.
#دلنوشته_های_من
لعنت بر لایک❤️
خانوادمم میدونن که دوسه ساله اینستاگرام ندارم...
زحمت مدیریت صفحه منو محسن و محمد و حسن میکشن...
(البته با کمال افتخار ، به جرم عاشقی حاج قاسم بسته شده و دوباره یکی دیگه باز کردن)
من میگم :
کاش کسی که اینستاگرام رو اختراع کرد براش قابلیت لایک نمیذاش ..
ما رو بیچاره کرده لایک ها...
معتقدم روز قیامت باید بابت برخی لایک هامون پاسخگو باشیم..
ما با لایک ها (یا بهتره بگم رای هامون) برخی افراد رو پر رو میکنیم ..
چرا برخی سلبریتی ها احساس گندگی میکنن؟
والله قسم لایک های من و تو بهشون اعتماد به نفس کاذب داده....
چرا باید خانمی مث مهناز افشار به خودش اجازه بده دل فرزند شهید بزرگ، سردار سلیمانی رو برنجونه؟
چی باعث شده که او احساس بزرگی کنه؟
چی باعث شده که حسن آقامیری به جای فعالیت های جهادی (مث آقایون انجوی نژاد و بی آزار تهرانی) بشینه تو خونه و فقط حرف بزنه ؟
چی باعث شده او خودش رو در حدی بدونه که بخاد پیرامون هر چیزی ابراز نظر کنه ؟
خواهشا من و تو که بدون تامل پست افراد رو لایک میکنیم
ادعای "سلیمانی" شدن نکنیم..
کربلایی مجتبی رمضانی
.
#دلنوشته_های_من
مجتبی رمضانی مداح نوحه ؛شهیدگمنام سلام
🔸بچه محل🔸
خدا گواهه هیچ وقت دوس نداشتم یک مجری پشت تریبون به بنده احترام بذاره...
جملات عجیب و غریب بعضی مجری ها رو غلو میدونستم و میدونم...
هر وقت هم هر تعریفی کردند باور نکردم و باور نمیکنم...
خودم بهتر از هر کسی میدونم که "نیستم"..
هیچ وقت "مجتبی" گفتن مردم رو با دنیا عوض نمیکنم...
حتی دوس ندارم کسی منو "حاجی" صدا کنه...
من کربلایی هستم "کربلایی مجتبی"
اما آقای حسن شمشادی در یادواره شهدای فین کاشان برای دعوت از من گفت : بچه محل حاج قاسم...
خدایا تو شاهدی چقدر کِیف کردم!!
خدایا همنشین که بعیده....!!
روز قیامت ما رو بچه محله حاج قاسم قرار بده...😔
ممنونم آقای شمشادی
خادم شهدا : مجتبی رمضانی
#شهید_سلیمانی
#حماسه_حضور
#راهپیمایی
@emame3vom
.
ما رو از خدمت رسانی غافل نکنند
#دلنوشته_های_من
مداحِ شهیدِ گمنام سلام
🔸خطرناکتر از کرونا🔸
یادمه توی حرم امام رضا (ع) نشسته بودم....
تنهای تنها...
حال خوشی پیدا کرده بودم و برا خودم میخوندم....
صورتم خیس اشک....
حواسم نبود سه چهار نفر پشت سرم نشستن و حال و هوایی دارن از حال و هوای من...
یهو حواسم به یک زائر جلب شد....
دیدم داره تخمه میخوره و پوستاشو روی زمین میریزه....
از این حرکتش ناراحت شدم ...
به حدی که خوندنم قطع شد و اشکامم خشک...
نگاه کردم پشت سرم دیدم پیرمردی محاسن سفید نشسته....
بهش گفتم : اون زائر رو ببین...
پوست تخمه هاش رو روی زمین میریزه...
به صحبت من اهمیتی نداد و آرام در گوش من گفت : میدونستم شیطون اجازه نمیده این حال خوبت ادامه پیدا کنه....
با حرف پیرمرد
تازه یادم اومد که من در حال زمزمه بودم و گریه....
پیرمرده گفت : تو سیمت وصل شده بود... سه چهار نفر دیگه هم با سیم تو ارتباطشون وصل شده بود ولی من مطمئن بودم شیطون اجازه نمیده این حال خوش ادامه پیدا کنه..... یهو حواست رفت به تخمه خوردن زائر ....
پیرمرده رومو بوسید و گفت :
حرم صاحب داره....تولیت داره..... حرم نظافت چی داره..... حرم خادم داره......شاید سلطان از تخمه خوردن زائرش ناراحت نشده باشه اما تو .....
او رفت و سالهاس هر از گاهی فکرم رو به جملاتش مشغول میکنه....
همشم باخودم میگم کاش اون روز فضولی نکرده بودم و به خوندنم ادامه میدادم..
🔴حالا👈 درگیر نجات مردم از کروناییم
یهو خبر میاد که عده ای درب حرم ها رو شکستن.....
دیگه دوس ندارم حواسم رو از این عبادت(نوکری مردم) پرت کنم....
حتم دارم شیطون در تلاشه فرصت همدلی و خدمت به مردم رو از ما هیاتی ها بگیره....
دیگه گول نمیخورم....
حرفای پیرمرد رو مرور میکنم....
حرم صاحب داره....
تولیت داره....
خادم داره....
من کار دارم....
حال مردم شهرم خوب نیس...
بچه های روستاهای رفسنجون اومدن پای کار و کلی کار داریم..
یا امام رضا خودت کمک کن...
@emame3vom
التماس دعا/ مجتبی رمضانی
مداح اهلبیت
#تشیع_انگلیسی محکوم است
.
.
#دلنوشته_های_من
سردار دلها ، سرباز بابل
سرباز نگون بخت ، کارمند دادگستری رو نمی شناسه و از او تقاضای کارت شناسایی می کنه...
انگار ماجرا برای آقای کارمند گران تمام میشه و سرباز نگون بخت رو با سیلی نوازش میکنه...
اما یه جای دیگه یه اتفاق دیگه افتاد👇
یاد باجناقم (حسین علیپور) افتادم که میگفت : سال ۶۶ دژبان لشکر ۴۱ ثارالله بودم در اهواز ..
ساعت سه بامداد پیکانی جلوی دژبانی ترمز زد و راننده علامت داد تا راه رو براش باز کنم...
جلو رفتم و گفتم کارت شناسایی داری؟ گفت نه ...
گفتم چون نمی شناسم راه رو باز نمی کنم... با لبخند گفت باز می کنی...
با جدیت گفتم راه نداره..
خاموش کرد و گفت خسته که بشی باز می کنی ...
گفتم اتفاقا بودنت باعث می شه وقت سریعتر بگذره اما بدون کارت شناسایی باز نمی کنم...
نیم ساعتی گذشت و داخل پیکان منتظر موند....
بعد از نیم ساعت شیشه رو پایین کشید و گفت به مسئول شب بگی من اینجام باز میکنه ...
وقتی مسئول شب رو خبر کردم و چشمش به حاج قاسم افتاد خشکش زد و با صد تا عذرخواهی راه رو باز کرد....
روز بعد که به دفتر فرماندهی احضار شدم ، خودم رو مهیای تنبیه و اضافه خدمت کرده بودم که ایشان با کمال تعجب کلی از من تعریف کرد و تشویقی داد و پیشونی من رو بوسید و یک دست لباس نو نظامی به من هدیه داد...
"شِما نِخانِه #حاج_قاسم اِنتقام بیرین وِنِه راه ره ادامه هادین اَمِسه وَسه"
خادم الشهدا
مجتبی رمضانی
.
امام حسین ع
. #دلنوشته_های_من سردار دلها ، سرباز بابل سرباز نگون بخت ، کارمند دادگستری رو نمی شناسه و از او تقا
.
ماجرای کتک خوردن سرباز بابلی از قاضی و ورود رئیسی به ماجرا*:
🔺 جریان سرباز بابلی ؛
سرباز مستقر در جلوی درب دادگستری به علت اینکه یک قاضی ماسک زده بوده و نشناخته چهره اش رو، از اون قاضی کارت شناسایی میخواد
قاضی ناراحت میشه؛ سرباز را میبرتش داخل دفتر میبندتش به صندلی و حسابی میزننش و مجبورش میکنن عذرخواهی کنه
🔺دیروز که برای بررسی ماجرا جلسه ای با حضور سرباز و قاضی و دادستان و فرماندهان و ... تشکیل شده و تصمیم رضایت سرباز را به آقای رئیسی تلفنی اعلام می کنند، ایشان شدیداً عصبانی شده و گفته:
🔺مگر مسئله شخصی است که با ریش سفید بازی حل شود؟مسئله مسئله آبروی حکومت اسلامی است که قاضی سمبل آن است و وقتی یک قاضی که باید مجسمه عدل و تقوا باشد اینطور فرعونی رفتار می کند باید ما زنگ خطر را به صدا در بیاوریم که نکند ما هم دچار استبداد شده ایم؟ نکند شاه که رفته، مرام شاه و خان و قزاق زنده باشد هنوز و خبر نداریم. این سیستم باید بازنگری شود که چرا اصلا این اتفاقات باید بیفتد و مردم را نا امید کنند از نظام!
🔺این شده که قاضی را می برند همان اتاق، دستش را به پشت صندلی می بندند و به سرباز بابلی می گویند چند سیلی زد؟
سرباز می گوید شش تا
دادستان می گوید، آقای رئیسی می گوید شش تا سیلی محکم بزن تا قصاص شود!
🔺جوان هم مثل خود قاضی، کتش را در می آورد، آستینش را بالا می زند و می آید بزند، دلش رحم می آید و می گوید، می شود نزنم؟ می شود ببخشم؟
🔺آقای رئیسی از پشت خط می گوید نه، این حق همه سرباز های تحقیر شده این سال هاست، نمی توانی ببخشی. بزن تا حساب دست همه قاضی ها بیاید!
🔺جوان هم چشمش را می بندد و با ضرب می زند توی صورت گوشتالوی ضارب و دومی و سوی و... تا شش تا!
🔺بعد آقای رئیسی می گوید گوشی را بدهید رئیس کل دادگستری استان و دستور می دهد:
الساعه این قاضی را اخراج کن چون صلاحیت ندارد. وقتی علی ابن ابیطالب قاضی اش را بخاطر صدای بلندش بر متهم ، عزل می کند، تکلیف این آقا روشن است!
🔺بعد دستور داده به دادستان کل کشور که از طریق مدعی العموم، خواستار تغییر و اصلاح روند خدمت سربازی شود و کار را از طریق قضایی پیگیری کند چرا که این سیستم فقط برای جمهوری اسلامی دشمن درست می کند نه سرباز فدایی!
♨️آره. قصه دقیقش در عالم خیال من، آنجایی که حقیقت حکم می دهد نه مصلحت، در آن ناکجا آباد وعده داده شده آرمانی، اینطور است.
شما هم قصه را به روایت من تعریف کنید.
✍سلمان کدیور
📌مقام معظم رهبری : در مورد عدالت ما عقب مانده هستیم باید از مردم و خدا عذر خواهی کنیم
.........
.
#دلنوشته_های_من
سردار دلها ، سرباز بابل
سرباز نگون بخت ، کارمند دادگستری رو نمی شناسه و از او تقاضای کارت شناسایی می کنه...
انگار ماجرا برای آقای کارمند گران تمام میشه و سرباز نگون بخت رو با سیلی نوازش میکنه...
اما یه جای دیگه یه اتفاق دیگه افتاد👇
یاد باجناقم (حسین علیپور) افتادم که میگفت : سال ۶۶ دژبان لشکر ۴۱ ثارالله بودم در اهواز ..
ساعت سه بامداد پیکانی جلوی دژبانی ترمز زد و راننده علامت داد تا راه رو براش باز کنم...
جلو رفتم و گفتم کارت شناسایی داری؟ گفت نه ...
گفتم چون نمی شناسم راه رو باز نمی کنم... با لبخند گفت باز می کنی...
با جدیت گفتم راه نداره..
خاموش کرد و گفت خسته که بشی باز می کنی ...
گفتم اتفاقا بودنت باعث می شه وقت سریعتر بگذره اما بدون کارت شناسایی باز نمی کنم...
نیم ساعتی گذشت و داخل پیکان منتظر موند....
بعد از نیم ساعت شیشه رو پایین کشید و گفت به مسئول شب بگی من اینجام باز میکنه ...
وقتی مسئول شب رو خبر کردم و چشمش به حاج قاسم افتاد خشکش زد و با صد تا عذرخواهی راه رو باز کرد....
روز بعد که به دفتر فرماندهی احضار شدم ، خودم رو مهیای تنبیه و اضافه خدمت کرده بودم که ایشان با کمال تعجب کلی از من تعریف کرد و تشویقی داد و پیشونی من رو بوسید و یک دست لباس نو نظامی به من هدیه داد...
"شِما نِخانِه #حاج_قاسم اِنتقام بیرین وِنِه راه ره ادامه هادین اَمِسه وَسه"
خادم الشهدا
مجتبی رمضانی
.