#ادامه_متن_روضه
ااااای ی ی ، الهی اگر مادر و میزنن جلو دخترش نزنند ، اون آقایی که میگفت تو خونه با خانمم حرفم شد ، عصبانی شدم سیلی زدم به صورت خانمم ، ناراحت شدم از خونه اومدم بیرون ، پشیمان شدم ، اما روم نمیشد بر گردم !
رفتم پیش یکی از بزرگان و دوستانم گفتم چه کنم خجالت میکشم دیگه برم تو خونه ، گفت مشکلی نیست یه دسته گل بگیر، یه جعبه شیرینی بگیر برو خونه از خانمت عذر خواهی کن
گل گرفتم شیرینی گرفتم ، اومدم درِ خونه در زدم ، همیشه خانمم میومد درو باز میکرد این بار دخترم اومد درو باز کرد ، تا دید منم ، سرشو پایین انداخت ، رفتم تو خونه تو این اتاق تو اون اتاق خانمم نبود
تو اتاق آخری دیدم یه گوشه ای نشسته زانوهاشو تو بغل گرفته، مقابلش نشستم ، شیرینی و گذاشتم گل و گذاشتم ،گفتم خانم ببخشید ناراحت شدم دست خودم نبود
دیدم سرشو بلند کرد آروم آروم اشکاش جاری بود ، گفت شوهرم عیبی نداره اختیار داشتی زدی ، اما ازت یه خواهش دارم ، این بار اگه خواستی بزنی جلو دخترم نزن ، از موقعی که زدی ، دخترم اومده دستشو رو صورتم میزاره ، ااااای ی ی ، آخی ...
۲
#ادامه_متن_روضه
نفسم حبس شد به دل
اشک چشمم ستاره شد
مادرم را که میزدن ،
جگرم پاره پاره شد
الهی نبینی مادرتو میزنن ، آی آی ..آدم حتی زمین خوردن مادرش هم طاقت نداره ببینه ، تا ببینی مادرت زمین خورد ، می دویی زیر بغلشو میگیری ، میگی مادر چی شد ، قربونت برم بلند شو ، بمیرم برات زینب آی.... به به ، باریکلا ، صدای نالت امشب برسه مدینه ، انگار تو کوچه ها ی مدینه داری میبینی دارن مادر و میزنن ، ااااای ی ی ، خدا نفس بهت داده برا این موقع ها که ناله بزنی ، مادر مادر مادر ، یه بیت از زبون بی بی زینب بخونم ، مادر:
دیدم که خصمِ ستمکار ریخت برسرت
مادر دیدم چندتایی ریختن سرت میزدنت ، خودت تصور کن دیگه روضه خون نمی خواد ، یه دختر چهار پنج ساله، داره میبینه دور مادر شو گرفتن
(مادر) دیدم که خصمِ ستمکار
ریخت بر سرت
(مادر) قدم نمی رسید
که خود را سپر کنم
ااااای ی ی ، خواستی گریه کنی ، مجلس هم که تموم شد ، با خودت خلوت کردی ، این صحنه رو مد نظر بگیر هی بگو مادرقدم نمی رسید..که خود را سپر کنم ، بگم بی بی جان ، تو مدینه این عُقده تو سینت بود ، قددت نرسید جلو مادر سپر بشی ، اما یازینب کربلا تلافی کردی ، یا ابا عبدالله
هر کجا میخواستن بچه ها رو بزنن می دوید ، بازو هاشو سپر میکرد ، رقیه رو نزنید منو بزنید ، سکینه رو نزنید زینب و بزنید ، یه جاشو من میگم اونم از زبون خانم سکینه میگم ، وقتی اومد کنار بدن بی سر بابا ، نمیدونم چطور عمه رو میزدن ، سکینه صدا زد بابا بابا ، بابا بلند شو ببین دارن عمم رو میزنن ! حسییییین
بزار بزنن عمه جان
اینا زدن کارشونه
اینان همانانند که ،
آتش به خانه میزدند
پیش علی فاطمه را،
با تازیانه میزدند ...
واای مادرم ، واای مادرم، مادر همست دیگه ... واای مادرم .. آآی آآی آی ، اُنظرالی عمتیَ المَضروبه ، اُنظر الی رُووسِنَا المَکشوفه، اما لحظاتی نگذشت خوده سکینه رو زدن اما وقتی سکینه رو کنار بدن بی سر بابا میزدن ، امان از دل زینب ، وقتی نگاه کرد دید سکینه رو دارن میزنن ، آخی ی ی ،
وقتی که خصم دون زد ،
بر پیکر سکینه
یک لحظه یادم آمد ،
ازکوچه ی مدینه
( یه روز هم مادرمو میزدن )
سیلی مزن به صورتم ای شمرِ بی حیا
من از کنار کُشته ی بابا نمیروم
( یافاطمتُ الزهرا
دست منو دامانت ) 2
۳
#ادامه_متن_روضه
اون شبی که نازدانه ی امام حسین ، بهانه ی بابا گرفت ، عوض اینکه نوازشش کنند ، عوض اینکه آرامش کنند ، گفتند ، سر بریده باباش رو براش ببرید ...
تا سربریده رو مقابلش گذاشتند ، زبان حالش اینه :
ویرانه را بابا
چراغان کردی امشب
همچو علی ،
یاد یتیمان کردی امشب
بابا ، به قربان سرت
میمیرد امشب دخترت
بابای من ، بابای من ...
.