🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴
🌺 غزل مناجات با امام حسین (ع) 🌺
آقا چه میشود به غلامت کرم کنی
با گوشه ی نگاه دلش را حرم کنی
از بس که با گنه دلتان را شکسته ام
لایق نیم نگه به دل مضطرم کنی
یک گوشه ی نگاه تو دل را جلا دهد
دل میدهم تو را که شما گوهرم کنی
آقا مدال نوکریت را ز من نگیر
من سینه میزنم که تو عاشقترم کنی
ازکاروان عشق تو جامانده ام حسین
آیا شود مرا تو مقیم حرم کنی؟
یک جرعه ای بده تو ز صهبای کربلا
تا مست آن شراب می کوثرم کنی
🎋🕊🎋🕊🎋🕊🎋🕊🎋🕊🎋🕊🎋🕊
🆔 @emame3vom
#دیر_راهب
#محمدجواد_غفورزاده
گذشته چند صباحی ز روز عاشورا
همان حماسه، که جاوید خواندهاند او را
همان حماسهٔ زیبا، همان قیامت عشق
به خون نشستنِ سرو بلندقامت عشق
به همره اُسرا، میروند شهر به شهر
سپاه جور و جنایت، سپاه ظلمت و قهر
ندیده چشم کسی، در تمام طول مسیر
به جز مجاهدت، از آن فرشتگان اسیر
«چهل ستاره» که بر نیزه میدرخشیدند
به مهر و ماه در این راه، نور بخشیدند
طناب ظلم کجا، اهلبیت نور کجا؟
سر بریده کجا، زینب صبور کجا؟
هوا گرفته و دلتنگ بود، در همه جا
نصیب آینهها سنگ بود، در همه جا
نسیم، بدرقه میکرد آن عزیزان را
صبا، مشاهده میکرد برگریزان را
نسیم، با دل سوزان به هر طرف که وزید
صدای همهمه پیچید، در سپاه یزید
سپاه، مستِ غرور است و مستِ پیروزی
و خنده بر لبش، از شورِ عافیتسوزی...
چو برق و باد، به هر منزلی سفر کردند
چو رعد، خندهٔ شادی از این ظفر کردند
ز حد گذشته پس از کربلا جسارتشان
که هست زینب آزاده در اسارتشان
گذار قافله یک شب کنار دِیْر افتاد
شبی که عاقبت آن اتفاقِ خیر افتاد
حَرامیان، همه شُربِ مُدام میکردند
به نام فتح و ظفر، می به جام میکردند
اگرچه شب،شبِ سنگین و تلخ و تاری بود
سَرِ مقدّسِ خورشید، در کناری بود
سری که جلوهٔ «والشّمس» بود در رویش
سری که معنی «واللّیل» بود گیسویش
سری، که با نَفَس قدسیان مصاحب بود
کنار سایهٔ دیوارِ «دِیْر راهب» بود
سری، که از همهٔ کائنات، دل میبرد
شعاع نوری از آن سر،به چشم راهب خورد
سکوت بود و سیاهی و نیمهٔ شب بود
صدای روشنِ تسبیح و ذکر یا رب بود
صدای بال زدن، از فرشته میآمد
به خطّ نور ز بالا نوشته میآمد
شگفتمنظرهای دید، دیده چون وا کرد
برون ز دِیْر شد و زیر لب، خدایا کرد
میان راه نگهبان بر او چو راه گرفت
از او نشانیِ فرماندهٔ سپاه گرفت
رسید و گفت مرا در دل آرزویی هست
اگر تو را، ز محبّت نشان و بویی هست
دلم به عشقِ جمالی جمیل، پابند است
دلم به جلوهٔ خورشید، آرزومند است
یک امشبی، «سَرِ خورشید» را به من بدهید
به من، اجازهٔ از خود رها شدن بدهید
دلم هواییِ دیدارِ این سَرِ پاک است
سری، که شاهد او، آسمان و افلاک است
بگو که این سر دور از بدن ز پیکر کیست؟
سرِ بریدهٔ یحیی که نیست، پس سَرِ کیست؟
جواب داد که این سر، سریست شهرآشوب
به خون نشستهتر از آفتاب وقت غروب
سر کسیست، که شوریده بر امیر، ای مرد!
خیالِ دولتْ پرورده در ضمیر، ای مرد!
تو بر زیارتِ این سر، اگر نظر داری
بیار، آنچه پساندازِ سیم و زر داری
جواب داد که این زر، در آستین من است
بده امانت ما را، که عشق، دین من است
به چشمِ همچو تویی،گرچه سیم و زر عشقاست
هزار سکهٔ زر، نذرِ یک نظر عشق است
بگو:که صاحب این سر،چه نام داشته است؟
چقدر نزد شما، احترام داشته است؟
جواب داد که این سر، که آفتاب جَلیست
گلاب گلشن «زهرا» و یادگار «علی»ست
سَرِ بریدهٔ فرزند حیدر است، این سر
سَرِ حسین، عزیز پیمبر است، این سر...
گرفت و گفت خدا بشکند، دهان تو را
خدای زیر و زبر میکند جهان تو را
به دِیْر رفت و به همراه خود، گلاب آورد
ز اشک دیدهٔ خود، یک دو چشمه آب آورد
غبار راه از آیینه پاک کرد و نشست
کشیده آه ز دل، سینه چاک کرد و نشست
سری، که نور خدا داشت، در حریر گرفت
فضای دِیْر از او، عطر دلپذیر گرفت...
دوباره صحبت موسی و طور، گل میکرد
درخت طیّبهٔ عشق و نور، گل میکرد
خطاب کرد به آن سر: که ای جلال خدا!
اسیر مهر تو شد، دل جدا و دیده جدا
جلال و قدر تو را، حضرت مسیح نداشت
کلیم، چون تو بیانی چنین فصیح نداشت
چو گل جدا ز چمن با کدام دشنه شدی؟
برای دیدن جانان، چقدر تشنه شدی؟
هزار حیف، که در کربلا نبودم من
رکابدار سپاهِ شما، نبودم من
ز پیشگاه جلال تو، عذرخواهم من
تو خود پناه جهانی و بیپناهم من
به احترام تو، «اسلام» را پذیرفتم
رها ز ننگ شدم، نام را پذیرفتم
دلم در این دلِشب،روشناست همچون ماه
به نورِ «اَشهَدُ اَن لا اِلهَ اِلاَ الله»
فدایِ خونجگریهای جَدِّ اطهر تو
فدای مکتب پاک و شهیدپرور تو
«شهادتینِ» مرا، بهترین گواه تویی
که چلچراغ هدایت، دلیل راه تویی...
من حقیر کجا و صحابی تو کجا؟
شکسته بال و پرم، همرکابی تو کجا؟
نه حُسن سابقه دارم نه مثل ایشانم
فقط، ز دربدریهای تو، پریشانم
به استغاثه سرِ راهت آمدم، رحمی
«فقیر و خسته به درگاهت آمدم، رحمی»
بگیر دست مرا، ای بزرگوار عزیز
«که جز ولای توأم نیست هیچ دستآویز»
نگاه مِهر تو شد، مُهرِ کارنامهٔ من
گلاب ریخت غمت در بهارنامهٔ من
من از تمامی عمر امشبم تبرّک شد
ز فیض بوسه به رویت، لبم تبرّک شد
«شفق» اگرچه رثای تو از دل و جان گفت
حکایت از سر و سامان عشق «عُمّان» گفت
«اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَالفَرَج»
📚 این حسین کیست
@emame3vom
#دیر_راهب
#جیحون_یزدی
در ره شام، یکی روز به هنگام غروب
ره به دیری شدشان، آل علی ز اهل ذنوب
راهبی بود در آن دیر، مبرّا ز عیوب
بلکه از پاک دلی، آگه از اسرار غیوب
دید یک سوی، سپاهی همه خونخوار و لئیم
گوی بربوده به تلبیس، ز شیطان رجیم
وز دگر سو، اسرایی همه چون دُر یتیم
بسته و خسته و پژمرده و مجروح و سقیم
ناگه افتاد نگاهش، به سنان و سر چند
نه سر چند، که از حُسن، مه انور چند
تا که آمد سری از جرگ سرانش به نظر
که فروتر ز خدا بود و، فراتر ز بشر
ظاهر از ناصیهاش حشمت شاهی نگریست
مختفی در رخش، آثار الهی نگریست
نور بر عرش روان، از لب خون بستۀ او
حق درخشنده ز پیشانی بشکستۀ او
روی بر سوی عمر کرد، که ای پشت سیاه
این سر کیست، که رخشد ز بر نیزه چو ماه؟
مانده مشتی زرم، از مال پدر طاب ثراه
زر ببر، سر بده، انکار مکن، عذر مخواه
راهب آن سر بگرفت و به فلک سود افسر
دِیر را از رخ او کرد، پُر از شمس و قمر
هاتفی ناگهش از غیب، ثناخوان گردید
کای دل افسرده همه مشکلت، آسان گردید
وجه یزدان چو ز احسان، به تو مهمان گردید
دیر تو کعبه شد و کفر تو ایمان گردید
گفت یارب، به حق عیسی و جاه و فر او
هم به تهمت زده مریم، که بُوَد مادر او
که سخن گوید از این سر، لب جان پرور او
تا بدانم که چه آورده فلک، بر سر او
لب گشود آن سر و فرمود به آهنگ عجیب
که چه خواهی ز من کُشتۀ مظلوم و غریب
گفت دانم که غریبی تو و مظلوم و قتیل
لیک ماه فلک کیستی ای میر جلیل؟!
گفت از نسل محمّد گل بستان خلیل
پدرم حیدر و عم جعفر و عباس و عقیل
مادرم فاطمه کو زهرۀ زهرا باشد
خود حسینم که سرم، بر نی اعدا باشد
چونکه راهب، ز وی این گفتۀ جانسوز شنید
زد به سر رفت ز دست اشک فشان جامه درید
به رخ چون مه او چهره ز حسرت مالید
گفت: ای کز تو شبم را سحر بخت دمید!
برندارم به عبث، روی ز رویت به خدا
تا نگویی که شفاعت، کنمت روز جزا
سر بدو گفت، که ای مهر و وفا رافع تو!
دین جدّم بگزین، تا که شوم شافع تو
گفت راهب، که به قربان تو و صانع تو
رستم از بدعت تثلیث و، شدم تابع تو
ز آنچه کردم همۀ عمر، پشیمان گشتم
باش آگاه که از صدق، مسلمان گشتم
صبحگاهان، که عُمر، سر بگرفت از کف وی
گفت با ناله که ای فرقۀ دلداده به غی
دیگر این تافته سر را مفرازید به نی
که بسی منزلتش هست، بر داور حیّ
نشنیدند و، پس از وی، ز بر نی کردند
توسن شادی «جیحون» ز مِحن پی کردند
«اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَالفَرَج»
📚 دیوان جیحون یزدی
@emame3vom
babolharam Narimani.mp3
7.74M
⇦🕊سینه زنی زمینه _ ویژۀ ایام پیاده روی اربعین _ سید رضا نریمانی↯
@emame3vom
آقا میدونم، اربعین امسال جا میمونم
غصهم میگیره، یه کاری کن دردت
#اربعین
#متن اجراشده
#سید_رضا_نریمانی
آقا میدونم، اربعین امسال جا میمونم
غصهم میگیره، یه کاری کن دردت بهجونم
عمریه دارم، روضه برای تو میخونم
رخصت بده که، تا آخرش نوکر بمونم
دلم بدون کربلا خونه
چشای من ببین چه گریونه
حالا دیگه زمون هجرونه
میدونی که دوست دارم آقا
میخوام بیام بازم حرم آقا
با پدر و با مادرم آقا
«جانمیاحسین،حسینحسینجانم یاحسین»
پاشو برادر، ببین بازم زینب رسیده
میشناسی منو، ببین که قد من خمیده
دور از تو حسین، میدونی دلم چی کشیده
چل روز داداش، روی تو رو خواهر ندیده
چه شبایی بدون تو سر شد
خبر داری خرابه محشر شد
وقتی رقیه دیگه پر پر شد
هرجا بدون تو مارو بردن
بچههای تو سیلی میخوردن
یه چند تاشون میون راه مردن
«جانمیاحسین،حسینحسینجانم یاحسین
.
babolharam Narimani.mp3
7.74M
⇦🕊سینه زنی زمینه _ ویژۀ ایام پیاده روی اربعین _ سید رضا نریمانی↯
@emame3vom
آقا میدونم، اربعین امسال جا میمونم
غصهم میگیره، یه کاری کن دردت
🌸🍃🌸🍃
ترسِ قیمتی و باارزش
آگاه باشید که اهلبیت هم از روز قیامت میترسیدند !؟
إنَّا نَخَافُ مِن رَّبِّنَا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً (انسان/۱۰)
همانا ما از پروردگارمان، به خاطر روزى عبوس و سخت، مى ترسیم.
جالبه، اهل بیت میگن ما از قیامت میترسیم !!!
ولی ما، هیچ ترسی از قیامت نداریم !!!
هی گناه میکنیم و میگیم امام حسین شفاعت میکنه
در حالیکه خداوند در قرآن، اتمام حجت کرد:
کسانی به سعادت میرسند که از خدا بترسند
وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَان ِ(الرحمن/۴۶)
و هر که از مقام (قهر و کبریایی) خدایش بترسد، او را دو باغ بهشت خواهد بود.
اگر از خدا و روز قیامت بترسیم، دیگه گناه نمیکنیم و باتقوا میشیم
ثمره ی تقوا هم اینه که:
در روز قیامت که همه گناهکارا میترسند ما دیگه نمیترسیم و با امنیت و آرامش وارد بهشت میشیم
لا يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ وَتَتَلَقَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ هَٰذَا يَوْمُكُمُ الَّذِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ(انبیاء/۱۰۳)
و هیچ گاه فزع اکبر و هنگامه بزرگ قیامت آنها را محزون نخواهد ساخت و فرشتگان با آنان ملاقات کنند و گویند این است آن روز که در دنیا به شما وعده میدادند.
@emame3vom
.
#حضرت_زینب سلام الله علیها
#امام_حسین علیه السلام
#کاروان_اسرا
#مرضیه_عاطفی
〰️〰️〰️〰️〰️〰️
حرامی دید آشوب تو را چشم ترَت را نه
تحمل میکنم؛ اما وداعِ آخرت را نه
لباست کهنه پیراهن، تحمل میکنم باشد
ولی ای عشق، غارت کردن انگشترت را نه
غریبی تو را شاید دهَم دست فراموشی
هجوم و ازدحام شمرها دور و برت را نه
فراموشم شود گاهی لبان تشنه ات اما
به روی خاک های داغِ صحرا پیکرت را نه
اسارت شاید از یادم رود! یک عمر باورکن -
- به دختر بچه ها طرز نگاه دخترت را، نه
نبودی و به شهر شام بی انصاف ها بردند
زنان خویش را در پرده، اما خواهرت را نه
بیادم هست گفتی: "زینبم آسوده خاطر باش
سرم را میدهم اما نخی از معجرت را نه!"
.
#دیر_راهب
#محمدسعید_میرزایی
بر روی نیزه ماه درخشان برای چه؟
افتاده کنج صومعه قرآن برای چه؟
راهب به خیل میزدگان گفت «گِرد نی
امشب شده ستاره فراوان برای چه؟»...
بر غربتت گریست کواکب که ماهِ دین
امشب شده به صومعه مهمان برای چه؟...
پرسیده زآن لبان ترکخورده از عطش
نام تو چیست؟ کشتۀ عطشان برای چه؟
گفتی که زادۀ نبیام، گفت «پس تو را
کشتند مردمان مسلمان برای چه؟»
آه ای لبت عزیزترین غنچۀ خدا
از تو دریغ آمده باران برای چه؟...
صورت خضاب کردهای از خونِ خود، چرا؟
موی تو خاکی است و پریشان برای چه؟...
این شمعها برای چه هی شعله میکشند؟
قندیلهای صومعه، لرزان برای چه؟
تمثال مریم از چه به محراب، خون گریست؟
چشم مسیح شد به تو گریان برای چه؟...
ای در غمت صحایف پیشین گریسته
ظلمی چنین بر اشرف انسان برای چه؟
«اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَالفَرَج»
📚 غزل هزاره دیگر
@emame3vom
#دیر_راهب
#نظمی_تبریزی
در فکر گلی بودم و گلزار خریدم
گل خواست دلم، خرمن و خروار خریدم
در گلشن فردوس برین هم نفروشند
این طرفه گلی را که من از خار خریدم
دیدم که به کف مایه و مقدار ندارم
بهر دو جهان مایه و مقدار خریدم
دیگر نکشم ناز طبیبان جهان را
زیرا که دوای دل بیمار خریدم
تا جلوه فروشد به جهان، گوشۀ دیرم
با ذرّه، مِهین مطلع انوار خریدم
در جلوهگری، غیرتِ خورشیدِ سپهر است
ماهی که من از کوچه و بازار خریدم
حیف است که با درهم و دینار بسنجم
هر چند که با درهم و دینار خریدم
خاک دو جهان بر سر صرّافِ فلک باد!
سر بود که با قیمت دستار خریدم
سودایی از اینگونه که دیده است به عالم؟
کم دارم و این دولت بسیار خریدم
خلق دو جهان گر بخورد غبطه، عجب نیست
چیزی که خدا بود خریدار، خریدم
شاید که چو من، راهبی اسلام برآرد
چون رأس حسین از کف کفّار خریدم
در ماتمش از دیده، چرا خون نفشانم؟
آخر سر یار است ز اغیار خریدم
دیگر نکنم واهمۀ حشر که این سر
شمعی است که از بهر شب تار خریدم
از سرّ حقیقت، مگر آگه شوم امشب
زر دادم و گنجینۀ اسرار خریدم
ای دیده! تو را گر سر و سودای تماشاست
آیینۀ صد عزّت و ایثار خریدم
دوزخ دگری راست که دربست بهشتی
امشب من از این لشگر خونخوار خریدم
«نظمی»! ز هنر هر چه به بازار جهان بود
سنجیدم و این طبع گُهربار خریدم
«اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَالفَرَج»
📚 دیوان نظمی تبریزی
@emame3vom
#دیر_راهب
#صفا_تویسرکانی
دید راهب به ره شام، پریشانی چند
دستِ بسته ز قفا، سر به گریبانی چند
خون به دل، جمله ز جور فلک کجرفتار
موکنان، مویهکنان، موی پریشانی چند
دید عیسی نفسی بسته به زنجیر جفا
همرهش، غمزده و خسته و نالانی چند
از پس قافله، اطفال پریشانی دید
پابرهنه به سر خار مغیلانی چند
شامگه بود ولی صبح امیدش بدمید
شد عیان تا به سنان، مهر درخشانی چند
سر شاه شهدا را به سنان دید که بود
جاری از لعل لبش، آیۀ قرآنی چند
داد زر، زرطلبان را و سر شاه گرفت
سوی دیر آمد و با ناله و افغانی چند
شست با مُشکوگلاب،آن رخ و لعل چو عقیق
ریخت از دیده به دامان، دُر غلتانی چند
همچو آن عاشق دلداده که بیند معشوق
گفت: کای گِرد رُخت،صفزده حیرانی چند!
کیستی؟ وز چه جدا گشته ز پیکر، سر تو؟
که شدی دستخوش فرقۀ نادانی چند
پاسخش داد: منم سبط رسول مدنی
گشتهام کشته ز بیداد هوسرانی چند
ناگهان هودجی آمد ز سما، سوی زمین
فاطمه آمد و با حوری و غلمانی چند
لعل نوشین بگشود و به سر کشتۀ عشق
ریخت از دُرج گهر، لعل بدخشانی چند
گفت کای سرو چمانِ چمن باغ رسول!
داشتی همره خود، سرو خرامانی چند
آخر از غارت گلچین، چه رسیدت؟ ای گل!
گریَم از هجر تو یا غنچهی خندانی چند؟
کسوت فقر به عشق تو به بر کرد «صفا»
دست حاجت نبَرد بر در عریانی چند
«اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَالفَرَج»
📚 دیوان اشک شمع
@emame3vom
#دیر_راهب
#یوسف_رحیمی
دید از دور مسیحا نفسی میآید
دید با قافله فریاد رسی میآید
صحنهای دید در آن قافله اما جانکاه
بر سر نیزه سری دید،سری همچون ماه
این سر کیست که اینقدر تماشا دارد؟
صوت داوودی و انفاس مسیحا دارد؟
از سر هر مژهاش معجزه برمیخیزد
با طنینش همه آفاق به هم میریزد
با نسیم از غم دل گفت به صدشیون و آه
به ادب نافهگشایی کن از آن زلف سیاه
گرچه این شیوۀ رندان بلاکش باشد
حیف از این زلف که بر نیزه مشوّش باشد
با دلی سوخته آمد به طواف سر ماه
پاره پاره دلش از داغ لب پرپر ماه
گفت ای جان جهان نذر غمت! جانم باش
امشبی را ز سر لطف تو مهمانم باش
ماه را همره خود با دلِ بیتاب آورد
نذر لبهای ترک خورده کمی آب آورد
خون ازآن چهرهکهمیشُست،دلش خون میشد
حال او منقلب و دیده دگرگون میشد
اشک درچشم پر ازشیون راهب میخواند
روضه میخواند از آن اوج مصائب میخواند
روضه میخواند: همه عمردراین چرخ کبود
بین زرتشتی و آشوری و ترسا و یهود
نشنیدم که سرِ نیزه سری را ببرند
یا که در سلسله بیبال و پری را ببرند
آه از سوز و گدازی که در آن محفل بود
عشق میگفت بهشرح،آنچه بر او مشکل بود
گفت:عالم شده حیرانِ پریشانی تو!
کیستی تو؟ به فدای سر نورانی تو!
ناگهان ماه، چه جانکاه دمی لب وا کرد
محشری در دل آن سوختهدل، برپا کرد
گفت: من کشتۀ لبتشنۀ عاشورایم
زینت دوش پیمبر، پسر زهرایم
دیدراهب به دلش شعلهوشور افتادهست
شعلۀ آتشی از نخلۀ طور افتادهست
تشنۀ عشق شد از غصّه نجاتش دادند
ناگهان در دل شب آب حیاتش دادند
صورتش را به روی صورت خونین حسین
و مُشَرَّف شد از آن لحظه به آیین حسین
«اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَالفَرَج»
#دیر_راهب
#یوسف_رحیمی
دید از دور مسیحا نفسی میآید
دید با قافله فریاد رسی میآید
صحنهای دید در آن قافله اما جانکاه
بر سر نیزه سری دید،سری همچون ماه
این سر کیست که اینقدر تماشا دارد؟
صوت داوودی و انفاس مسیحا دارد؟
از سر هر مژهاش معجزه برمیخیزد
با طنینش همه آفاق به هم میریزد
با نسیم از غم دل گفت به صدشیون و آه
به ادب نافهگشایی کن از آن زلف سیاه
گرچه این شیوۀ رندان بلاکش باشد
حیف از این زلف که بر نیزه مشوّش باشد
با دلی سوخته آمد به طواف سر ماه
پاره پاره دلش از داغ لب پرپر ماه
گفت ای جان جهان نذر غمت! جانم باش
امشبی را ز سر لطف تو مهمانم باش
ماه را همره خود با دلِ بیتاب آورد
نذر لبهای ترک خورده کمی آب آورد
خون ازآن چهرهکهمیشُست،دلش خون میشد
حال او منقلب و دیده دگرگون میشد
اشک درچشم پر ازشیون راهب میخواند
روضه میخواند از آن اوج مصائب میخواند
روضه میخواند: همه عمردراین چرخ کبود
بین زرتشتی و آشوری و ترسا و یهود
نشنیدم که سرِ نیزه سری را ببرند
یا که در سلسله بیبال و پری را ببرند
آه از سوز و گدازی که در آن محفل بود
عشق میگفت بهشرح،آنچه بر او مشکل بود
گفت:عالم شده حیرانِ پریشانی تو!
کیستی تو؟ به فدای سر نورانی تو!
ناگهان ماه، چه جانکاه دمی لب وا کرد
محشری در دل آن سوختهدل، برپا کرد
گفت: من کشتۀ لبتشنۀ عاشورایم
زینت دوش پیمبر، پسر زهرایم
@emame3vom
دیدراهب به دلش شعلهوشور افتادهست
شعلۀ آتشی از نخلۀ طور افتادهست
تشنۀ عشق شد از غصّه نجاتش دادند
ناگهان در دل شب آب حیاتش دادند
صورتش را به روی صورت خونین حسین
و مُشَرَّف شد از آن لحظه به آیین حسین
«اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَالفَرَج»
@emame3vom