eitaa logo
امام حسین ع
27.3هزار دنبال‌کننده
432 عکس
2.3هزار ویدیو
2.2هزار فایل
کانال مداحی و شعر و سبک https://eitaa.com/emame3vom
مشاهده در ایتا
دانلود
. ⭐يکي از علماي بزرگ قم که امام جماعت صحن کربلاي آقا ابا عبدالله عليه السلام بودند ميفرمودند پيرمرد مجردی در کربلا بود به نام حاج عباس رشتی که خيلی به امام حسين عليه السلام علاقه داشت. عشق امام حسين عليه السلام او را به کربلا کشيده بود و زندگي خيلی ساده‎ای داشت يک اتاقی هم اجاره کرده بود گاهی کارهای دستی انجام ميداد. مثلا يک چيزی خريد و فروش ميکرد. يک کارش خدمت به مجالس امام حسين عليه السلام بود و آب به عزاداران ميداد. اين پيرمرد زيلوهای حرم را جمع ميکرد و پهن ميکرد و براي نمازجماعت خيلی هم سرحال و بانشاط بود. روز شهادت يکي از امامان عليهم السلام از خانه بيرون آمدم در بين راه يکي از وعاظ کربلا به من گفت حاج عباس رشتی مريض و در حال جان دادن است و در کربلا غريب است اگر ميشود از ايشان عيادتی داشته باشيد و ما چهار نفر بوديم وارد اتاق شديم ديديم لحاف و تشک و پتوی کهنه‎ای رويش کشيده و يکی از رفقايش هم از او پرستاری ميکند. حاج عباسی که هر وقت ما را ميديد سلام ميکرد دست به سينه ميشد خيلي سر حال بود اما ديديم الان در رختخواب افتاده و در حال جان دادن است ديگر نه ميتواند بنشيند نه ميتواند جواب سلام بدهد. حالش خيلی وخيم و در حال سکرات مرگ است دور بسترش نشستيم و به رفقا گفتم لحظه آخر خيلی مهم است که به چه حالت بميرد عبرت بگيريم به اين واعظ گفتم که الان فرصت خوبی است تا يک روضه برای امام حسين عليه السلام بخوانيم. واعظ گفت چشم و شروع کرد: السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ هنگام روضه خواندن همه با چشم خود ديديم حاج عباس پتو را کنار زد و بلند شد و مودب نشست حالا ما هم داريم با تعجب نگاه ميکنيم رويش را به طرف راست چرخاند و شروع به گريه کرد و گفت السَّلامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ قربان قدمهايتان من پيرغلام چه لياقتی داشتم که به عيادت من بياييد السَّلامُ عَلَيْكَ يا امِيرَ الْمُؤْمِنِينَ السَّلَامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ همين طور سلام داد تا رسيد به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشريف به آقا هم سلام داد گفت قربانتان بروم من کجا عيادت شما و از همه تشکرکرد و بعد دراز کشيد مثل اينکه صد سال است که مرده باشد نه قلبش کار ميکند نه نبضش کار ميکند و به رحمت خدا رفت. بعد از اينکه به رحمت خدا رفت من به رفيقش گفتم اين پير غلام امام حسين عليه السلام بوده امام حسين عليه السلام به او نظر کرده و قبولش کرده است چهارده معصوم عليهم السلام به ديدارش آمده است. بايد مثل يک مرجع تقليد تشييع جنازه اش کنيم. گفت ما آمديم به منزل به وعاظ گفتيم که بالا منبر بگوييد به علمای نجف گفتيم که درستان را تعطيل بکنيد به بازاريها گفتيم بازار را ببنديد به هيئتيها گفتيم که فردا بايد يک دسته‎ای مثل عاشورا برای يک عاشق امام حسين عليه السلام راه بندازيد ميگفت کربلا يک حالت عجيبی پيدا کرده بود هيئتها مي آمدند به سروسينهاشان ميزدند چون براي همه جريانش را گفته بوديم. يا حسين يا حسين ميگفتند گريه ميکردند براي يک غلام غريب امام حسين عليه السلام غوغا شد. در حوزه هم براي حاج عباس مجلس ختم گرفتيم. يک آيت اللهي در کربلا بود به نام آيت الله سيبويه عموی آيت الله سيبويه‎ای که در زمان ما بودند پيرمردی بود حدود نود سال ايشان هم در مجلس ختم شرکت کرد. به من فرمودند که منبر ختم اين آقا را من ميروم، همه تعجب کردند. ايشان عصازنان آمدند در پله اول منبر نشستند بعد از قرائت قرآن گفت که مردم ميدانيد که من اهل منبر و سخنراني نيستم ولي آمده ام جريانی از حاج عباس رشتی که برايتان بگويم. گفت که وقتی فلانی به من زنگ زد و گفت من در موقع جان دادن کنار بسترش بودم و چهارده معصوم به ديدنش آمدند؛ وقتی تلفن را قطع کردم خيلی گريه کردم دلم شکست که من اينقدر در حوزه بودم در حرم آقا امام جماعت بودم نکند من را قبول نکرده باشند من به حال خودم گريه کردم خسته شدم خوابم برد خواب ديدم حاج عباس در باغی از باغهای بهشت است خيلی سرحال و خوشحال جوان و زيبا. گفتم حاج عباس چطوری! گفت وقتی که من را در قبر گذاشتيد قبر من وسيع و باز شد نورانی شد ديدم آقا اباعبدالله الحسين عليه السلام تشريف آوردند فرمود تو غلام من بودی من را آورد در اين باغي که ميبيني از باغهای برزخی است اين باغ را به من مرحمت کردند. فرمودند حاج عباس همين جا باش در قيامت هم ميآيم تو را ميبرم در بهشت کنار خودم قرار ميدهم. بعد گفت آقاي سيبويه برو به مردم بگو هر چه هست در خانه سيدالشهدا عليه السلام است. جای ديگر خبری نيست کل الخير في باب الحسين هر خيری است در خانه امام حسين عليه السلام است. اللهم الرزقنی شفاعه الحسین یوم الورود .
3. بیان کرامت.mp3
زمان: حجم: 3.86M
(علیه السلام) قسمت دوم : بیان کرامت شب نهم محرم الحرام ۱۳۹۶ ،
🔴سرنوشت عجیب یکی از قاتلان آ‌ل‌الله -یعقوب بن سلیمان مى‌گوید: شبى با عده‌اى نشسته و درباره شهادت امام حسین(ع) صحبت مى‌کردیم، یکى از اهل مجلس گفت: همه کسانى که در قتل امام حسین(ع) شرکت کردند، دچار بلاى جانى یا مالى شده یا خانواده اش گرفتار بلایى شده است، پیرمردى که در آنجا حضور داشت، گفت: من نیز در قتل او شرکت داشته‌ام، ولى تاکنون هیچ حادثه ناگوارى ندیده‌ام، اهل مجلس سخت بر او خشم گرفتند. ناگهان چراغ نفتى خراب شد، برخاست که درستش کند، انگشتانش آتش گرفت، انگشتانش را فوت کرد، ریشش هم آتش گرفت، بیرون رفت که آتش را با آب خاموش کند، خود را در رودخانه انداخت، ولى باز هم آتش بالاى سرش می‌چرخید و همین که سرش را از آب بیرون مى‌آورد، با آتش مى‌سوخت و به این ترتیب مرد، خدا لعنتش کند. -قاسم بن اصبغ بن نباته مى‌گوید: شخص زیبا و بسیار سفیدى از قبیله بنى‌دارم که شاهد قتل امام حسین(ع) بود را دیدم که سیاه‌رو شده بود، به او گفتم: به خاطر تغییر رنگ صورتت به زحمت تو را شناختم و گفت: مرد سفیدرویى از یاران حسین را که بر پیشانیش اثر سجده بود، کشته و سر او را به همراه بردم . قاسم بن اصبغ بن نباته مى‌گوید: در روزى که او را کشته بود، او را خوشحال و سوار بر اسب دیدم که سر او را به سینه اسب آویزان کرده بود و این سر مرتب به دستان اسب مى‌خورد، به پدرم گفتم: کاش کمى آن سر را بالا می‌برد، بین دستان اسب با آن سر چه مى‌کند. پدرم گفت: فرزندم! بلایى که بر سر او آورده‌اند، دردناکتر از این بوده است . همان شخص خودش به من گفت: از وقتى که او را کشته‌ام، هر شب در خواب به سراغم مى‌آید، شانه‌ام را گرفته و مى‌گوید: راه بیفت، مرا به جهنم برده و در آن مى‌اندازد تا صبح شود، یکى از همسران او که صدایش را هنگام خواب شنیده بود، مى‌گوید: شب تا صبح از فریاد او خوابمان نمى‌برد. قاسم بن اصبغ بن نباته مى‌گوید: با عده‌اى از جوانان قبیله پیش  همسرش رفتیم و از همسرش حالات او را پرسیدیم، او گفت: خودش همه چیز را گفته و راست گفته است . -عمار بن عمیر تمیمى مى‌گوید: هنگامى که سر عبیدالله بن زیاد ملعون و یاران او را آوردند، در حالى رسیدم که مردم مى‌گفتند: آمدند، هنگامى که سرها را آوردند، دیدم مارى در میان سرها رفت و در بینى عبیدالله بن زیاد ملعون وارد شد، آنگاه بیرون آمده و وارد بینى دیگرى شد. 🌹
امام حسین ع
🖤 ﷽🖤 #لطفا_برای_فرج_دعا_کنید 🎥 نماهنگ تصویری زیبا 👆 صحبت های آقا امیر برومند بسیار زیبا، داستان مر
👆 . 🔹 ألسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ الَّذي سَمَحَتْ نَفْسُهُ بِمُهْجَتِهِ 🔹 مادرم گفت برو روضه،جلا می گیری چایِ روضه بخوری، جامِ بلا می گیری پدرم گفت اگر نوکرِ خوبی باشی عاقبت تذکرهء کرببلا می گیری حسین..آرام جانم حسین... روح و روانم حسین... قلبِ منو جلا بده حسین.. بمن یه کربلا بده دوباره آمده‌ام، پس کسی صدا کرده میان این همه مردم مرا سوا کرده دعای خیر کسی پشت سینه‌زن‌ها هست چقدر فاطمه در حق ما دعا کرده همیشه حب تو جاری است در دل شیعه خدا اراده‌ی خیری برای ما کرده به حق گریه‌ی زینب خدا بیامرزد هر آنکسی که مرا با تو آشنا کرده به این حرارت در سینه‌ها قسم آقا غم تو در دل ما کربلا به پا کرده تمام خلق به فردای حشر گریانند به جز هر آنکه برای تو گریه‌ها کرده ♦️با اولین قطره اشک گناه گریه کنه بر حسین پاک میشود. رسول الله؛ کلُّ عینٍ باکیه یومُ القیامه،الّا عینٌ بَکت علی مُصابِ الحسین فَاِنَّها ضاحِکهٌ مُستَبشِرَه.هر چشمی که در دنیا برای حسین اندوهگین باشه و گریه کنه، روزِ قیامت مسروره. اَنَا قَتیلُ الْعَبَرَه لا یَذکُرُنی مؤمنٌ اِلَّاسْتَعْبَرَ 🔻 خنده کنان میرود ،روزِجزا در بهشت 🔻هرکه به دنیا کند،گریه برای حسین حکایتی زیبا🕊 مرحوم دولابی (ره )می گفتند : تو محله ی ما یه جوانی بود، این جوان گنهكار بود،اهل فسق و فجور بود، اما یه عادت داشت که ملكه ذهن اش شده بود، مادرش بهش گفته بود:شیرم رو حلالت نمی كنم،باید هرجا رفتی دیدی یه پرچم زدند روش نوشته یا حسین،باید بری جلو پرچم عرض ادب كنی و به احترامش دستت رو روی سینه بذاری،و سلام بدی پسر جوان دیگه عادتش شده بود، هم هر جایی می رفت می دید یه پرچم یا حسین زدند دستش رو می گذاشت روی سینه میگفت:السلام علیك یا اباعبدالله. میرزا اسماعیل دولابی میگفت: این جوان از دنیا رفت، میگه:دیدنش در عالم برزخ دست و پاش رو بستن دارند می برندش سمت عذاب،یه مرتبه توی اون تاریكی و تو اون وانفسا دید خیمه ای وسط بیابونه، نور سبزش همه ی بیابون رو روشن كرده،اومد جلو. اقای دولابی میگه:چون هركاری توی دنیا بكنی و ملكه ات بشه، توی قیامت هم همون كارو میكنی ●جوان تا رسید جلوی خیمه دید یه پرچم جلوی خیمه زدند روش نوشتند یا حسین به ملكه های عذاب گفت:یه دقیقه دستام روباز كنید، گفتند:چرا؟ گفت:من عادت دارم،هر جا پرچم ببینم بگم ؛یا حسین و دستم رو روی سینه ام می ذارم،و سلام میدم. دستش رو روی سینه اش گذاشت، تا گفت: 🌟السلام علیك یا اباعبدالله،🌟 دیدند یه آقایی از خیمه خارج شد، اومد جلو. ملكه های عذاب به احترامش عقب وایستادند،حضرت گفت: بدید پرونده اش رو ببینم، دو دستی پرونده رو تقدیم كردند، حضرت پرونده رو باز كرد،یه سری به علامت تأسف تكون داد. یه نگاه به جوان كرد گفت: تو چرا؟ تو كه مارو دوست داری چرا؟ و جوان شروع گرد گریه كردن اقای دولابی میگفت آی جوان مواظب باش پرونده ات دست اربابت می اُفته، آقات به جای تو خجالت نكشه،زشته ِ،آدم كاری بكنه آقاش سر تكون بده نکته بعدی اینه که همین گریه های شماست كه یه قطره اش اتیش جهنم رو خاموش میكنه، اینها تعارف نیست اینها كلام معصومه ِ برید توی كامل الزیارات بخونید در ادامه میگه: ✨حضرت یه نگاهی به پرونده كرد،پرونده رو زیر بغلش گذاشت،دو سه قدم با این جوان راه رفت،بعد برگشت پرونده رو داد به ملكه های عذاب، ملكه های عذاب پرونده رو باز كردند،دیدند نوشته: 💚بسم الله الرحمن الرحیم، یا مُبَدّلَ السَیّئات بالحَسَنات اِغفِر لِهذا بحَقِّ الحُسَین...یا مُبَدّلَ السَیّئات بالحَسَنات اِغفرلِنا بحَقِّ الحُسَین علیه السلام💚 امام حسین شفاعت جوان را پیش خدا کرد و تمام گناهانش بخشیده شد الهی یا قدیم الاحسان بحق الحسین دو ماه گریه نوشتیم پا به پای لهوف دو ماه با غم تو شیعه‌ات صفا کرده 🔻 نفس المهموم لحزننا،تسبیح کم است گریه‌ی ماها که گریه بر غم تو به آب ،ماهی و، مرغان در سما کرده رضا نموده خدا را برای محشر خود هر آنکسی که تو را از خودش رضا کرده 🔻 مزدِ این حالِ خوش، سوای اجرِ دنیایی، ۱۴ معصوم در بالینِ احتضارت حاضر می شوند. این رؤیت و بَهجت، در تمامِ لحظات دفن و قبر و برزخ و قیامت،ادامه داره. ملک الموت باهات مهربان میشه. میگه دیدم حضرت علی با کاسه ای بالای حوضِ کوثر ایستاده و به اهل بهشت از آب کوثر میده. اما یه عده ای وقتی میان، حضرت کاسه را زمین میگذاره و با دست به آنها آب می دهد، از علت پرسیدن ، فرمود: آخه اینها گریه کنه حسینم هستند. قسم به چادر زهرا تو حاجتم هستی همیشه اشک غمت حاجتم روا کرده 🔻 آه کشیدن برای اباعبدالله،عبادته آه رو با سوختنِ دل ،بیامیزی یه پله بالاتر رفتی،در نوکری اباعبدالله. شنیده‌ایم سرت را گذاشت کنج تنور تنور با سر از تن جدا چه‌ها کرده علیه السلام .
✅توسل شيخ ابراهيم روضه خوان به وجود اقدس امام زمان (عج) جناب آقا شيخ ابراهيم ترك روضه خوان , از اتقياء و ابرار بود و سالها پناهنده ناحيه مقدسه در سامرا بـود و عـلاقـه خاصى به حضرت ولى عصر ارواحنافداه داشت و دائم درذكر آن بزرگوار بود و به همين جهت , معروف به شيخ ابراهيم صاحب الزمانى شده بود. ايشان مى گفت : من هر روز براى حضرت گريه مى كنم . او در يكى از سفرهاى زيارت حضرت ثامن الائمه (ع ), معجزاتى از توسل به حضرت ولى عصر عجل اللّه تـعـالى فرجه الشريف ديده بود از جمله جناب آقا ميرزا هادى بجستانى ايده اللّه تعالى از ايشان نقل نمود كه : در مراجعت از مشهد مقدس , يكى از سادات , كه به همراهى من از رشت به سمت تركستان حركت مى كرد, يك لنگه جوال ابريشم حمل نموده بود و با هم از كنار رودارس مى رفتيم . مسير راه در آن چـند فرسخ , در خاك روسيه است . آن سيد بسته ابريشم را به من واگذاشت و خود پياده از طرف خاك ايران رفت . شيخ گفت : من از ممنوعيت ورود ابريشم به خاك روسيه غافل بودم و آن كه ابريشم ,به گمرك و مجوز احتياج دارد. در بين راه , ناگهان چهار نفر از ماموران روسيه با اسلحه از ميان درختان بيرون آمدند وصدا زدند كه نگه داريد. مكارى ما, كه مرد ترك مؤمنى بود, به آنها گفت : اين آقا آخوند است و چيز گمركى ندارد بگذاريد برويم . يكى از آن سربازان كافر, با شنيدن اين حرف با چوب به پاى آن بيچاره زد, او هم نعره اى كشيد و بر زمين خورد و پايش شكست . بعد به سراغ من آمدند. مـن با عيال جوان خود و طفل كوچكى كه به همراه داشتيم , در بيابان تنها بوديم . بچه ازمشاهده سربازان مى ترسيد و گريه مى كرد. به مامورين گفتم : چه مى گوييد و چه مى خواهيد؟ گفتند: بارها و اثاثيه را باز كن , ببينيم چه داريد. بقچه ها را باز كردم . همه لباسها وخرده ريزه ها را, نگاه كردند و مى پرسيدند: آيا ابريشم داريد؟ مـن چون ديدم تمام بازرسى اينها براى ابريشم است , فهميدم كه كار مشكل شد. به كنارى رفتم و يقين كردم الان به سر بسته ابريشم سيد مى آيند و مرا خواهند برد. براى خودم نترسيدم , بلكه براى عيال و بچه كه در اين بيابان در چنگ اين كافران چه خواهند شد. اشـك از چـشـمـم سـرازير و اميدم از همه جا قطع گرديد, لذا قرآن مجيد را به دست گرفتم و مـتـوسـل بـه حـضـرت ولى عصر ارواحنافداه شدم , عرضه داشتم : اين جا محلى است كه جز شما پناهگاهى نيست . بعد به كنارى ايستادم و تسليم شدم . آن چـهار نفر خودشان همه اثاثيه را زيرورو كردند تا به بسته ابريشم رسيدند آن را بازكردند. ديدم هر چه ابريشم خوب و خوشرنگ بوده , سيد با خود برداشته است . مـامـوران , كـلافـهـاى ابـريشم را يكى يكى بيرون مى كشيدند و نگاه مى كردند و به يكديگر نشان مى دادند و مى گفتند: اين چيست ؟ و آن را مى انداختند, تا به آخررسيدند, اما هيچ كدام از كلافها را نـگفتند كه ابريشم است , يعنى متوجه آن نمى شدندتا آن كه از همه گذشته و به كنارى رفتند. بعد گفتند: آخوند بار كن و برو, چيزى نبود. اثاثيه را كه بستم ديدم نمى توانم آنها را بار كنم . سراغ مكارى آمدم , ديدم پايش آن قدرباد كرده كه بيچاره نزديك به مرگ رسيده است صدايش زدم و گفتم : برخيز. گـفـت : پـايـم شـكسته و الان مى ميرم . فرياد زدم : بگو يا صاحب الزمان و برخيز وهمچنان اشكم جارى و سرازير مى شد. گفت : محال است نمى توانم برخيزم . دست او را گرفته وگفتم : بگو يا صاحب الزمان . مكارى برخاست . مامورين به ما نظر مى كردند كه چه مى كنيم . آن مكارى بيچاره كم كم پا بر زمين گذاشت و راه افتاد و همان طور كه پايش باد كرده بود بارها را سوارنموديم و براه افتاديم . چند قدمى كه راه رفتيم پاى او گويا مشكى بود كه سرش را باز كرده اند, زيرا ورم پايش به سرعت خوابيد. پـرسيدم : پايت چطور است ؟ آن را نشان داد كه اصلا نه دردى داشت و نه نشانى از دردو در كمال آرامش و راحتى بقيه مسير را طى نموديم . آن مكارى بعد از آن , اعتقاد عجيبى به من پيدا نمود. پس از دو ساعت كه از خاك روسيه خارج شديم , وقتى ايرانيان ما را ديدند خيلى تعجب كردند كه چـطور ابريشم را از آن راه آورديد, زيرا اگر شما را به اين جرم مى گرفتند, ده سال زندان و فلان مقدار جريمه نقدى مى نمودند منبع :کتاب (عج) یا خلاصه العبقری الحسان
@Elteja | کانال اِلتجاhekayat.mp3
زمان: حجم: 5.12M
▪️یا سریع الرضا بحق الرضا علیه السلام عجل لولیک الفرج... عنایت زیبای امام رضا علیه السلام به یک جوان مسیحی اهل برزیل.
. (قسمت اول) 💥حاج آقای مینو نقل کرده اند که: دریکی از سفرها که تنها به کربلا مشرف شده بودم تصمیم گرفتم بالای سر مطهر امام‌حسین (علیه‌السلام) که دعا مستجاب است، دعا کنم تا خدمت امام‌زمان (ارواحنافداه) برسم و به همین جهت خواستم یک زیارت کامل و با توجهی انجام دهم. اول رفتم در باغات کربلا کنار نهر علقمه لباسهایم را شستم و بدنم را نیز شستشو دادم و غسل کردم و لباسهایم را پوشیدم و به طرف حرم سیدالشهدا (علیه‌السلام) حرکت کردم، ✨💫✨ مقید بودم که قدم‌هایم را کوتاه بردارم تا ثواب فضیلت بیشتری را درک کنم. در طول راه بسیار خوشحال بودم که می‌خواهم دعا کنم که خدمت امام‌زمان(ارواحنافداه) برسم ولی ناگهان به خود گفتم: تو را چه به امام‌زمان(علیه‌السلام) ؟ به محض این فکر مدتی ایستادم و مأیوس شدم ولی بعدا با خود گفتم: لطف امام‌زمان (ارواحنافداه) بسیار زیاد است. تا اینکه به صحن مطهر سیدالشهدا (علیه‌السلام) رسیدم ،وارد ایوان طلا شدم، با خود گفتم: خدا کند کسی مزاحم کار من نشود، ✨💫✨ چون بعضی از عربها می آیند و تقاضا میکنند که زیارت بلندتر خوانده شود تا آنها هم استفاده کنند. تصمیم داشتم بعد از اذن دخول، زیارت جامعه کبیره را بخوانم که زیارت کاملی است ولی به محض اینکه به درب حرم رسیدم و خواستم اذن دخول را بخوانم، عربی آمد و طرف راست من ایستاد و گفت: "حاجی اسئلکم الدعا" اینطور فهمیدم که منظورش این است که زیارت را بلندتر بخوانید تا من هم استفاده کنم. ادامه دارد... 🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة 📗 ملاقات با امام زمان درکربلا ص ۸۲ ۱
. من که خیلی خوشم اومد شماهم امتحان کنید 🌹 شخصی گفت من یک شب بعد از خواندن فاتحه برای شهدا واموات به مسجد مقدس جمکران می رفتم که دیدم دیر وقت شده و تردد ماشین برای جمکران کم شده است، به هر ماشینی می گفتم یا پر بود یا جمکران نمی رفت. خسته شدم گفتم برگردم و به منزل بروم. یک ماشین آمد گفتم توکلت علی الله، به راننده گفتم جمکران، گفت بفرمایید. تا نشستم مسافرین دیگر اعتراض کردند و گفتند که ما جمکران نمی رویم؟! راننده به من گفت ابتدا مسافرین را می رسانم سپس شما را به جمکران می برم. بعد از رساندن آن ها به مقصد، به سمت جمکران رفتیم. گفتم چرا مرا به جمکران می رسانید با اینکه جمکران در مسیر شما نبود؟ گفت کسی بگوید جمکران، زانوهای من می لرزد و نمی توانم او را نبرم. مسجد جمکران حکایتی بین من و آقا دارد. گفتم پس لطفی کن ما که همدیگر را نمی شناسیم و بعد از رسیدن هم، از همدیگر جدا می شویم، پس حکایت را تعریف کن. گفت: شبی ساعت دوازده شب، خسته از سرکار به سمت منزل می رفتم. هوا پاییزی و سوز و سرما بود که دیدم یک خانم و آقا به همراه دو بچه کنار جاده ایستاده اند. از کنار آن ها که رد شدم، گفتند جمکران. گفتم من خسته ام و نمی برم. مقداری رفتم و بعد فکر کردم، نکند خدا وظیفه ای بر گردن من نهاده و لطف امام زمان(عج) باشد که آنها را برسانم. با وجود کم میلی آن ها را به جمکران رسانده و به خانه برگشتم. به بچه هایم گفتم که من امروز آنقدر خسته ام و دیر وقت شده که احتمالا بخوابم و نماز صبح ام قضا بشود، نماز صبح من را بیدار کنید. ده دقیقه بود که دراز کشیده بودم و تازه خوابم می برد که صدایی به من گفت خوابیدی؟ بلند شو. بلند شدم گفتم: کسی من را صدا زد؟ به خودم گفتم بخواب، خسته ای، هزیان می گویی! دوباره دراز کشیدم نزدیک بود که بخوابم، صدایی دوباره گفت: باز خوابیدی؟ با صاحب صدا صحبت کردم، گفتم چرا نخوابم؟ گفت برو جمکران. گفتم تازه جمکران بودم برای چه بروم؟ گفت آن خانواده گریه می کنند و نگران هستند. گفتم به من چه؟ گفت: کیف پولشان در ماشینت جا مانده، برو و آن را تحویل بده. به خودم گفتم ماشین را نگاه کنم، ببینیم اگر خواب می بینم و وهم است، برگردم بخوابم. در ماشین را باز کردم دیدم که کیفی در صندلی عقب است. آن را باز کردم، دیدم که داخل آن چند میلیون پول وجود دارد. سوار ماشین شدم و رفتم جمکران. دیدم دم درب یکی از ورودی ها همان زن با دو بچه اش نشسته و در حال گریه کردن هستند. گفتم خواهر چرا گریه می کنی؟ گفت برادر من، شما که نمی توانی کاری بکنی، چرا سوال می کنی؟ گفتم شوهرتان کجاست؟ گفت: چرا سوال می کنی؟ گفتم: من همان راننده ای هستم که شما را به مسجد جمکران آوردم، گمشده نداری؟ گفت: شوهرم در مسجد متوسل به امام زمان(عج) شده است. گفتم بلند شو، داخل مسجد برویم. به یکی از خدام اسم شوهرش را گفتیم تا صدایش کند، آن مرد با صورت و چشمانی سرخ آمد و شروع به فریاد زد که چرا نمی گذاری به توسلم برسم چرا نمی گذاری به بدبختیم برسم و...؟ زن گفت: این آقا آمده و گفته که مشکلتان را حل می کنم. گفت شما کی باشید؟ کیف را در آوردم و به او دادم. مرد کیف را گرفت و درب آن را با خوشحالی باز کرد و گفت چرا این را آوردی؟ گفتم آقا به من گفت که بیایم. چهره ها بارانی شد و به زانو افتادند و گفتند یعنی امام زمان(عج) ما را دیده؟ گفتم این جمله برای خود آقا امام زمان (عج) است که می فرمایند: «إِنّا غَیْرُ مُهْمِلینَ لِمُراعاتِکُمْ، و لاناسینَ لِذِکْرِکُمْ» دمی زحاجت ما نمی کنی غفلت / که این سجیه به جز در شما نمی بینم مرد گفت: ما با این پول می خواستیم خانه بخریم و گفتیم اول به جمکران بیاییم و آن را تبرک کنیم که این اتفاق برایمان افتاد. 💐 تا نیایی گره از کار بشر وا نشود درد ما جز به ظهور تو مداوا نشود 🌷 اَللّهُـــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــکَ الفرج بحق زینب کبری🌷 . اگر بدیده ی ظاهر تو را نمی بینم  ولی تو را ز دل و جان جدا نمی بینم  چنانکه شیفته ی آن جمال زیبایم  به هر چه می نگرم جز ترا نمی بینم  بود جمال توآئینه ی خدا مهدی  که در جمال تو غیر از خدا نمی بینم  نمی کنی زمراعات حال ما غفلت  که این سجّیه به جز از شما نمی بینم  بلای عشق ترا من بلا نمی دانم  گدای کوی ترا من گدا نمی بینم  به هر کتاب توان یافتن نشان از تو  کسی به نام تو نا آشنا نمی بینم  ز بسکه پرده ی عصیان گرفته چشمم را  تو در کنار منی من ترا نمی بینم  (مویدم) منم و با این همه خطا ای دوست  ز آستان تو غیر از عطا نمی بینم  .
. 📋جواب ناله دلهای خسته بر لب توست (س) (س) ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ من و جدا شدن از کوی تو خدا نکند خدا هر آنچه کند از تواَم جدا نکند *امشب به حضرت زهرا (س) بگو من غیر محبت تو چیزی ندارم، همه سرمایه‌م محبت توئه بی‌بی جان. ان‌شالله یه عمری برات گریه کنم، یه عمری صدات بزنم... امام باقر(ع) رو کرسی درس نشسته، پیرمرد خمیده وارد شد، سلام داد؛ گفت آقاجان یه چیزی میخوام به شما بگم. حضرت فرمودن بیا جلوتر. اومد مقابل آقا مؤدب وایستاد؛ آقاجان میخوام حرف دلم رو بزنم. میخوام دینم رو به شما عرضه کنم؛ آقاجان، من شمارو خیلی دوست دارم؛ آقا فرمود درست میگی. عرض کرد آقاجان رسول خدا رو هم خیلی دوست دارم؛ آقا تایید فرمودن. عرض کرد آقاجان امیرالمؤمنین رو هم خیلی دوست دارم؛ تایید کردن. به اینجا که رسید یه لحظه بغض گلوش رو گرفت... گفت مادرت رو که دیگه نگو؛ عاشقشم، بیچاره‌شم، آقا فرمودن درست میگی. گفت اما من میترسم فردای قیامت بشه به‌خاطر اعمالم منو از اهل بیت جدا کنن. آقا فرمودن حالا که اینطور گفتی و عرض محبت کردی، یه چیزی هم من بهت بگم؛ دم آخر، لحظه‌ی جون دادن که هیچکی نمیتونه به دادت برسه، من میام، رسول خدا میاد، امیرالمؤمنین هم میاد. بعد فرمود خیالت رو راحت کنم، مادرم هم میاد... تا این رو شنید یه ناله‌ای زد، بیهوش شد. به هوشش آوردن، گفت آقا میشه یه‌بار دیگه بگی، دلم خنک شد... فرمود همه میان، اون مادر نازنین ما هم میاد. دوباره بیهوش شد، به هوش اومد گفت یه‌بار دیگه اسم مادرت رو بگو، یه‌بار دیگه بگو مادرت میاد بالا سر من...* (یه جوری نوکری کن که مادر سادات بیاد بالا سرت.) من و جدا شدن از کوی تو خدا نکند خدا هر آنچه کند از تواَم جدا نکند صفای دل توئی و دل زهر چه داشت صفا صفا ندارد اگر با غمت صفا نکند *رفیقش بود، از ملازمان امام صادق(ع) بود، سه روز پیداش نشد. بعد سه روز اومد محضر آقا رسید؛ آقا فرمودن کجا بودی دلمون برات تنگ شد، مدتیه ازت خبر نداریم.... (خداکنه ماهم یه‌جوری زندگی کنیم امام زمان بگه کجا بودی مدتی من ازت خبر نداشتم....) گفت آقا این روزای آخر خانمم پا به ماه بود، خدا به ما یه اولادی داد. آقا تبریک گفتن، پرسیدن حالا خدا چی بهت عنایت کرده؟ گفت آقاجان خدا به ما یه دختر داده، حضرت فرمود دختر رحمته، دختر با قدمش برکت میاره. بعد حضرت فرمودن حالا اسمش رو چی گذاشتی؟ تا گفت آقاجان اسمش رو گذاشتم فاطمه، دیدن آقا پاشد، هی گفت: " آه فاطمه " فرمود حالا که اسمش رو گذاشتی فاطمه، یه وقتی سیلی به صورتش نزنی، آخه مادر مارو تو کوچه‌ها بی هوا زدن....* وای مادرم.... جواب ناله‌ی دلهای خسته بر لب توست که را صدا کند آن کو تو را صدا نکند من کی رو صدا بزنم جز مادرت؟... از هر کدوم از اهل‌بیت اگه حاجت بخوای، اگه به مادرش قسمش بدی جوابت رو میده... اومد امام باقر(ع) رو صدا زد، آقا فرمود: از این به بعد میخوای منو صدا بزنی اونجوری صدا بزن من دوست دارم. گفتش چطور صداتون بزنم؟ حضرت فرمودن: بهم بگو یابن فاطمه، بهم بگو یابن‌الزهرا؛ آخه ما خیلی مادری هستیم... رفت حرم امام رضا، هی آقا رو قسم داد؛ آقا من یه گره‌ای به کارم افتاده، به پهلوی مادرتون... (آخه یه چیزایی رو هم آدم باید حیا کنه نگه) هی قسم داد، هی قسم داد، آقا شب اومد تو عالم رؤیا، فرمود: همینجوری هم بگی ما حاجتت رو میدیم، چرا هی مارو به پهلوی مادرمون قسم میدی، تو امشب حرم رو به هم ریختی با این حرف... اهل بیت حساسن به نام مادرشون.... حالا اومدی اینجا حاجت بخوای؛ خدا چه نعمتی بهت داده،‌ هر وقت صداش بزنی جوابش رو میشنوی...* جواب ناله دلهای خسته بر لب توست که را صدا کند که آن تو را صدا نکند رضا مباد خدا از کسی که در همه عمر تو را به قطره‌ی اشکی ز خود رضا نکند *فرمود: "إِنَّ اللّهَ يَرْضَى لِرِضَا فاطِمة" ، یعنی نماز هم که میخونی اگه محبت حضرت فاطمه رو نداشته باشی نمازت قبول نیست. همه چیز تو رضایت بی‌بی جان ماست... اگه میخوای رضایت بی‌بی جان مارو داشته باشی، باید علی رو دوست داشته باشی، همه غم و غصه‌ی بی‌بی امیرالمؤمنین بود...* ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ https://eitaa.com/emame3vom/34882 .
. 🔰 تطبیق دادن علامات ظهور ، غلط و انحراف است، خواهشا تطبیق ندهید 🌀 اشعار شاه نعمت الله ولی ، ربطی به علامات ظهور ندارد، اینقدر روی آن مانور ندهید! بخوانید بیانات رهبری معظم را 👇👇 ✳️ بعضی از این چیزهائی که راجع به علائم ظهور هست، قطعی نیست؛ چیزهائی است که در روایات معتبرِ قابل استناد هم نیامده است؛ روایات ضعیف است، نمیشود به آنها استناد کرد. 👈 آن مواردی هم که قابل استناد هست، اینجور نیست که بشود راحت تطبیق کرد. 👈👈همیشه عده‌ای این شعرهای شاه نعمت‌اللَّه ولی را - در طول سالهای متمادی و در موارد زیادی - بر آدمهای مختلفی در قرون مختلف تطبیق کردند، که بنده دیدم. گفتند بله، اینی که گفته من فلان کس را، فلان جور میبینم، این فلان کس است؛ یک شخصی را گفته‌اند. باز در یک زمان، صد سال بعد مثلاً، یک کس دیگری را پیدا کردند و به او تطبیق کردند!👈👈 اینها غلط است، اینها کارهای منحرف‌کننده است، کارهای غلطانداز است. 👉👉 ❇️ وقتی انحراف و غلط به وجود آمد، آن وقت حقیقت، مهجور خواهد شد، مشتبه خواهد شد، وسیله‌ی گمراهی اذهان مردم فراهم خواهد شد؛ لذا از کارِ عوامانه، از تسلیم شدن در مقابل شایعات عامیانه بایستی بشدت پرهیز کرد ( بیانات در 18 تیر 1390 ) 💠 متاسفانه امروزه برخی افراد و سخنران ها و کانال هایی هستند که کلا مهدویت را خلاصه کرده اند در تطبیق دادن علامات ظهور، بارها اشعار شاه نعمت الله ولی را به انقلاب ربط داده اند!!! ۲ خب این هم حرف ❇️ به خدا قسم می شود امام زمان (عج) را بدون خواب و خیال هم برای مردم تعریف کرد وقتی فضای مهدویت و فضای معنوی را با خواب دیدن پر کردیم ، آن وقت هم زمینه سوء استفاده برای این مدعیان به راحتی پدیدار می شود 👈 کسی منکر رویای صادقه نیست، اما نقل بی رویه خواب و رویا در سخنرانی های و فضاهای عمومی، قطعا آسیب زا خواهد بود و باید مراقب بود ✍️ احسان عبادی .