eitaa logo
محبان حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف
18هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
17 فایل
🌹بِٮـــمِ‌اللّھِ‌‌الرح‌ـمن‌الرح‌ـیم🌹 اینج‌ـٰآ‌درڪنـٰار‌هم‌تلـٰاش‌مۍ‌ڪنیم‌زمینھ‌ٮــــٰآز ظہور‌حضرـٺ‌یـٰار‌بـٰآشیم❥ّ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر http://6w9.ir/Harf_8923336?c=emam_zmn
مشاهده در ایتا
دانلود
14 Shaban 1415.MP3 - <unknown>.mp3
9.04M
اگر كسى مضطرّ امام زمان (سلام الله علیه) شود به خود ايشان مى رسد و آن كه او را يافت چه از دست داده؟! 🔻آیت الله وحيد خراسانى حفظه الله تعالی ١٤ شعبان ١٤١٥ ٢٦ دى ١٣٧٣ 🌷@emam_zmn🌷
💎🌼💎 💎امام زمان عجّل الله فرجه الشریف: «بهترین رفیق» 🌼داود بن سلیمان گوید: امام رضا علیه السلام فرمود: «پدرم از پدران بزرگوارش از رسول خدا صلّی الله علیه و آله نقل کرد در تأویل این آیه «فَأُولَٰئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِم مِّنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَدَاءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولَٰئِكَ رَفِيقًا» (سوره نساء، آیه ٦۹) (در زمره كسانى خواهند بود كه خدا ايشان را گرامى داشته...) که فرمود: از انبیا محمّد صلّی الله علیه و آله و از صدّیقین علی بن ابیطالب علیهما السلام، و از شهدا حمزه علیه السلام و از صالحین حسن و حسین علیهما السلام هستند؛ و بهترین رفیق، حضرت مهدی علیه السلام است.» 💠 «عَن أَبُو أَحْمَدَ دَاوُدُ بْنُ سُلَيْمَانَ قَالَ: حَدَّثَنِي عَلِيُّ بْنُ مُوسَى الرِّضَا، قَالَ: أَخْبَرَنِي أَبِي، عَنْ أَبِيهِ جَعْفَرٍ، عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِيهِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام قَالَ قَالَ: رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله فِي هَذِهِ الْآيَةِ: فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ قَالَ: مِنَ النَّبِيِّينَ مُحَمَّدٌ، وَ مِنَ الصِّدِّيقِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ، وَ مِنَ الشُّهَداءِ حَمْزَةُ، وَ مِنَ الصَّالِحِينَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً قَالَ: الْقَائِمُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ صلّی الله علیه و آله.» 📘شواهد التنزیل، ج ۱، ص ۱۹۸ 💎🌼💎 🌷@emam_zmn🌷
37.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امام زمان (سلام الله علیه) بهترین راه ساده ترین راه کم هزینه ترین راه نورانی ترین راه برای حل مشکلات هستند..‌. 🎙حجت الاسلام شیخ محمد توحیدی 🌷@emam_zmn🌷
🔹️🌺🔹️ 🌺 «ز یاد بردنت ای آشنای من، سخت است 🔹️ببخش مثل تو بودن برای من سخت است» 🌺 اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج 🔹️🌺🔹️ 🌷@emam_zmn🌷
02-Tasharof dar Masir.mp3
6.36M
یا اباصالح المهدی ادرکنی، روزیِ من است در شدائد زندگی... 🌷@emam_zmn🌷
💠🌸💠 🔻دیدار امام زمان سلام الله علیه ظرفیت می خواهد 💠یکی از جوان که محب اهل بیت سلام الله علیهم وازخانواده علم است و راضی به ذکر نامشان نشدند،این قضیه را نقل وبه درخواست بنده نوشتند. درسال۱۳۶۳شمسی ،تصمیم گرفتم چهل شب چهارشنبه به مشرف شوم،تاشاید به ملاقات آقا سلام الله علیه نایل شوم. شب چهلم نیزمشرف شدم،اما به ظاهر نتیجه ای نگرفتم مدت هابود این سوال درذهنم بود که:چرا من نتیجه ای نگرفتم؟وباخودمیگفتم:اگر من چهل بار درب خانه ای را میزدم حتما در به رویم باز می شداما چرا این در برویم باز نشد وآقا توجهی نکردند؟محضرمرحوم آیت الله العظمی نجفی مرعشی قدس سره رسیده،عرض کردم:قضیه این است ومگرشمانفرمودید این معنی مجرب است؟آقا بلافاصله فرمود:گفتم مجرب است،نه اینکه روایت داشته باشد. 💠تااینکه درروزسحرپنجشنبه۲۶دی،۱۳۷۰شمسی، برابربا دهم رجب،۱۴۱۲قمری، مصادف باسالروزولادت حضرت جواد سلام الله علیه پس از خواندن نمازشب ونافله ونماز صبح وتعقیبات به بستررفته تااندکی استراحت کنم ،هنوز خوابم نبرده وتازه چشمانم گرم شده بود که ناگهان دیدم انواری بسوی من افاضه می شود ومن به این نور خیره شده بودم‌حالت سنگینی به وجودم سایه افکنده،عرق به پیشانیم نشسته بودوقدرت حرکت واراده از من سلب شده بود،احساس می کردم درعالم دیگری هستم وسعی می کردم که خودرا ازاین حالت بیرون ببرم.مثل اینکه به قلبم التماس می کردم که این نور ازمقابل من دورشود،چون طاقتم داشت تمام می شد.باخودگفتم: این نور امام زمان سلام الله علیه است ومن که قابلیت وجودنورامام زمان سلام الله علیه راندارم،چگونه توقع دیدار آن وجود مبارک رادارم ومسلم است اگر من آقارا می دیدم قالب تهی میکردم‌. 💠پس ازحدود سه دقیقه ،که نور ازجلو چشمم برطرف شد وبه حالت عادی برگشته،باخود گفتم:مثل سید بحرالعلوم ومقدس اردبیلیها،چه ظرفیتی داشتند که بارها آقارادیدارمیکردند،ما که تاب دیدن نورامام زمان سلام الله علیه راهم نداشتیم،دلم می خواست این را برای کسی تعریف کنم،دوباره خوابیدم،این بار مرحوم پدرم را درخواب دیدم. به ایشان گفتم:پدر!می خواهم جریانی را که اتفاق افتاده بگویم،باتبسمی که برلب داشتند،فرمودند:باباجان!تعریف کن،ببینم،اما قبل ازتعریف امانم نمی داد وبالاخره باگریه ازخواب تعریف کرده وازخواب بیدارشدم.صبح به محضر حضرت آیت الله العظمی گلپایگانی قدس سره رسیدم وماوقع راتعریف کردم ایشان درحالی که تحت تاثیرقرارگرفته بودند،فرمودند:این بیانگر است که زیارت وتوسل شما مورد نظرآقا امام زمان سلام الله علیه قرار گرفته واین واقعه هم وخیال نبوده،بلکه واقعیت وحقیقت داشته است. ۱۳۷۱/۱/۲۶ 📚شیفتگان ج 2 ص 234 💠🌸💠 🌷@emam_zmn🌷
19.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همین الان با امام زمان سلام الله علیه ببند 🔻حجت الاسلام شیخ حامد رضا معاونیان 🌷@emam_zmn🌷
🔥سرباز🔥 🍀💚 علی تا صدای فاطمه رو شنید، در رو باز کرد و وارد شد.وقتی فاطمه شو ایستاده و تو هال دید،خیلی خوشحال شد.فکر کرد حالش خوب شده.وسایلی که دستش بود،زمین گذاشت و پیش فاطمه رفت. فاطمه با لبخند بی حالی گفت: _سلام علی جانم. -سلام جان علی. زینب پای علی رو گرفته بود، و بابا بابا میکرد.علی بغلش کرد و کنار فاطمه نشست.باهم حرف میزدن که اذان مغرب شد.فاطمه به اتاقش رفت تا نماز بخونه.بعد از نماز علی رو به روش نشست و با عشق و امیدواری نگاهش میکرد.صدای حاج محمود و امیررضا و محدثه اومد که با زهره خانوم سلام و احوالپرسی میکردن. علی گفت: _بریم پیش بقیه؟ با اینکه حالش خوب نبود،بخاطر علی قبول کرد.حاج محمود و امیررضا و محدثه هم وقتی فاطمه رو سرپا دیدن خوشحال شدن.همه نشسته بودن. زهره خانوم به فاطمه گفت: _غذا آماده ست.مزه شم درست کن تا بخوریم. امیررضا گفت: _چرا فاطمه مزه شو درست کنه؟!! -آخه امروز فاطمه غذا درست کرده. علی با ذوق به فاطمه گفت: _دلم برای دستپختت تنگ شده بود. فاطمه میخواست به مادرش بگه نمیتونه ولی وقتی علی اونجوری گفت،به سختی بلند شد و به آشپزخونه رفت.علی هم همراهش رفت.بقیه با بغض نگاهشون میکردن. فاطمه طعم غذا رو درست کرد. تو ظرف کشید و با خلال سیب زمینی شکل قلب تزیین کرد.تمام مدت علی روی صندلی نشسته بود و با لبخند نگاهش میکرد. زهره خانوم هم به آشپزخونه رفت و میز رو آماده کرد.همه دور هم جمع شدن.بعد از مدت ها فاطمه هم کنار خانواده ش،تو آشپزخونه، غذا میخورد. محدثه به زینب غذا میداد. علی تمام مدت حواسش به فاطمه بود. خوشحال بود.خوشحال شدن علی،فاطمه رو بیشتر ناراحت و نگران میکرد. به سختی و فقط بخاطر علی چند قاشق غذا خورد.اما علی خیلی با اشتها غذا میخورد.وقتی سیر شد به فاطمه گفت: _عالی بود.مثل همیشه خوشمزه بود. لبخند بی حالی زد و گفت: _نوش جان. بعد از غذا خوردن همه،فاطمه بلند شد که به اتاقش بره.علی هم کنارش میرفت.تو هال بودن که یه دفعه فاطمه افتاد. علی هم با زانو کنارش افتاد. همه با سرعت به هال رفتن.علی سر فاطمه رو روی پاش گذاشت و با بغض و التماس صداش میکرد. -فاطمه..فاطمه جان..فاطمه جانم..پاشو خانومم... حاج محمود دست فاطمه رو گرفت، نبضش میزد.به امیررضا گفت: _زنگ بزن اورژانس بیاد. رو به علی گفت: _بیهوش شده. اشک های علی روی صورت فاطمه میریخت. دکتر بعد از ویزیت فاطمه، دارو های جدید براش تجویز کرد.به حاج محمود اشاره کرد که همراهش بره بیرون. به حاج محمود گفت: _روند بیماری دخترتون بدتر از چیزیه که فکر میکردم..دخترتون حالش خوب نیست..اینجا بودنش هیچ فایده ای براش نداره.اما اگه باعث دلگرمی شما میشه، میتونه بمونه...ولی به نظر من..بهتره این روزهای آخر...تو خونه و کنار خانواده باشه...متأسفم،دیگه کاری از دست ما برنمیاد. حاج محمود روی صندلی افتاد و اشک هاش جاری شد.امیررضا پیش پدرش رفت.حال حاج محمود رو که دید فهمید دکتر بهش چی گفته. فاطمه به هوش اومد. علی با غصه نگاهش میکرد.شرمنده شد،دوباره چشم هاشو بست. علی آروم صداش کرد. -فاطمه جانم چشم هاشو باز نکرد، ولی اشک هاش از گوشه چشم های بسته هم روان شد. -فاطمه ی من،همه ی زندگی من،جان علی چشم های قشنگ تو باز کن. فاطمه با مکث چشم هاشو باز کرد.... 🌷@emam_zmn🌷
🔥سرباز🔥 🍀💚 فاطمه با مکث چشم هاشو باز کرد، ولی اشک هاش بیشتر شد.ناراحت به علی نگاه میکرد.علی اشک های فاطمه شو پاک میکرد. متوجه معنی نگاهش شد. دیگه نتونست تحمل کنه،از اتاق بیرون رفت. فاطمه رو بردن خونه. نماز صبح شو نشسته خوند و خوابید. علی سرکار نرفت. تمام مدت کنار تخت فاطمه نشسته بود و نگاهش میکرد.فاطمه چشم هاشو باز کرد.علی لبخند زد ولی باز هم فاطمه ناراحت نگاهش میکرد. -علی باش...من حالم خوب نمیشه..آخرش میمیرم.. تو چه راضی باشی چه نباشی،این سختی ها هست ولی اگه راضی باشی هم تحملش برات راحت تره هم ثوابش برات بیشتره...آدم وقتی به سختی های بزرگتر فکر میکنه، تحمل سختی ای که توش هست،راحت تر میشه..به سختی های امام علی(ع) فکر کن.برای غصه های امام علی(ع) گریه کن..از خدا و امام علی(ع) بخواه تو سختی هات کمکت کنن...علی جانم، راضی باش..به مردن من راضی باش. علی دیگه نتونست تحمل کنه. از اتاق بیرون رفت.در رو بست و پشت در نشست. زینب جلوش ایستاد. بخاطر بغض باباش،بغض کرد،بعد گریه کرد.زهره خانوم از اتاق بیرون اومد. وقتی علی و زینب رو دید،اونم گریه کرد.زینب رو بغل کرد،به آشپزخونه برد و آرومش کرد. علی بلند شد و از خونه بیرون رفت. بی هدف راه میرفت.به اطراف و آدم ها توجهی نداشت.خیلی راه رفت. صدای اذان شنید. به اطراف دقت کرد.روبه‌رو‌ی امامزاده ایستاده بود.همون امامزاده ای که افشین،علی شد. بعد نماز سجده رفت. خیلی طول کشید.سر از سجده برداشت. همونجایی که برای اولین بار با فاطمه نشسته بود،نشست و به ضریح رو به روش خیره شد.فکر میکرد.به همه زندگیش،به فاطمه،به خدا،به امام علی(ع). با خدا حرف میزد. *خدایا،تا حالا هرچی ازت خواستم بهم دادی.پس چرا سلامتی فاطمه رو نمیدی؟!...خدایا،منو با فاطمه امتحان نکن.من بدون فاطمه تنها میشم ... تنهاتر از امام علی(ع)؟ ... خدایا،من امام علی (ع) نیستم.از من نگیر... اونقدر اونجا نشست،و فکر کرد که اذان مغرب شد.نماز مغرب هم همونجا خوند. آخرشب،زهره خانوم مشغول خواباندن زینب بود.حاج محمود به اتاق فاطمه رفت.فاطمه چشمش به در بود.وقتی حاج محمود رو دید لبخند زد. حاج محمود رفت داخل. -باباجونم،لطفا درو ببندین. به سختی یه کم نشست.حاج محمود درو بست و کنار فاطمه نشست.فاطمه گفت: _علی نیومده؟ -نه. -بهش زنگ زدین؟ -گوشی شو نبرده.میخوای برم تو خیابان ها دنبالش؟ -نه..بابا،بعد از من علی رو تنها نذارین. خانواده ش باشین،بیشتر از الان.کمکش کنید ازدواج کنه.بهش بگید من ازتون خواستم. به سه تا دفتر تو قفسه کتاب هاش اشاره کرد و به حاج محمود گفت: _لطفا اونارو بدید. حاج محمود دفترها رو به فاطمه داد.... 🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ سلام امام زمانم ❣ 📖 السَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ‏... 🌱سلام بر تو ای مولایی که آینه مهربانی خدا هستی. سلام بر تو و بر روزی که زمین و زمینیان را از محبت، سیراب خواهی کرد. 📚 صحیفه رضویه، زیارت امام زمان عجّل تعالی فرجه در حرم شریف امام رضا علیه السلام. 🌷@emam_zmn🌷