eitaa logo
برای‌ امام‌ زمانم‌ چه‌ کنم‌ ؟
5.6هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
4.1هزار ویدیو
87 فایل
🕊برای‌امام‌زمانم‌چه‌کنم؟🕊 کپےباذکړپنج‌صلوات‌بہ‌نیت‌فرج بہ‌شرطِ‌کپے‌آزادبودنِ‌کانالتون لفت‌نده‌رفیق،اینجا‌مهمونه‌آقایی💞 لینک‌ناشناسمون https://harfeto.timefriend.net/16764343715196 @emamamm مدیر @boshra_1 http://eitaa.com/joinchat/2734358548Caf1aa11a1d
مشاهده در ایتا
دانلود
👆👆👆 💞 💞 ⃣ در داخل شهر قدم مى زنيم، تو از اين تعجّب كرده اى! اينجا شهرهاى و مى دانم دوست دارى از اين شهر باخبر شوى. الآن بر جهان حكومت مى كنند. آنها در ابتدا به اسم انتقام گرفتن از قاتلان (ع) قيام كردند و حكومت را سرنگون ساختند; امّا وقتى حكومت را چشيدند، بزرگ ترين ستم ها را به نمودند. حتماً شنيده اى كه "هارون"، خليفه عبّاسى، (ع) را سال ها در زندانى كرد و سرانجام آن حضرت را كرد. وقتى "مأمون" به خلافت رسيد پايتخت خود را به انتقال داد و (ع) را مجبور كرد تا را قبول كند و آن حضرت را مظلومانه به رسانيد. (ع) هم به دست يكى ديگر از خلفاى عباسى به رسيد. وقتى حكومت به دست "متوكّل" رسيد پايتخت خود را به منتقل كرد و (ع) را از مدينه به اين شهر آورد. الآن (ع) همراه با تنها فرزندش، (ع) در اين زندگى مى كنند... ... @emamamm ✨💟الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الفرج💟✨
👆👆👆 💞 💞 ⃣ البته فكر نكنى كه (ع) اين را براى زندگى انتخاب كرده است، بلكه حكومت او را مجبور به اين كار ساخته است. وقتى به نگاه مى كنى مى بينى كه بيشتر آنها هستند. تعجّب مى كنى، اينجا كشورى است، پس اين همه اينجا چه مى كنند❓ خوب است از آن كه آنجا ايستاده است اين را بپرسيم: ــ پدر جان! چرا در اين شهر اين همه زندگى مى كنند❓ ــ مگر نمى دانى اصلاً اين براى آنها ساخته شده است❗️ ــ نه، ما خبر نداريم. ــ مأمون در خود به ها خيلى بها مى داد; امّا آنها به (ع) علاقه زيادى نشان مى دادند و همين باعث مشكلات زيادى در نهادهاى مى شد; براى همين بعد از ، عبّاسيان تصميم گرفتند از هاى كشور ـ كه بيشتر آنها بودند - استفاده كنند. آنها سربازان را استخدام كردند و به آوردند. ــ اگر اين ها به آورده شدند پس چرا حالا در هستند❓ ــ شهر گنجايش اين همه را نداشت. در ضمن ها در اين شهر به و مردم رحم نمى كردند😰 ديدند كه اگر اين وضع ادامه پيدا كند مردم خواهند كرد. براى همين آنها شهر را ساختند و نيروى خود را ـ كه همان ها بودند - به منتقل كردند و سپس خودِ هم به اينجا آمدند. ... @emamamm ✨💟الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الفرج💟✨
👆👆👆 💞 💞 😘 ⃣ ــ آقاى ! چقدر مرا در اين راه مى برى؟ ــ حوصله كن، ! ــ من مى خواهم به خانه (ع) بروم، ساعتى است كه مرا در اين مى چرخانى. ــ اينجا يك شهر است، ما به راحتى نمى توانيم به خانه برويم. دارد، مى فهمى! كشته شدن! تو از شنيدن اين من تعجّب مى كنى. هر گونه رفت و آمد به خانه را بازرسى مى كنند، آنها و (ع) را در شرايط بسيار قرار داده اند. @emamamm ✨💟الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الفرج💟✨
👆👆👆 🎀 ⃣3⃣ نامه اى را با كيسه اى به من داد و گفت در اين كيسه 220 سكّه و به من دستور داد تا به بروم. او نشانه هاى را به من داد و من بايد آن كنيز را خريدارى كنم. با شنيدن اين سخن مقدارى به فكر فرو مى روم. امام و خريدن كنيز! آخر من چگونه براى بنويسم كه مى خواهد كنيزى براى خود بخرد. در اين كار چه افتخارى وجود دارد؟ چرا امام به گفت كه اين مأموريّت براى تو افتخارى هميشگى خواهد داشت؟ در همين فكرها هستم كه صداى مرا به خود مى آورد: به چه فكر مى كنى؟ مگر نمى دانى (ع) مى خواهد براى پسرش همسر مناسبى انتخاب كند؟ ـيعنى (ع) تا به حال ازدواج نكرده است؟ نه، مگر هر لياقت دارد همسر آن حضرت بشود؟ يعنى اين كنيزى كه شما براى خريدنش مى رويد قرار است همسر (ع) بشود؟ ــ آرى، درست است او امروز كنيز است; امّا در واقع هستى خواهد شد. من ديگر جواب خود را يافته ام. به راستى كه اين مأموريّت، مايه افتخار است. ... @emamamm
👆👆👆 💞 💞 ⃣3⃣ اكنون نگاهى به تو مى كنم. تو ديگر خسته نيستى. مى دانم مى خواهى تا همراه بِشر بروى. ما به سوى مى رويم... فاصله سامرّا تا حدود 120 كيلومتر است و ما مى توانيم اين مسافت را با اسب، دو روزه طى كنيم. شب را در ميان راه اتراق كرده و صبح زود حركت مى كنيم. در مسيرِ راه به ما مى گويد: فكر مىكنم اين كه ما به دنبال او هستيم اهل باشد. چطور مگر؟ آخر (ع) نامه اى را به من داد تا به آن بدهم اين نامه به خط رومى نوشته شده است. عجب! تو نگاهى به من مى كنى. ديگر يقين دارى اين كه ما در جستجوى او هستيم همان است. همان بانويى كه دختر قيصر است و... ما بايد قبل از آفتاب به بغداد برسيم و گرنه دروازه هاى شهر بسته خواهد شد. پس به سرعت پيش مى تازيم. موقع غروب آفتاب مى رسيم. چه شهر بزرگى! پايتخت فرهنگى جهان است. در اين شهر، زيادى زندگى مى كنند. دوستان زيادى در اين شهر دارد. به خانه يكى از آنها میرويم. صبح زود از خواب بيدار مى شوم. هنوز خواب است: چقدر مى خوابى، بلند شو! مگر يادت رفته است كه بايد خود را انجام بدهى❓ ... @emamamm
👆👆👆 💞 ⃣3⃣ هنوز وقتش نشده است. امروز سه شنبه است; ما بايد تا روز صبر كنيم. چرا روز ؟ (ع) همه جزئيّات را به من گفته است. روز كشتى كنيزان از رود دجله به بغداد مى رسد. عجله نكن! دجله رود پر آبى است كه از مركز شهر مى گذرد، از شمال وارد مى شود و از جنوب اين خارج مى شود. كشتى هاى كوچك در آن رفت و آمد دارند اكنون مليكا در راه است. خوشا به حال او! همه زنان دنيا بايد به او حسرت بخورند. درست است كه الآن اسير است; امّا به زودى همه اسير نگاه او خواهند شد. بايد صبر كنيم تا روز فرا رسد چند روز مى گذرد، همراه با بِشر به كنار رود مى رويم. چند كشتى از راه مى رسند، كنيزهاى رومى را از پياده مىكنند آنها در آخرين جنگ روم اسير شده اند كنيزان را در كنار رود مى نشانند. چند نفر مأمور فروش آنها هستند. ما چگونه مى توانيم در ميان اين همه كنيز، را پيدا كنيم؟ رو به من مى كند و مى گويد: اين قدر عجله نكن! همه چيز درست مىشود بِشر به سوى يكى از مى رود. از او سؤال مى كند آيا شما آقاى را مى شناسى؟ آرى، آنجا را نگاه كن! آن مرد قد بلند كه آنجا ايستاده است، نَحّاس است ما به سوى او مى رويم. او مسئول فروش گروهى از است بِشر از ما مى خواهد تا گوشه اى زير سايه بنشينيم. ساعتى مى گذرد، كنيزان يكى پس از ديگرى فروخته مى شوند. فقط چند كنيز ديگر مانده اند. يكى از آنها صورتش را با پارچه اى پوشانده است. يك نفر به اين سو مى آيد، مثل اينكه يكى از تاجران است كه هوس خريدن كنيز كرده است مرد تاجر رو به نحّاس مى كند و مى گويد: من آن كنيز را مى خواهم بخرم! براى خريدن آن چقدر پول مى دهى؟ سيصد سكّه ! باشد، قبول است، سكّه هاى طلايت را بده تا بشمارم بيا اين هم سه كيسه طلا! در هر كيسه، صد سكّه طلاست. صدايى به گوش مى رسد: آهاى مردِ ! اگر سليمانِ زمان هم باشى به كنيزى تو در نمى آيم. پول خود را بيهوده خرج نكن! به سراغ ديگر برو نحّاس تعجّب مى كند، اين كنيز رومى به هم سخن مى گويد. @emamamm
👆👆👆 💞 ⃣4⃣ بِشر نامه اى را كه (ع) به او داده بود در دست دارد، با احترام جلو مى رود و نامه را به مى دهد و مى گويد: بانوى من! اين نامه براى شماست. نامه را مى گيرد و شروع به خواندن مى كند. نامه به زبان رومى نوشته شده است. هيچ كس از مضمون آن خبر ندارد. نامه را مى خواند و اشك مى ريزد. چه شورى در دل بانو به پا شده است؟ خدا مى داند. اكنون او پيامى از دوست ديده است، آن هم نه در خواب، بلكه در ! رو به مى كند و مى گويد: تو را به اين پيرمرد بفروشم؟ نرجس رضايت مى دهد، سكّه هاى طلا را به نحّاس مى دهد. برمى خيزد و همراه بِشر حركت مى كند. او نامه را بارها بر چشم مى كشد و گريه مى كند. گويى كه عاشقى پس از سال ها، نشانى از خود يافته است. نرجس آرام و قرار ندارد، عطر را از آن نامه استشمام مى كند. ما بايد هر چه زودتر به سوى حركت كنيم... به شهر مى رسيم، نزديك غروب است. وارد شهر مى شويم. حتماً يادت هست كه رفتن به خانه (ع) جرم است! ما بايد به خانه رفته و در فرصت مناسبى خود را به خانه برسانيم. هوا خيلى تاريك است و ما مى توانيم از تاريكى شب استفاده كنيم. نيمه شب كه شد، آماده حركت مى شويم. از ما مى خواهد كه خيلى مواظب باشيم و بدون هيچ سر و صدايى حركت كنيم. وارد محلّه مى شويم و نزديك خانه امام مى ايستيم. تو باور نمى كنى لحظاتى ديگر به ديدار خواهى رسيد. اشكت جارى مى شود. صدايى به گوش مى رسد: خوش آمديد! بِشر وارد خانه مى شود، زانوهاى نرجس مى لرزد، بوى گل به مشامش مى رسد. اينجا بهشت است. اشك در چشمان او حلقه زده است . (ع) به استقبال او می آید. سلام می کند و جواب می شنود. ... @emamamm
🌹صلوات خاصه امام هادی علیه‌السلام «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَصِيِّ الْأَوْصِيَاءِ وَ إِمَامِ الْأَتْقِيَاءِ وَ خَلَفِ أَئِمَّةِ الدِّينِ وَ الْحُجَّةِ عَلَى الْخَلَائِقِ أَجْمَعِينَ اللَّهُمَّ كَمَا جَعَلْتَهُ نُوراً يَسْتَضِيءُ بِهِ الْمُؤْمِنُونَ فَبَشَّرَ بِالْجَزِيلِ مِنْ‌ثَوَابِكَ وَ أَنْذَرَ بِالْأَلِيمِ مِنْ عِقَابِكَ وَ حَذَّرَ بَأْسَكَ وَ ذَكَّرَ بِآيَاتِكَ وَ أَحَلَّ حَلَالَكَ وَ حَرَّمَ حَرَامَكَ وَ بَيَّنَ شَرَائِعَكَ وَ فَرَائِضَكَ وَ حَضَّ عَلَى عِبَادَتِكَ وَ أَمَرَ بِطَاعَتِكَ وَ نَهَى عَنْ مَعْصِيَتِكَ فَصَلِّ عَلَيْهِ أَفْضَلَ‌مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ وَ ذُرِّيَّةِ أَنْبِيَائِكَ يَا إِلَهَ الْعَالَمِينَ.» 📚زادالمعاد، ص٣١٢ الله علیه 🍃🌹 @emamamm