.
#بازگشت_به_مدینه
#خروج_از_شام
روز ما در شامتان جز شام ظلمانی نبود
ای زنان شهر شام این رسم مهمانی نبود
سنگ باران مسلمان آنهم از بالای بام
این ستم بالله روا در حق نصرانی نبود
پایکوبی در کنار رأس فرزند رسول
با نوای ساز آیین مسلمانی نبود
ما که رفتیم ای زنان شام نفرین بر شما
ناسزا گفتن سزای صوت قرآنی نبود
مردهاتان بر من آوردند هفده دسته گل
دستۀ گل غیر آن سرهای نورانی نبود
ای زنان شام، آتش بر سر ما ریختید
در شما یک ذرّه خُلق و خوی انسانی نبود
@emame3vom
ای زنان شام، در اطراف مشتی داغدار
جای خوشحالیّ و رقص و دست افشانی نبود
ای زنان شام، گیرم خارجی بودیم ما
خارجی هم گوشۀ ویرانه زندانی نبود
طفل ما در گوشۀ ویران، دل شب دفن شد
هیچکس آگاه از آن سرّ پنهانی نبود
ای سرشک شیعه شاهد باشد بر آل رسول
کار «میثم» غیر مدح و مرثیه خوانی نبود
🔸شاعر:
حاج غلامرضا سازگار
.
.
مطالبات حضرت زینب سلام الله علیها از یزید ملعون هنگام خروج از شام
نقل بنموده ابی مِخنَف چنین
بعدِ یک دنیا جفا و ظلم و کین
اهل بیت عصمت و شامِ بلا
موقعِ رجعت به سوی کربلا
گفت پور معاویه،یعنی یزید
کِی سیه پوشیدگانِ رو سپید
هر چه میخواهید گویید این زمان
تا برآورده کنم حاجاتتان
گفت زینب بضعه ی خیرالنسا
که سه مطلوبِ مهم داریم ما
اولاً عمّامه ی جدّم رسول
او که بوده جانِ زهرای بتول
ثانیاً پیراهنِ آن نورِ عین
جامه ی خونین مولایم حسین
ثالثاً آن نورِ چشمان ترم
معجرِ خاکیِ زهرا مادر
زین حدیث غم چنان ابر بهار
بر حسین و اهل بیتش خون ببار
#حاج_امیر_عباسی
#خروج_از_شام
🔴 سروده شده در تاریخ ۲۴ آبان ۱۳۹۹
.......
#امام_زمان
.
با امام زمان(عج) در حرکت قافله اهل بیت(ع) از شام به سمت کربلا
-------------
شعله به جانم زده آتش هجران تو
کم نشود از دلم شعله ی سوزان تو
حال که من نیستم همچو گل گلشنت
کاش در اینجا شوم خار بیابان تو
آه ، به دل تا به کی ناله ز جان تا کجا
ماه ، نهان تا به کی چهره ی تابان تو
کاش رسد سوی تو زمزمه ی اشک من
کاش رسد سوی من عطر گلستان تو
ای گل زهرا ببین هر نفسی می کِشم
هوش بَرَد از سرم باغ گل افشان تو
هرچه نفس می زنم هرچه نگه می کنم
نیست به چشمم عیان جلوه ی پنهان تو
ما که هنوز از عزا شعله ور آتشیم
چون رخ گلگون تو چون دل نالان تو
بر سر خوان غمت من که ندانم هنوز
این دل من میزبان یا شده مهمان تو
قافله از شام غم کرب و بلا می رود
همره این قافله دیده ی گریان تو
کرب و بلا گفتم و یاد شما کرده ام
یاد رها گشتنِ موی پریشان تو
با چه دلی می رود قافله از شام غم
ریخت به هم داغ او جمله ی سامان تو
اشک غمت می چکد از پی آن قافله
شُسته سرشک عزا طلعت رخشان تو
رنج اسارت چنان شعله به جانت زده
ریخته بر خاک غم گوهر غلتان تو
«یاسرم» و تشنه لب ، بر لب دریای عشق
این دل و این جوشش دائم توفان تو
**
محمود تاری «یاسر»