eitaa logo
عاشقانِ امام رضا علیه السلام
2هزار دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2.9هزار ویدیو
7 فایل
زائری بارانی ام، آقـا بـه دادم مـی رسی؟ کپی از مطالب با ذکر صلوات و دعا برای خادمین حلال نوش جونتون 🪴 به دعوت امام رضا علیه السلام به این کانال اومدید پس لفت ندید🪴 ارتباط با مدیر↙️↙️ @kamali220 ادمین تبادل ↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿 🪴 🌴 شيخ محمّد شريفي را بسياري از اهل علم مشهد، به تقوا و فضل و درس خواني مي شناختند. سال ها بودکه در مدرسه ي علميّه عباسقلي خان حجره داشت و تمام توان و وقت خود را صرف عبادت و کسب علم مي کرد. وقتي که مبتلا به کسالت شد وظيفه ي خود دانستم که از او پرستاري کنم. دکتر به رويِ سرش مي آوردم و داروهايش را به حلقش مي ريختم. رختخواب و حجره اش را تميز مي کردم و غذا برايش مهيّا مي نمودم. طلبه هاي ديگر هم هوايش را داشتند. با اين وجود، روز به روز حالش بدتر و وخيم تر مي شد. چشمانش حسابي به گودي نشسته بود و نمازش را خوابيده مي خواند. رنگِ چهره اش شده بود عينهو زرد چوبه و قامتش همچون نِي! جز پوست و استخوان، چيزي برايش نمانده بود و اگر چيزي ازش مي پرسيدي به زحمت مي توانست پاسخ دهد. آن روز که پيغام داد؟ «من رفتني ام، بَر و بچّه ها را جمع کنيد»، بد جوري همه نگران شدند. از هر طرف صحن مدرسه چند طلبه را مي ديدي که عبا بر دوش درحرکتند. مسيرِ همه به سمت حجره ي شيخ محمّد بود. حجره پر شده بود از طلبه ها و حتّي چند طلبه با نگراني و اضطراب، پشت در ايستاده بودند. پايِ چشمِ همه خيس بود امّا کسي بلند، بلند گريه نمي کرد. @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
🌿 🪴 🌴 من از همه به او نزديکتر بودم و دستش را در دست داشتم. گاه نبضش تند مي زد وگاه کُند! اِنگار نگران و ناراحت بود. همان طور که رو به قبله دراز کشيده بود با چشماني گِرد شده، به اطراف نگاه مي کرد و هِي مي گفت: «يا علي بن موسي إلرّضا عليه السّلام، سال هاست که از وطن و فاميل، دل کنده و به درِ خانه ات آمده ام و عتبه ات را بوسيده ام. امّا حالا اين شيطانِ خبيث دارد مرا اذيّت مي کند، تو را به حقّ مادرت زهرا عليها السّلام کُمَکَم کن». با شنيدن اين جملات، ديگر، طلبه ها نتوانستند صداي گريه هايشان را درگلو حبس کنند. وقتي صداي گريه و ناله ي طلبه ها به اوج خود رسيد که شيخ محمّد در حالي که سعي مي کرد سرش را از روي بالش بلندکند با چهره اي برافروخته و لبي خندان فرياد زد: «آقا تشريف آوردند. خبيث رفت، آقا تشريف آوردند، شيطانِ خبيث رفت. آقا تشريف...». هنوز داشت حرف مي زد که ناگاه گردنش سست شد و صورتش به سمت حرم مطهّر امام رضا عليه السّلام برگشت و غوغايي در داخل حجره بپاشد... پایان @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊