◾️ اشعار طفلان حضرت مسلم بن عقیل (ع)
علی اکبر لطیفیان
دلم مبتلای یتیمان مسلم
سرم خاک پای یتیمان مسلم
که هستم گدای یتیمان مسلم
یتیم و وحید و فرید و اسیرند
دوتا مستجار و دوتا مستجیرند
دوتا مثل چشمه دوتا مثل آب و ...
دوتا ماهتاب و دوتا آفتاب و ...
دوتا یوسفِ رفته زیر نقاب و ...
دو صاحب کرامت دو صاحب مدارج
دو باب العنایت دو باب الحوائج
دوتا قرص ماهی که همتا ندارند
دوتا بی گناهی که بابا ندارند
دو بی سر پناهی که مأوا ندارند
یکی روح مسلم یکی جان مسلم
الهی به قربان طفلان مسلم
دوتا یاکریم هوایِ حسین اند
دو گلدسته یِ کربلایِ حسین اند
فدایِ همه بچه هایِ حسین اند
دوتا طفل بی جان دوتا طفل بی سر
یکی نذر اکبر یکی نذر اصغر
دو عاشق که در دل قراری ندارند
دو خسته که راهِ فراری ندارند
به جز گریه کردن که کاری ندارند
دلِ عالم از اشک اینان شکسته
شده مویشان بسته،دندان شکسته
چه شد بر دهانِ دوتا بچه ها زد؟
چرا گردن آن دو را از قفا زد؟
یکی بر سرش زد یکی دست و پا زد
به زانو نشست و کبوتر کُشی کرد
کنار برادر، برادر کُشی کرد
بدن در فرات و سر هر دو را بُرد
به کیسه نهاد و به بزم جفا بُرد
گمان خولی است و سر شاه را بُرد
گرفتار خشم عبیدِ لعین شد
اجابت ز یا اَحکَمَ الحاکمین شد
🌺
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🏴🏴🏴🏴🏴
🏴🏴
ویژه نامه محرم 😭😭
طفلان مسلم🌹🌹
محمد و ابراهیم🌹🌹، دو فرزند مسلم بن عقیل بودند که در حادثه کربلا اسیر شدند. ابن زیاد دستور داد آن دو را زندانی کردند. این دو نوجوان نابالغ، مدت یک سال در زندان بودند. سپس با کمک «مشکور»، پیرمرد زندان بان که هوادار اهل بیت بود، شبانه از زندان گریختند. شب به خانه زنی پناه بردند که شوهرش در سپاه ابن زیاد بود. حارث، آن دو را کنار رود فرات برد و بی رحمانه سر از تنشان جدا کرد 😱و پیکرشان را در فرات افکند و سرهای آن دو را برای دریافت جایزه نزد ابن زیاد برد.مجله ارمغان حوزه
🏴🏴🏴🏴🏴
@emame3vom
بازدید طفلان حضرت مسلم(ع) از جعفر آقاي مجتهدي
آیت الله مبشرکاشانی:
روزي خدمت جعفر آقاي مجتهدي رسيدم،چند نفری که در اتاق ایشان نشسته بودند تماماً حال گريه و گريستن داشتند، از يکي پرسيدم چه اتفاقي افتاده؟ گفت: جعفرآقا در نجف که بود، زياد به زيارت دو طفلان حضرت مسلم ميرفته، امروز دو طفلان حضرت مسلم به ديدن جعفر آقا آمدند به اين نحو که ناگاه ميبيند دو جوان زيباروي مقابلش ظاهر ميشوند از آنها ميپرسد: آقازادهها شما کيستيد؟ پاسخ ميدهند ما فرزندان مسلم بن عقيل هستيم، شما مکرّر به ديدن ما آمدي، الآن که شما مشکل جسماني داري، ما به ديدن شما آمديم من محمّد و اين برادرم ابراهيم است.
💠 #کرامات
.
#حضرت_زینب
ما گرفتار بلاي زينبيم
ما حسيني از عطاي زينبيم
تا خدا بر ما عنايت مي كند
ما گداي هر گداي زينبيم
بر گل نرگس قسم در روضه ها
سائل مهر و وفاي زينبيم
ما براي دين به سينه مي زنيم
شيعيان درسهاي زينبيم
سينه عريان حسين بي كفن
رخ كبودان عزاي زينبيم
آخر مجلس به وقت شور عشق
سوي مقتل در قفاي زينبيم
ما به وادي محبت ازازل
كربلايي، از دعاي زينبيم
وقت ديدار اجل بعد از حسين
چشم، در راه لقاي زينبيم
در جزا گر مادرش رخصت دهد
دست بر سينه به پاي زينبيم
.
امام حسین ع
⚫️بعد از کربلا چه گذشت.. 🔷 در این روز دفن شهدای کربلا توسط قبیله بنی اسد و با راهنمایی و نظارت امام
⚫️بعد از کربلا چه گذشت...(قسمت 4)
🔥عبیدالله ابن زیاد سرهای مقدس را به سمت شام و برای یزید فرستاد،یزید دستور داد که اسرا را هم به شام بفرستید.
⚡️کسانی که همراه سرهای مقدس سفر میکردند در اولین منزل فرود امدند تا غذا بخورند.
در حالیکه مامورین مشغول خوشحالی و خوردن غذا و شرب خمر بودند، ناگهان دستی روی دیوار پدیدار شد و نوشت:
📛"آیا امتی که حسین را میکشند امید شفاعت جدش را روز حساب و قیامت دارند؟"
🔰مامورین مضطرب و هراسان شدند و خواستند دست را بگیرند که دست ناپدید شد. دوباره مامورین مشغول خوردن غذا شدند که دوباره دست ظاهر شد و نوشت:
📛" نه این چنین نیست،بخدا قسم که اینها شفیعی ندارند و روز قیامت در عذاب خواهند بود."
🔴 مامورین دوباره سعی کردند دست را بگیرند و نتوانستند. دوباره مشغول غذا خوردن شدند که دوباره دست ظاهر شد و نوشت:
📛"حسین را به حکم حاکم جور کشتند و این خلاف حکم خدا است."
♨️ غذا خوردن برای همه ناگوار شد و از آنجا کوچ کردند.
♻️مامورین ابن زیاد در راه سر حسین علیه السلام را از صندوق در آوردند و روی نی قرار دادند تا به منزلی رسیدند که راهبی در انجا زندگی میکرد.
🌹نیمه شب راهب متوجه شد از بیرون نوری از زمین تا آسمان✨ میدرخشد. بیرون امد و دید نور از سر حسین علیه السلام هست،نزد مامورین آمد و گفت: شماها کی هستید؟
🔹مامورین ابن زیاد.
🔸این سر کیست؟
🔹 سر حسین ابن علی
🔸کدام علی؟
🔹 علی ابن ابیطالب.
🔸 مادرش کیست؟
🔹فاطمه دختر رسول خدا.
🔸دختر پیامبرتان؟
🔹بلی!
🔸وای بر شما که چه بد مردمی هستید! اگر مسیح فرزندی داشت او را روی مژه ی چشمانمان نگه میداشتیم...
♦️ممکن است ده هزار دینار به شما بدهم و این سر را تا صبح به من بسپارید؟
مانعی ندارد.
🔴ده هزار دینار را گرفتند و سر را به راهب دادند.
🌸راهب سر را شستشو داد و معطر گردانید و روی زانو گذاشت و تمام شب گریه میکرد تا صبح سر حسین را مخاطب قرار داد و گفت: ای سر مقدس من گواهی میدهم که جز خدای یکتا خدایی نیست و گواهی میدهم که محمد جد تو رسول خداست و من بر دین جد تو هستم.. 🌷
💥فردا صبح نزدیک شام که رسیدند،ماموران سر ابی عبدالله گفتند: بیایید دینارها را تقسیم کنیم مبادا یزید از ما بستاند،
وقتی کیسه های زر را گشودند دیدند که دینارهای طلا به خزف تبدیل شده بود که یک طرف آن مکتوب بود:
🔴"و لا تحسبن الله غافلا عمّا یعمل الظالمون.
و در طرف دیگر:
🔴 "و سیعلم الذین ظلموا ایّ منقلب ینقلبون"
🌺اسرای اهل بیت چون نزدیک شام رسیدند ،تمام مردمان شام از کوچک و بزرگ برای تماشای اهل بیت و اظهار شادمانی از پیروزی یزید به استقبال شتافتند،
⚡️به منظور تکمیل تزیین شهر سه روز اهل بیت را در خارج شهر متوقف ساختند و شهر را با انواع تزیینات اراستند.
🔥مردم مشغول لهو و لعب و رقص و پایکوبی شدند . اهل بیت وارد دمشق شدند...
📙 نفس المهموم ص423،
📔 صواعق المحرقه ص197.
📘مناقب ابن شهراشوب ج4 ص 82
📕نفس الهموم ص 429
📓 کامل بهایی ج2،ص186
.
.
امام حسین (ع)-- #حضرت_زینب(س)
از کربلایت زخمی و بی بال رفتم
با چشم هایی تار از گودال رفتم
از حال و روزت بی خبر بودم برادر
با شمر و خولی همسفر بودم برادر
با چادر خاکی سر بازار رفتم
با دست خالی جنگ آن اغیار رفتم
زخم زبان از شهر پر نیرنگ خوردم
در کوفه از شاگردهایم سنگ خوردم
از ازدحام کوچه ها ترسید زینب
از هم محلی کم محلی دید زینب
همسایه ای داغ دلم را تازه میکرد
چادر نمازم را سرش اندازه میکرد
خاکستر غم بر سر من ریخت کوفه
خورشید را از شاخه ای آویخت کوفه
رفتم برای ماندن اسلام رفتم
با آستینی پاره شهر شام رفتم
از راه های سخت و بی برگشت رفتم
با دست های بسته پای تشت رفتم
از شعله ها خاکسترت را پس گرفتم
از خیزران آخر سرت را پس گرفتم
.
میگن روضه دلمُردگیه
میگن گریه افسردگیه
نمیدونن خبر ندارن
حسین آغاز زندگیه
اتفاقاً روضه، نور میده دلا رو
اتفاقاً گریه، میبره بلا رو
اتفاقاً حسین، حسین، زنده کرده ما رو
ما پای همین پرچم، دلخوش به تولّاییم
با گریه به ثارالله، ما فاتح دنیاییم
این سوزِ آه و بکا
لَاتَبرُدُ اَبَدا
(لَایُطفِئُ نورالله، نور اباعبدالله)
...............................................
میگن بسه غصه بسه غم
میگن بازیه شال و عَلَم
نمیدونن با روضه شدیم
رها از زیر بار ستم
اتفاقاً این غم، باعث نشاطه
اتفاقاً این شال، پرچم حیاته
اتفاقاً حسین، حسین، کشتی نجاته
هرکی با حسین باشه، سرزنده و آزادهس
شیعه تا حسین داره، یک لشکر آمادهس
این شعلههای عزا
لَاتَبرُدُ اَبَدا
(لَایُطفِئُ نورالله، نور اباعبدالله)
..............................................
میگن اینقد عزا واسهچی؟
سفر تا کربلا واسهچی؟
میگیم اصلاً بدون حسین
تپش تُو قلب ما واسهچی؟
اتفاقاً این شور، مملو از شعوره
اتفاقاً این راه، منتهی به نوره
اتفاقاً حسین، حسین، شعارِ ظهوره
دلبستهی دنیا نه، ما دل به حرم بستیم
طعنه بزنن بازم، ما پای حسین هستیم
این آتیش دل ما
لَاتَبرُدُ اَبَدا
(لَایُطفِئُ نورالله، نور اباعبدالله)
.
[WWW.MESBAH.INFO]Shab3-Moharam-1398[09].mp3
15.25M
◾️شور
"میگن روضه دلمُردگیه..."
🎤حاجامیر کرمانشاهی
✍️حمید رمی
4_6044267863177430505.mp3
2.09M
توی خرابه هر شب منتظرت نشستم
الان چند شب بابا که چشمام و نبستم
تا یه صدا شنیدم دنبال تو دویدم
بیا ببین که مثل مادر تو خمیدم
از تو میپرسم اما عمه جواب نمیده
از وقتی رفتی میدون
هیشکی تو رو ندیده
خودت گفتی که مارو به مهمونی میبری
یه عالمه النگو برای من میخری
کشون کشون میبردن با پای زخمی مارو
عمه با گریه میشست زخمای دست و پام و
خودم دیدم با نیزه سر عموم و بردن
جلو چشای خیسم با مشک آب میخوردن
یه مرد زشت و اخمو دنبال من میدوید
من و کتک میزد و گوشوارمو میکشید
دخترکای شامی اشکامو در میارن
من دوسشون ندارم ادامو در میارن
دور منو میگیرن میگن موهات سفیده
اونا نمیدونن که چشای من چی دیده
با دست و پای بسته مارو به کاخ بردن
خودم دیدم سرت رو میون تشت اوردن
با خیزران میزدن روی لبای بسته ات
خودم دیدم که افتاد دندونای شکسته ات
#نوحه حضرت رقیه درخرابه شام
#سیدمجید بنی فاطمه
#فارسی
@emame3vom
واحد شب عاشورا98
دل تو دلم نیس چه کنم
شکر خدا قرارمی
شب شب آخره داداش
شکرخدا کنارمی
دور و بر خیمه ی من
راه میری و خونه دلت
فکر اسیریم و نکن
آخ چه پریشونه دلت
وای اگه صبح از را بیاد
وای اگه فردا برسه
وای که اگه کار عطش
به ظهر صحرا برسه
تیر سه شعبه خودش و
به این در اون در زده تا
وقتی علمدارت و دید
از تو کمون بشه رها
چشم تموم نیزه ها
فکر علی اکبرتن
تیرا به فکر زدنِ
حلق علی اصغرتن
هرکی با هرچی بتونه
فردا سراغ تو میاد
لحظه ی رو نی شدنت
کاشکی نیاد خدا نخواد
لحظه ی آخر که بشه
مادرمون میاد داداش
دخترت از پا نیزه ها
سر تو رو نبینه کاش
پیرهنی که مادرمون
داده برات، تنِ توئه
چشمای دشمنت پیِ
غارت پیرهن توئه
کاش لااقل وقت غروب
دشمن تو نیاره آب
کاش پای گهواره دیگه
تازه نشه غم رباب
داری میری و رفتنت
آتیش به جونم میزنه
خودت بگو خواهرتو
چطور ازت دل بکنه
خاطره هام باتو داداش
مرور میشه یکی یکی
درد دلامو بعد تو
نمیدونم بگم به کی
میمونه رو خاکا تنت
غارت میشه پیروهنت
یه بار نه صدبار میزنن
بانیزه روی بدنت
سخته داداش مادر تو
گوشه گودال ببینه
که شمر داره میرسه و
رو سینه ی تو میشینه
مداح:
#کربلایی_سیدرضا_نریمانی
شاعران:
#محسن_ناصحی
#روح_الله_پیدایی
@emame3vom
〰〰〰〰〰〰〰〰
Fadaeian_Moharam_9809_07.mp3
13.37M
شاعران محسن ناصحی و روح الله پیدایی
#واحد
〰〰〰〰〰〰〰〰
#سینه_زنی #سنتی
زبانحال #حضرت_زینب میکنی با سر برادر
ای ماه من برگو چرا بر نی نشستی
چند روزِ رفتی قلب خواهر را شکستی
در کربلا ای گل ترا گم کرده بودم
اکنون بکوفه باز پیدایت نمودم
ای ماه زینب. که بر سنانی
گاهی به نیزه. گاهی نهانی
مظلوم حسینم ۲. از هجر و داغت در شور و شینم
دیشب کجا بودی ندیدم ماه رویت
برگو چرا خاکستری گردیده مویت
گر اکرم الضیف هست و در دین تازه مهمان
از چه ترا کنج تنور کردند و پنهان
جای تو بوده. آغوش زهرا
کنج تنور کی. داده ترا جا
مظلوم حسینم ۲. از هجر و داغت در شور و شینم
خون ریزد از فرق سرت خواهر بمیرد
فرصت ندادن تا عزای تو بگیرد
سر بشکنم بر چوب محمل ای برادر
همدرد تو گردم فدایت جان خواهر
طاقت ندارم. ای نور چشمان
بر نیزه بینم. رآس شهیدان
مظلوم حسینم ۲. از هجر و داغت در شور و شینم
@emame3vom
هرجا روی من همسفر هستم برادر
تو روی نی من کنج محمل زارو مضطر
گاهی چو خورشیدی به نوک نی بتابی
گاهی نگاهی کن بطفلان از ثوابی
طفل حزینت پرسد زبابا
برگو چگویم. ای ماه زیبا
مظلوم حسینم ۲. از هجر و داغت در شور و شینم
.
🌸 #شب_هفت_امام 🌸
🌿سینه زنی به سبک🌿
🍃جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم🍃
سر من ای سر خونبار به فدای سر تو2
به سرم سایه نگهدار به فدای سر تو
بی تو چون شام سیه گشته تمام روزم
هفت روز است که با داغ غمت می سوزم
ای مرا شمع شب تار فدای سر تو
سر من ای سر خونبار فدای سر تو2
دشمنت گر به سرم سنگ زند صبر کنم
زخم هر چه به دل تنگ زند صبر کنم
تو پریشان مشو ای یار فدای سر تو
سر من ای سر خونبار فدای سر تو2
خصم بر زخم دلم هلهله زد غم مخوری
گر به دست وبدنم سلسله زد غم مخوری
هستیم ای مه دلدار فدای سر تو
سر من ای سر خونبار فدای سرتو2
غم مخور در رهت از دیده گوهر می ریزم
بر یتیمان بدن خویش سپر می سازم
ای به عالم سر وسردار فدای سر تو
سر من ای سر خونبار فدای سر تو2
خصم را تا که دراین وادیه رسوا نکنم
زخم های جگر خویش مداوا نکنم
دل زغمها نکنی زار فدای سر تو
سر من ای سر خونبار فدای سر تو
✨رضا حمامی آرونی✨
🍁🍁
.
السَّلامُ عَلی مَن دَفَنَه اَهلُ القُری
السَّلامُ عَلی المَقطوعِ الوَتینِ
السَّلام عَلی المحامی بلا معینٍ
السَّلام عَلی الشَیبِ الخَضیبِ
السَّلام عَلی الخدِّ التریبِ
السَّلام عَلی البدنِ السَّلیبِ
.امام حسین
از روی دلسوزی دهاتی های اطراف
تاصبح دور پیکر تو گریه کردند
همراه حیوانات صحرا دور گودال
باگریه های مادر تو گریه کردند
*
از تکه های چادری بر خاک پیداست
بازور خواهر را جدا کردند از تو
تا وقت بوده پیکرت را جمع کرده
بر جای دست خواهر تو گریه کردند
*
پیرِ قبیله گفت کی؟سر را بریده
در مکتب ما ذبح کردن حکم دارد
چون گیسوی آشفته گشته وضع رگها
بر حال و روز حنجر تو گریه کردند
دربین پیکرها دوتایش فرق دارد
یک پیکری پامال قدری قد کشیده
آن دیگری پیچیده بین یک عبا بود
بر اربا اربا اکبر تو گریه کردند
**
نزدیک نخلستان صدا آمد بیایید
یک پیکر بی دست اینجا بر زمین است
پای فرات و باصدای موج دریا
بر ساقی آب آور تو گریه کردند
*
پرپشت خیمه مشتی از زنها نشستند
بالای قبر کوچکی که زیر و رو شد
ناخواسته جای رباب دست بسته
بهر علی اصغر تو گریه کردند
*
از راه زین العابدین آمد صدا زد
من صاحب اسرار این گودال هستم
بوسه به بوسه پیکرت را شرح می داد
آنها همه دور و بر تو گریه کردند
*
فرمود مردم تکه بوریا بیارید
باید کنار هم بچینم این بدن را
دیدند پیداکرد یک انگشتِ خونین
بر دست بی انگشتر تو گریه کردند
*
شاعر:
قاسم نعمتی
. #ناحیه #ناحیه_مقدسه
روضه دوطفلان مسلم بن عقیل ع
پیغمبر اکرم فرمودند : زهرای من! بله بابا جان حسین تو را با لب تشنه شهید میکنند! بی بی سه تا سوال کرد! بابا وقتی حسینم و میکشند شما زنده اید؟ نه دخترم آیا وقتی حسینم و میکشند من زنده هستم؟ فرمود: نه دخترم اینجا صدای ناله زهرا بلند شد... عرضه داشت پس چه کسی برای حسین من گریه میکند؟ پیغمبر فرمود: زهرا جان! زنان و مردانی که محب ما هستند گرد هم جمع میشوند برای مظلومیت حسین تو گریه میکنند...
در کتاب معالی السبطین آمده...
مسلم بن عقیل دوتا فرزند به نام محمد و ابراهیم داشت. یک سال داخل زندان بودند برادر به برادر دیگرش گفت: خوبه یکار کنیم بیاییم خودمونو برا زندانبان معرفی کنیم...
گفتند پیرمرد پیغمبر اسلام و میشناسی؟
گفت من مسلمانم چطور میشه پیغمبر و نشناسم پیرمرد آیا علی رو میشناسی؟ گفت شیعه ام علی امام اول منه پیرمرد آیا فاطمه زهرا رو میشناسی؟ گفت دختر پیغمبر منه آیا امام حسن رو میشناسی؟ گفت امام دوم منه..
گفتند پیرمرد! بگو ببینم امام حسین و میشناسی؟ گفت:خدا لعنت کند کسانی که حسین رو در کربلا کشتند، گفت بگو ببینم پسر عمویش مسلم بن عقیل رو میشناسی؟ گفت بله میشناسم،تا گفت مسلم و میشناسم اینا شروع کردند گریه کردن چرا گریه میکنید! گفتند آخر ما یتیمان مسلمیم...
پیرمرد گفت:آقازاده ها پس بزارید هوا تاریک بشه شما رو شب آزاد میکنم... هوا که تاریک شد آب و نانی به بچه ها داد عرضه داشت بچه ها برید این دوتا بچه اومدند تا کنار نهر آب رسیدند...
مرحوم علامه مجلسی نوشته زندان بچه ها نمناک بوده بچه ها یکسال روی نم های زندان بودند پاها قوت راه رفتن نداشت غریبانه به درختی تکیه دادند خوابشون برده... زن حارث کنیزی داشت همین که آمد آب ببره دید دوتا بچه غریبانه سر در گریبان هم دارند خدایا اینا کی هستن.. جلو آمد بیدارشون کرد سوال کرد گفتند: ما یتیمان مسلم بن عقیلیم...
گفت نترسید بانویی دارم شیعه از موالیان بیایید بریم منزل بچه ها رو آورد به خانه...
زن حارث از آنها پذیرایی کرد.
محمد به ابراهیم گفت: برادر یک سال هست که خواب راحت نکردیم بیا امشب دست به گردن هم بیاندازیم و یه خواب راحتی بریم... حارث ملعون هم نیمه شب آمد خانه همسرش گفت کجا بودی؟ گفت یتیمان مسلم از زندان فرار کردند عبیدالله هم برای سرهاشون جایزه گذاشته دنبال بچه ها بودم...
یک مرتبه ابراهیم از خواب پرید گفت داداش خواب عجیبی دیدم. برادر گفت منم خواب عجیبی دیدم. بعد معلوم شد هردو یک خواب دیدند... شروع کردند نقل کردن:خواب دیدم دوتایی داخل بهشت رفتیم جدمان رسول الله به بابا گفت:مسلم آمدی اما یتیمانت رو در کوفه جا گذاشتی بابامم یا رسول الله!
فردا شب بچه هایم در بهشت مهمان من هستند..بگم ای کاش از خواب بیدار نمیشدند..
از صدای گریه بچه ها حارث بیدار شد در تاریکی شب بچه ها رو پیدا کرد همین که
بچه ها رو شناخت.. علامه مجلسی میگه:
اول کاری که کرد دوتا سیلی به بچه های نازدانه زد.. دست بچه ها رو با طناب بهم بست.. صبح که شد آوردشون کنار نهر آب هرچه زنش التماس کرد فایده نداشت... (حاجات تو در نظر بگیرید خیلی این دوتا آقازاده غریبند چون روضشون کمتر خونده میشه)
نانجیب شمشیرش رو به دست غلامش داد غلام سر بچه ها رو جدا کن در
در معالی السبطین مینویسد: غلام شمشیرش رو روی زمین انداخت خودشو انداخت توی آب... میرفت پایین میومد بالا میگفت حبیبی یا حسین!حبیبی یا حسین... دید فایده نداره شمشیر و داد دست پسرش... پسرش هم گفت من دستم رو به خون این مظلومان آلوده نمیکنم..
آخر خود ملعونش اومد جلو که سر بچه ها رو جدا کنه بچه ها گفتن حارث حالا که میخای ما رو بکشی اجازه بده دو رکعت نماز بخوانیم.. اجازه داد نماز خوندند دست ها رو در خانه خدا بلند کردند گفتن خدا تو بین ما و این ظالم حکم کن..
نانجیب جلو آمد سر برادر بزرگ رو جدا کنه داداش کوچکتر جلو آمد حارث اول سر من و جدا کن.. گفت چرا اول سر تو رو جدا کنم؟ گفت:نمیتونم برادرم رو در خون ببینم.. آمد سر برادر کوچکتر رو جدا کنه برادر بزرگ دوید..حارث تو رو خدا اول سر من و جدا کن گفت چرا اول سر تو رو جدا کنم؟ یک جمله عجیبی فرمود که دل سنگ و آب میکنه نمیدونم با دل تو چه میکنه...
برادر بزرگ گفت: چون وقتی از مدینه راه افتادیم مادرم دست برادر کوچکتر رو بمن داد برادر کوچکتر رو به من سپرد..
تا سر برادر بزرگ رو جدا کرد مینویسند داداش کوچکتر اومد جلو خون ها رو برداشت به سر و صورت خودش مالید...
بگم چرا آخه برادر نمیتونه برادر رو در خون ببیند... اما یه برادر سراغ دارم کنار نهر علقمه آمد... حسین.... برادر رو با چه وضعی دید؟ دست در بدن نداشت... عمود آهن فرقش رو شکافته... حسین....
. #دو_طفلان_مسلم
نوحه ماه محرم
سبک :من که فرزند این سرزمینم
شاعر رسول چهارمحالی(ساقی)
-------------------------------------
یابن الزهرا ،حسین ،یابن الزهرا(2)
---------------------------------،،،
آ مده موسم آ ه و زاری
هیئت و گریه و بی قراری
فصل کوچ شقایق رسیده
قامت شعر عاشق خمیده
کربلا ......
شده جلوه گاه شور و ایثار
می رسد ......
صدای حسین امان از کفار
مادرش فاطمه سوگوار است
در عزایش غمین داغدار است
بیرق و پرچم و طبل ماتم
می رسد گوش عالم دمادم
شیعیان......
چو پروانه دور او مدهوشند
عشق او....
به ارض و سما به عرش خدا دگر نفروشند
صاحب روضه و اشک و آ هی
سومین نور حق قرص ماهی
با لب خشک و عطشان بریدند
تیغ و بر خنجر تو کشیدند
اصغرت.......
به روی دو دست تو پرپر زد
اکبرت.......
به پیش دو چشم ات بال و پر زد
قاری نی نشین هستی آ قا
در سلوک خدا مستی آ قا
ای سلیمان دشت شقایق
عالمی گشته بر اسمت عاشق
عشق تو ......
شده خون بهای بقای اسلام
خون تو......
شده مدعای بقای اسلام
---------------------------
یابن الزهرا ، حسین ، یابن الزهرا(2)
----------------------------------،،،
شاعر و مداح اهل بیت کربلایی رسول چهارمحالی(ساقی عطشان)
مرثیه سه ساله
شهادت حضرت رقیه س
شاعر رسول چهارمحالی(ساقی)
------------------------------
غنچه ای اندر بغل خورشید عالم تاب داشت
گوئیا بر روی لب هایش عطش از
آب داشت
در طبق خورشید می خندید بر رخسار او
عالمی گریان شده در روضه ی غمبار او
دیدگانش بود چون ابر بهاری خیس و تر
داشت بر زانوی خود تنها ز بابایش یه سر
شد خرابه بر رقیه چون شب یلدای او
چونکه آ مد نیمه شب مهمانیش بابای او
گفت بابا روی نی بودی و من پشت سرت
وقت جا ماندن نشانم را تو دادی خواهرت
پای من پر آ بله،قدم خمیده شد پدر
تازیانه،کعب نی،اشک روانم در سحر
آ مدی ،خوش آ مدی ،بابای خوبم السلام
گوش کن چون دخترت دارد برای تو کلام
ای فدای دیده ی خونین و خاک آلود تو
از چه رو خاکیست موهایت برای من بگو؟
صورتت زخمی شده گردم بلا گردان تو
می شود بوسه بگیرم از لب و دندان تو
خسته ام بابا دگر از طعنه و زخم زبان
کن نظر بر دخترت گشته برایت روضه خوان
جان زهرا مادرت من را ببر از شهر شام
این کلام آخرم باشد پدر جان
والسلام
-------------------------------------
شاعر و مداح اهل بیت کربلایی رسول چهارمحالی(ساقی عطشان
@emame3vom
شاعر رسول چهارمحالی(ساقی)
ماه غم آمد و چشمم شده گریان بر گرد
ای سفر رفته، ازاین راه، به قرآن! بر گرد
روضه خوان شو، به عزای پسر شیرخدا
یا که در روز دهم با لب عطشان بر گرد!
@emame3vom
شهادت امام سجاد علیه السلام
شاعر رسول چهارمحالی(ساقی)
هر کجایی که دلم بهر تو می گردید تنگ
می رسید از همه سو بر من و عمه یک سنگ
دیدن روی جمالت به نی ای بابا جان
چه شده گشته خضاب ریش تو از خونت رنگ
---------------------
شاعر رسول چهارمحالی(ساقی)
تا که آ تش زد زبانه ،جان من آ تش گرفت
شعله ها چون شد خروشان،طفل و زن آ تش گرفت
گر نمی شد بر زبانم،یا علیکن الفرار
باغبان می دید گلها ،در چمن آ تش گرفت
------------------
شاعر رسول چهارمحالی(ساقی)
در لحظه های آخرم گویم پدر جان
من تشنه و مسموم گشتم بهر قرآن
جان می سپارم بعد چندین سال از نو
من کشته گشتم کربلا با اشک چشمان
-------------------
شاعر رسول چهارمحالی(ساقی)
دست و پایم شده اند گواهی درد و غمم
دومین امام هستم که بدون جرمم
کربلا،کوفه و شام،محمل عریان، گریان
موقع رفتن و ماندن بلرزد قدمم
------------------
شاعر رسول چهارمحالی(ساقی)
امشب که شب شهادت سجاد است
صاحب عزا مهدی از این بی داد است
با امام باقر شده عالم به عزا
بر دشمن اهل بیت هزار فریاد است
-------------------
شاعر رسول چهارمحالی(ساقی)
آب می دیدم به یاد تشنه لب های حسین
اشک جاری می شد آن جا از دو عین
گر غذایی، کودکی،یا مشک آب
آ ه و افغان یا شود صد شور و شین
-------------،،،،،،،،-----
شاعر رسول چهارمحالی(ساقی)
امشب عزا گرفته ،صاحب زمان دمادم
اندر بقیع بی شمع، ماتم گرفته ماتم
اندر مدینه خاکیست، قبر امام سجاد
جنت گرفته روضه ،مادر فقط به یادم
-----------------------
شاعر و مداح اهل بیت کربلایی رسول چهارمحالی(ساقی عطشان)
@emame3vom
▪️▪️انَّ لِقَتلِ الحسین حَرارَةً فی قُلوبِ المومنین لا تَبرُدُ ابًدا ▪️▪️
خاطره اولین روضه اربابم
بچه بودم که مادرم روزی
جامه نیلیم بتن پوشاند
بغلم کرد وبرد در روضه
اشک افشاند وشربتم نوشاند
شربت روضه راکه نوشیدم
کرد گل بر لبم سلام حسین
باتمام وجود حس کردم
دل وجانم شداست رام حسین
گفتنی نیست شرح آن لحظه
که دل بیقرارمن تب داشت
من حسین یاحسین می گفتم
مادرم ذکر شکر بر لب داشت
خوش در آن لحظه های رؤیائی
در دلم قند آب می کردند
دیدم آنجا فرشته های بهشت
پخش جام گلاب می کردند
بوی اسفند وعود وبوی گلاب
منتشر بود در فضا آن روز
قصه کوتاه مجلس روضه
شده بود عین کربلا آن روز
@emame3vom
یک نفر بین جمعیت برخاست
گفت بر ختم انبیا صلوات
باز تکرار کردبار سوم گفت
به شهیدان سر جدا صلوات
بعد از آن سیدی به منبر رفت
سخن از عشق گفت وآتش عشق
گفت عشق حسین در دلها
هست مثل شراب بیغش عشق
می شود مست عشق ثار الله
هرکه ازاین شراب سازد نوش
آتش عشق تاسحر گه حشر
دردل او نمی شود خاموش
شرح قتل حسین از آن روز
در دل من شرار غم افروخت
عشق پرشور سیدالشهدا
تا قیامت وجود من راسوخت
بعد ازآن بحث داغ وذکر حدیث
با دل خویش همزبانی کرد
تا که گفت السلام یامولا
اشک بارید ونوحه خوانی کرد
فصل فصل غروب غیرت بود
به خیام حرم جسارت شد
نیزه داران هجوم آوردند
هرچه در خیمه بود غارت شد
تاسرنیزه شد سر شهدا
آتش خیمه ها زبانه کشید
کودکان می گریختن اما
شمر بی شرم تازیانه کشید
لعنت حق به آنکه تنگ غروب
آتش ظلم وکینه را افروخت
دختری از امام عاشورا
خیمه دامنش در آتش سوخت
وای وای از غروب عاشورا
وای وای از سر به نیزه بلند
وای وای از اسیری طفلان
دشمن و شادمانی ولبخند
روضه خوان کردغش سرمنبر
چشم من گشت غرق در گوهر
بغض راه گلوی من بسته
چه بگویم نگفتنم بهتر
من وجودم هنوز همچون شمع
از غم و درد وداغ می سوزد
چیزی از جنس عشق در دل من
همچنان چلچراغ می سوزد
رحمت حق به مادرم که زمهر
پای من را به روضه ها واکرد
آنقدر یاحسین گفت تاکه مرا
نوحه خوان حسین زهرا کرد
❤️✨
حسین جان:
مادَرَمْ گُفْت:
حُسِینْ تِکِه کَلامَتْ باشَد
هَر وَقْت شُدی مَسْتِ رُخَش،شیرَمْ حَلالَت باشَد
مِثلِ یِک مُردِه کِه یِکْ مَرتَبه جان میگیرَد
دِلَم اَز بُردَنْ نامَت هَیِجان میگیرَد
❤️✨
متن روضه #وداع امام حسین علیه السلام ـ متن روضه روز عاشورا ـ حاج حسن #خلج
داری میری پناه من، خدا نگهدارت
رفیق نیمه راه من،خدا نگهدارت
یه قرارایی داشتیم با هم حسین
رفیق نیمه راه من،خدا نگهدارت
این دم آخر نذار به قلبم آرزوتو
سرت رو بالا بگیر، تا ببوسم گلوت رو
شب عاشوراست،اجازه دارم روضه بخونم،امام زمان (عج) من رو ببخشه
انگشترت رو داداش،بذار پیشم بمونه
اگه ببری فردا،تو دست ساربونه
پیغمبر اکرم(ص) هر وقت حسین رو میدید،از نوک پا تا موهای سر ابی عبدالله رو غرق بوسه میکرد،سئوال میکردند یا رسول الله(ص) این چه کاری است شما با این آقازاده میکنید؟مینشست گریه میکرد،میفرمود:دارم محل شمشیرها و نیزها و تیرها و دشنه ها و سنگا رو میبوسم. یازهرا بی بی جان چی شد سفارش فرمودید فقط زیر گلو رو ببوس،دلیلش رو گمان کنم به خود زینب هم نگفته فاطمه،فقط بی بی فاطمه سلام الله علیها فرمود:زینب جان خواست بره،وداع آخربود،علامتش اینه،پیراهن کهنه رو ازت میخواد،پیران رو که خواست یادت باشه زیر گلوش رو ببوسی،دلیل این بوسه برا زینب روز عاشورا معلوم شد،از بالای تل زینبیه نگاه میکرد،دید ملعون وارد گودال شد،هر کاری کرد….حسین……
داداش تو رو قسم میدم، به چادر زهرا
زینبت رو تنها نذار،تو این بیابونا
نامحرم های نامرد،نقشه دارن برامون
داری میری پس لااقل این کارو بکن
خودت بیا و وا کن،خلخال و از پاهامون
خودت این کارو بکن،…حسین…
نامحرم های نامرد،نقشه دارن برامون
خودت بیا و وا کن،خلخال و از پاهامون
اسیر شدن برا من،کشته شدن برا تو
اینا کبود میکنند،صورت بچه ها رو
یادته مادرم چقدر،دلش واست میسوخت
هر وقت نگات میکرد میزد زیر گریه
یادته مادرم چقدر،دلش واست میسوخت
اما
کاشکی به جای پیروهن،کفن برات میدوخت
دستای ذوالجناح و محکم گرفت سکینه
برای آخرین بار،میخواد رو پات بشینه
هرچی زد به ذوالجناح دید حرکت نمیکنه،ذوالجناح چرا من رو ازاین زن و بچه دور نمیکنی؟با سر اشاره کرد آقا،چه جوری برم، یه نگاه کن ببین، کی دست و پام رو بسته،نگاه کرد دید نازدانه، رو خاک ها نشسته، دید حالا که صداش نمیرسه،تو این این ضجه ها و ناله ها،هر کی یه چیزی میگه،حنجره سوخته از شدت عطش،راهی براش نمود،رفت دستای ذوالجناح رو بغل گرفت،همین که ابی عبدالله یه نگاه کرد،با اشاره گفت:بابا بیا پایین میخوام دورت بگردم، عزیز دلم بذار برم،گفت نمیشه، از اسب پیاده شد، رو خاک ها نشست حسین، آغوشش رو باز کرد،یعنی نازنین بابا،بیا تو بغلم بابا، بیا ببوسمت بابا، بیا بابات رو بو کن بابا، همین که حسین رفت دختر رو بغل بگیره،یه وقت دید سکینه دستاش رو گذاشت رو سینه ی بابا،بابا رو هُل داد عقب،گفت:بابا میخوای بری برو، قید بوسه رو زدم، دیگه نمیخوام بغلم کنی،دیگه نمیخوام رو پاهات بنشونی من رو،دیگه دلم نمیخواد ببوسی من رو،چه شد عزیز دلم؟ تو من رو از اسب پیاده کردی،گفتی بیا بغلم کن، حالا میگی نمیخوام،آروم بی جوهر،یه طوری که فقط خودش و بابا بشنوند،صدا زد بابا دلم لَک زده یه بار دیگه بغلم کنی،بابا جگرم پاره پاره است میدونم بری دیگه بر نمیگردی،بابا خیلی دلم میخواست یه بار دیگه دست رو سرم بکشی، خیلی دلم میخواست یه بار دیگه ببوسمت،خُب چیه؟پس چرا؟گفت: الان دیدم دختر مسلم بن عقیل از شکاف پرده ی خیمه داره نگاه میکنه، دلش هوا باباش رو میکنه، او دختر یتیمه،بابا برو یه جای دیگه تلافی میکنم، تلافی موند برا کجا؟ نیمه های دل شب اومد تو گودال،نیزه ها رو کنار زد، صورتش رو گذاشت رو سینه ی بابا، روای میگه دیدم دست ابی عبدالله، اومد دور گردنش….حسین………
*********
#امام_حسین @emame3vom
🖌 آیا میدانستید که:
نخستین کسی که اقدام به ثبت واقعه کربلا کرد، اصبغ بن نباته مجاشعی است. او کتابی نوشت به نام «مقتل الحسین(ع)». وی از یاران خاص و فداکار امیرمؤمنان علی (ع) به حساب میآمد و از شجاعان عرب بود.
@emame3vom
-------------------------
#دانستنی
کنیه اصبغ بن نباته ابوالقاسم است. او از بنی حنظله، از تیره مُجاشع بن دارم بود.[۱] وی کوفی و در خلافت امام علی(ع)، یکی از نامدارترین و استوارترین یاران آن امام بود.[۲] از برخی روایات، میزان محبوبیت و منزلت اَصبَغ نزد علی(ع) به خوبی آشکار است.[۳]
به روایت نصر بن مزاحم، اصبغ پیرمردی زاهد و عابد بود و از جنگاوران عراق و از سرداران علی(ع) بهشمار میآمد.[۴] اصبغ را یکی از اعضای «شرطة الخمیس» درجنگ صفین دانستهاند.[۵] از خود او درباره معنای عنوان «شرطة الخمیس» روایت شده است که ما با علی(ع) شرط و پیمان بستیم تا پای جان در راه او فداکاری کنیم.[۶] وی یکی از راویان رویدادهای جنگ صفیناست.[۷] از او روایاتی نیز در شرح حوادث جنگ جمل در دست است.[۸]
اصبغ پس از امام علی(ع) مدتی زنده بود.[۹] او واقعه شهادت آن حضرت(ع) را گزارش کرده است.[۱۰] شیخ طوسی او را در طبقه اصحاب امام حسن(ع) نیز برشمرده است.[۱۱]
تاریخ دقیق درگذشت او مشخص نیست و درباره اینکه او تا چه زمانی زنده بوده است، اقوال مختلفی وجود دارد و حتی گفته شده که وی پس از سده اول قمری درگذشته است.[۱۲] این اقوال گوناگون، از روایات مختلف وی -منقول در منابع روایی- سرچشمه گرفته است؛ برای مثال از او روایتی از امام حسن(ع)[۱۳] و امام حسین(ع) نقل شده است[۱۴] و یا شیخ طوسی[۱۵] آورده است که اصبغ اثری در «مقتل» امام حسین(ع) داشته است. در استناد این موارد، باید بسیار احتیاط کرد؛ زیرا مثلاً طریق روایی اثر یادشده را به سبب کثرت افراد مجهول، ضعیف شمردهاند.[۱۶]
مایه شهرت اصبغ، شخصیت روایی اوست. رجالشناسانشیعی او را از ثقات برجسته شمردهاند.[۱۷]
غالب روایاتی که وی نقل کرده، به امام علی(ع) میرسد. بیشتر این روایات در کتابها و منابع شیعی منعکس شدهاند.[۱۸] بیشتر موضوعات روایات او تاریخی، فقهی و اخلاقی است. مشهورترین روایاتی که اصبغ از امام علی(ع) نقل کرده است، یکی عهدنامه معروف مالک اشتر است و دیگری وصیت امام به فرزندش محمد حنفیه.[۱۹]
اصبغ از ابوایوب خالد بن زید انصاری، عمار بن یاسر وعمر بن خطاب نیز روایت کرده است.[۲۰] و گروهی چونابوالجارود، خالد نوفلی، محمد بن داوود غنوی، اجلح بن عبدالله کندی و ابوحمزه ثمالی از او روایت کردهاند.[۲۱
منبع مقاله: دایره المعارف بزرگ اسلامی
گوگل، ویکی شیعه
•┈••✾◆🍃◆✾••┈•
#معجزات_امیرالمومنین_ع
#ترحم #علی.ع👌
اصبغ بن نباته روايت كرده كه: ما همراه اميرالمومنين (ع) مى رفتيم.
مردى از قريش با ما بود که می گفت: يا اميرالمومنين! مردها را كشتى، و بچه ها را يتيم كردى، و چنين و چنان كردى.
اميرالمومنين (ع) متوجه او شد و فرمود: گمشو اى سگ. و ديديم سگ سياهى شد، و بنا كرد به آن حضرت پناه بردن و تضرع كردن.
حضرت او را ديد و به حالش ترحم كرد و لبانش را حركت داد. ديديم باز مردى شد مانند سابق، و گفت: اى اميرالمومنين! شما بر امثال اين كار قدرت داريد و معاويه با شما معارضه مى كند؟!
@emame3vom
اميرالمومنين (ع) فرمود: ماييم بندگان بزرگوارى كه در گفتار بر خدا سبقت نمى گيرند و به فرمانش عمل مى كنند.
📚اثبات الهداة، ج 4، ص 546 و 547.
•┈••✾◆🍃◆✾••┈•