هدایت شده از بهشت ثامن الائمه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۱/چرا طریق العلما؟؟
در گذشته و زمان حضور رژیم بعث که پیادهروی اربعین ممنوع شده بود، علمای نجف و مردم از این مسیر راهی کربلا میشدند که به دلیل وجود نخلها پوشیده بود و میتوانستند مخفیانه راهی کربلا شوند...
ادامه داره ....
حسین جانم 🥀
#موسسه_بهشت_ثامن
#نهضت_نوجوانان_دختر_اربعین
#معا_لتحریر_الأقصی
#الی_الحبیب
از اینجـٰا که ِهستم ، تـٰا آنجـٰا
که ِهستی ، وجب به وجب دلتنگم:)💔
#دلتنگی
#کانون_فرهنگی_امام_مهربانی_ها
@emame_mehrabaniha
هدایت شده از 🌸 کانون دختران نورالهدی 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همیشه ایرانی ها باعث میشن حس افتخار کنیم
حتی اینجا هم به فکر بچه های عراقی هستن 😍😍
دستاشون رو ببینید پر از گیره و خوراکی هایی که زائرای ایرانی دادن
بخاطر این بچه ها ،ایرانی هارو خیلی دوست دارن 🥺😍
حسین جانم 🥀
#موسسه_بهشت_ثامن
#نهضت_نوجوانان_دختر_اربعین
#معا_لتحریر_الأقصی
#الی_الحبیب
هدایت شده از 🌸 کانون دختران نورالهدی 🌸
اینجا حتی آب هم مزه دیگه ای داره 🥺
حسین جانم 🥀
#موسسه_بهشت_ثامن
#نهضت_نوجوانان_دختر_اربعین
#معا_لتحریر_الأقصی
#الی_الحبیب
هدایت شده از 🌸 کانون دختران نورالهدی 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینجا کمتر بچه ای میبینی که لباس رنگی بپوشه
عزادار بودن برای امام حسین از بچگی عادت این قوم بوده 🌱💔
حسین جانم 🥀
#موسسه_بهشت_ثامن
#نهضت_نوجوانان_دختر_اربعین
#معا_لتحریر_الأقصی
#الی_الحبیب
هدایت شده از بهشت ثامن الائمه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انگار که پرت شده باشم
تو دل تاریخ، حس میکنم،
همون جوونیم که
زانو زده روبهروی
امام صادق علیهالسلام
و دارم میگم:
از همه دنیا بریدم،
خستم،
جونم رسیده بیخ گلوم و...
میشنوم این صوت رو
که میفرمایند:
«فَرّو اِلَی الْحُسـَﷺـینْ»
؛
با تک تک سلول های بدنم
نیاز دارم به این فرار...
اولین هیات شبانه طریق هم تموم شد 🥺
و به جای تک تک دوستانمون هم سینه زدیم و هم زیر لب زمزمه کردیم
من قصد قربت میکنم موکب به موکب 😭😭
حسین جانم 🥀
#موسسه_بهشت_ثامن
#نهضت_نوجوانان_دختر_اربعین
#معا_لتحریر_الأقصی
#الی_الحبیب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به تو دل بستم حسین...
صلی الله علیک یا ابا عبدالله ❤️
#دلتنگی
#کانون_فرهنگی_امام_مهربانی_ها
@emame_mehrabaniha
هدایت شده از بهشت ثامن الائمه
بند کوله ات رو گرفتی داری راه میری 🌱
حسین جانم 🥀
#موسسه_بهشت_ثامن
#نهضت_نوجوانان_دختر_اربعین
#معا_لتحریر_الأقصی
#الی_الحبیب
هدایت شده از بهشت ثامن الائمه
طلوع میکند آن آفتاب پنهانی 🌱
#یاصاحب_الزمان
حسین جانم 🥀
#موسسه_بهشت_ثامن
#نهضت_نوجوانان_دختر_اربعین
#معا_لتحریر_الأقصی
#الی_الحبیب
هدایت شده از بهشت ثامن الائمه
دستمال کاغذی تو دست دختر بچه ها 🌱
حسین جانم 🥀
#موسسه_بهشت_ثامن
#نهضت_نوجوانان_دختر_اربعین
#معا_لتحریر_الأقصی
#الی_الحبیب
هدایت شده از بهشت ثامن الائمه
۳/چرا طریق العلما
موکبهای طریقالعلماء متفاوت از مسیر اصلی است و اینجا به معنای واقعی کلمه خانههای و اهالی روستاها پذیرای زائران هستند. هر عراقی خانه خود را موکب کرده و پذیرای زائران است. آنها با خرماهای نخلستانهای خود از زوار پذیرایی میکنند و آب، دست آنها میدهند. برخی از ایرانیان هم امسال در این مسیر موکب برپا کرده اند.
حسین جانم 🥀
#موسسه_بهشت_ثامن
#نهضت_نوجوانان_دختر_اربعین
#معا_لتحریر_الأقصی
#الی_الحبیب
هدایت شده از بهشت ثامن الائمه
4_5902306579725685380.mp3
6.76M
معا لتحریر الاقصی
لشفاء صدور الجرحا
نستصرخ بدلا منکم
لاحیاء قلوب الموتی
من قصد قربت میکنم موکب به موکب
دارم عبادت میکنم موکب به موکب
من واسه نابودی اسرائیل غاصب
مردانه بیعت میکنم موکب به موکب
آماده میشم واسه سپاه تو
جونم رو میذارم توی راه تو
تحریرالاقصی فریاد تو گلوم
اذن جهادم بند نگاه تو
از کرببلا
از روزای دور
رقص پرچمت
میگه با غرور
من کان فینا باذلا مهجته فلیرحل معنا...
هدایت شده از بهشت ثامن الائمه
بچه های مشایه معمولا آب یا دستمال کاغذی میدن، بعضیا این هم ندارن کمی عطر کف دستت میزنن
اما این دخترکوچولو چیزی جز خودکار و سوادش نداره، کف دست زوار رو مزین به نام اباعبدالله میکنه..
چیه این مسیر که هرکسی به روشی میخواد اسمشو جز خادمین این راه ثبت کنه..؟
حسین جانم 🥀
#موسسه_بهشت_ثامن
#نهضت_نوجوانان_دختر_اربعین
#معا_لتحریر_الأقصی
#الی_الحبیب
هدایت شده از بهشت ثامن الائمه
.
سال اولی که اومدیم مسئول کاروان گفت یادتون نره اگر براتون غذا آوردن به هیچ عنوان رد نکنید ،عراقی ها ناراحت میشن چون یک سال تمام کار میکنن تا بتونن تو اربعین بهترین ها رو برای زائرا فراهم کنند
اون لحظه شاید برامون خیلی درکش سخت بود ولی پیاده روی که شروع شد
و دیدیم
چطور خونه هاشون رو خالی میکردن که ما راحت باشیم و یوقت خم به ابرو مون نیاد فهمیدیم که اینا با خدا معامله کردن پس باید خیلی حواسمون باشه دلشون نشکنه..🥺🥺
کنار خیابون بودیم که به زور ما رو بردن خونه شون و این غذا رو برامون آوردن و من متوجه شدم که این تمام چیزی بود که داشتن یعنی تمام زندگیشون رو برای زائر ها گذاشتن
.
.
.
ادامه داره....
حسین جانم 🥀
#موسسه_بهشت_ثامن
#نهضت_نوجوانان_دختر_اربعین
#معا_لتحریر_الأقصی
#الی_الحبیب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و حَنینی ألَیکَ یقْتُلُنی..؛
و دلتنگی تو میکشد مرا♥️
-الیالحبیب-
و حَنینی ألَیکَ یقْتُلُنی..؛
و دلتنگی تو میکشد مرا♥️
-الیالحبیب-
7_روز تا #اربعین
#کانون_فرهنگی_امام_مهربانی_ها
@emame_mehrabaniha
بخونیم به یاد امام زمانمون؟ 🤍
اللهمعجللولیکالفرجبهحقزینب🫀(:
#امام_زمانی
#کانون_فرهنگی_امام_مهربانی_ها
@emame_mehrabaniha
چیزی در زندگی نیافتم که مثل سخن خدا آرامم کند✨
#نور
#کانون_فرهنگی_امام_مهربانی_ها
@emame_mehrabaniha
اۍحسین؛
دردمندم؛
دلشڪستہام؛
واحساسمیڪنمڪہ
جزتو
وراهِتو
دارویۍدیگر
تسڪینبخشقلبسوزانمنیست !
#دلتنگی
#کانون_فرهنگی_امام_مهربانی_ها
@emame_mehrabaniha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو تنها کسی هستی که میشه بهش تکیه کرد حسین جانم❤️
#امام_حسین_جانم
#اربعین #کانون_فرهنگی_امام_مهربانی_ها
@emame_mehrabaniha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چند روزیست که تا میشنوم حرفش را
اربعین …کرببلا … این دل من میریزد
سلام رفیق 🖐🏻🌸
کانون امام مهربانی ها فردا (چهارشنبه )برگزار می کند
مکان:سراسیاب،خیابان دانش غربی،بین سه راه بهشتی و خیابان امام حسین،کوچه ۲۳ ، حسینیه عاشقان حضرت ابوالفضل(ع)
زمان :۱۷:۳۰ الی ۱۹:۰۰
منتظرتم رفیق 🌸
همراه با ثبت نام اردو مشهد الرضا
ویژه ی هفتم هشتم نهم
#اطلاع_رسانی
#کانون_فرهنگی_امام_مهربانی_ها
@emame_mehrabaniha
Mohammad Hossein Pooyanfar - Eshgh Yani Be To Residan 320 (MusicTarin).mp3
3.52M
عشق یعنی به تو رسیدن یعنی نفس کشیدن تو خاک سرزمینت🥲❤️🩹
#پیشنهاد_دانلود
هدایت شده از بهشت ثامن الائمه
🖤 داستان کوتاه(قیمهنجفی سیدالرئیس)
کمرم درد گرفته بود. بیل بلندتر از قد و قوارهام بود. بابا که رفت، مامان مرد خانه صدایم کرده بود.
به بیل تکیه دادم تا نفسی تازه کنم. آفتاب از پشت نخلها رسیده بود به وسط آسمان. دست را بالای چشمم سایهبان کردم. لحظهای با خودم فکر کردم، نکند سراب میبینم. بیل را روی زمین پرت کردم و دویدم لب جاده. خاک زیادی بلند شده بود و کاروانی سیاهپوش از لابهلای نخلها جلو میآمد.
ضربان قلبم بالا رفت. زبانم به سقف دهانم چسبید و نفسم انگار گیر کرده بود. این کاروان وسط روز، توی طریق چکار میکرد؟! عرق از پیشانیام گرفتم و توی دلم یاحسین گفتم و جلو رفتم.
لحظهای ترسیدم، خواستم بیخیال کاروان شوم و برگردم سر زمین. ولی ماجرا شوخی بردار نبود. اگر مامورها میرسیدند. خون بود که زیر نخلهای طریقالحسین میریخت.
آب دهانم را به زور قورت دادم. با چشمم که مردها را شمردم ۵۰ نفری بودند. ایستادم تا نفسم برگردد و بعد گفتم: سلام حاجی، ماجور باشید، کجا؟!
پیرمرد جلوی کاروان، چفیه دور دهانش را باز کرد و نگاهی به قد و قواره کوچکم انداخت و خندید. با چفیه غبار راه را از لای چین و چروک صورتش پاک کرد و گفت: پسرجان نحن زائرالحسین.
قلبم مثل گنجشک اسیر بیشتر از قبل ضربان گرفت. جلوتر رفتم. پیرمرد انگار خودش رمزی بودن حرفم را فهمیده بود. خم شد و خودش را همقد من کرد. توی گوش پیرمرد زمزمه کردم: حاجی! خبر نداری سیدالرئیس دستور قتل زائران آقا حسین را داده. زائرها شب حرکت میکنند نه توی روز روشن.
پیرمرد پیشانیام را بوسید و ایستاد. برگشت و با هم کاروانیهایش مشغول صحبت شد.
خواستم برگردم سر زمین ولی انگار پاهایم توان حرکت نداشت. انگار دوقلوه سنگ بزرگ بسته بودن به پاهایم. به دلم افتاد که تا شب دعوتشان کنم خانه خودمان. چندباری دیده بودم که بابا، زائران آقاحسین را مهمان کرده بود. کاش بابا بود. نمیدانم چهطور از دهنم پرید که گفتم: حاجی! بفرمائید خانه ما !
تا این را گفتم دلم خالی شد. چند وقتی بود برای خورد و خوراک خودمان هم پول نداشتیم. مامان اگر میفهمید توی این شرایط خودسر مهمان دعوت کردم، حسابی شاکی میشد. خواستم حرفم را پس بگیرم ولی تعارفم را پیرمرد قبول کرده بود.
لباس عربیام را بالا کشیدم و گفتم: پشت سرم بیاید و خودم جلوتر دویدم تا خبر را به مامان بدهم.
در خانه را هُل دادم و داخل رفتم. بوی قیمه نجفی خانه را پر کرده بود. مامان توی مطبخ نشسته بود و به قابلمهی کوچک روی اجاق نگاه میکرد.
نفس نفس زدم و گفتم: مامان! مامان! مهمان! زائر آقا ...حسین. مهمان!
مامان از روی زمین بلند شد و سراسیمه دست روی شال سیاهش گذاشت و گفت: مهمان آقا! این وقت روز!
لحظهای فقط صدای پِت پِت اجاق آشپزخانه شنیده شد و بعد مامان، منگولهی شال را به گوشهی چشمش کشید و اشکش را پاک کرد و گفت: گفتی مهمان، آقا خودش میدونه و غذای مهمانش.
دستم را گرفت و به حیاط خانه آمدیم. پیرمرد سر به زیر دم در خانه ایستاده بود. مادر جلو رفت و پرچم یاحسین توی دست پیرمرد را به صورتش مالید و با شور خاصی از مهمانان دعوت کرد: هلبیکم! ماجورات! هلبیکم زئرالحسین!
مامان برگشت آشپرخانه و به قابلمهی کوچک قیمهنجفی و قابلمهی دونفره برنج نگاه کرد. آتش اجاق توی چشمهای مامان میلرزید.
مامان نگاهم کرد و گفت: دِ یاالله پسر، شگون نداره! مهمان آقا معطل مانده!
سفره را پهن کردم. دیس دیس مامان قیمه و برنج دستم میداد و میچیدم وسط سفره. مهمانان گرسنه، قاشق قاشق غذا میخوردند و من به چشمهای خندان مامان نگاه میکردم که توی مطبخ بالا سر قابلمه نشسته بود و ذکر میگفت.
سی روز بعد هم قابلمهی قیمهنجفی دو نفره مامان زائران یواشکی طریق را دور از چشم سیدالرئیس سیر کرد.
مامان دست لای موهایم کشید و گفت: حالا بگو سیدالرئیس حسین یا صدام! دِ یاالله پسر سفره را پهن کن زائر آقا نباید معطل باشه.
خندیدم و دیسهای قیمه نجفی را گذاشتم جلوی مهمانهای آقا.
✍براساس داستان واقعی به نقل از موکبداران طریقالعلما
حسین جانم 🥀
#موسسه_بهشت_ثامن
#نهضت_نوجوانان_دختر_اربعین
#معا_لتحریر_الأقصی
#الی_الحبیب
🆔 @beheshtesamen