فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
「࿐჻ᭂ🍂🥀🍂჻ᭂ࿐
🏴✨﷽✨
✨
استوری
#امام_زمان 💝
من گمشده ام تو مرا به خودم برسان 😔
برای تعجیل در فرج آقاجانمون 3صلوات عنایت فرمایید🕊🌹✨
🌟أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج🤲🕊✨
🌷@emam_zmn🌷
کامنت مردم جهان در زیر پستهای سرود سلام فرمانده
"این مهدی موعود کیست؟"
🌷@emam_zmn🌷
رفاقتباامامزمان
خیلیسختنیست!
تویاتاقتونیهپشتیبزارین
آقارودعوتکنینیهخلوتنیمهشب
کافیه؛
آقاخیلیوقتهچشمانتظارمونه!
#حاجحسینیکتا
#امام_زمان
🌷@emam_zmn🌷
「࿐჻ᭂ🍂🥀🍂჻ᭂ࿐
✨﷽✨
✨♥️͜͡🕊
♨️ ما به فکر امام زمان نیستیم...
💠آیت الله بهجت قدس سره:
با اینکه میدانیم او ( #امام_زمان علیه السلام) واسطه بین ما و خداست مع ذلک به فکر او نیستیم ای کاش می دانستیم که احتیاج او به ما و دعای ما برای او به نفع خود ماست و گرنه قرب و منزلت او در نزد خدا معلوم است.
📚 در محضر بهجت، ج ۳، ص ۲۷
اَللَّھُمَّ ؏َـجِّلْ لِوَلیِِّکَ الْفَرَج 🤲🕊🥀✨
🌷@emam_zmn🌷
╭┅┅┅┅┅❀🏴❀┅┅┅┅┅╮
﷽❣ سلام آقــ♡ــــای مهربانم ❣﷽
ما عهد ڪرده ایم، بہ هر بزم روضہ ای
اول برای روز ظهورٺ دعا کنیم
صاحب عزا بیا ڪہ بہ اذن نگاه تو
در سینه باز خیمہ ی ماتم بپاڪنیم
🌤الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّڪَـــالْفَـــرَج🌤
🌷@emam_zmn🌷
💬 | #پیام_جدید
متن پیام:
سلام همه ی کانال ها تبلیغ دارن نمیشه این یدونه کانال را فقط برا امام زمان تبلیغ کنید بخدا این درست نیست
✍️سلام مخاطبان گرامی! بارها اعلام کرده ایم اداره کانال بدون تبلیغ امکان پذیر نیست. مجبور نیستید تبلیغ بخوانید یا روی لینکها کلیک کنید.لطفا در این باره پیام ندهید.
🕯 به مردم بگو امام زمانم مظلوم است. برو بگو مردم مرا فراموش کرده اند.
▪️ یکی از دوستان و شیفتگان حضرت ولی عصر (عج) در شب جمعه ۱۱ رجب ۱۴۱۲ - هجری قمری - (مطابق با دی ماه ۱۳۷۰) برایمان نقل فرمودند که:
▫️ چند شب قبل در خواب دیدم که شما ماشین سبز رنگی داشتید و من هم در صندلی عقب نشسته بودم و مشاهده کردم حضرت بقیه الله ارواحنا فداه نیز در صندلی جلو نشسته اند.
▪️ (اتفاقا بدون آنکه دوستمان بداند من چند روز قبل ماشینی که ایشان در خواب دیده بود را در بیداری خریداری نموده بودم و این یکی از علائم صادقانه بودن خواب است.)
ایشان فرمودند:
▫️ حضرت ولی عصر (عج) دستور حرکت دادند، حرکت کردیم تا به بیابان وسیعی که همه مردم در آنجا جمع شده بودند رسیدیدم، ما در جای بلندی مشرف بر جمعیت ایستادیم و حضرت ولی عصر (عج) از ماشین پیاده شدند ولی مردم به آن حضرت توجهی نداشتند و مشغول کارهای خود بودند.
▪️ (من گفتم: تا اینجا دو نشانه برای صادقانه بودن این رویا دیدیم، یکی ماشینی که درخواب دیده بودند و در بیداری نیز همانطور بود، دوم: غفلت مردم از امام عصر ارواحنا فداه که اگر در خواب هم نبینیم باز هم مثل روز روشن است که بسیاری از مردم به همه چیز بیش از امام زمان (عج) اهمیت میدهند و از آن بزرگوار خیلی غافل میباشند.)
دوست عزیزمان گفتند:
▫️ سپس آن حضرت رو به ما کرده و خصوصا خطاب به شما با حالت خاصی که گویای مظلومیت و سوز دل آن حضرت بود فرمودند:
🔶 "چرا به مردم نمیگویی امام زمانم مظلوم است؟ برو بگو مردم مرا فراموش کرده اند، بگو امام زمانم غریب است، مردم به یاد من نیستند."
▫️ این کلمات بدن مرا به لرزه در آورد و شما هم در خواب میگفتید:
🔹 چشم، چشم.
▫️ سپس آن حضرت با اشاره مطلبی را به من فرمودند که بعدا در بیداری آن را به شما بگویم.
▪️ گفتم آن مطلب چه بود؟
ایشان مطلبی خصوصی مربوط به خودم که کسی جز خداوند متعال از آن خبر نداشت را به من گفت که با گفتنش یقین کردم این رویایی راستین بوده و من وظیفه شرعی دارم بیش از گذشته هر چه میتوانم مردم را با امام عصر (عج) آشنا کنم.
⬅️ کتاب راهی به سوی نور تالیف حجت الاسلام استاد علیرضا نعمتی صفحه ی ۱۶۴، به نقل از کتاب ملاقات با امام عصر (ع) نوشته سید جعفر رفیعی صفحه ۱۰۲
🏷 #امام_زمان (عج) #منتظران_ظهور #دعای_فرج
🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما یه کارایی میکنیم که امام زمان برای ما اشک میریزه...😔
#امام_زمان ♥️
#استاد_رائفی_پور
🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┈───╌❆ - ❆╌───┈
🎧#نوای_مهدوی
🎙جواد مقدم
🥀اشکم روان از هر دو عینِ
مهدی غریب تر از حسینِ...
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
🌷@emam_zmn🌷
💬 | #پیام_جدید
متن پیام:
سلام خدا قوت
میخواستم یک کلیپ خوب و آموزنده در رابطه با رهبر براتون بفرستم
باید چجوری این کلیپ رو بفرستم؟
✍️سلام اگر کلیپ مرتبط با موضوع کانال هست و در اینترنت وجود دارد، لینکش را بفرستید. در غیر این صورت در همین پیام آیدی خود را بگذارید تا با شما ارتباط بگیریم
🔥سرباز🔥
#پارت_سیزدهم💚🍀
فاطمه از دیدار خداحافظی پویان،وقتی مطمئن شد حرفهای پویان حقیقته، تصمیم گرفت کلاس های دفاع شخصی شرکت کنه، تا اگه لازم شد بتونه از خودش دفاع کنه.
پنج ماه بود که این کلاس ها رو مرتب شرکت میکرد.بخاطر همین قدرتش بیشتر شده بود.
همونجوری که به سرعت از افشین دور میشد تو دلش با خدا حرف میزد.
خدایا با چی امتحانم میکنی؟
با آبرو؟ با صبر؟
با ایمان؟ با توکل؟
نمیدونم امتحان اصلیت چیه.تا الان که خیلی سخت بود.بازهم کمکم کن.
سوار ماشینش شد و به امامزاده رفت. خیلی دعا و گریه و توسل کرد.کاری که این روزها و شبها زیاد انجام میداد.ولی بعضی وقت ها شرایط واقعا براش سخت میشد.
افشین،فاطمه رو تعقیب میکرد.
فاطمه هر روز دانشگاه میرفت.عصر باشگاه میرفت.نماز مغرب رو مسجدی که سر راهش بود،میخوند.بعد میرفت خونه، گاهی حنانه،دختر عمه ش که شش ساله بود رو سوار ماشینش میکرد و به خونه شون که چند خیابان پایین تر بود، میرساند.
فاطمه از ماشین پیاده شد،
تا برای حنانه بستنی بخره.وقتی برگشت، حنانه نبود.به خیابان نگاه کرد،نبود. به پیاده رو نگاه کرد،نبود.تمام مغازه های اطراف رو گشت،نبود.از نگرانی چیزی نمونده بود سکته کنه.اونقدر پریشان بود که آدم های دیگه هم متوجه شدن و دورش جمع شدن.
فاطمه عکس حنانه رو بهشون نشان داد و هرکدوم یه طرف دنبالش میگشتن.اما هیچ خبری از حنانه نبود.
یک ساعت گذشت.
گوشی فاطمه زنگ میزد.عمه ش بود. حتما نگران شده بود.فاطمه نمیدونست چی بگه.
تماس قطع شد.
با امیررضا تماس گرفت و بریده بریده جریان رو تعریف کرد.
نیم ساعت بعد امیررضا رسید.
از دور فاطمه رو دید که مثل مرغ سرکنده اینور و اونور میرفت و گوشی همراه شو به آدم های دیگه نشان میداد. صداش کرد.
فاطمه وقتی امیررضا رو دید روی زانوهاش افتاد.امیررضا سریع رفت پیشش.
-چی شده؟!!
باور نکرده بود حنانه گم شده باشه.
حنانه بچه باهوشی بود،میدونست که نباید بی خبر از ماشین پیاده بشه. امیررضا با حاج محمود و پدر حنانه تماس گرفت.خیلی زود پدرومادر فاطمه و پدرومادر حنانه رسیدن.فاطمه وقتی چشمش به عمه ش افتاد،دلش میخواست از خجالت بمیره.عمه فاطمه هم وقتی حالش رو دید چیزی بهش نگفت.
امیررضا و پدر حنانه به کلانتری رفتن. بقیه هنوز تو خیابان دنبالش میگشتن. ساعت های سختی بود،برای همه.
شب از نیمه گذشته بود،
که همسایه حاج محمود تماس گرفت و گفت دختر بچه ای بیهوش جلوی در خونه شون افتاده.حاج محمود و زهره خانم و فاطمه و عمه ش سریع به خونه رفتن.
افشین تو کوچه منتظر بود.
جلوی در خونه بودن که برای فاطمه پیامک اومد.شماره ناشناس بود.نوشته بود:
-این بار حالش خوبه.
گوشی فاطمه از دستش افتاد.
وقتی حنانه رو دید محکم بغلش کرد. هیچی نمیتونست بگه.از همه شرمنده بود.رفت اتاقش و نماز میخوند و از خدا کمک میخواست.
فردای اون روز به دانشگاه رفت.
افشین سر راهش ایستاده بود و با پیروزمندی نگاهش میکرد.
فاطمه نگاه حقیرانهای بهش انداخت و رفت.افشین عصبیتر از قبل شد.
چند روز بعد فاطمه و مریم...
#سرباز
🌷@emam_zmn🌷
🔥سرباز🔥
#پارت_چهاردهم💚🍀
چند روز بعد،
فاطمه و مریم با ماشین فاطمه از دانشگاه میرفتن خونه.پشت چراغ قرمز ایستاده بودن.
افشین در سمت فاطمه رو باز کرد،
و خواست دست فاطمه رو بگیره.فاطمه در ماشین رو محکم هل داد و به افشین خورد.افشین هم با ماشین کناری برخورد کرد و دستش درد گرفت.
افشین به بیمارستان رفت و فاطمه کلانتری.دست افشین مو برداشته بود.از فاطمه شکایت کرد.نه دیه میخواست و نه رضایت میداد.
فاطمه و افشین تو یکی از اتاق های کلانتری روبه روی هم نشسته بودن. مامور پلیس سعی میکرد افشین رو راضی کنه، یا خسارت بگیره، یا رضایت بده.
در اتاق باز شد،
و حاج محمود وارد شد.افشین پدرفاطمه رو میشناخت.شبی که حنانه رو پشت در خونه شون گذاشته بودن،دیده بودش.
فاطمه تا پدرش رو دید،
به احترامش ایستاد و سلام کرد.کاملا معلوم بود حاج محمود از اینکه دخترش رو همچین جایی میبینه چقدر جا خورده و نگرانه.
افشین با خونسردی به رفتارهای فاطمه و پدرش دقت میکرد.فاطمه خیلی بامهربانی و محبت به پدرش نگاه میکرد و بااحترام باهاش صحبت میکرد.
حاج محمود کنار فاطمه نزدیک مامور پلیس نشست و از اتفاقی که افتاده میپرسید.مامور پلیس با دست به افشین اشاره کرد و گفت:
_ایشون از دختر شما شکایت کردن.
حاج محمود به افشین نگاه کرد.
افشین تو دلش به فاطمه حسادت میکرد که همچین پدری داره.مطمئن بود اگه اتفاق بدتر از این برای خودش یا حتی خواهرش میفتاد،پدرش به کلانتری نمیومد. نهایت کاری که میکرد وکیل شو میفرستاد.!
حاج محمود از نگاه های خیره و بی شرمانه افشین تا حدی متوجه قضیه شد. حاج محمود و افشین به هم نگاه میکردن و همدیگه رو از نظر اخلاقی بررسی میکردن،
که در باز شد،
و پسری جوان وارد اتاق شد.افشین با دیدن پسر جوان خشکش زد.
این همون آقای خوش تیپ بود،
که اون شب جلوی پیتزافروشی فاطمه سوار ماشینش کرده بود.!
پسرجوان نگاه گذرایی به افشین کرد،
و سمت فاطمه و حاج محمود رفت. فاطمه ایستاد و بهش سلام کرد. پسرجوان با نگرانی به فاطمه نگاه میکرد و از اتفاقی که افتاده بود،میپرسید.وقتی جریان رو فهمید به افشین نگاه کرد.
افشین به فاطمه خیره شده بود،
تا از رفتارش بفهمه با اون پسر چه نسبتی داره.پسر جوان از اینکه افشین به فاطمه خیره نگاه میکرد عصبانی شد و خواست بره سمتش که فاطمه محکم دستشو گرفت و گفت:
-داداش ولش کن.
اون پسر جوان امیررضا بود.
افشین خیلی تعجب کرد.فکرش هم نمیکرد هیچ خواهر و برادری رابطه شون باهم اینقدر خوب باشه،مخصوصا مذهبی ها. متوجه شد که این همه مدت درمورد فاطمه اشتباه فکر میکرد.
به امیررضا خیره شد.
معلوم بود چقدر خواهرش رو دوست داره و بخاطرش هرکاری میکنه،معلوم بود فاطمه براش خواهر خیلی خوبیه.
یاد پویان افتاد.پویان هم دوست داشت فاطمه خواهرش باشه،یعنی دوست داشت جای این پسر باشه.افشین هم دوست داشت افسانه همچین خواهری بود براش.
حالا که فهمیده بود درمورد فاطمه اشتباه کرده میخواست این موضوع رو برای همیشه فراموش کنه، ولی غرورش اجازه نمیداد سیلی هایی که فاطمه بهش زده بود جواب نده.
اما نقشه دیگه ای به ذهنش رسید...
#سرباز
🌷@emam_zmn🌷
🌱هر نفس که می کشی به این فکر کن که شانس بودنت برای ظهور بیشتر باشه .
پس غنیمت بشمار و تلاش کن برای ظهور...
#امام_زمان ♥️
#تلنگر ✨
🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊من میخوام به تو نزدیڪ بشم..
#امام_زمان ♥️
استاد#پناهیان🍃
الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج بحق زینب کبری سلام الله علیها "🦋
🌷@emam_zmn🌷
🌸بیابان ها گلستان میشود گر تو بیایی🌸
#امام_زمان 🌺
🌷@emam_zmn🌷
「࿐჻ᭂ🍃🌸🍃჻ᭂ࿐
<❈﷽❈>
🦢✨
#سلام_مولای_من♥
سلام زیباترین آرزوی من
تو چقدر معطری که نامت
دهانم را پر از بوی نرگس می کند
و یادت قلبم را
سرشار از شمیم یاس می سازد
و مهرت جانم را
مملو از عطر رازقی می کند ...
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🤲🌤✨
#سلام.محبوب.قلبم ☺️✨
🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌اگه میخوای خدمت امام زمان برسی و شبیهشون بشی زیاد یاد امام حسین علیهالسلام باش...
#امام_زمان ♥️
#استاد_عالی ✨
🌷@emam_zmn🌷
در کجای مسیر ظهور هستیم؟
ظهور مهدی فاطمه(س) با خیر و برکت برای این دنیا و آن دنیا خواهد بود، اما الان در کجای مسیر ظهور هستیم؟
غیبت حضرت صاحب(عج) از زمان غیبت صغری و سپس کبری، تا به الان ادامه داشته و بنا به هر دلیلی ظهور محقق نشده، یکی از دلایل که ذکر شد اجتماع قلوب منتظران هست، که مسئله بسیار با اهمیت و نیازمند به تفکر است.
اما مسائل مهم دیگری همچون موجبات مادی هم فراهم نبوده!
صوتی از آیتالله خزعلی منتشر شده که مربوط به قبل از انقلاب ۱۳۵۷ ایران است
که در بخشی از آن ذکر میشود: به گونه ای چهار گوشه جهان به یکدیگر متصل میشود که گویی همچون اتاق های درون خانه اند!
این مسئله در آن زمان جزو مسائل غیر عقلانی هم حتی ممکن بود مطرح شود!
اما اکنون در این عصر این مسائل حل شده است، موجبات مادی و معنوی هر دو باید با یکدیگر در هم آمیخته باشند تا به نهایت اصلی برسد، تنها و تنها مشکل ما در تاخیر ظهور، خودمان هستیم با افکار و نیّات و اعمالمان، جهان در حال حاضر آماده ظهور منجی است،
اما مایی که نسب به منجی شناخت داریم
آمادگی ظهور آن حضرت را داریم؟
نباشد که بر طبق حدیث شریفه از امام صادق علیه السلام از عبد الرحمن بن کثير آورده شده که گفت: در محضر امام صادق عليه السلام بودم که مهزم بر آن حضرت وارد شد و عرضه داشت: فدايت شوم! خبر ده مرا از اين امري که منتظرش هستيم، چه وقت خواهد بود؟ حضرت صادق عليه السلام فرمود: اي مهزم! وقت گذاران دروغ گويند و عجله کنندگان هلاک گردند و تسليم شدگان نجات يابند.
اصول کافي، ۳۶۸:۱ و ۳۶۹.
عجله روا داریم و زمان ظهور حضرت آرزوی قبل از ظهور ایشان را داشته باشیم!
انشاءاللّٰه ظهور نزدیک تر از آن است که شما فکرش را بکنید
اما اگر همین الان ظهور مهدی فاطمه تحقق یابد، آماده یاری رساندن به حضرت هستیم؟
ومن الله التوفیق💔
الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج بحق زینب کبری سلام الله علیها "❤️
🌷@emam_zmn🌷
🔴ناله در فراق امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
🔸در مدینه یک جایی به نام ستون حنانه است. زمانی که پیامبر عظیم الشان به مدینه آمدند هنوز مسجد آن سر و وضع را نداشت جای این ستون درختی بود پیامبر بعد از نماز اگر سخنرانی می کردند به آن درخت تکیه می دادند و ایستاده برای مردم صحبت می کردند.
🔸یکی از خانم ها مدتی در نماز پیامبر شرکت کرد دلش برای پیامبر سوخت که به حالت ایستاده برای مردم صحبت می کند. پسرش نجار بود به پسرش گفت یک منبر سه پله ایی برای حضرت درست کردند، آمدند به حضرت گفتند:
آقا منبری درست کردیم تا هم جمعیت شما را ببیند و هم ایستاده سخنرانی نکنید اذیت می شوید.
پیامبر هم قبول کردند رد احسان نکردند.
🔸فردای آن روز که خواستند سخنرانی کنند به آن درخت تکیه ندادند و روی منبر نشستند تا شروع به خطبه خواندن کردند روایات می گوید که از آن درخت ناله ایی به گوش رسید که همه شنیدند.
این درخت مثل مادری که بچه اش از دنیا رفته گریه می کرد.
حنانه یعنی ناله کننده، حنین یعنی ناله از ته دل و جگر و جانسوز، این درخت آن چنان ناله زد که همه متحیر شدند که این درخت چطور دارد ناله می زند؟!
درخت حنانه آن قدر ناله کرد که پیامبر از منبر پائین آمدند و آن درخت را بغل کردند نوازش کردند دست کشیدند.(۱)
مثل یک مادر مهربانی که بچه اش بی تابی می کند بچه را بغل می کند دست می کشد نوازش می کند. آن قدر این درخت را نوازش کردند تا ناله اش خوابید.
🔸امام صادق علیه السلام فرمودند: اگر پیامبر از منبر به زیر نمی آمدند و این درخت را نوازش نمی کردند این درخت تا روز قیامت ناله می کرد.
پیامبر او را آرام و ساکت کردند.
🔅کمتر زچوبی نیستی حنانه شو حنانه شو
📌از یک چوب خشک کمتر نباش یک چوب خشک با پیامبر مانوس شد.
آدم از یک درختی که نبات و گیاه است عقب نماند. اگر ما هم از فراق #امام_زمان ناله بکنیم امام زمان می آید آراممان می کند.
در فراق امام زمان علیه السلام نالهمان در بیاید حتما ایشان می آید دست نوازش و محبت به سرمان می کشد و آرام و ساکتمان می کند.
📚۱) منتهی الامال، جلد اول،ذیل عنوان«معجزات پیامبر»
الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج بحق زینب کبری سلام الله علیها "🦋
🌷@emam_zmn🌷