#پارت_172🌟
مرد شامی با تعجب به یزید نگاه می کند آیا یزید دختران پیامبر را به اسیری آورده است؟
او فریاد می زند ای یزید لعنت خدا بر تو دختران پیامبر را به اسیری آوردهای؟
به خدا قسم من خیال میکردم که این ها اسیران کشور روم هستند.
یزید بسیار عصبانی می شود .
او دستور می دهد تا این مرد را هم هرچه سریعتر به جرم جسارت به مقام خلافت اعدام نمایند.
یزید از بیداری مردم می ترسد و تلاش می کند تا هر گونه جرقه بیداری را فوراً خاموش کندـ
او بر تخت خود تکیه داده است.
جام شراب به دست دارد سر امام حسین مقابل است و اسیران همه در مقابل او ایستاده اند.
امام سجاد نگاهی به یزید می کند و می فرماید ای یزید!
اگر رسول خدا ما را در این حالت ببیند با تو چه خواهد گفت؟
همه نگاهها به اسیران خیره شده است همه دلها از دیدن این صحنه به درد آمده است.
یزید تعجب میکند و در جواب میگوید پدر تو آرزوی حکومت داشت و حق مرا از خلیفه مسلمانان هستم مراعات نکرد و به جنگ من آمد اما خود او را کشت خدا را شکر می کند که او را ذلیل و نابود کرد.
امام جواب میدهد ای یزید قبل از اینکه تو به دنیا بیایی پدران من یا پیامبر بودند یا امیر مگر نشنیده ای که جد من علی بن ابیطالب در جنگ بدر و احد پرچمدار اسلام بود و پدر تو و جد تو پرچمدار کفر بودند!!
یزید از این سخن امام سجاد آشفته می شود و فریاد می زند گردنش را بزنید.
ناگهان صدای زینب در فضا می پیچد از کسی که مادربزرگ جگر حمزه سیدالشهدا را جویده است بیش از این نمی توان انتظار داشت.
مجلس سراسر سکوت است و این صدای علی است که از حلقوم زینب می خروشد.
آیا اکنون که ما اسیر تو هستیم خیال میکنی که خدا تو را عزیز و ما را خوار نموده است؟
تو آرزو می کنی که پدران تو می بودند تا ببینند چگونه حسین را کشته ای.
تو چگونه خون خاندان پیامبر را ریختی و حرمت ناموس او را نگه نداشتی و دختران او را به اسیری آوردی؟
بدان که روزگار مرا به سخن گفتن با تو وادار کرده و گر نه من نه تو را ناچیز تر از آن می دانم که با تو سخن بگویم .
ای یزید!
هر کاری می خواهی بکن هر کوششی که داری به کار بگیر اما بدان که هرگز نمی توانی یاد ما را از دلها بیرون ببری.
تو هرگز به جلال و بزرگی ما نمیتوانی برسی.
شهیدان ما نمرده اند بلکه آنها زنده اند و در نزد خدای خویش روزی میخورند.
ای یزید!
خیال نکن که می توانی نام و یاد ما را از یاد بین ببری بدان که یاد ما همیشه زنده خواهد بود.
یزید چون مار زخمی به گوشه ای می خزد سخنان زینب او را در مقابل میهمانانش حقیر کرده است.
او دیگر نمی تواند سخن بگوید .
آری بار دیگر زینب افتخار آفرید.
او پاسدار حقیقت است به پیام رسان خون برادر .
همه مهمانان یزید از دیدن این صحنه ها مبهوت شدهاند یزید دیگر هیچ کاری نمیتواند بکند او دیگر کشتن امام سجاد را به صلاح خود نمی بیند دستور می دهد تا مهمانان بروند و غل و زنجیر از روی اسیران باز کنند و آنها را به زندان ببرند.
*
کاش یزید اسیران را به زندان می برد.
حتما تعجب میکنی!
آخر تو خبر نداری که یزید اسیران را در خرابه ای جای داده است در این خرابه روزها آفتاب می تابد و صورت ها را میسوزاند و شبها سیاهی و تاریکی هجوم می آورد و بچه ها را می ترساند نه فرشی و نه رواندازی نه لباسی نه چراغی.
این خرابه کنار قصر یزید قرار دارد.
سربازان شب و روز در اطراف خرابه نگهبانی می دهند .
مردم شام برای دیدن اسیران میآیند و به آنان زخم زبان می زنند هنوز خیلی از مردم این سیر آن را نمیشناسند .
خدایا چه موقع این مردم حقیقت را خواهند فهمید؟
شبها و روزها میگذرد کودکان همه بیقراری می کنند خدایا چه موقع از این خرابه بیرون خواهیم آمد؟
*
نویسنده:مهدی خادمیان ارانی
#هفت_شهر_عشق
.