#سینه_زنی_شور_حضرت_رقیه_س_لطمه_زنی_ #حضرت_رقیه س
هوایی هوای بین الحرمینم
ریزه خور سفره شاه عالمینم
من این امام حسینی بودنم رو والله
مدیون روضه رقیه حسینم
عشق رقیه آبرومه
نگاشو از من بگیره کارم تمومه
ذکر رقیه گفتگومه
خدا گواه این تموم آرزومه
آرزومه تا اخر دنیا
یا رقیه بگم
تو شلوغی محشر کبری
یا رقیه بگم
فارغ از غم و درد و گزندم
دل به عشق رقیه میبندم
چون که نوکرم آبرو مندم
یا رقیه مدد
روز و شب منه
هزار ساله که نغمه لب منه
رقیه دین و مذهب منه
🌹ریحانه الحسین (رقیه جان)2 مدد
محل به حرف زشت آدما نمیدم
به نوکراش جواب سر بالا نمیدم
قیمت تار موی این بی بی بمونه
یک نخ چادرش رو به دنیا نمیدم
شبیه مرغای مهاجر
میرم به پابوسش به عنوان یه زائر
همین که هستم اینجا حاضر
بسه برا این که باشم خدا رو شاکر
خدا رو شاکرم که دائم
ترانه لبم رقیه است
عاشق شبهامم
که ذکر هر شبم رقیست
منی که مذهبم رقیست
مثه برادرش میمونه
امید هر چی نا امیده
به قفل حاجت هام
اسم رقیه شاه کلیده
جواب سائلاشو میده
خوشبختی یعنی
خدا مراقب دلت باشه
رقیه صاحب دلت باشه
خوشحالی
خوشبختی یعنی
اسیر آل فاطمه باشی
رقیه ای تر از همه باشی
خوشحالی
🌹رقیه جانم رقیه عشق و دین و ایمانم
گریه کن و زار و پریشون رقیم
من توی این هیئتا مهمون رقیم
نسل امامتو با جون دادن نگهداشت
پس این مسلمونی رو مدیون رقیم
رقیه ای دلبر ارباب
آینه تموم قد خواهر ارباب
رقیه ای دختر ارباب
سه ساله یا سه آیه ای کوثر ارباب
کوثر اربابه
این خانوم سه ساله
به حُجب و عفتش
ابالفضل می باله
عشق سقا رقیه
ماه شبها رقیه
رو پیشونی عباس
سربند یا رقیه
بانوای کربلایی مهدی رعنایی
👇👇👇
سینه زنی زمینه زیبا #امام_حسن حاج حسن خلج
●●●●●●●●●●●●
قبرِ حسن مدینه ویرون شده ، واویلا ، واویلا ...
شیعه ازین غُصه جگر خون شده ، واویلا ، واویلا ...
●●●●●●●●●●●●●
باز به حریمِتون جسارت شده ، واویلا ، واویلا ...
دوباره مثلِ خیمه غارت شده ، واویلا ، واویلا ...
●●●●●●●●●●●●●
طاقُ رواقِ این حرم شکسته ، واویلا ، واویلا ...
دوباره قلبِ مادرم شکسته ، واویلا ، واویلا ...
●●●●●●●●●●●●
طفلِ یتیمی زحسین گُم شده،ساربان،ساربان ...
قامتِ زینب ز اَلم خم شده،ساربان ، ساربان ...
بر تو دَخیلیم اَیا ساربان ، ساربان ، ساربان ...
این شتران راتو به سرعت مَران ، ساربان ، ساربان ...
*چرا بی بی جان ...؟؟*
طفلِ یتیمی زحسین گُم شده ، واویلا ، واویلا ...
قامتِ زینب ز اَلم خم شده ، واویلا ، واویلا ...
صَل الله عَلیکَ یا مَظلوم .... حسین .....
●●●●●●●●●●●●
#امام_حسن
#حاج_حسن_خلج
#تخریب_بقیع
@emame3vom
••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
.
4_5843558801575249653.mp3
5.21M
شام غریبان سحر نداره سکینه امشب پدر نداره
🏴طفل یتیمی ز حسین گم شده، ساربان
قامت زینب ز آلام خم شده، ساربان
آه از دل زینب▪️▪️▪
فدای سینه ی داغدار زینب کبری سلام الله..
⚫️▪️⚫️▪️⚫️▪️⚫️▪️⚫️▪️⚫️▪️⚫️
2363990.mp3
6.8M
🏴💔🏴
🎧 #سبک_زمینه👆
🎤حاج مهدی #سلحشور👌
◾️بسیارزیبا و دلنشین
(حال و روزم تعریفی نداره)
➖ #حضرت_رقیه س🏴
╭┅───────┅╮
🎤 @emame3vom 🎤
╰┅───────┅╯
سيد مجید بنی فاطمه_شب سوم محرم 97 - هیئت ریحانه الحسین - تک - به عشق شهیدان راه تو-1536831599.mp3
11.09M
🏴💔🏴
🎧 #سبک_زمینه👆
🎤 حاج مجید #بنی_فاطمه👆
(لبیک یاحسین حسین حسین)
📝 #متن_نوحه👇
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
به خاک شهیدان راه تو
به خون غلام سیاه تو
ایشالا منم بشم سیاهی سپاه تو
به روح بلند زهیر تو
به آه عمیق بریر تو
نمی خوام
تو دنیا هیچ کسی رو به غیر تو
حسین جان من از تو دل نمیکنم
حسین جان جدا بشه سر از تنم
حسین جان بدون سر براتو سینه میزنم
به روحی به نفسی به قلبی فداک
هلاکم برا تو هلاکم هلاک
میخونم به نیت شهید بی پلاک
#لبیک_یاحسین(حسین)3
به نام خدا و به نام تو
به شوق جواب سلام تو
ایشالا منم میشم یه روزی پیرغلام تو
بیا و به دستم علم بده
بیا و به نوکر حرم بده
بیاوخودت میان سینه زنهادم بده
حسین جان قسم به موج پرچمت
حسین جان به روضه ی معظمت
حسین جان بگیرتوجان مارا تومحرمت
فریاد یا محمدا زینب رسید به کربلا
رقیه خون شد دلش خرابه شد منزلش
ـــــــــــــــــــــ▪️ـــــــــــــــــــــ
#امام_حسین ع🌹🏴
#حضرت_رقیه س🏴
╭┅───────┅╮
🎤 @emame3vom 🎤
╰┅───────┅╯
.
📸شایعات اعتراضات عراق در فضای مجازی
🔹در آستانه اربعین حسینی، رسانههای سعودی و لندنی تمام تلاش خود را به کار گرفتهاند تا با ایجاد شایعاتی بر آتش اعتراضات عراق بیافزایند.
🔹یکی ازپرتکرارترین شایعات که سعی میکند منشاء اعتراضات عراق را به ایران ربط دهد، تصویری جعلی مربوط به اعتراضات عراقیها به پارلمان عراق در سال های گذشته است.
🔹یکی دیگر از تصاویری که عدهای سعی دارند به عنوان اعتراضات اخیر بغداد منتشر کنند، تصویر آتش زدن پرچم ایران در اعتراضات عراق است که این تصویر نیز مربوط به اعتراضات سال ۲۰۱۸ این کشور است و ارتباطی به روزهای اخیر ندارد.
📡 #قرارگاه_پاسخ_به_شبهات_و_شایعات
.
.
🔴داستان شهوت برصیصای عابد و دختر جوان
در میان بنیاسرائیل عابد و راهبی به نام بَرصیصا بود. سالها بسیاری مشغول به عبادت بود و آنچنان در پیشگاه خدا دارای مقام و منزلت شد که حتی بیماران روانی را نیز درمان میکرد و مردم بیماران خود را نزد او میآوردند و با دعای او شفا مییافتند.
روزی زن جوانی از یک خاندان با شخصیت را که بیماری روانی پیدا کرده بود، برادرانش نزد بَرصیصا آوردند و بنا شد مدتی در آنجا بماند تا شفا یابد.
شیطان وسوسهگر در آنجا ظاهر شد و آنقدر آن زن را در نظر آن عابد زینت داد که او فرهیخته شد و به او تجاوز کرد. پس از مدتی آن زن باردار شد. بَرصیصا دید که نزدیک است، آبرویش برود. باز گول شیطان را خورد و آن زن را کشته و جنازهاش را در گوشهای از بیابان دفن کرد.
شیطان این موضوع را فاش ساخت و برادران زن جوان از این حادثه رنج آور با اطلاع شدند و رسوایی عابد در تمام شهر پیچید و به گوش حاکم رسید. حاکم با گروهی از مردم به بررسی پرداختند و عابد اقرار به گناه کرد، پس از آنکه وقوع جنایت برای آنها ثابت شد. حاکم زمان حکم اعدام بَرصیصا را صادر کرد. مأموران همراه ازدحام جمعیت عابد را به پای دار آوردند و او را به پای چوبه دار کشیدند، در این هنگام شیطان در نزد عابد مجسم شد و گفت: «این من بود که تو را تا آنجا کشیدم، اکنون نیز میتوانم موجب نجات تو شوم.»
عابد گفت: چه کنم تا نجات یابم؟
شیطان گفت: هر گاه یک سجده برای من کنی کافیست.
عابد گفت: منکه در اینجا نمیتوانم سجده کنم.
شیطان گفت: با اشاره سجده کن، او با اشاره شیطان را سجده کرد و همان دم دار کشیدند و جان سپرد و در حال کفر از دنیا رفت.
دو آیه مذکور به این مطلب اشاره میکند این است سرنوشت کسانی که به پیروی از شیطان ادامه میدهند و با منافقان همنشین و همسو میشوند.( تفسیر مجمعالبیان، ج۹، ص. ۲۶۵؛ بحار، ج. ۱۴، ص. ۴۸۷ )
📚منبع:
قصه های قرآن به قلم روان، محمد محمدی اشتهاردی
.
7.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_تصویری
✍داستان بسیار جالب برصیصای عابد
🎙با صدای دلنشین شهید شيخ احمد كافی
✅ شهید کافی
┄┅┅═✧❁✧═┅┅┄
#برصیصای_عابد
عابدی بود که از شهر کناره گرفته بود و تحمل دیدن این هم ظلم و ستم بر مردم را نداشت.به دل غاری پناه برده بود
بر سفره ی غذایش فقط مقداری نان و نمک پیدا بود،اما بیشتر وقت خود را مشغول به عبادت و راز و نیاز با خدای خود بود.با ناله های شبانه اش هم دیگر حیوانات کنار آمده بودند و البته از سوز ناله هایش هم خوششان می آمد.
اما در این طرف کوه(درون شهر)
در درون کاخ پادشاه دختری در نهایت جمال و زیبایی هست و تا به حال افرادی به خاطر او کشته شدند.
جریان چیست؟
چرا باید افرادی کشته شوند؟ اون هم فقط به خاطر یه دختر!!!
قضیه به بیست سال پیش،مربوط می شود
از اون لحظه ای که خبر توسط وزیر اعظم به پادشاه رسید
وزیر اعظم:قربان!قربان!مژده،مژده
پادشاه:مژده!؟ تو خود خوب می دانی که مژده را برای خبری می دهند که پادشاه مملکت را خوشحال میکند؛آیا خبر تو اینطور است!!؟
وزیر اعظم: حتما اینطور است که این موقع شب،مزاحم استراحت شما شده ام
پادشاه:خب بگو ببینم چه خبری در چنته ی خود داری؟
وزیر اعظم:قربان مسافری که سالهای سال منتظر او بودین،بالأخره از سفر رسید
پادشاه در حین لبخند زدن:نکنه،بچه ام....
وزیر اعظم:بله قربان شما صاحب فرزند دختری شدید.
پادشاه خوشحال شد و دیگر خوابش از سر پریده بود
ولی قربان متاسفانه...
پادشاه:چی شده؟ مگه مشکلی پیش اومده؟
وزیر اعظم:قربان شاهزاده ی شما،متاسفانه چشمانش کور است
این خبر روح پادشاه را آزار داد،فورا تیم پزشکی کاخ سلطنتی را فرا خواند.
پادشاه:توی این نیمه ی شب شما را احضار کردم که بدونید کار مهمی اتفاق افتاده است، که اگر از پس این کار برآیید،حتما پاداش خوبی برای شما در نظر خواهم گرفتو شما از مقربین و نزدیکان من خواهید شد.اگر هم نتوانستید،بدانید که برای شما عقوبتی سنگین در نظر خواهم داشت.
اما این ور کوه در درون غار
برصیصای عابد،مشغول عبادت است و امشب فقط دو ساعت خوابیده بود؛تا بتواند بقیه ی روز را با خدای خویش به مناجات و راز و نیاز بپردازد.
بر گردیم به درون شهر
امروز بیستمین سال است که هنوز که هنوز است،شاهزاده خانم خوب نشده است و خیلیها به خاطر ناتوانی از معالجه اش،جان خود را از دست داده اند.
امروز پسر پادشاه در هنگام گشت زدن در خیابانهای شهر بود که متوجه می شود سربازها جلوی پیرمردی را میگیرند و از ملاقات کردن او با شاهزاده ممانعت و جلو گیری می کنند.
شاهزاده:آن پیرمرد را رها کنید،بگذارید بیایید
پیرمرد:شاهزاده!سرورم!من متوجه شدم که خواهر شما بیست سال است که نابینا است و تا حالا هم بیماریش علاج نشده است.
من کسی رو می شناسم که می تواند خواهر شما را شفا بدهد ولی به شرط اینکه خودتون پسرای پادشاه با لباس مبدل،او را پیش آن شخص ببرید.
شاهزاده:ای مرد اگر حرفت درست باشد حتما پاداش بزرگی خواهی گرفت وگرنه...
شاهزاده:خب بگو ببینم،نام آن شخص چیست؟کجا زندگی می کند؟
پیرمرد:نامش برصیصای عابد است و در درون یه غار زندگی می کند او صاحب اسم اعظم است و دعایش فورا مستجاب می شود.
بالأخره بعد از چند روز پسران پادشاه به همراه خواهر زیبای خود و آن پیرمرد راهی غاری شدند که برصیصای عابد در آن سکونت می کرد.
این داستان ادامه دارد.....
امام حسین ع
#برصیصای_عابد عابدی بود که از شهر کناره گرفته بود و تحمل دیدن این هم ظلم و ستم بر مردم را نداشت.به
.
👆👆👆
ادامه ی داستان
بعد از چند روز طی مسافت،بالأخره به در غار رسیدند.
برصیصای عابد در گوشه ی غار مشغول عبادت بود و دائما ذکر خدا را میگفت
چند ساعتی معطل ماند ولی هنوز هم برصیصای عابد مشغول عبادت بود
یکی از پسران پادشاه به خودش این جرأت را داد که پا پیش بگذارد و با برصیصای عابد صحبت کند.
پسر پادشاه:جناب برصیصا!!!ما پسران پادشاه هستیم،کار مهمی با شما داریم
برصیصای عابد:الهی العفو الهی العفو
پسر پادشاه:جناب برصیصا!خواهش میکنم به ما توجه کنید.
برصیصای عابد در اوج مناجات با خدای خود بود ولی هر طور شد،متوجه اش کردند که ما پسران پادشاه هستیم و کار مهمی با شما داریم
برصیصای عابد:کارتان چیست؟برای چه چیزی اینجا اومدین؟
پسر پادشاه:جناب برصیصا!ما پسران پادشاه هستیم که این خانمی که همراه ماست،خواهر ماست او کور مادر زاد است و تاحالا کسی او را علاج نکرده است؛از شما تقاضا داریم که به جوانی این خواهر ما رحمی بنمایید و از خدای خویش بخواهید که او را شفاء دهد.
برصیصای عابد نگاهی به دختر جوان کرد و دلش به حال آن دختر سوخت
برصیصای عابد:این دختر را همین جا بگذارید تا من بعد از نماز صبح برایش دعا کنم؛ان شاءالله خدا او را شفا خواهد داد.
پسران پادشاه هم بدون چون و چرا خواهر زیبای خود را نزد برصیصای عابد گذاشتند و رفتند در پایین کوه تا یه جای خلوتی پیدا کنند و مقداری استراحت کنند.
برصیصای عابد بعد از نماز صبح می خواست که برای آن دختر دعا کند که یکدفعه یه نفری در نزدش مجسم شد و گفت:ای برصیصای عابد! الان موقعیت خوبی است که به این دختر زیبا نگاهی بندازی و دلی از عذاب در بیاری
برصیصای عابد:استغفر الله
شخص غریبه: جناب برصیصا!فقط یه نگاه میخواد بکنی چرا اینقدر به خودت سخت می گیری؛خود خدا هم راضی نیست که تو اینقدر به خودت فشار بیاری.
برصیصای عابد هم مغلوب شد و نگاهی به دختر زیبا و جوان پادشاه کرد،چه نگاهی هم کرد،قرار بود یه لحظه نگاه کنه،ولی حدود ده دقیقه همینطور به این دختر نگاه می کرد.
شخص غریبه:حالا می خواهم که یه کار دیگه بکنی و آن هم اینکه دست نوازشت را بر صورت این دختر بکشی،ان شاءالله خداوند به برکت دست تو این زن جوان را شفا دهد
برصیصای عابد دوباره مغلوب شد و دست ناپاک خود را به صورت آن دختر کشید و از صورت آن دختر لذت و کیف زیادی برد
شخص غریبه:جناب برصیصا از تو میخواهم که با این خانم هم درآویزی،آیا این کار رو انجام میدی؟
ولی اینو هم بدون که اگر اینکار را بکنی،خداوند هم تواب است و هم رحیم؛و تو بعد از آمیزش با این زن،حتما توبه خواهی کرد.
برصیصای عابد روی پیشنهاد این شخص کمی فکر کرد که آیا این کار را انجام بدهم یا نه؟ که ناگهان تصمیم می گیرد که....
این داستان ادامه دارد.....
.