه ويژه ای داشت
═❁๑🍃๑🥀๑🍃๑ ❁═
🌷@emam_zmn🌷
🔴 زیباییهای ظهور (۳)
🔵 پیامبر اکرم(ص) فرمودند :
🌕 امت من در زمان ظهورآن گرامی طوری از نعمتهای الهی برخوردارمیشود که انسانهای خوب و بد دنیا، چنان موقعیتی را هرگز به خود ندیده اند. آسمان با کمال سخاوت باران خویش را فرو میریزد و زمین گیاهان خود را میرویاند و همه جا سبز و خرم و آبادان خواهد شد.
📚 بحارالانوار ج ۳۶ ص ۳۶۹
#حکومت_مهدوی
#زیبایی_های_ظهور
🌷@emam_zmn🌷
🔥سرباز🔥
#پارتصدوچهلوپنجم🍀💚
حاج محمود به زینب گفت:
_بیا اینجا.
به کنار خودش اشاره کرد.زینب کنار حاج محمود نشست.حاج محمود گفت:
_دخترم،تو حاضری برای اینکه بابات دیگه ناراحت و دلتنگ نباشه،بره پیش مامانت؟
همه با تعجب و سؤالی به حاج محمود نگاه کردن.بعد به زینب نگاه کردن.
زینب گفت:
_یعنی بابام هم نباشه؟!!!
چشم هاش پر اشک شد.سرشو انداخت پایین.بعد مدتی سرشو آورد بالا،به حاج محمود نگاه کرد و گفت:
_چون بابام اینجوری خوشحاله....منم راضیم.
ولی اشک هاش روی صورتش ریخت. حاج محمود بغلش کرد.اشک هاشو پاک کرد و سرشو بوسید.
تو دلش گفت
*تو هم مثل پدر و مادرت هستی.زندگی کنار تو از زندگی کنار مادرت و بعد پدرت سخت تره...خدایا امانتی هایی که بهم میدی بزرگتر میشن.
امیررضا رفت تو حیاط.
روی پله نشست و به علی نگاه میکرد. علی گفت:
_چرا اینجوری نگاهم میکنی؟!
-اون روزی که تو کلانتری با پا زدم تو دهانت،فکرش هم نمیکردم روزی بیاد که بهت بگم داداش.
علی خندید و گفت:
_وقتی با فاطمه ازدواج کردم،بهش گفتم بخاطر گذشته خیلی شرمنده م..گفت من فقط جاهای خوبش یادم مونده.
امیررضا دلخور از گذشته گفت:
_کجاش خوب بود؟!
-منم همین سؤال رو ازش پرسیدم..گفت دو بار سیلی زدم بهت.
امیررضا با تعجب گفت:
_فاطمه بهت سیلی زد؟!!
-آره..بعد گفت دو بار هم بابا زد تو گوشت.
چشم های امیررضا گرد شد.
_بابا دو بار زد تو گوش تو؟!!!
-آره،بعدش هم گفت امیررضا هم که نگم دیگه.
هر دو بلند خندیدن.امیررضا با خنده گفت:
_کلا قسمت های کتک خوردن تو خوب بوده.
هر دو مدتی سکوت کردن.امیررضا گفت:
_تا حالا شده از توبه کردنت پشیمان شده باشی؟
-قبل از توبه کردنم،تنها سختی زندگیم خانواده ای بود که نمیشد اسمشو گذاشت خانواده.
ولی پول جایگزینش بود.با پول هرچی اراده میکردم،داشتم...اما وقتی توبه کردم، امتحان های سخت زندگیم شروع شد...!
عاشق فاطمه شده بودم. عشقی که خواب و خوراک برام نذاشته بود.
ولی من اونقدر بدی کرده بودم که مطمئن بودم فاطمه باهام ازدواج نمیکنه. هرروز میرفتم جلوی دانشگاه تا حداقل از دور ببینمش.
چند وقت بعد حاج آقا موسوی درمورد نگاه به نامحرم برام گفت.تنها دلخوشی من دیدن فاطمه بود، حتی از دور.
ولی باید بخاطر خدا از تنها دلخوشیم میگذشتم.خیلی سخت بود، خیلی...مدام با خودم کشمکش داشتم که نرم جلوی دانشگاه.ولی گاهی دیگه نمیتونستم.همش عذاب وجدان داشتم. بخاطر همین قبل از اومدن فاطمه از اونجا میرفتم...هنوز با ندیدن فاطمه کنار نیومده بودم که متوجه شدم اموالم حلال نیست.خیلی با خودم کلنجار رفتم تا بالاخره همه چیز رو رها کردم و ازخونه زدم بیرون،بدون هیچ پولی.سه روز و سه شب تو خیابان ها آواره بودم،خسته و گرسنه.حتی به اندازه یه کلوچه هم پول نداشتم.بارها خواستم از یه ساندویچی ای،سوپری ای،چیزی گدایی کنم ولی غرورم اجازه نمیداد...گرسنگی اونقدر بهم فشار آورد که بالاخره یه ساندویچی رفتم.وقتی خواستم برم،فروشنده ازم پول خواست.تازه فهمیدم اون متوجه نشده بود من پول ندارم.داد و فریاد راه انداخت و آبرو ریزی کرد.همون موقع فاطمه رسید..دوست داشتم از خجالت بمیرم..دلم میخواست هرکسی بود جز فاطمه...فاطمه پول ساندویچ رو داد. نمیخواستم از اوضاعم چیزی بهش بگم. اما اونقدر سؤال پیچم کرد که گفتم... سخت تر از بی پولی و گرسنگی،رو به رو شدن با فاطمه بود،اونم بعد از ماه ها.. مخصوصا که حتی نباید نگاهش میکردم. لحظه های خیلی سختی بود برام.با اینکه عاشقش بودم و دلم خیلی براش تنگ شده بود،نمیخواستم باهاش باشم...اون شب فاطمه،منو به مسافرخانه برد و هزینه یه هفته رو حساب کرد..دو روز بعد حاج آقا موسوی رو اتفاقی دیدم.به آقای معتمد معرفیم کرد و اونجا مشغول به کار شدم..حاج آقا یه خونه هم بهم معرفی کرد و منم اجاره ش کردم.ولی بعد مرگ فاطمه متوجه شدم دیدن حاج آقا اون شب اتفاقی نبوده و هم کار تو مغازه آقای معتمد و هم اون خونه اجاره ای،کار فاطمه بوده...روزهام میگذشت و عشق فاطمه تو قلبم بیشتر میشد..به اصرار حاج آقا اومدم خاستگاری..
نفس غمگینی کشید و گفت : ...
#سرباز
🌷@emam_zmn🌷
🔥سرباز🔥
#پارتصدوچهلوشیشم🍀💚
نفس غمگینی کشید و گفت:
_تا اون موقع سخت ترین شب زندگیم بود...یه هفته بعد رفتم سراغ فاطمه. نمیخواست با من حرف بزنه..گفت حرف من،حرف بابامه...من فقط میخواستم بدونم ازم متنفره یا نه.بهش گفتم فقط در صورتی که ازم متنفر باشه،از اصرار برای این ازدواج منصرف میشم..فاطمه گفت منو بخشیده...بعد از سختی هایی که کشیده بودم،اون حرف برام مثل شروع دوباره بود.گرچه میدونستم راه خیلی سختی رو باید برم...یک سال طول کشید تا بابا راضی شد...فکر میکردم وقتی با فاطمه ازدواج کنم تمام سختی هام تموم میشه ولی بعد ازدواج شرمندگی از گذشته خیلی سخت بود برام.
علی دیگه با اشک حرف میزد.
_هرروزی که از زندگی مون میگذشت عاشق تر از روز قبل بودم...بیماری فاطمه خیلی سخت بود برام.اما حاضر بودم بیماری شو تحمل کنم ولی فاطمه تنهام نذاره... سختی های زندگیم تمومی نداشت...فاطمه ی عزیزم،تنها کسی که تو زندگیم داشتم...رفت......من موندم و دنیای بی فاطمه.....ولی مرگ فاطمه آخرین امتحان زندگیم نبود..بعد از فاطمه امتحان های من،هم سخت تر شد، هم بیشتر.هر لحظه برام امتحان بود...دلم میخواست تا آخر عمرم کنار قبر فاطمه زندگی کنم ولی بخاطر خدا این کارو نکردم..دلم میخواست تنها باشم ولی بخاطر خدا باید با زینب زندگی میکردم... دلم نمیخواست پامو تو این خونه بذارم ولی بخاطر خدا هفت ساااله دارم تو این خونه زندگی میکنم..هفت ساااله هر وقت پامو تو این خونه میذارم،مثل اولین بار بعد فاطمه برام سخته...خونه ای که وجب به وجبش برام یادآور خاطره ای از فاطمه ست..از اینکه یاد خاطراتم با فاطمه باشم،خوشحال میشم ولی چون شما ناراحت میشین،سعی میکنم یادآوری نکنم..لبخند زدن برام سخته ولی بخاطر خدا میخندم...فاطمه و یاد فاطمه،همه ی زندگیمه ولی به خدا گفتم اگه تو بخوای ازدواج میکنم..خداروشکر این یکی رو بهم تخفیف داد..حتی تو این هفت سال، فاطمه رو یک بار تو خواب هم ندیدم که یه کم از دلتنگی هام کم بشه.خدا سخت تر ازم امتحان میگیره...هفت ساااله روزها رو به سختی شب میکنم،شب ها رو به سختی روز میکنم..هفت ساااله یه بغض مداوم،مثل خار،تو گلومه ولی هیچ وقت از توبه کردنم پشیمان نشدم..من تو آغوش خدا هستم و خدا رو شکر میکنم که خیلی فشارم میده.
سرشو روی زانو هاش گذاشت.
امیررضا تازه راز خیلی بزرگ شدن علی رو فهمید.اون شب علی نخوابید.امیررضا هم نخوابید.زینب هم نخوابید.گرچه به رفتن پدرش راضی بود ولی عاشق پدرش بود.حتی فکر نبودنش هم براش سخت بود.
فردای اون شب علی به مزار فاطمه رفت. براش فاتحه خوند.قرآن خوند.درد دل کرد.
-فاطمه..دلم خیلی برات تنگ شده...چرا از خدا نمیخوای بیام پیشت؟..مگه نمیگفتی دوستم داری؟..خودت گفتی دوست داری بهشت هم با من باشی..پس چطوری بهشت رو بی من تحمل میکنی؟
اذان ظهر شد.
به نزدیک ترین مسجد رفت.بعد از نماز، سمت ماشینش میرفت.چشمش به دو تا پسر شر افتاد که با خنده های شیطانی راه میرفتن.
رد نگاهشون رو گرفت.
سه تا دختر بدحجاب روی نیمکتی نشسته بودن.یکی از دخترها با لبخند بی حیایی به پسرها نگاه میکرد.اما اون دو تا دختر دیگه با اینکه وضع ظاهری شون خیلی بد بود ولی معلوم بود دنبال این چیزها هم نیستن.میخواستن برن که پسرها مانع شون شدن.
یکی ازدخترها داد میزدوکمک میخواست.
علی به سرعت به سمت شون رفت.یکی از پسرها رو با مشت نقش زمین کرد.اون یکی تا خواست به خودش بیاد،علی روی سینه ش نشسته بود.
پسر اولی از جیبش چاقو درآورد،
و تو پهلوی علی فرو کرد.علی سعی کرد چاقو شو بگیره ولی پسره مدام با چاقو به بدن علی ضربه میزد.علی دست پسر رو گرفت ولی پسر چاقو شو تو قلب علی فرو کرد.
چند مرد نزدیک میشدن.
پسرها فرار کردن.دختری که وضعش بدتر بود هم فرار کرد.ولی اون دو تا دختر مبهوت به علی نگاه میکردن.
یکی شون نزدیک رفت و با اضطراب گفت:
_آقا...حالتون خوبه؟!!
علی با جان کندن گفت:
_اشهد ان.. لا اله..الا الله..اشهد ان.. محمدا..رسول الله... اشهد..ان.. علیا..ولی.. الله.
دختر داد میزد:
_آقا!!...آقا!!...
رو به مَردها گفت:
_مُرده؟؟؟!!!....
به دوستش نگاه کرد:
_مُرده؟؟!!!
-سلام علی جانم
-سلام..فاطمه ی من
#سرباز
``•🍀💚پایان🍀💚•``
🌷@emam_zmn🌷