eitaa logo
امام حسین ع
17.1هزار دنبال‌کننده
386 عکس
1.9هزار ویدیو
1.9هزار فایل
کانال مداحی و شعر و سبک https://eitaa.com/emame3vom
مشاهده در ایتا
دانلود
⚫️ ۱ ماجرای ۱ باز هم ماه محرّم از راه رسیده بود و تمام محلّه های تهران همانند محلّه های همه شهرها و روستاهای شیعه نشین، جنب و جوشی خاص پیدا کرده بود. مرد و زن، کوچک و بزرگ، دارا و نادار علاوه بر اینکه خودشان لباس های مشکی بر تن کرده بودند، در و دیوارهای خانه ها و محلّه هایشان را نیز با پارچه هایی به رنگ لباس هایشان، سیاه پوش کرده بودند. در آن سال، در یکی از شب های دهه اول محرم مردی با ابهّت و قوی هیکل به سوی یکی از هیئت های اطراف بازار تهران در حرکت بود. آن مرد نامش رسول بود و چون اهلِ تبریز بود تهرانی ها به او رسول تُرک می گفتند. رسولِ تُرک آن شب نیز به سوی هیئت و جلسه روضه ای می رفت که مسئولین و بعضی از شرکت کنندگان در آن هیئت از اینکه رسولِ تُرک به هیئت و جلسه آنها می آمد بسیار ناراحت و ناخشنود بودند. در این چند شبی که از ماه محرم گذشته بود رسول ترک هر شب در آن هیئت حاضر شده بود. او در این چند شب به همه نشان داده بود که نمی تواند مانند بسیاری از شرکت کنندگان و عزاداران در گوشه ای از مجلس آرام و ساکت بنشیند. او خودش را متفاوت از دیگران حس نمی کرد و فکر می کرد می تواند در آن جلسات هر کاری که هر یک از اعضای هیئت می کند او نیز انجام دهد. او حتّی بدش نمی آمد تا در نظم و ترتیب بخشیدن به مراسم عزاداری نیز دخالت کند. هر چند که همه حرکت ها و کارهای رسول با نوعی شلوغ کاری همراه بود، امّا به هیچ وجه اساس و ریشه این نارضایتی ها و دلخوری های اهل هیئت به خاطر این شلوغ کاری ها نبود. آنها از مرام و شخصیت رسول ناراحت بودند. آنها فکر می کردند که وجود و حضور چنین آدمی، هیئت و جلسه عزاداری و توسّل را از شور و اخلاص و صفا باز می دارد و حق هم در ظاهر با آنها بود، زیرا رسول آدمی قلدر و لات و لااُبالی بود. او مردی بود که به فسق و زورگویی شهرت داشت. او یکی از قلدرهای شروری بود که گاه با مأموران کلانتری های تهران نیز به طور جدّی در می افتاد. امّا رسولِ تُرک با تمام این گمراهی هایی که داشت، یک صفت و خصلت نیکو و عجیبی نیز داشت. او دوست داشت در ماه های محرّم در هر شکل و حالتی که هست در جلسه های سوگواری و روضه سرور آزادگان عالَم، حضرت حسین بن علی علیهما السلام شرکت کند. او نسبت به امام حسین علیه السلام بسیار بسیار مؤدّب بود. پدر و مادرش ارادت و محبّت به امام حسین علیه السلام را از سنین کودکی در جان و قلبِ رسول کاشته بودند. او گاهی قبل از اینکه بخواهد به سوی جلسه روضه ای حرکت کند ابتدا دهانش را برای لحظاتی کوتاه در زیر شیرِ آب می گرفت و به خیالِ خودش دهانش را به این شکل آب می کشید تا دیگر نجس نباشد و آن گاه به سوی هیئت و جلسه روضه ای به راه می افتاد. ادامه دارد... .
⚫️ ۱ ماجرای ۲ رسولِ تُرک آن شب نیز وارد هیئت شد. بسیاری از نگاه هایی که به او می افتاد محترمانه و مهربانانه نبود. مسئولِ هیئت هم که آدمی خوش سیما و با صفا بود، با دیدن و مشاهده رسول، ناراحت به نظر می رسید. آن شب نیز رسولِ تُرک به جمعِ عزاداران و اعضای آن هیئت پیوست و مشغول عزاداری و همنوایی با آنها شد. امّا دقایقی از آمدن و حضور رسول نگذشته بود که چند نفر از اعضای هیئت به دور مسئول هیئت حلقه زدند. از طرز نگاهشان پیدا بود که درباره رسول صحبت می کنند. بعد از دقایقی جوانی از میان آنها قد راست کرد و یک راست به سوی رسول رفت. رسول با لبخند از او استقبال کرد. آن جوان مشغول صحبت با رسول شده بود و نگاه های بعضی از حاضران به آن دو خیره و معطوف گردیده بود. لحظاتی نگذشته بود که کم کم آثار ناراحتی و غضب در صورت و چهره رسول ظاهر گشت. رسول ساکت بود و فقط با ناراحتی به حرف ها و صحبت های آن جوان گوش می داد. آن جوان که خود را فرستاده مسئول هیئت معرفی کرده بود، با صراحت و بدون هیچ ملاحظه و ترس و واهمه ای به رسول فهمانده بود که باید از مجلس بیرون برود و دیگر حق ندارد در هیئت و جلسه آنها شرکت کند. معلوم بود که رسول ترک از اینکه او را از جلسه امام حسین علیه السلام بیرون می کنند به خشم آمده است. او از روی ناراحتی نمی توانست حرفی و سخنی بگوید. در حالی که خودش را کنترل می کرد به سختی از جایش بلند شد. برای لحظاتی سکوت و خاموشی بر مجلس سایه افکنده بود. در آن لحظات بعضی ها گمان می کردند که او الآن دعوا و جنجالی به راه خواهد انداخت، اما رسول ترک بدون هیچ شکایت و اعتراضی آنجا را ترک کرد و یک راست به سوی خانه اش حرکت نمود. هرچند که رسول ترک آدمی بسیار قلدر و شرور بود، ولی ارادت و اعتقادش به امام حسین علیه السلام به اندازه ای بود که به او اجازه نمی داد تا از خادمان و ارادتمندان به امام حسین علیه السلام کینه و عقده ای به دل بگیرد و دعوا و زد و خوردی به راه بیندازد. با توجه به این خصوصیتی که رسول داشت شاید همه ناراحتی و غصّه این بی احترامی و برخورد تا قبل از رسیدن به خانه از دلش بیرون رفته بود و شاید آن شب زمانی که رسول بر روی رختخواب دراز می کشید و سرش را بر روی بالش می گذاشت فقط در این فکر بود که از فردا در کدام یک از دیگر جلسه ها و هیئت های روضه امام حسین علیه السلام می تواند حضور یابد. ادامه دارد... .
⚫️ ۱ ماجرای ۳ 🔴 ... در آن شب نیز مثل همه شب های خدا به پایان رسید و خورشید کم کم در حال بیرون آمدن بود. در همان ابتدای صبح که هنوز اغلبِ مردم از خانه هایشان بیرون نیامده بودند و شهر همچنان در سکوت و خلوت به سر می برد، دری باز شد و مردی از خانه اش بیرون آمد. از حالتش پیدا بود که به سوی انجام امری عادّی و روزمرّه نمی رود. آن مرد به سویی می رفت که خانه رسول ترک نیز در آن جا قرار داشت. او به جلوی خانه رسول رسید و شروع به در زدن نمود. رسول با شنیدنِ صدای در به فکر فرو رفته بود. در این اولین دقیقه های روز چه کسی می توانست با او کاری داشته باشد؟! موقعی که رسول در را باز کرد، کسی را در پشت در دید که به طور ناخودآگاه نمی توانست از او راضی و خشنود باشد. مردی که در پشتِ در ایستاده بود همان مسئول هیئت بود، همان کسی که دیشب به رسول پیغام داده بود که دیگر نباید در هیئت و جلسه آنها شرکت کند. همان کسی که دیشب رسول را از جلسه امام حسین علیه السلام بیرون کرده بود. امّا هم اکنون همه چیز وارونه و برعکس شده بود. رسول به محض باز کردنِ در، با یک احوالپرسی و مصافحه بسیار گرمی روبه رو شد. مسئول هیئت در حالی که بر روی پنجه های پایش ایستاده بود و هیکل و جثه قوی و بلند رسول را در آغوش گرفته بود رسول را تند تند می بوسید و از او معذرت خواهی و طلب بخشش می کرد و رسول فقط مات و مبهوت، مسئول هیئت را تماشا می کرد. او از این برخوردهای دوگانه دیشب و امروز به حیرت و تعجّب آمده بود. مسئول هیئت بعد از معذرت خواهی ها و دلجویی های فراوان، از رسول خواست تا او حتماً در شب های آینده در جلسه آنها شرکت کند و تمام اتفاقات و حرف های شب گذشته را فراموش کند. مسئول هیئت نمی خواست بیش از این توضیحی بدهد و دلیل و علّت این تغییر نظر و رفتارش را بیان بنماید. زمانی که مسئول هیئت می خواست خداحافظی کند و برود رسول مانع از رفتنش شد. رسول می دانست که مسئول هیئت بدون علّت و بیخودی عقیده اش تغییر پیدا نکرده است. او پافشاری و اصرار داشت تا علّت این تغییر را بداند. مشاهده یک خواب و رؤیایی عجیب باعث شده بود تا مسئول هیئت از اینکه در شب گذشته رسول را از جلسه امام حسین علیه السلام بیرون کرده است به شدّت پشیمان و نادم بشود. امّا او گمان می کرد نباید همه خوابش را برای رسول تعریف کند. مسئول هیئت در شب گذشته در بخشی از خوابش یک چیزی دیده بود که بنا بر نظر و عقیده او بسیار خوب و نیکو بود ولی فکر می کرد که اگر آن را برای آدمی همچون رسول تعریف کند آن را درک نخواهد کرد و ناراحت و عصبانی خواهد شد. ولی تقدیر و اراده خداوند بر این تعلّق گرفته بود تا مسئول هیئت در آن اولین دقیقه های صبح و در همان جلوی خانه رسول همه رؤیا و خوابش را برای رسول بازگو کند. در آن لحظه، مسئول هیئت به هیچ وجه تصوّر نمی کرد و نمی دانست که او هم اکنون و در آن لحظات واسطه و رساننده یک پیام و دعوتی رمزدار از جانب امام حسین علیه السلام برای رسول ترک است. او عاقبت شروع به تعریف کردنِ رؤیای دیشبش کرد و رسول ترک نیز با دقت و کنجکاوی به صحبت های او گوش می داد. ادامه دارد... .
⚫️ ۱ ماجرای ۴ 🔴 مسئول هیئت در شب گذشته در عالم خواب دیده بود در شبی تاریک در صحرای کربلا قرار دارد. او در خواب دیده بود که خیمه ها و یاران و اصحاب امام حسین علیه السلام در یک طرف می باشند و یاران و خیمه های لشکریان یزید (لعنه اللَّه علیهم اجمعین) در سویی دیگر. مسئول هیئت تصمیم می گیرد برای مشاهده اوضاع و احوال خیمه های امام حسین علیه السلام به سوی خیمه های آن حضرت حرکت کند. هنوز بیشتر از چند قدم بر نداشته بود که ناگاه متوجه می شود سگی در حال پاسبانی و نگهبانی از خیمه های امام حسین علیه السلام است. آن سگ با پارس ها و حمله های جسورانه اش به هیچ غریبه ای اجازه نمی داد به خیمه های امام حسین علیه السلام نزدیک شود. مسئول هیئت قدم برمی دارد و با احتیاط به سوی خیمه های سیدالشهداء حرکت می کند ولی آن سگ به سوی او نیز حمله ور می شود و با سماجت مانع از نزدیک شدن وی به خیمه های حسینی می گردد. مسئول هیئت در آن تاریکی و ظلمت شب با آن سگ درگیر می شود و می خواهد خودش را به خیمه ها برساند. او به سختی و با کوشش و تلاش زیادی در حال رها شدن از آن سگ بوده است که ناگهان با نگاه به سر و کلّه آن سگ متوجه یک منظره بسیار عجیب و غریبی می گردد. مسئول هیئت با گریه و اشک به رسولِ ترک می گوید: «... رسول! من در حالی که با آن سگ رو در رو شده بودم یک دفعه متوجه مسئله عجیبی شدم، من ناگهان متوجه شدم که سر و صورتِ آن سگ، سر و صورت توست، این سر و کلّه تو بود که بر روی هیکل و بدن آن سگ قرار داشت؛ رسول! در واقع این تو بودی که در حال پاسداری از خیمه های امام حسین علیه السلام بودی...» عجب صبح زیباوعجب لحظه نابی بود، عجب شب قدری بود . . . هر چند زمانی که رسول ترک را از هیئت بیرون می کردند و او در مقابل آن جور و جفا فقط صبر پیشه کرد شب بود، هرچند که مسئول هیئت خوابش را در شب و شاید هم در وقت سحر مشاهده کرده بود و هر چند که مسئول هیئت در خوابش دیده بود که در ظلمت شب به سوی خیمه های امام حسین علیه السلام می رود و در ظلمت شب سر و کلّه رسول را بر روی پیکر سگِ نگهبان خیمه ها دیده بود، اما زمانی که مسئول هیئت این خواب را در جلوی خانه رسول تعریف می کرد ماه رمضان نبود بلکه ماه محرم بود؛ شب نبود و یکی از روزهای دهه اول محرم بود. اما در حقیقت از زاویه نگاه عارفان و سالکان، آن روز صبح، شب قدری برای رسول ترک بود. در آن صبح زیبا و در آن شب قدر، همه مقدّرات رسول به یک باره زیر و رو شد و انقلابی شگفت و باور نکردنی در رسول به جوشش آمد و یک شیدایی و سوختگی ای به جانِ رسول ترک افتاد. او به یک باره اسیر سرِ زلف امام حسین علیه السلام شد و دیگر هر چه بر زبان می آورد شهد و شکری سوزان بود. دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی آن شب قدر که این تازه براتم دادند. ادامه دارد... .
⚫️ ۱ ماجرای ۵ 🔴 رسول ترک بعد از شنیدنِ رؤیای مسئول هیئت، شروع به گریه و زاری می کند، او ناله کنان، تند تند از مسئول هیئت می پرسیده است: «... راست می گویی یعنی واقعاً من سگ نگهبان خیمه های امام حسین علیه السلام بودم؟...» و سپس بعد از درآوردن صدای سگ ها با شور و وَجْدی آمیخته به گریه و اشک فریاد می کشیده است: «از این لحظه به بعد من سگِ حسینم... خودشان مرا به سگی قبول کرده اند...» در آن لحظه همه وجودِ رسول ترک مملوّ از عشق حسینی شده بود؛ عشقی عمیق و واقعی و او به سبب این عشق به یک توبه واقعی دست یافته بود؛ توبه ای نصوح و همیشگی. او از آن روز و از آن لحظه به بعد یکی از شیداترین و دلسوخته ترین دلداده ها و ارادتمندان به امام حسین علیه السلام محسوب می شد به گونه ای که از آن روز به بعد هر سخنی که از زبان و لب های او درباره امام حسین علیه السلام بیرون می آمد هر شنونده ای را گریان و منقلب می کرد. من که ره بردم به سوی گنج بی پایان دوست صد گدای همچو خود را بعد از این قارون کنم و این چنین شد که رسول ترک به یک باره توبه کرد و زندگی جدیدی را با صدوهشتاد درجه تغییر و تحوّل برای بقیه عمرش در پیش گرفت. او سال های سال با عشق ومحبّت به اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام نفس کشید و با ایمانی محکم و راسخ در کمال پاکی و پرهیزکاری زندگی کرد. او در این سال های پاکی، علاوه بر اینکه اهتمام و تقید به ترک محرمات و انجام واجبات داشت تا آن جایی هم که می توانست به فکر جبران سال های قبل از هدایت و توبه اش نیز بود. امّا همه این حرف ها در یک طرف و عشقی که در جان و قلب رسولِ ترک افتاده بود در طرفی دیگر. از عشقِ من به هر سو در شهر گفت و گوهاست من عاشقِ حسینم این گفت و گو ندارد. رسول ترک یکی از عاشقان شگفت و مثال زدنی برای تاریخ شده بود. او یکی از جلوه های عشق شده بود. از آن به بعد برای کسانی که رسول ترک را می دیدند و می شناختند کلمه عشق معنای پیچیده و ناشناخته ای نداشت. همه آنها با نگاه کردن به رسول ترک معنای عشق را کم و بیش می توانستند درک و احساس کنند. آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند آیا بُوَد که گوشه چشمی به ما کنند. ادامه دارد... .
۱ بنی اسد ببینید،پیکر بی سر او زنم به سینه و سر،کنار پیکر او ای وای حسین مظلوم۴ بنی اسد ندیدید،پیکر چاک اکبر با تیر حرمله شد،حنجر بریده اصغر ای وای حسین مظلوم۴ بنی اسد غریبی،کردم آن دم احساس در علقمه جدا شد،از کینه دست عباس ای وای حسین مظلوم۴ بنی اسد ندیدید،حرمت او دریدند سر عزیز زهرا،را از قفا بریدند ای وای حسین مظلوم۴ بنی اسد ندیدید،آتش زدند به خیمه تنش روی زمین و،سرش به روی نیزه ای وای حسین مظلوم۴ بنی اسد ببینید،حسین کفن ندارد جز زخم تیغ و شمشیر،بر این بدن ندارد ای وای حسین مظلوم۴ بنی اسد از این غم،ز دیده خون ببارید بهر عزیز زهرا،یک بوریا بیارید ای وای حسین مظلوم۴ .
۸ تو زین العابدینی،امام چارمینی عزیز اهل بیتی،گل عرش و زمینی مصیبت وا مصیبت۲ الا ای بی قرینه،گل باغ مدینه شدی با دست دشمن،شهید زهر کینه مصیبت وا مصیبت۲ بریزم در عزایت،ز دیده اشک غربت شکسته دشمن پست،مدینه از تو حرمت مصیبت وا مصیبت۲ کسی نشناخت هرگز،شها قدر رفیعت شفای درد عالم،بود خاک بقیعت مصیبت وا مصیبت۲ تو دیدی کربلا را،همه رنج و بلا را سر پاک شهیدان،به روی نیزه ها را مصیبت وا مصیبت۲ تو دیدی بین گودال،حسین را دست و پا زد به زیر خنجر کین،چو مادر را صدا زد مصیبت وا مصیبت۲ تو دیدی آتش در،میان خیمه ها را سر عباس و اکبر،به روی نیزه ها را مصیبت وا مصیبت۲ بدیدی بر روی خاک،گلان پرپرش را به خون خویش غلتان،تو دیدی پیکرش را مصیبت وا مصیبت۲ .
117.8K
زمزمه
۶ بنی اسد داغ پدر زده شرر بر این دلم سوز غم گل زهرا بنی اسد شد قاتلم آمده ام به پا کنم در کربلا بزم عزا واویلتا واویلتا۲ بنی اسد از دیده ها در غم او خون ببارید یک تکه بوریا بهر حسین زهرا بیارید از ماتم داغ پدر گردیده ام غم مبتلا واویلتا واویلتا۲ بنی اسد بهر حسین خون از دیده جاری کنید بهر غسل و کفن او امروز مرا یاری کنید تا گریه و با اشک و آه دارم به لب شور و نوا واویلتا واویلتا۲ بنی اسد در این زمین تنها گل ام لیلا با ظلم و کین دشمن شد اکبر تنش اربا اربا از داغ علی اکبرش خون شد دل خون خدا واویلتا واویلتا۲ بنی اسد در این زمین غنچه گلی گشته پرپر با تیر حرمله شد پاره گلوی علی اصغر قنداقه اش غرقه خون شد بر روی دستان بابا واویلتا واویلتا۲ بنی اسد غریبی و تنهایی را کردم احساس آن لحظه ای که جدا شد از پیکرش دست عباس با عمود آهنین شد فرق عمو از کین دو تا واویلتا واویلتا۲ بنی اسد حرمت بابای مظلومم دریدند در میان گودال خون سر از بدنش بریدند شمر ملعون از کین برید سر پاکش را از قفا واویلتا واویلتا۲ بنی اسد بعد از حسین آتش به خیمه ها زدند سر پاک پدرم را بر روی نیزه ها زدند در گودی قتلگه زده مادرش زهرا را صدا واویلتا واویلتا۲ .
روضه خانگی - امام حسین(ع) - 148.mp3
12.31M
🎙روضه نمی‌خواهد تنی که سر ندارد... 🔻مناجات با (عج) 🔻روضه (ع) ⏱ | 11:36 🔹 👤استاد روضه ▶️ شب‌های جمعه نیمه‌شب‌ها تا سپیده بر روی اسرارش خدا پرده کشیده از راه می‌آید زنی قامت‌خمیده لب می‌گذارد روی حلقوم بریده فریادهای یا بنی پا بگیرد حیدر بیاید بازوی زهرا بگیرد روضه نمی‌خواهد تنی که سر ندارد قربان آن آقا که انگشتر ندارد یک تکه‌ای سالم همه پیکر ندارد جایی برای بوسه‌ی مادر ندارد گیسوی خود را ریخته روی گلویش مادر بود اینگونه شکل گفتگویش گوید بنیّ یا بنیّ یا بنیّ برخیز آمد مادرت زهرا بنیّ دیدم خودم در عصر عاشورا بنی افتاده بودی زیر دست و پا بنیّ من بی‌وضو موی تو را شانه نکردم حالا به دنبال سرت باید بگردم از تشنگی لب‌های عطشانت به هم خورد ترکیب ابروها و چشمانت به هم خورد از شدت ضربه دو دندانت به هم خورد آیه به آیه نظم قرآنت به هم خورد راه تو را در گودی گودال بستند بر پیکر تو نیزه‌ها را می‌شکستند https://eitaa.com/emame3vom/29478
. شب‌های جمعه نیمه شب‌ها تا سپیده بر روی اسرارش خدا پرده کشیده از راه می‌آید زنی قامت خمیده لب می‌گذارد روی حلقوم بریده   فریادهای یا بنی پا بگیرد حیدر بیاید بازوی زهرا بگیرد   روضه نمی‌خواهد تنی که سر ندارد قربان آن آقا که انگشتر ندارد یک تکه‌ای سالم همه پیکر ندارد جایی برای بوسۀ مادر ندارد   گیسوی خود را ریخته روی گلویش مادر بود اینگونه شکل گفتگویش   گوید بنی، یا بنی، یا بنی برخیز آمد مادرت زهرا، بنی دیدم خودم در عصر عاشورا، بنی افتاده بودی زیر دست و پا، بنی   من بی وضو موی تو را شانه نکردم حالا به دنبال سرت باید بگردم https://eitaa.com/emame3vom/29479
. ▪️این قصه ی درد است پس آخر ندارد ▪️این شعله سوزان است خاکستر ندارد ▫️از کربلا تا عرش تنها یک قدم بود ▫️غیر از حسین (ع) این یک قدم را بر ندارد ▪️وقتی که آمد کربلا اصحاب بودند ▪️وقتی به میدان می رود یاور ندارد ▫️وقتی عمود خمیه را انداخت یعنی ▫️روزی برادر داشت و دیگر ندارد ▪️شش ماه کافی بود تا عالم بفهمند ▪️اصغر تفاوت با علی اکبر ندارد ▫️از اربن اربا تازه فهمیدند مردم ▫️اکبر تفاوت با علی اصغر ندارد ▪️ما از شنیدن بیخودیم از خویش ، ای وای ▪️زینب که میبیند ولی باور ندارد ▫️زینب که میبیند تنش پیراهنی نیست ▫️زینب که میبیند که انگشتر ندارد ▪️از من چه میخواهی عزیزم پای این شعر ▪️"روضه نمی خواهد تنی که سر ندارد" ▫️روضه نمیخواهد تنی که چاک چاک است ▫️جز زخم روی زخم بر پیکر ندارد ▪️سر را جدا کردند اما نکته این است ▪️خنجر در اینجا کار با حنجر ندارد ▫️این کشته ی افتاده بر طف زاده ی کیست ▫️این تشنه ی بی کس مگر مادر ندارد ▪️بر نیزه خورشید است حق دارد رقیه ▪️یک لحظه چشم از روی ماهش بر ندارد ▫️این قصه از سر قصه ی سر بود یعنی ▫️تا روز آخر قصه ام آخر ندارد https://eitaa.com/emame3vom/29480 🏴
۱۲ گلی ز گلشن دین،من زین العابدینم چارم گل ولایت،حامی مسلمینم واویلتا واویلا۲ از دشمن ولایت،عمری ستم کشیدم حالا برای اسلام،همچون حسین شهیدم واویلتا واویلا۲ از نسل آل احمد،ماه مدینه هستم شهید راه قرآن،با زهر کینه هستم واویلتا واویلا۲ بعد از گلان زهرا،عمری به شور و شینم چون شیعیان مولی،گریه کن حسینم واویلتا واویلا۲ عمری پس از پدر من،در سوگ او نشستم یاد غریب مادر،دخیل گریه بستم واویلتا واویلا۲ رنج و بلا بدیدم،کرب و بلا بدیدم با ناله های طفلان،شور و نوا بدیدم واویلتا واویلا۲ دیدم علی اصغر،شد پاره پاره حنجر دیدم علی اکبر،چون گل بگشته پرپر واویلتا واویلا۲ گل های پرپر از کین،دیدم ز آل هاشم در زیر سم اسبان،پیکر پاک قاسم واویلتا واویلا۲ در خیمه بودم اما،غربت نمودم احساس شرر زده به جانم،داغ عمویم عباس واویلتا واویلا۲ دیدم به سنگ دشمن،جبین او شکسته شمر لعین ز کینه،بر سینه اش نشسته واویلتا واویلا۲ دیدم که جسم بابا،روی زمین فتاده به حال سجده بابا،سر بر زمین نهاده واویلتا واویلا۲ در کربلا صدای،غربت او شنیدند یوسف فاطمه را،از کینه سر بریدند واویلتا واویلا۲ دیدم که دشمن دین،آتش به خیمه ها زد رأس حسین زهرا،بر روی نیزه ها زد واویلتا واویلا۲ ای شیعیان مولی،راحت شدم ز غم ها شدم شهید زهر و،روم به سوی زهرا واویلتا واویلا۲ https://eitaa.com/yaghubianreza/3172 .
. 🤲🏻شکرت کنم خدایا من عاشق حسینم نه قطره ام نه دریا من عاشق حسینم بر این دلیل آدم توفیق توبه را یافت چون گفت بارالها من عاشق حسینم دانی خلیل را از چه نار شد گلستان چون خواند این دعا را من عاشق حسینم با اذن کردگارش از عشق او سخن کرد در مهد گفت عیسی من عاشق حسینم در یک کتاب خطی دیدم نوشته مجنون افسانه بود لیلی من عاشق حسینم من کیستم ز دم از عشق پاک مولا فرموده اند طاها من عاشق حسینم وقتی که کَند مولا از بیخ دربِ خیبر فرمود علی والا من عاشق حسینم در بین دود و آتش این جمله خواندنی بود با خون نوشت زهرا من عاشق حسینم وقتی که دید فطرس بالش شفا گرفته فرمود بارالها من عاشق حسینم دختی سه ساله میگفت بر عمه ی غریبیش برقبر من کن انشاء من عاشق حسینم در زیر تازیانه بگذار جان سپارم ماند به یادها تا من عاشق حسینم جاوید حرف حق را با عشق مینویسد عشق است نام مولا من عاشق حسینم .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مرثیه کوفه تا شام می روی نیزه نشینم کمی آهسته برو تا تو را سیر ببینم کمی آهسته برو از رد بوسه ی من نیزه نشینت کردند اسب ها رد شده و نقش زمینت کردند از سر نی به من و قافله احسان کردی صورتت را سپر سنگ نوازان کردی من اسیر تو شدم مهر تو در سر دارم لحظه ای نیست که چشم از سر تو بردارم همه شب سر زده، خورشید شدی تابیدی روی نی دور سر قافله می چرخیدی من و یک قافله کودک،همه سیلی خورده خواهرت آینه ی توست، اگر پژمرده جان نمانده ست حسینم به تنم اما حیف تا حد مرگ سپر شد بدنم اما حیف صورت کودک تو سوخت،خجالت زده ام ضربه او را به زمین دوخت، خجالت زده ام خنده ای مست به دنبال عذاب آمده است باز هم حرمله با کاسه ای آب آمده ست گله ای نیست از این زخم از این تنهایی ما ندیدیم در این مرحله جز زیبایی .
13990608_40476_16k.mp3
5.25M
💠منبر کامل محرم💠 محرم ۱۳۹۹ شب عاشورا 🔻با موضوع 🔻 📌صبر فردی و صبر اجتماعی 🌷جلسه اول🌷 📌صبر فردی عبارت از عمل به احکام شرعی است اما صبر اجتماعی یعنی همکاری مؤمنان با هم در مقابل مشکلاتی که در داخل و یا از خارج برای جامعه اسلامی به‌وجود می‌آید و نسخه قرآنی برای سربلند بیرون آمدن از این سختی‌ها، رسیدگی به محرومان و امید دادن به یکدیگر با بیان دستاوردها و پیشرفتها است. 🕌بیت رهبری معظم انقلاب اسلامی
13990609_40478_16k.mp3
4.92M
💠منبر کامل محرم💠 محرم ۱۳۹۹ /شام غریبان 🔻با موضوع 🔻 📌 برنامه شیطان در قطع ارتباطات مومنین 🌷جلسه دوم🌷 شام غریبان یکی از برنامه‌های شیطان و جریانهای تابع آن را نابود کردن اجتماع مؤمنین و قطع ارتباطات ایمانی آنها با یکدیگر دانست و گفت: هر چه صفات برجسته‌ای مانند تعاون، ایثار، همدلی و همدردی، احساس مسئولیت و رحم به یکدیگر در جامعه اسلامی افزایش یابد، آن جامعه از منیت و فردگرایی خارج می‌شود و با غالب شدن یک روح جمعیِ مؤمنانه بر آن، مستعد و آماده دریافت ولایت اجتماعی یعنی دوران ظهور خواهد شد. 🕌بیت رهبری معظم انقلاب اسلامی
. ته گودال فقط پیکر تو مانده و من همه رفتند فقط مادر تو مانده و من سر و انگشتر و انگشت به غارت بردند پاره های بدن بی سر تو مانده و من بوسه باید به روی گونه نشیند اما چاره ای نیست، رگ حنجر تو مانده و من تو و عباس که رفتید... از آن روز به بعد زخم های بدن دختر تو مانده و من باورم نیست که تنها به سفر خواهم رفت همه ی دلخوشی ام! باور تو مانده و من .