پناهندگی سگ به حرم امام رضا( ع): در تیرماه سال ۱۳۸۶ سگی گله ای وغیر ولگرد که صاحبش اورا به دلیل پیر بودن وکارایی نشدن می خواسته زنده به گور کند فراری شده وبه حرم پناهنده میشود،درابتدا سگ ازسمت طبرسی خواسته وارد حرم بشود که خادم حرم با جمله برو از ورود او ممانعت میکند،ولی سگ بیچاره با ورود به پارکینگ حرم سوار بر ماشینهای حرم سنگ میشود( آن زمان موزه درحال تعمییر بوده) و خود را به حرم میرساند جالب بدانید به هیچ وجه از روی فرشها رد نشده ودرگوشه نزدیک به ضریح خودرا بر روی زمین انداخته و گریه میکرده است به طوریکه خادم حرم می گوید صدای ناله و گریه اش از چند متری شنیده میشد،سپس این سگ را برای نگهداری به مزرعه امام رضا( ع) منتقل کردند،........امیدوارم امام رضا ضامن ما هم بشود الهی امین.....السلام علیک یا ضامن آهو....
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#امامشناسی 🪴
#معجزه 🪴
#آقاجانسلام🪴
#عاشقانِامامرضا🪴
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
نقـل است که فخر عـلما، شـیخ بهایی شد شامل لطف و کـرم خـاص خدایی
گـفـتند بـیا فـاطـمه داده است رضایت معـمار حرم باش، عـلی کرده جدایت
جا داشت بـنازد به هـمه عـالم امکـان روزیِ کمی نیست حرم سازی سلطان
آن شیرکه خورده است نهاده اثرش را او خـرج حـرم کـرد تـمـام هـنرش را
اخـلاص نـشان داد، خـدا داد تـوانـش فـردوسِ برین کرد بنا با دل و جانش
نـزدیک به اتـمام حـرم بود که نـاگـاه دیـدند هـمه روی لب شـیخ نشـست آه
با پوزش از آقای جهان گفت به یاران باید که کنم چـند شـبی ترک خـراسان
مـن مـیروم امـا بـخـریـد آبـرویـم را اجر همه با مادرمان حـضرت زهـرا
تا ایـنـکـه دوبـاره بـرسـم خـدمـت آقـا جز سردرِ این کعبه بسازید همه جا را
در غـیـبت او گـشـت مهـیـا چه بنایی چه گـنـبد و گـلـدسـتۀ انـگـشت نـمایی
به به چه ضریح و حرم و صحن و سرایی از شوقِ طوافش دل کعبه است هوایی
ناگـاه چـنـین تـوصـیه گـردید ز خُـدّام وقتش شده معماری سر در شده اتمام
گـفـتـند که ما اذن به این کـار نـداریم تا آمـدن شـیـخ هـمه لـحـظـه شـمـاریم
هـنگـام سـفـر شـیخ به ما گفته مکرر کار خـود من هـست مـهـیـایی سر در
گـفـتـند که از جای دگـر آمده دستـور فرمان امام است و پُر از حکمت و منظور
پس ساخته شد سر درِ آن روضۀ رضوان کم داشت فقط روح الامین عرش خراسان
پس شـیخ بهـایی ز سـفـر آمد و ناگـاه با دیدن سـردر ز دل خویش کـشید آه
شد غوطه ور حسرت و غم حال و هوایش تا داشت تـوان کـرد گـله از رفـقـایش
گـفـتند مکـدر نشو این امر امـام است سر پیچی رعیت ز شهنشاه حرام است
یک خادم خوش روزی این روضۀ اعلا دیـدار نـصیـبـش شده در عـالـم رویـا
کرده است چنین امر، به او قبله عالم بر شیخ پس از اینکه رساندی تو سلامم
گو مرد خدا، پیرِ هنر، دست مـریزاد معـمـار کـرمـخـانه ما، خـانـهات آبـاد
در خـانـۀ امـیـد تو در فـکـر طلـسمی ما کـار نـداریـم که آمـد به چه اسـمی
بـسـپـار حـرم را بـه طـلـسـمِ کـرم مـا بـگـذار بــیـایـنـد هــمـه در حــرم مـا
ای شیـخ بِـدان ما پدر هر بد و خوبیم ما طـایـفـه ذاتـاً هـمه ستـار العـیـوبـیم
ما چـشـم بـه راهـیـم گـنـهـکـار بـیایـد با هـر چـه که آورده، خـریـدار بـیاید
بـاید به حـرم پـاک شـود زائـر مـا تـا گـیـرد صـلـۀ تـذکــرۀ کـرب وبـلا را
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#امامشناسی 🪴
#معجزه 🪴
#آقاجانسلام🪴
#عاشقانِامامرضا🪴
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
شب فرا می رسد و صفوه الله به خواب میرود. دیری نمیپاید که آن دیدار روحانی تازه می شود.
در نیمههای شب در خواب میبیند که بهار است و او با همان حالت بیماری، در زیر درخت بادام، در باغ پدری نشسته است.
میبیند که تختی معلق در هوا بدون تکیه به جایی ایستاده، سپس تخت آهسته به زمین می آید و حضرت زهرا سلام الله علیها بر روی آن نشسته بودند و فرمودند که الان می آیند و شفاعت می دهند.
همه آمدند چهارده معصوم و تعدادی از اولیا و بزرگان. سلمان صفوه الله را به آغوش گرفت و به پهلو نشاند و به او گفتند: میتوانی شفایت را از آقا علی علیه السلام بگیری. حضرت علی رو کردند به امام رضا و فرمودند: از امام رضا شفا بگیری بهتر است، و مردم منطقه خراسان می دانند من فرزندی اینجا دارم که ارباب شماست.
امام رضا علیه السلام فرمودند: ای پدر، اگر شما محبت کنید بهتر است. چون شما بزرگتر هستی. در همین حال پیامبر هندوانه به حضرت زهرا دادند و فرمودند: سهمیه صفوه الله را بدهید و شما تبرک کنید. سپس چاقو به هندوانه خورد و صدایی به گوش رسید. بعد از خوردن چند قطره از آب هندوانه، حضرت علی “مظهرالعجایب”، دست صفوه الله را گرفته و فرمودند: بلند شو و دستی هم به صورت کشیدند و چشمانش باز شد و سپس فرمودند: اینجا را بخوانید! صفوه الله میگوید: من سواد ندارم.
حضرت علی میفرمایند: من طوری می نویسم که تو بتوانی بخوانی.
دوباره حضرت خم شد و روی خاک نرم و مرطوب کنار جوی باغ، با انگشت مبارک نوشتند و فرمودند اینها را بخوان.
و همینطور مینوشتند و می رفتند تا آخر جوی کنار باغ، و او می بیند و می تواند بخواند و در ادامه حضرت علی بلند شدند و وارد باغ مجاور، باغ حاج سید کاظم شدند. صفوه الله می رود تا به امام برسد که در حال دویدن در خواب سرش به شدت به ستون چوبی وسط اتاق می خورد و از خواب بیدار می شود و می بیند که بر روی پاهایش در وسط اتاق ایستاده و می تواند راه برود و از پنجره کوچک اتاق در همان نیمه شب، ستاره ها را می بیند و می فهمد رویایش صادقه بوده و او را شفا دادند.
فریاد و شادی برمیآورد و برادر و مادر را صدا میزند: مادر، مادر من خوب شدم. مادر و اعضای خانواده همه از سر و صدای صفوه الله بیدار می شوند و سراسیمه به سوی او میدوند.
آری صفوه الله روی پاهایش ایستاده، او نظر کرده شده و شفا یافته و رو شفا دادند.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#امامشناسی 🪴
#معجزه 🪴
#آقاجانسلام🪴
#عاشقانِامامرضا🪴
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
با کرامت امام رضا خانه دار شدیم
بعضی از افراد فکر می کنند کرامات و معجزات امام رضا فقط شفای بیمار است، در صورتی که این چنین نیست.
معجزه حتی میتواند گره گشایی مشکل مادی یا معنوی باشد.
در اینجا داستان جوانی را در مورد عنایت حضرت رضا علیه السلام، از زبان خودش تعریف میکنیم که خواندن آن خالی از لطف نیست.
جوانی از مشهد بیان میکند: تازه عقد کرده بودیم، وضعیت مالی خوبی هم نداشتیم و شرایط مناسبی برایمان مهیا نبود.
فکر اینکه چطور باید عروسی و جشن بگیریم اذیتم میکرد. گاهی موقع ها از آرزوهایم برای همسرم می گفتم که میخواهم یک خانه ششصد و خوردهای متری داشته باشم و یک استخر هم داخلش باشد. با تمام امکانات و از این تصور با هم میخندیم.
یک روز با همسرم سوار اتوبوس شده بودیم. اتوبوس از خیابان امام رضا وارد شد و از زیرگذر حرم امام رضا رد شد. در حین اینکه از زیرگذر رد میشد، کنار همسرم نشسته بودم به امام رضا عرض کردم: یا علی ابن موسی الرضا، یک صلوات برایت می فرستم. شما یک خانه ۵۰۰، ۶۰۰ متری با تمام امکانات به من بده!
و یک صلوات فرستادم. همسرم خندید و به من گفت: عجب رویی داری، یک صلوات فرستادی، یک خانه با امکانات میخواهی؟ پول هم که نداری لااقل دلمان به این خوش باشد. من به همسرم گفتم من نمیدانم، به امام رضا سپردم. خودش میداند و کرمش.
همینطور گذشت تا ماه بعد فرا رسید.
یکی از نزدیکانم، که فرد ثروتمندی بود، با من تماس گرفت و گفت: من و خانوادهام میخواهیم مدتی سفر آلمان برویم. تو هم جوانی و جایی را نداری و تازه عقد کردی. خانه ما در اختیار تو است. مقداری پول هم می دهم که مراقب خانه ام باشی. ما هم خوشحال قبول کردیم و به آن خانه رفتیم و به همسرم گفتم: ببین خدا را، میبینی حداقل آرزوی این خانه به دلم نماند. میتوانیم یک ماه در این خانه زندگی کنیم.
یک ماه در خانه مراقب بودیم. دو ماه گذشت. خبری از صاحبخانه نشد.
هر چقدر هم زنگ زدیم پاسخ نمی داد. سه ماه دیگر گذشت، کلافه شده بودیم که چرا برنمیگردند.
بعد از ۴ ماه پیگیری کردیم و وکیل صاحب خانه را پیدا کردیم. با وکیل صحبت کردم و ایشان گفتند که پیگیری میکنند. پس از مدتی تماس گرفتند و گفتند: صاحبخانه گفته است دو ماه دیگر صبر کنید. بعد از دو ماه خود صاحب خانه با ما تماس گرفتند.
با هم صحبت کردیم و گفتند: من برای اقامت به آلمان رفتم و نذر کرده بودم که اگر کار خودم و خانوادم درست شد، این خانه و تمام امکاناتش را به یک آدم مومن و تازه ازدواج کرده بدهم و تو را انتخاب کرده بودم. اینکه مدتی جواب نمیدادم، میخواستم اطمینان پیدا کنم که کارم درست میشود یا خیر.
الان هم تماس گرفتم که بگویم کارم درست شده، فردا وکیلم می آید و خانه و تمام لوازم را به نام شما میزند.
در این لحظه یاد صلوات زیرگذر امام رضا افتادم و گریه کردم. گریه کردم به این خاطر بود که چقدر بی ادبانه با امام رضا صحبت کردم، و یک صلوات را گدایانه از امام رضا طلب کردم و امام رضا چطور دست من را گرفت و زندگیم را سر و سامان داد.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#امامشناسی 🪴
#معجزه 🪴
#آقاجانسلام🪴
#عاشقانِامامرضا🪴
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
داستان مـرگ یک کودک و زنـده شدن دوبـاره پس از چند ساعت توسط امـام رضـا (ع)
روزی پیرمردی به همراه دختری که رویش را با چادر پوشانده بود و وی را روی زمین میکشید وارد صحن روضه منوره حضرت رضا شد. جلوی او را گرفتم و پرسیدم با این وضع کجا میخواهی بروی. جواب داد این دخترم است و برای گرفتن شفا به محضر حضرت میبرم. با درخواست من صورتش را باز کرد و شگفت زده دیدم که وی مُرده است و بی روح میباشد. برای اطمینان بیشتر به چند نفر از خادمان خانم گفتم که او را معاینه کنند و بعد از معاینه یقین حاصل شد که علایم حیاتی ندارد و از دنیا رفته است. با عصبانیت به پیرمرد گفتم که ای مرد تو حرم را با غسال خانه اشتباه گرفته ای. امام رضا مُرده زنده نمیکند بلکه مریض شفا میدهد و آن هم اگر مصلحت باشد. با التماس و تضرع فراوان پیرمرد به من گفت که اجازه بدهید او را به حرم ببرم، آخر این که برای شما ضرری ندارد و اگر هم شفا نیافت، برمیگردم و دفنش میکنیم. دلم به رحم آمد و با خود گفتم حداقل برای زیارت وداع اجازه دهم که او را داخل حرم ببرد. بعد از ساعتی دیدم ولولهای در حرم به پا شد و با چشمان خودم دیدم که آن دختر مرده زنده شد.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#امامشناسی 🪴
#معجزه 🪴
#آقاجانسلام🪴
#عاشقانِامامرضا🪴
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
یه مدت بود که خیلی دلم هوای حرم رو کرده بود در این حد که صبح سرکار در اوقات استراحت در حال چک کردن بلیتهای هواپیما و هتل های مشهد بودم وشبها تصاویر حرم رو بصورت زنده نگاه می کردم .اما چون پول کافی نداشتم و از طرفی مادرم هم بعلت مشغله خونه حاضر نمیشد باهام همسفر بشه بی خیال سفر می شدم، اما یه روز بود که دیگه دلتنگیم غلیان کرد (19 دی1402) گوشیم رو که باز کردم یکی از آژانسهای مسافرتی تبلیغ سفر مشهد رو گذاشته بود هزینه اش رو هم زده بود از دم قسطی. تلفن رو برداشتم و سریع بلیتها و هتل رو رزرو کردم فرداش هم با برادرم رفتم آژانس و بقیه کارها رو کردم .برادرم هم بهم پول قرض داد مادرم که غافلگیر شده بود و از طرفی از خوشحالی در پوست خودش نمی گنجید چون بعد از 30 سال به زیارت آقا می رفت.و فهمیده بود بلیتها رزرو شده چاره ای جز اینکه همراهم بیاد نداشت خلاصه پنج شنبه شب به سمت مشهد پرواز کردیم(21/10/1402) .همه چیزعالی بود تا اینکه من یه کم کمر درد گرفتم و خواستم از داروخانه که تقریبا مسیر روبروی هتلمون بود دارو مسکن بگیرم. مامانم برای اینکه مسیرش دورتر نشه رو گفتم که همونجا بمونه تا من برم اونور خیابون و برگردم. توی داروخانه که منتظر گرفتن دارو شدم دیدم مامان اومد داخل و گفت که یه اسکناس ده هزار تومنی نیاز دارم ، موقع حساب کردن به صندوقدار بگو یه ده هزارتومنی اضافه حساب کنه و اسکناسش رو بهت بده . وقتی کارمون تموم شد اون اسکناس رو بهش دادم وگفتم برای چه کاری می خوای دیدم رفت سمت یه پیرمرد فقیر که پایین تر از داروخانه نشسته و پول رو بهش داد وقتی برگشت گفت وقتی دیدم تو این سرما اینجا نشسته دلم براش سوخته خواستم کمکی هرچند کم بهش بکنم. این قضیه گذشت تا اینکه شب توی هتل درحال خوردن شام دیدم مامان ناگهان سرفه خیلی شدید داره غذا پریده بود توی گلوش که هرکاری میکردم سرفه اش بند نمیاد حدود شاید یکی دو دقیقه طول کشید گفت احساس کردم قفسه سینه ناگهانی درد گرفته ودردش همزمان درهر دو دستش احساس شده، خواستم اورژانس خبر کنم گفت خوبم و شروع کرد به آب و غذا خوردن. به حمله قلبی شک کرده بودم هرچی اصرار کردم بریم بیمارستان نیومد گفت حالم خوبه اما توی دلم نگرانش بودم. اون شب گذشت فردا صبحش که بیدار شدم دیدم توی چشماش اشک جمع شده گفت دیشب نزدیک بوده منو از دست بدی گفتمش چطور و شروع کرد به تعریف کردن خوابش: خواب دیدم که توی تاریکی شب دارم میرم حرم، اما یکی همراهمه که نمی بینمش فقط حضورش رو حس می کردم وقتی وارد صحن شدم یک صدای بلندی از حرم باهام حرف زد وگفت که بخاطر صدقه ای که دادی خدا عمر دوباره بهت بخشیده و بعدش بهم نشون دادن که یه مردی در حال عبور از کوچه ای بوده ویه نفر در کمینش که اون رو بکشه(میگفت اون یه نفر قرار بوده جونش رو بگیره) بعد نشونش دادن که اگر این شخص صدقه نداده بود به چه صورتی فوت میشد ولی چون صدقه داده عمردوباره بهش بخشیده شده و اینکه اونی که قرار بوده جونش رو بگیره(گویا فرشته عزراییل بوده) همیشه بدنبال آدم هاست تا وقت مقرر که جونشون رو بگیره و همیشه آدم ها در حال فرار از مرگ هستن . خدایا عظمتت رو شکر ، برای یه صدقه ناچیز یه عمر دوباره می بخشی. مطمئنم آقا جانم رضاجانم برامون دعا کرده .بارها با خودم فکر میکنم اگه آقا طلبمون نکرده بود و مادرم اون صدقه رو نداده بود( که مطمئنم کمک های غیبی باعث شده مامان اون فقیر رو ببینه) شاید الان نداشتمش.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#امامشناسی 🪴
#معجزه 🪴
#آقاجانسلام🪴
#عاشقانِامامرضا🪴
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
اطاعت ملائکه از امام رضا (ع)
دعوات راوندی میگوید:
امام جواد (ع) فرمود یکی از اصحاب پدرم مریض شد. حضرت رضا به عیادت او رفت و از او پرسید: «چطوری؟» گفت: «بعد از آمدن شما مرگ را به چشم خود دیدم.» (میخواست با این جمله دردی را که از شدت بیماری میکشید، نشان دهد.) امام فرمود: «مرگ را چگونه دیدی؟» گفت: «سخت و دردناک.» حضرت فرمود: مرگ را ندیدی، آنچه دیدی فقط کاری بود که مرگ در ابتدا با تو میکند و بدین وسیله گوشهای از احوال خود را به تو نشان میدهد. مردم دو دستهاند: کسانی که با مرگ راحت میشوند و کسانی که با مرگشان دیگران از دستشان راحت میشوند. ایمانت به خدا و ولایت را تجدید کن تا از کسانی باشی که با مرگ راحت میشوند.
آن مرد هم همین کار را کرد. آنگاه گفت: «ای پسر رسول خدا! اینان فرشتگان پروردگارند که با درودها و هدایا بر شما سلام میکنند. آنها روبروی شما ایستادهاند. اجازه بدهید بنشینند.» امام رضا (ع) فرمود: «بنشینیدای فرشتگان پروردگار من!» سپس به مریض فرمود: «از آنها بپرس آیا دستور داشتند که در حضور من بایستند؟» مریض گفت: «از آنها پرسیدم، گفتند اگر همۀ فرشتگانی که خدا آفریده در محضر شما باشند، برای شما خواهند ایستاد و تا اجازه ندهید نخواهند نشست. خدای بزرگ به آنان چنین دستور فرموده است.» آنگاه مرد چشمانش را بست و گفت: «سلام بر توای پسر رسولخدا، این شمایید که در کنار محمد (ص) و امامان پس از او در برابرم ایستادهاید.» این را گفت و جان داد.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#امامشناسی 🪴
#معجزه 🪴
#آقاجانسلام🪴
#عاشقانِامامرضا🪴
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
تمام اتفاقات در یک لحظه رخ داد
علی ماشی از خادمان حرم قدس رضوی (ع) درباره معجزاتی که در حرم مطهر امام (ع) دیده میگوید:
در آذرماه سال ۱۳۸۳ مفتخر به پوشیدن لباس دربانی حضرت شدم و از ایشان خواستم عنایتی کند و یکی از معجزات خودش را به من نشان دهد. مدتی بود که خدمت برایم عادی شده بود و میخواستم برای اطمینان قلبم ایشان عنایتی کنند. ساعت ۱۰صبح بود. ساعت شیفت من رو به پایان بود. باران میآمد و عطر خاصی در حرم پیچیده بود. شنیده بودم اگر معجزهای شود مردم به دنبال شخص شفا یافته میروند تا قطعهای از لباس او را برای تبرک ببرند، اما من تا آن روز اتفاقی به این شکل ندیده بودم. تمام اتفاقات در یک لحظه رخ داد. در وسط صحن یکی از همکارانم داد میزد برادر علی کمک نمیکنی؟
نگاه کردم و دیدم کودکی در بغلش است و به آرامی از پنجره فولاد جدا شد تا کسی او را نبیند و حرکت کرد تا به آن سمت صحن رود. وسط صحن مردم فهمیدند و همگی هجوم آوردند تا قطعهای از لباس این کودک را برای تبرک با خود ببرند. سمت دوستم رفتم و کودک را از او گرفتم و به جایی بردم. سپس از مادرش پرسیدم موضوع چیست و او بعد از ۱۰ دقیقه گریه کردن گفت: قلب بچه ام از کودکی بزرگ شده و شش ماهش است دکترها جوابش کرده اند و آورده ایم این جا یا حضرت رضا (ع) خوبش کند، یا جسدش را همین جا دفن کنیم. از مادرش پرسیدم پرونده پزشکی همراهت داری؟ پرونده اش را نگاه کردیم و دیدیم مشکلش اساسی بوده،....
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا علیه السلام
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#امامشناسی 🪴
#معجزه 🪴
#آقاجانسلام🪴
#عاشقانِامامرضا🪴
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
از پلههای اتاق پایین آمدم.
در ایوان طلا یکی از خادمان حرم دختر سه ساله کوچکی در بغلش بود و تمام زائران دنبال او میدویدند. کمکش کردم و کودک را در اتاق آگاهی بردیم تا آسیبی به او نرسد. با لحنی خاص از پدرش پرسیدم: چه شده؟! و او پاسخ داد: در حال بازی کردن بود و سماور آب جوش بر رویش ریخت. گوشت یک پارچهای بر روی صورتش در آمده بود و معالجه نمیشد. برای شفا یافتم به حرم امام رضا (ع) آوردیم و پس از شفا یافتن هیچ علامت و نشانهای از آن لکه بزرگ در صورت دخترم نیست. پدرش باور نمیکرد. دیده بودم نابینا و فلج شفا پیدا میکند، اما این گونه معجزه خیلی عجیب بود. صورت دختر میدرخشید.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#امامشناسی 🪴
#معجزه 🪴
#آقاجانسلام🪴
#عاشقانِامامرضا🪴
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
سلام من سال ۸۴عقدکردم۸۶عروسی کردم همدان بودیم۸۷ رفتم تهران نت ورک از اونجاسال۸۸ رفتم شمال شهرتنکابن از استان مازندران و پدرم یه پیکان مدل۸۲داشت داد زیرپام باشه سال۸۹ خدا یه پسر بنام محمدحسبن بهم دادو۹۲ خونه خریدم ۹۴ماشین پرشیا خریدم خانمم رفت گواهزنامه گرفت ماشین انداختم زیرپاش دماغ عمل کرد ولی همیشه ناراضی بودو قر میزد و میگفت خواهرت اینوخرید فلانی اونو خرید درحالی اونا خونه نداشتن ما خونه و ماشین خریدیم خلاصه سال۸۶ کارکم بود (درضمن من نماکار و سیمانکار راحت تر بگم بنا هستم)رفتم با پسرعمه ام کشاورزی خانم من با یکی از خانمهای همسایه که مطلقه بود دوست میشه و من ضرر کردم برگشتم قرزدنها هزاران برابرشد تا حدی که کشید به بی احترامی و فش… مجبورا ۸۶جدا شدیم بماند که خانم ما نقشه کشیده بود جدا بشه چون من خونه رو زده بودم بنامش ماشین هم زدم بنامش گفتم فردا نگن فلانی دختر مردم رو شهر غریب ول کردو پسرم رو برداشتم برگشتم همدان گفتم یا امام رضا خانمم رو میسپارم به خودت و خدایا به تو هم میسپارم بابت این نامردی که درحقم کرد موند... بیکار بودم ناراحت بی حوصله افسرده یشب گفتم یا امام رضا من بیچاره شدم و اون خانم داره کیف میکنه خوابیدم چند روز بعد یکی از همسایه ها سابق شمال زنگ زد شماره پدرزن و مادرزنم رو خواست گفت خانم سابقت بایکی صیغه کرده اونم هرشب اینو کتک میزنه میندازه تو راه پله ما هم اسایش نداریم از سروصدا هم دلمون بحالش میسوزه منم گفتم نمیتونم بدم چون هزارتا فکر میکنن …این باعث شد بفهمم به خوب کسی واگذارکردم موند یشب دلم گرفته بود چون پسرم پیش پدرمادرم بود خودم میرفتم شمال کار میکردم ناراحت و گریه کنان گفتم یا امام مشکلم رو حل کن خودم هیچی پسرم از دوری من عذاب میکشه خلاصه خوابیدم شب خواب دیدم دارم داخل خیابان میرم همه کار دارن من بیکارم تو خواب گریه کردم گفتم اقاجان همه مشغول کار و زندگی هستن من بیکار و تنهام یکی نخود ریخته بود داخل سینی صدام زد گفت بیا نخود بدم بهت من گفتم من از امام رضا کار و زندگی میخوام تو نخود میدی یدفعه نمیدونم اون طرف نخودها رو کنار زد یا خودشون خودبخود کنار رفتن و داخل سینی نوشته شده بود یا امام رضا و پایینترش نوشته شد توکل به خدا و با خانواده رفتیم زیارت امام رضا و به همون خدا و به همون امام رضا قسم برگشتم از زیارت دیگه شمال نرفتم موندم پیش پسرم وپسرداییم مهندس هست رزن کار ابزار سیمانی نما ۵طبقه گفت ۳۰۰میلیون شد خونه اجاره کردم با دخترعمه ام ازدواج کردم وسایل و جشن کوچیکی گرفتم چون دختر بود گفتیم ارزو بدل نمونه بعد خدا یه پسردیگه بهم داد بنام هامین که ۶ماهشه و حسین الان ۱۳ سالشه عاشق هم زندگی میکنیم مستاجرم ولی دلمون خوشه یا علی مدد سرتون رو درد اوردم
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#امامشناسی 🪴
#معجزه 🪴
#آقاجانسلام🪴
#عاشقانِامامرضا🪴
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
شیعه شدن خانم مسیحی با عنایت امام رضا (ع)
خانمی مسیحی، نزد حضرت آیت الله میلانی، به مذهب شیعه گرویده بود. نام او «رانیک اصلانیان» بود و حضرت آیت الله میلانی او را فاطمه نامیده بودند. آن خانم علت شیعه شدن خود را، عنایت امام رضا علیه السلام بیان کرده بود: «من گرفتار درد شدیدی شدم و مدتها در یکی از بیمارستانهای تهران، بستری شدم. توان هر کاری از من سلب شده بود، بالاخره به من اعلام کردند که سه مهره کمر شما سیاه شده است و کم کم به من فهماندند که این بیماری هیچ درمانی ندارد.
معلوم است که چه حال و روزی داشتم، یکی از بانوان پرستار که از پرونده ام آگاه بود، گفت: شما به زیارت امام رضا علیه السلام بروید، خوب میشود. گفتم:من مسیحی هستم و ایشان امام شیعیان، چگونه نزد ایشان بروم وچه بگویم، بعد هم بیماری من که علاج ندارد.
او گفت: ایشان طبیب هر دردی هستند و قدرت ایشان، مافوق انسان هاست، به علاوه ایشان امام رئوف هستند و کسی را ناامید نمیکنند، حال هر که میخواهد باشد. بالاخره چاره نداشتم و از خانواده خواستم، هر طور شده مرا به مشهد ببرند. آنان کوپه قطاری برایم گرفتند و مرا روی صندلیها خواباندند و در مشهد نیز به همان صورت مرا به داخل حرم بردند و دخیل بستند.
روز دوم، درعالم رویا آقایی را دیدم که از درون ضریح به بیرون تشریف آوردند و به مهرههای کمرم اشاره کردند. من که نمیتوانستم تکان بخورم، بلافاصله از جا بلند شدم و نشستم، سپس ایستادم و بعد از آن به راه افتادم.
همه متحیر مانده بودند و به ناگاه فریادهای خانواده، اطرافیان و سایر زائران در فضای حرم طنین انداز شد و سیل جمعیت برای تبرک لباس ها، به سمت من هجوم آوردند...
به هر تقدیر به تهران برگشتم و به همان بیمارستان رفتم. آنان مجدداً تمام آزمایشات وعکس برداریها را انجام دادند و این بار به صراحت اعلام کردند که شما علاجی از نظر پزشکی نداشتید، الان هم هیچ مشکلی ندارید. من که اکنون عظمت و ولایت این خاندان را درک کرده ام، زندگی خود را مدیون عنایت ایشان میدانم و سعی خواهم کرد از این پس شیعه ایشان باشم.»
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#امامشناسی 🪴
#معجزه 🪴
#آقاجانسلام🪴
#عاشقانِامامرضا🪴
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
شب فرا می رسد و صفوه الله به خواب میرود. دیری نمیپاید که آن دیدار روحانی تازه می شود.
در نیمههای شب در خواب میبیند که بهار است و او با همان حالت بیماری، در زیر درخت بادام، در باغ پدری نشسته است.
میبیند که تختی معلق در هوا بدون تکیه به جایی ایستاده، سپس تخت آهسته به زمین می آید و حضرت زهرا سلام الله علیها بر روی آن نشسته بودند و فرمودند که الان می آیند و شفاعت می دهند.
همه آمدند چهارده معصوم و تعدادی از اولیا و بزرگان. سلمان صفوه الله را به آغوش گرفت و به پهلو نشاند و به او گفتند: میتوانی شفایت را از آقا علی علیه السلام بگیری. حضرت علی رو کردند به امام رضا و فرمودند: از امام رضا شفا بگیری بهتر است، و مردم منطقه خراسان می دانند من فرزندی اینجا دارم که ارباب شماست.
امام رضا علیه السلام فرمودند: ای پدر، اگر شما محبت کنید بهتر است. چون شما بزرگتر هستی. در همین حال پیامبر هندوانه به حضرت زهرا دادند و فرمودند: سهمیه صفوه الله را بدهید و شما تبرک کنید. سپس چاقو به هندوانه خورد و صدایی به گوش رسید. بعد از خوردن چند قطره از آب هندوانه، حضرت علی “مظهرالعجایب”، دست صفوه الله را گرفته و فرمودند: بلند شو و دستی هم به صورت کشیدند و چشمانش باز شد و سپس فرمودند: اینجا را بخوانید! صفوه الله میگوید: من سواد ندارم.
حضرت علی میفرمایند: من طوری می نویسم که تو بتوانی بخوانی.
دوباره حضرت خم شد و روی خاک نرم و مرطوب کنار جوی باغ، با انگشت مبارک نوشتند و فرمودند اینها را بخوان.
و همینطور مینوشتند و می رفتند تا آخر جوی کنار باغ، و او می بیند و می تواند بخواند و در ادامه حضرت علی بلند شدند و وارد باغ مجاور، باغ حاج سید کاظم شدند. صفوه الله می رود تا به امام برسد که در حال دویدن در خواب سرش به شدت به ستون چوبی وسط اتاق می خورد و از خواب بیدار می شود و می بیند که بر روی پاهایش در وسط اتاق ایستاده و می تواند راه برود و از پنجره کوچک اتاق در همان نیمه شب، ستاره ها را می بیند و می فهمد رویایش صادقه بوده و او را شفا دادند.
فریاد و شادی برمیآورد و برادر و مادر را صدا میزند: مادر، مادر من خوب شدم. مادر و اعضای خانواده همه از سر و صدای صفوه الله بیدار می شوند و سراسیمه به سوی او میدوند.
آری صفوه الله روی پاهایش ایستاده، او نظر کرده شده و شفا یافته و رو شفا دادند.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#امامشناسی 🪴
#معجزه 🪴
#آقاجانسلام🪴
#عاشقانِامامرضا🪴
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊