eitaa logo
عاشقانِ امام رضا علیه السلام
2هزار دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2.9هزار ویدیو
7 فایل
زائری بارانی ام، آقـا بـه دادم مـی رسی؟ کپی از مطالب با ذکر صلوات و دعا برای خادمین حلال نوش جونتون 🪴 به دعوت امام رضا علیه السلام به این کانال اومدید پس لفت ندید🪴 ارتباط با مدیر↙️↙️ @kamali220 ادمین تبادل ↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
شبی دم سحری حرمت آرزوست.... 🪴 ارسالی یکی از اعضای محترم کانال 🇮🇷 @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
enayat-e-vizheh be e.zaman.mp3
563.8K
عنایت ویژه امام رضا علیه السلام به امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف 🇮🇷 @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
توجه به مصیبت زهرا بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم (ذکریا ابن آدم) گوید: در خدمت امام رضا علیه السلام بودم که حضرت جواد علیه السلام را که سن شریفش از چهار سال کمتر بود به محضر او آوردند آنگاه آن حضرت دست خود را بر زمین زد و سر مبارکش را به جانب آسمان بلند کرد و مدتی طولانی فکر کرد. امام رضا علیه السلام فرمود: جان من فدای تو باد برای چه این قدر فکر می کنی؟ عرض کرد: به ظلمی که به مادرم فاطمه علیه السلام کردند فکر می کردم منتهی الامال، باب یازدهم، ص 943   🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🖤 🏴 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
سرخوش از لطف بی حدت هستم حاجی حجّ مشهدت هستم میخری هر دل پریشان بندهٔ عاصی و پشیمان را تو و معصومه خواهرت آقا عزّتی داده اید ایران را هیچ طعمی ندارد ای آقا مزهٔ زعفران و سوهان را رخصتی ده که زائرت باشیم عرفه یا که عید قربان را السلام علیک یا علی بن موسی الرضا .. 🪴 ارسالی یکی از اعضای محترم کانال 🇮🇷 @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
ضريحش را گرفتي چون در آغوش شدي از عطر و بويِ يار مدهوش به ياد آور من ِ جامانده را هم حرم رفتي نكن ما را فراموش ✋صلی الله علیک یا ابالحسن یا علی ابن موسی الرضا علیه السلام✋ 🇮🇷 @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
┄┅─✵💝✵─┅┄ بنام‌دوست﷽ گشاییم دفترصبح را به‌ فر عشق فروزان کنیم محفل را بسم الله النور روزمان را بانام زیبایت آغازمیکنیم دراین روز بما رحمت وبرکت ببخش وکمک‌مان کن تازیباترین روز را داشته باشیم @hedye110سلام صبحتون بخیر الهی به امید تو💚 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌹🦋 ﷽ اول صبح توسل به امام رضا عليه السّلام يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا عَلِىَّ بْنَ مُوسىٰ، أَيُّهَا الرِّضا، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ ؛ 🍃التماس دعا 🍃 🇮🇷 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
💖🕊 صلوات خاصه امام رضا علیه السلام: اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.💐✨ 🇮🇷 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
❤️❤️❤️ معلم لبهاي درشت خود را به دندان گزيد، جلو رفت و سيلي محکمي به صورت معروف زد. معروف عقب عقب رفت و روي شاگردان مکتب افتاد. بچه‏ها سر و صدا کردند. معلم فرياد زد: «بگو عيسي مسيح فرزند خداست!» صورت معروف زخمي بود. جاي ناخن معلم پير، خطي از خون در زير چشم او کشيده بود. بچه‏ها از ترس عقب خزيدند. معروف ايستاد و گفت: «خداوند يکتا و بي‏همتاست و فرزندي ندارد!» معلم پير جلوتر رفت و يقه‏ي او را گرفت، چند مشت به دهان و گردنش زد. معروف ناليد و گفت: «چرا مي‏زني؟ نمي‏گويم!» سپس به زحمت گردن کشيد. يقه‏اش پاره شد. معطل نکرد و از مکتب گريخت. بيرون از مکتب با عجله به سر چاه بزرگ محله رفت. سر و روي خود را شست و به ديوار کنار آن تکيه داد. بغضي سنگين به گلويش چنگ انداخته بود. نمي‏توانست درست حرف بزند. حس مي‏کرد تمام بدنش داغ شده. صورتش مي‏سوخت. دهانش درد داشت و پاي چشمش ذق ذق مي‏کرد. به فکرش رسيد که حالا وقتش است؛ بايد برود به خانه‏ي او. برخاست و با عجله رفت و در راه او را ديد. خودش بود؛ امام رضا (ع). گريه‏کنان دويد تا به حضرت رسيد. بي‏معطلي خودش را در آغوش امام انداخت و گريست. امام دستي به سرش کشيد. معروف گفت: «مي‏خواهم مسلمان شوم! از دين پدرانم خسته شده‏ام!» امام در گوش او چيزي گفت. لبهايش به زمزمه افتاد. هق هقش بند آمد. او مسلمان شد. امام به زخمهاي صورتش دست کشيد. معروف، خوشحال و خندان به خانه‏ي امام رفت و پاي سخنانش نشست. چند ساعت بعد به خانه بازگشت در زد. پدر پرسيد: «که هستي؟» پاسخ داد: «منم پدر، معروف!» نفسش از خوشحالي بند آمده بود. سينه‏اش بالا و پايين مي‏رفت. دلش مي‏خواست مثل کبوتر به پرواز درآيد. - به کدام دين هستي؟ گويا پدر از ماجراي مکتب خبردار شده بود. معروف هراسي به دل راه نداد. پدر پير او مهربان بود و بر او سخت نمي‏گرفت. فکر کرد بهتر است همه‏ي ماجرا را بگويد. پس بلند گفت: «در دين پاک و بزرگ خدا!» پدر در را باز کرد. معروف به خانه رفت. پدر به او هاج و واج نگاه کرد اما چيزي نپرسيد. معروف طاقت نياورد چيزي نگويد. پس به حرف آمد و از امام رضا (ع) و حرفهايش گفت. لحظه به لحظه چهره‏ي پدر سفيدتر مي‏شد. انگار نور تازه‏اي بالاي ابروانش رنگ مي‏گرفت. وقتي حرفهاي معروف تمام شد پدر ذوق زده و خوشحال گفت: «من هم مي‏خواهم مسلمان شوم! کجاست امام رضا (ع)؟» معروف گفت: «خانه‏اش را بلدم؛ فردا تو را به آن جا مي‏برم!» از آن پس پدر و مادر معروف نيز مسلمان شدند. معروف کرخي وقتي بزرگتر شد به خانه‏ي امام رضا (ع) رفت و خدمتکار افتخاري حضرت شد. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🖤 🏴 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
بارها این نجوا را شنیده ام که می گوید: ای حرمت ملجا درماندگان... من همان درمانده ای هستم که دامن کشان به حرمت آمده ام. قسمت می دهم آقا که مرا دور مرانی.... ای شاه شاهان پناهم بده. 🇮🇷 @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
سلام اقاجان اقا جان دورت بگردم یکاری کن برامون اقاجان دختر خوب و مناسبی سر راه برادرم قرار بده تورا ب جوادت قسم کمک مان کن اقاجان یا امام رضا خواهش میکنم ازت مولاجان کمک مان کن کمک کن برادرم خوشبخت باشه 🌸 ارسالی یکی از اعضای محترم کانال 🇮🇷 @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
🪴 🪴 🪴 🌿﷽🌿 بهتر است امتحان کنم... با احتياط و همراه با شکّ و ترديد، خيلي آهسته، با انگشت سبّابه ي دست ديگرم، تلنگري به دست چرکينم زدم. امّا دردي احساس نکردم. محکم تر زدم، فشارش دادم و حتّي بالا و پايينش کردم، امّا از درد خبري نبود. خواستم از فرط شادي داد بزنم، جيغ بکشم! امّا با دستم جلوي دهانم را گرفتم تا کسي متوجّه شفا يافتنم نشود و الّا لباسي به تنم نمي ماند و مردم تا لباس هاي زيرم را هم به قصد تبرّک، تکّه پاره مي کردند. کم کم سر و کلّه ي همراهانم پيدا شد و من اصلاً به روي خودم نياوردم که شفا يافته ام... دکتر جرّاج مسيحي، رو به من کرد و پرسيد: - براي قطع دست، آمادگي داري؟ - بله آقاي دکتر. من آماده ام. - خُب، دستت را بده ببينم در چه حال است. و من دستم را بردم جلو، بي آن که آخ و اوخي بکنم. دکتر و همراهانم که مي ديدند من ناله نمي کنم نگاهي به يکديگر کردند، ابروانشان را بالا انداختند و لبانشان را وَرچيدند و چيزي نگفتند! دکتر، خيلي با احتياط،آستين پيراهن مرا بالا زد و در همان حال به چهره ي من نگاه مي کرد. وقتي آثار درد کشيدن را در چهره ام نديد، با دقّت به دستم خيره شد و لحظه اي بعد، انگار که مطلب مهمّي را کشف کرده باشد، در چشمانم خيره شد و لبخند زنان گفت: - مي گويم چرا ناله نمي کني؟ عجب روحيه ي خوبي داري که در اين وضعيّت داري با من شوخي مي کني! اين دستت را نه، آن دست ديگرت را که پر از چرک است و سياه شده و بايد قطع شود بياور جلو. و من بي آن که کلمه اي بر زبان آورم، دست هايم را عوض کردم 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🖤 🏴 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊