eitaa logo
امام رئوف (ع)
305 دنبال‌کننده
15.9هزار عکس
7.4هزار ویدیو
116 فایل
اطلاع رسانی ومعرفی برنامه های کانون تخصصی قرآن وعترت خدمت رضوی ۱.قرآن وتفسیر۲.حدیث۳.صحیفه سجادیه۴.نهج البلاغه۵.تدبردر قرآن۶.چهارشنبه امام رضایی ارتباط با ادمین ها @Esf456..........................‌.‌‌‌..‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌................. @payeshnezarat_esf
مشاهده در ایتا
دانلود
✍🏻 بازنویسی تاریخ زندگی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به صورت داستانی از زبان ایشان 📃 قسمت صد و سی‌ و چهارم ❇️ قدردانی و تشکر از یاران 🔸بشارت 🔻[ مُنذِر‌بن‌حمیصه همدانی در جمع سپاهیان برخاست و عرض کرد: یا امیرالمومنین، قبیله "عکّ" و "اشعر" از معاویه ثروت و هدایا خواستند و امتیازات فراوان از بهره‌های دنیوی طلب کردند و به‌راستی که دین خود را به دنیا فروختند و در مقابل هدایت، راه گمراهی برگزیدند. ولی ما آخرت را بر دنیا و عراق را بر شام ترجیح دادیم و تو را در مقابل معاویه برگزیدیم. به خدا سوگند، مطمئن هستیم که آخرت ما بسیار نیکوتر از دنیای آنان است و عراق ما بهتر از شام آنان و امام ما هدایت‌یافته‌تر از امام آنان است؛ پس در این نبرد ایستادگی کن و ما را به کام مرگ بفرست که ما همگی در رکاب تو آماده‌ی جان‌فشانی هستیم. او را نزد خویش را فراخواندم و بین دو چشمش را بوسیدم و گفتم: ] 🔻بر شما بشارت باد! امیدوارم که شما از جمله کسانی باشید که فردای قیامت در بهشت برین از همسایگان نزدیک رسول خدا صلی الله علیه و آله باشید. 🔸شما سپر و نیزه من هستید 🔻[ نماز صبح را در میان قبیله ربیعه خواندم و خطاب به آنان گفتم: ] چه افتخار بزرگی برای توست ای ربیعه! شما سپر و نیزه من هستید! 🔻[ و هنگامی که پرچم‌های قبیله ربیعه را دیدم و به من گفتند که آنها پرچم‌های ربیعه است، گفتم: ] در حقیقت آنها پرچم‌های خداست. خداوند اهل آن پرچم‌ها را محافظت فرماید و مقاومتشان را بیشتر و گام‌هایشان را ثابت کند. 🔸شما به یاری خدا شتافتید 🔻[ در جمع قبیله "همدان"حاضر شدم و خطاب به آنان گفتم: ] ای جماعت همدان، به راستی که شما یپر و نیزه‌ی من هستید. ای همدانیان، شما جز خدا را یاری نکردید و غیر از خدا را پاسخ نگفتید! 🔻[ سعید‌بن‌قیس در پاسخ من عرض کرد: ما به دعوت خدا و نیز به دعوت تو پاسخ گفتیم و رسول خدا صلی الله علیه و آله را یاری کردیم و در رکاب تو با آن‌کس که همانند تو نیست جنگیدیم؛ پس ما را به هر میدان که دوست داری، گسیل دار. در این جمع بود که گفتم: ] اگر من دربان دروازه بهشت باشم، بی‌گمان به قبیله همدان گویم: با سلام و سلامتی وارد شوید. 🔸اندوهم تسکین یافت [ در یکی از روزهای جنگ، جناح راست لشکر بر اثر حمله دشمن عقب‌نشینی کرد. مالک اشتر را به سراغ آنها فرستادم و گفتم به آنها بگو: ] 🔻آیا از کام مرد فرار می‌کنید. که هیچ‌گاه توان عاجزکردن آن را ندارید و به دنبال زندگانی کوتاهی هستید که هیچ‌گاه برای شما باقی نخواهد ماند؟! [ حضور مالک اشتر در جمع آنان مؤثر واقع شد و آنها با حمله به لشکر شام، توانستند به موضع قبلی خویش بازگردند و لشکر شام را به عقب‌نشینی وادار کنند. در جمع آنها حاضر شدم و خطاب به آنان گفتم: ] 🔻فرار و عقب‌نشینی شما از صف‌هایتان را مشاهده کردم و دیدم که جفاکاران ستمگر و فرومایگان حقیر و اعراب بیابانگرد شام، شما را عقب می‌رانند. شما از بزرگان و سرشناسان شریف عرب و شب‌زنده‌داران به تلاوت قرآنید و آنگاه که خطاکاران گمراه شوند، شما دعوت کننده به حقید. 🔻 پس از آن فرار و عقب‌نشینی، اگر حمله و پیشروی نمی‌کردید، گناه فرار از جنگ و گریز از میدان نبرد بر شما نوشته می‌شد و به نظر من همگی هلاک می‌شدید. اما از سوز دلم کاسته شد و داغ اندوهم تسکین یافت آنگاه که دیدم شما دشمن را عقب راندید و صف‌هایشان را درهم شکستید و همان‌گونه که شما را کنار زده بودند، شما نیز آنان را از لشکرگاهشان بیرون راندید و با شمشیر‌ها کشته‌های دشمن را بر روی هم انباشته کردید و فراریان دشمن را همچون شتران تشنه افسارگسیخته، از آبشخورشان راندید و به هر سو گریزان کردید. 🔻اکنون پایداری کنید که آرامش و سکینه بر شما نازل شد و خداوند در پرتو یقین، گام‌هایتان را استوار کرد. باشد تا هر گریزنده از جنگ بداند که خداوند را به خشم می‌آورد و خویشتن را به هلاکت می‌اندازد. آری، فرار از میدان جنگ موجب خشم و غضب الهی، ذلّت و خواری همیشگی، ننگ جاودانه، از کف دادن غنیمت و تباهی زندگی است و به‌راستی که فرارکننده، بر عمر خویش نمی‌افزاید و پروردگارش را راضی نمی‌کند و در حقیقت، مرگ بهتر است از اینکه مردی گرفتار چنین رسوایی‌هایی شود و به فرار اعتراف کند. 📚منابع: ۱. الفتوح، ج۱، ص۳۶۴ ۲. الکامل، ج۳، ص۲۹۹ ۳. الفتوح، ج۱، ص۲۵۴ ۴. شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۲۶ ۵. وقعة صفّین، ص ۲۸۸ 📗 علی علیه https://chat.whatsapp.com/B4gjBtwYLvaHMRl5v3WD6F ❤🍃 @emameraouf
✍🏻 باز نویسی تاریخ زندگی امیر مومنان علی علیه السلام به صورت داستانی از زبان ایشان 📃 قسمت صد و سی‌ و پنجم ❇️ حوادثی درجنگ 🔸️اجل، بهترین نگهبان 🔻[ براسب رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله سوار بودم و شمشیرم، ذوالفقار را در دست داشتم و از سپاهیانم بازدید می‌کردم. یکی ازیارانم گفت: ای امیرمومنان، مراقب خویش باش که ما نگرانیم معاویه‌ی ملعون برای ترور شما توطئه‌ای کرده باشد. به او گفتم: ] 🔻آری، اطمینانی به دین او نیست و از همه ستمکاران بدبخت‌تر است و در میان کسانی که در مقابل امامان برحق ایستادگی کرده‌اند، از همه ملعون‌تر خواهد بود، امّا اجل بهترین نگهبان است. به همراه هر انسانی فرشتگانی برای نگهبانی از وی هستند و مراقبت می‌کنند که او در چاهی نیفتد یا دیواری بر رویش فرود نیاید یا حادثه‌ی بدی به او نرسد. وقتی اجل انسان فرارسد، هیچ تدبیری مانع رسیدن حادثه نخواهد شد.اجل من هنگامی فرا می‌رسد که بدبخت‌ترین فرد این امت برخیزد و محاسنم را با خون سرم رنگین کند. این عهدی است که بسته شده و وعده‌ای حتمی است که دروغی در آن راه ندارد. 🔸️مراقب این جوان باشید [ دریکی از روزهای صفین، دیدم فرزندم حسن با شتاب به سمت میدان جنگ می‌رود. به یارانم تذکر دادم: ] 🔻مراقب این جوان باشید. او را از جنگ بازدارید تا با مرگ خود پشت مرا نشکند! نگرانم که این دو، حسن وحسین، به کام مرگ افتند و با مرگ آنها نسل رسول الله صلی‌الله‌علیه‌و‌آله منقطع شود. 🔸️حسن و حسین، فرزندان رسول خدا(ص) [ فرزندم، محمّد، را صدا کردم و به او دستور دادم: ] به جناح راست دشمن حمله کن. 🔻[ او با یارانش به جناح راست لشکر معاویه حمله کرد و با موفقیت برگشت، ولی لخته‌های خون از میان حلقه‌های زره وی بیرون می‌زد و تشنه بود.جرعه‌ای آب به وی دادم وبه او گفتم: ] فرزندم، اکنون به قلب دشمن حمله کن. [ او با شدت بیشتری حمله کرد و قلب لشکر شام را شکافت و با پیروزی برگشت. زخم‌های فراوانی بر تن داشت و می‌گریست. بین دو چشمانش رابوسیدم و گفتم: ] خوشحالم کردی! پدرت به فدایت! به خدا سوگند، با این جهادی که در مقابلم کردی، مسرورم ساختی. اما چرا گریه می‌کنی؟ آیا گریهٔ شوق و شادی است یا گریهٔ ناراحتی؟ 🔻[ اودر پاسخ گفت: چرا گریه نکنم؟! سه بار مرا درمعرض کشته شدن قرار دادی وخداوند متعال حفظم کرد و هربار که برگشتم تا فرصتی برای استراحت بدهی، فرصت ندادی، درحالی‌که برادرانم؛ حسن وحسین، اینجا هستند و دستوری به آنها نمی‌دهی! سر محمّد را بوسیدم و به وی گفتم: ] فرزندم! تو پسر من هستی، ولی این دو فرزندان رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله هستند. آیا نباید آن دو را از کشته شدن مصون بدارم؟ [ محمّد گفت: آری پدرجان، چنین است. خداوند مرا فدای تو و فدای آن دو کند! ] 📚منابع: ۱. التوحید، ص ۳۶۸ ۲. نهج البلاغه، خطبه۲۰۷ ۳. تذکرة الخواص، ص ۳۲۴ ۴. شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۴۴ ۵. وقعة صفّین، ص ۳۰۷ 📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام ↩️ ادامه دارد... ❤🍃 @emameraouf
✍🏻 بازنویسی تاریخ زندگی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به صورت داستانی از زبان ایشان 📃 قسمت صد و سی‌ و ششم ❇️ جنگ آسان‌تر از غل و زنجیر جهنم 🔻[ مردی از اهل شام بین صفوف دو لشکر قرار گرفت و درخواست کرد با من گفت‌و‌گو کند. من از میان سپاهیان خویش خارج شدم و با آن مرد ملاقات کردم. او گفت: ای علی، تو در اسلام‌آوردن و هجرت‌کردن پیش‌گام بودی. آیا قبول می‌کنی پیشنهادی کنم که مانع از این خونریزی‌ها شود و این جنگ‌ها به تأخیر بیفتد تا نیک بیندیشی و نظردهی؟ پرسیدم: پیشنهادت چیست؟ گفت: تو به عراق خود بازگرد و ما مزاحمتی در آنجا برای تو نخواهیم داشت. ما نیز به شام خود برمی‌گردیم و تو دست از شام ما بردار و آن را به ما واگذار. به او گفتم: ] 🔻متوجه سخن تو شدم. می‌دانم که این پیشنهاد را از سر خیرخواهی و دلسوزی ارائه کردی؛ ولی من در این کار بسیار اندیشیده‌ام و شبها بیدار مانده و تامل کرده‌ام و با دقت بسیار، تمام جوانب این کار را سنجیده‌ام. در نتیجه دو راه بیشتر نیافتم: یا تن دادن به جنگ یا کفر به آنچه خداوند بر محمد صلی الله علیه و آله نازل کرده است! 🔻حقیقت این است که خداوند متعال راضی نمی‌شود در زمین، معصیتش انجام گیرد و اولیای او خاموش مانند و بلکه به آن تن در دهند و امر به معروف و نهی از منکر نکنند. در نهایت، به این نتیجه رسیدم که جنگ برای من، از تحمل غل و زنجیر در جهنم آسان‌تر است. [ آن مرد شامی برگشت، در حالی که می‌گفت: انا لله و انا الیه راجعون. ] ❇️ مومنان و کافران 🔻[ یکی از یارانم سوال کرد: یا امیرالمومنین، این جماعت که با آنها می‌جنگیم، همانند ما خدای واحد را قبول دارند. پیامبر ما نیز یکی است و در نماز و حج نیز یکسان هستیم. پس آنان را چه بنامیم؟ به او گفتم: ] 🔻آنها را به همان نام می‌خوانی که خداوند در کتاب خود ایشان را نامیده است. [ او گفت: من از تمام مطالب قرآن آگاهی ندارم. گفتم: ] آیا نشنیده‌ای که خداوند فرمود: « تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَىٰ بَعْضٍ مِّنْهُم مَّن كَلَّمَ اللَّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ وَآتَيْنَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِينَ مِن بَعْدِهِم مِّن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ وَلَٰكِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُم مَّنْ آمَنَ وَمِنْهُم مَّن كَفَرَ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَلَٰكِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ؛ بعضی از آن رسولان را بر بعضی دیگر برتری دادیم. خدا با برخی از آنها سخن می‌گفت و بعضی را درجاتی برتر داد و به عیسی‌بن‌‌مریم نشانه‌های روشن دادیم و او را با روح القدس تایید کردیم و اگر خدا می‌خواست، کسانی که بعد از آنها بودند، پس از آن همه نشانه‌های روشن که برای آنها آمد، جنگ و ستیز نمی‌کردند؛ ولی امت‌ها با هم اختلاف کردند و بعضی ایمان آوردند و بعضی کافر شدند، و اگر خدا می‌خواست، با هم پیکار نمی‌کردند؛ ولی خداوند آنچه می‌خواهد، انجام می‌دهد». 🔻پس هنگامی که اختلاف پدید آمد، نسبت ما با خداوند و قرآن و رسول خدا صلی الله علیه و آله بیشتر و ارتباط ما با حق محکم‌تر بود. ما همان گروه مومنان هستیم و دشمنان ما همان گروه کافران هستند که در این آیه ذکر شده است. این جنگ نیز بر اساس مشیت الهی است که ما با هدایت الهی و مشیت و اراده او با آن می‌جنگیم. 📚منابع: ۱. وقعة صفّین، ص۴۷۴ ۲. شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۰۷ ۳. سوره بقره، آیه۲۵۳ ۴. مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۲۱۸ ۵. کشف الغمة، ج۱، ص۳۹۱ 📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام ↩️ ادامه دارد... https://chat.whatsapp.com/B4gjBtwYLvaHMRl5v3WD6F ❤🍃 @emameraouf
✍🏻 بازنویسی تاریخ زندگی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به صورت داستانی از زبان ایشان 📃 قسمت صد و سی‌ و هفتم ❇️ آتش‌بس موقت 🔻[ با رسیدن ماه محرم و برای حفظ حرمت ماه حرام، جنگ یک ماه متوقف شد. معاویه سه تن از بزرگان شام را به عنوان نمایندهٔ خویش برای مذاکره فرستاد. آنها قضایایی را در مورد قتل عثمان مطرح کردند و خواستار تحویل قاتلان عثمان به آنها شدند و از من خواستند که از حکمرانی بر مردم کناره گیری کنم تا کار مردم به شورایی بین خودشان واگذار شود و کسی عهده‌دار حکمرانی مردم شود که همگان درباره او اتّفاق نظر دارند! ] 🔻من پاسخ‌های قاطعی در مورد مسائل قتل عثمان و بیعت مردم با خودم و بعد از آن تهدیدهای آنها، دادم و در نهایت، آنها را به کتاب خداوند متعال و سنّت رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله دعوت کردم و به نابودکردن باطل و زنده‌نگه‌داشتن نشانه‌های دین فراخواندم. 🔻 نمایندگان معاویه می‌خواستند من بر کشته شدن مظلومانه عثمان، گواهی دهم! و من از این کار امتناع کردم و آنها به خاطر این موضوع از من اظهار بیزاری کردند و رفتند. من نیز این آیه را تلاوت کردم: « إِنَّكَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَىٰ وَلَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ وَمَا أَنتَ بِهَادِي الْعُمْيِ عَن ضَلَالَتِهِمْ إِن تُسْمِعُ إِلَّا مَن يُؤْمِنُ بِآيَاتِنَا فَهُم مُّسْلِمُونَ؛ مسلماً تو نمی‌توانی سخنت را به گوش مردگان برسانی و نمی‌توانی کران را هنگامی که روی برمی‌گردانند و پشت می‌کنند، فراخوانی! و نیز نمی‌توانی کوران را از گمراهی‌شان برهانی. تو فقط می‌توانی سخن خود را به گوش کسانی برسانی که آماده پذیرش ایمان به آیات ما هستند و در برابر حق تسلیم هستند». [ سپس، رو به یارانم کردم و گفتم: ] 🔻مبادا طرفداران معاویه با جدیّت و پافشاری بر طریق گمراهی خود، از شما در سپردن راه حق و اطاعت از امامتان، کوشاتر باشند! ❇️ پدربزرگ و عمو و دایی تو به دست من کشته شدند 🔻[ نامهٔ تهدید‌آمیزی از معاویه به دستم رسید که نوشته بود: ای علی، چنان شعله آتشی بر سر تو خواهم ریخت که هیچ تند‌بادی دورش نکند و هیچ آبی خاموشش نسازد! شعله‌های آتش همه چیز را فرا‌گیرد و به خاکستر مبدل سازد. والسلام. با خواندن این نامه، دستور دادم کاغذ و قلم آوردند و پاسخ وی را نوشتم: ] بسم الله الرحمن الرحیم 🔻اما بعد، ای معاویه، چه دروغ‌هایی بر زبان می‌آوری! من علی فرزند ابوطالبم، پدر حسن و حسینم. 🔻پدربزرگ و عمو و دایی تو را من به دست خود کشتم. در جنگ بدر و اُحد و در فتح مکه بود که تیره و تبار تو به دست من راه فنا پیش گرفتند و امروز همان شمشیر در دست من است و هنوز با قوّت قلبی که دارم، بازویم توان برداشتن آن شمشیر را دارد؛ همان‌گونه که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله آن را به امانت به دست جانشینشان سپردند. تا امروز خدای دیگری برای خویش بر نگزیده‌ام و جز محمد صلی الله علیه و آله پیامبر دیگری نداشته‌ام و شمشیر را نیز به کناری ننهاده‌ام. سلام بر کسی که راه هدایت را در پیش گرفت. [ نامه را به طرماح‌بن‌عدی طایی دادم و به او گفتم: ] این نامهٔ مرا بگیر و به سراغ معاویه برو و پاسخش را بده. 📚منابع: ۱. سوره نمل، آیه ۸۰ و ۸۱ ۲. وقعة صفین، ص۲۰۰ ۳. تاریخ طبری، ج۴، ص۴ ۴. الفتوح، ج۱، ص۲۴۶ ۵. الإختصاص، ص۱۳۸ 📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام ↩️ ادامه دارد... ❤🍃 @emameraouf
✍🏻 بازنویسی تاریخ زندگی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به صورت داستانی از زبان ایشان 📃 قسمت صد و سی‌ و هشتم ❇️ پیامی به لشکر شام [ اواخر ماه محرم فرارسید. به مرثد‌بن‌حارث‌ الجشمی که هنگام غروب آفتاب، لشکریان شام را خطاب کند و پیام مرا به آنان برساند. مرثد خطاب به آنان گفت: آگاه باشید که امیرالمومنین به شما می‌گوید: ] 🔻من به شما فرصت دادم تا به سوی حق بازگردید و پیروی از حق را گردن نهید و در این فرصت، از کتاب خدا برای شما دلیل آوردم و شما را به پذیرش کتاب خدا دعوت کردم. ولی شما از سرکشی دست برنداشتید و زیر بار حق نرفتید. اکنون عادلانه و منصفانه شما اعلام جنگ می‌کنم؛ زیرا خداوند خیانت‌کاران را دوست ندارد. ❇️ آغازگر جنگ با دشمن نباشید [ روز اول صفر، جنگ بین دو لشکر آغاز شد. در میان لشکریانم خطبه‌ای ایراد کردم و تذکراتی به آنها دادم، از جمله: ] 🔻شما جنگ با دشمن را آغاز نکنید تا آنها شروع کنند. آن‌کس را که پشت کرده است و می‌گریزد، نکشید. به آن که لز پای افتاده است و قدرت دفاع ندارد، آسیب نرسانید. کسانی را که بر زمین افتاده‌اند، برهنه و بی‌آبرو نسازید. اعضای بدن کشتگان را قطع نکنید. وارد خیمه‌های آنان نشوید. به زنان تعرض نکنید. به هیچ‌کس اهانت و فحاشی نکنید. ❇️ فراخوانی به سوی خدا و جهاد با دشمن خدا 🔻[ در روزهای آغازین ماه صفر، یکی از فرماندهان لشکر شام به نام شمربن‌ابرهه به همراه جمعی از سپاهیان شام به لشکر ما پیوستند و موجب ضعف و تخریب روحیه لشکریان شام شدند. در میان یارانم، در حالی که جمع پرشماری از اصحاب رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله نیز در اطرافم ایستاده بودند، سخنرانی کردم: ] 🔻ای مردم، به سخن گوش فرا دهید و آن را به خاطر بسپارید و حفظش کنید. خودبزرگ‌بینی و تکبر شاخه‌ای از احساس قدرت و زورمندی است و فخرفروشی به دیگران، نتیجه کبر و غرور است. به راستی که شیطان دشمنی حاضر است و وعده‌های پوچ و باطل به شما می‌دهد. 🔻بدانید که مسلمان برادر مسلمان است. به یکدیگر اهانت نکنید و همدیگر را خوار نسازید؛ زیرا گذرگاه‌های دین به یک راه منتهی شده و همه در نهایت، به مقصد می‌رساند. هر کس از آن راه‌ها حرکت کند، به موفقیت دست می‌یابد و هر کس راه دیگری در پیش گیرد، از حق دور می‌افتد و نابود می‌شود. به طور حتم، مسلمان در امانت خیانت نمی‌ورزد و خلف وعده نمی‌کند و در سخن گفتن دروغ نمی‌گوید. 🔻ما اهل بیت رحمتیم که سخن راست می‌گوییم و رفتار ما صحیح و توأم با میانه‌روی است. خاتم پیامبران از ما بود و رهبران اسلام در میان ما حضور دارند و قاریان قرآن نیز از ما هستند. ما شما را به سوی خدا، رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله، جهاد با دشمن خدا، سخت‌کوشی و شدت عمل در راه خدا، کسب رضای الهی، برپایی نماز، اعطای زکات، انجام حج خانه خدا، روزه‌داری ماه رمضان و پرداخت حقوق صاحبان حق دعوت می‌کنیم. 🔻از شگفت‌ترین شگفتی‌ها این است که امروز معاویةبن‌ابی‌سفیان و عمرو‌بن‌عاص مدعی شده‌اند مردم را به یاری دین خدا دعوت می‌کنند! حال‌آنکه شما به یقین می‌دانید من حتی لحظه‌ای به مخالفت با رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله نپرداخته‌ام و هرگز نافرمانی او نکرده‌ام؛ بلکه با تمام وجود به یاری او شتافتم... 🔻به خدا سوگند، هر امتی پس از پیامبر خویش گرفتار اختلاف و پریشانی شد، به‌یقین در آن اختلاف، اهل باطل بر طرف‌داران حق پیروزی یافتند؛ مگر زمانی که خدا جز این خواسته باشد! 📚منابع؛ ۱. تاریخ طبری، ج۴، ص۶ ۲. مروج الذهب، ج۲، ص۴۱۸ ۳. الکامل، ج۳، ص۲۹۳ ۴. شیخ طوسی، الأمالی، مجلس اول، ح۱۳، ص۱۰ 📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام ↩️ ادامه دارد... ❤🍃 @emameraouf
✍🏻 باز نویسی تاریخ زندگی امیرالمومنین علی (علیه السلام) به صورت داستانی از زبان ایشان 📃 قسمت صد و سی‌ و نهم ✳️ دعوت معاویه به جنگ تن‌به‌تن 🔸خود به مصاف بیا! [ در یکی از نامه‌هایی که برای معاویه فرستادم، به وی نوشتم: ] 🔻مرا به جنگ فرا‌خوانده ای. اگر راست می‌گویی، مردم را به یک سو بگذار و خود به جنگ من بیا و دو لشکر را از جنگ معاف بدار، تا بدانی کدام یک از ما قلبش تیره و تاریک است و پردهٔ غفلت بر دیدگان چه کسی افتاده است. 🔻من ابوالحسنم، کُشندهٔ جدّ تو و دایی و برادر تو، که در روز نبرد بدر سر آنان را شکافتم. امروز نیز همان شمشیر با من است و با همان قلب با دشمنانم روبرو می‌شوم. نه دین دیگری برگزیده‌ام و نه پیامبر جدیدی؛ بلکه بر همان راه و روش روشنی هستم که شما با اختیار ترکش کردید و البته با اکراه نیز پذیرفته بودید! 🔸تو خود برای مبارزه با من به میدان بیا [ جنگ به روزهای سختی رسیده بود و تعداد کشته‌ها رو به فزونی گذاشته بود. به کمیل گفتم: ] 🔻نزد معاویه برو و این پیغام را به او برسان: تورا به طاعت و همراهی با جماعت فراخواندیم؛ ولی تو امتناع ورزیدی! اکنون که جنگ و کشتار در میان امت رو به فزونی گذاشته است، تو خود برای مبارزه با من به میدان بیا، تا مردم از این همه سختی‌ها و مصیبت‌ها رهایی یابند. 🔻[ معاویه در این‌باره با یارانش مشورت کرد‌ و همگی‌ وی را از آمدن‌ به میدان منع کردند؛ فقط عمروبن‌عاص بود‌ که‌ او را به این کار تشویق کرد! معاویه به کمیل پاسخی نداد. بر بلندی مُشرف به خیمهٔ معاویه رفتم. معاویه بُسر‌بن‌أرطاة را به مقابله با من فرستاد تا بتواند معرکه را ترک کند؛ اما بُسر نیز با آشکار‌کردن عورتش توانست جانش را نجات دهد. در این هنگام بود که خطاب به لشکریان شام گفتم: ] 🔻اي مردم شام، به خدا سوگند، ما دربارهٔ هیچ امتی نشنیده‌ایم که به پیامبری ایمان آورده باشند و پس از آن با اهل‌بیت آن پیامبر بجنگند، مگر شما مردم! 🔸سخنی موجب شادمانی 🔻[ یکی از بزرگان لشکر معاویه به نام ابرهة‌بن‌صباح خطاب به مردم یمن گفت: وای بر شما ای جماعت اهل‌یمن! به خدا سوگند، گمان می‌کنم نابودی شما رقم خورده است! دریغ از شما! میدان را برای این دو مرد خالی بگذارید تا با هم تن‌به‌تن بجنگند. هر یک در این نبرد پیروز شد، ما همگی به او می‌پیوندیم. وقتی این خبر به من رسید، گفتم: ] 🔻ابرهة‌بن‌صباح سخنی نیکو گفته است. به خدا سوگند، از آن لحظه که به سرزمین شام وارد شده‌ام، هیچ سخنی بیش از این موجب شادمانی من نشده است. [ ولی معاویه با شنیدن این خبر گفت که ابرهه عقلش را از دست داده و مجنون شده است. قضاوت اهل شام این بود: ابرهه در دین و رأی و شدت عمل از همهٔ ما برتر است؛ ولی معاویه جرأت جنگ تن‌به‌تن با علی را ندارد. ] 📚منابع: ۱. وقعة‌صفّين، ص۲۲۳ ۲. شیخ مفید، الأمالی، مجلس۲۷،ح۱۳، ص۱۰ ۳. نهج البلاغه، نامه۱۰، ص۳۷۰ ۴. تذکرة‌الخواص، ص۹۰ ۵. أنساب‌الااشراف، ج۲، ص۳۰۳ ۶. الامامةوالسیاسة، ج۱، ص۱۲۶ ۷. الفتوح‌، ج۱، ص۳۴۲ 📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام ↩️ ادامه دارد... ❤🍃 @emameraouf
✍🏻 بازنویسی تاریخ زندگی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به صورت داستانی از زبان ایشان 📃 قسمت صد و چهلم ✳️ شهادت عمار یاسر 🔸چه‌ خوب‌ برادری و چه خوب‌دوستی 🔻[در یکی از روزهای سخت صفین ، عمار، صحابی بزرگ رسول خدا صلی الله علیه و آله ، اجازهٔ رفتن به میدان خواست و گفت: ای برادر رسول خدا ، آیا به من اجازهٔ رفتن به میدان نبرد می‌دهی؟ از او خواستم که مقداری درنگ کند. ساعتی بعد درخواستش را تکرار کرد و بازهم خواستم مقداری درنگ کند. بار سوم اجازه خواست. اشک از چشمانم جاری شد و عمار که گریهٔ مرا دید، عرض کرد: یا امیرالمؤمنین، اکنون همان روزی فرا رسیده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله برایم توصیف کرده بود! از اسب پیاده شدم و عمار را در بغل گرفتم و صورتش را بوسیدم و گفتم: ] 🔻ای ابایقظان، خدایت از طرف خود و پیامبرش به تو پاداش نیکو دهد. چه خوب برادری و چه خوب دوستی بودی! 🔻[ هردو گریستیم و عمار چنین گفت: اى امیرالمؤمنین، به خدا سوگند، من با آگاهی و بصیرت از تو پیروی کردم؛ زیرا از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که در روز خیبر می‌فرمود: « ای عمار، پس از من فتنه‌ای خواهد آمد. در آن هنگام، پیرو علی و حزب او باش؛ زیرا علی با حق و حق با علی است و تو بعد از من با ناکثین و قاسطین جنگ خواهی کرد.» ای امیرالمؤمنین، خداوند به تو بهترین پاداش را عطا فرماید. به راستی که حق را ادا کردی و به خوبی حق را رساندی و برای امت خیر‌خواهی کردی. 🔻عمار سوار شد و به میدان رفت. در حین جنگ، جرعهٔ آبی خواست که به جای آب، جرعه‌ای شیر به او دادند و او به یاد سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله افتاد که به وی فرموده بود: «آخرین توشهٔ تو از دنیا جرعه‌ای شیر خواهد بود!» عمار حمله کرد و پس از این که چند تن از نیروهای دشمن را بر خاک افکند، به شهادت رسید. 🔻 هنگام شب که در میان پیکر شهدا قدم می‌زدم ، به پیکر عمار رسیدم. سر او را بر روی پایم گذاشتم و همینطور که اشک می‌ریختم، چنین سرودم: ] ای مرگ ، چقدر تحمل جدایی و دوری دوستان؟ تو که برای دوستان ، دوستی باقی نگذاشتی! می بینم که دوستان را خوب می‌شناسی با دقت و شناخت سراغ آنان می‌روی و گلچین می‌کنی! 🔸بهشت گوارایش باد! 🔻[ صبح به همراه یارانم کنار پیکر خونین عمار حاضر شدیم و در وصف او سخنانی بر زبان آوردم: ] { إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ } (ما از آنِ خداییم و به سوی او باز می‌گردیم.) اگر کسی در شهادت عمار مصیبت‌زده و داغدار نباشد ، هیچ سهمی از اسلام ندارد! خداوند عمار را رحمت کند در آن روزی که برای حشر برانگیخته می‌شود و نیز رحمت کند در روزی که از او سؤال می‌کنند! 🔻به خدا سوگند، عمار یاسر موقعیت خاصی داشت. هرگاه سه نفر از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله را نام می‌بردند ، به یقین عمار نفر چهارم بود و هرگاه چهار نفر را نام می‌بردند ، عمار نفر پنجم بود. نه یک بار و نه دو بار و نه سه بار ، بلکه بارها از زبان رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدیم که بر بهشتی بودن عمار تأکید کردند. پس بهشت بر او گوارا باد! او همراه حق بود که به شهادت رسید. حق نیز همراه وی بود و هر جا می‌رفت، حق نیز با او همراهی می‌کرد. تردیدی نیست که قاتل عمار و کسانی که پیکر او را عریان کردند و کسانی که به وی اهانت روا داشتند ، همگی اهل آتش‌اند. 🔻[ جلو ایستادم و یارانم پشت سر من ایستادند و نماز را بر پیکر عمار خواندیم و سپس او را به خاک سپردیم. ] 🔸تزویر معاویه با سپاهیانش 🔻[ پس از شهادت عمار ، در میان سپاهیان شام اختلاف افتاد؛ زیرا که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده بودند: «‌ای عمار، تو را گروه متجاوز و ظالم خواهند کشت.» معاویه برای توجیه سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله گفت: هر کسی که عمار را به جنگ آورده، قاتلش نیز هم اوست! هنگامی که این توجیه غلط را شنیدم ، در پاسخ وی گفتم: ] 🔻آیا رسول خدا صلی الله علیه وآله نیز قاتل حمزه است؟! مگر نه این که رسول خدا صلی الله علیه و آله او را به جنگ آورده بود؟! 📚منابع: ۱. کفایة‌الأثر، ص۱۲۲ ۲. سوره بقره، آیه ۱۵۶ ۳. الطبقات‌الکبری، ج۳، ص۲۶۲ ۴. تذکرة‌الخواص، ص۹۳ ۵. کشف‌الغمه ،ج۱‌ ، ص۲۶۰ 📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام ↩️ ادامه دارد... ❤🍃 @emameraouf
✍🏻 بازنویسی تاریخ زندگی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام ) به صورت داستانی از زبان ایشان 📃 قسمت صد‌ و‌ چهل‌و‌یکم ✳️ پاسخ به نامه‌های معاویه برای نجات از جنگ 🔶 من، استوار بر یقین [ کار جنگ برای معاویه سخت شده بود و خود را در آستانه شکست می‌دید. برایم نامه‌هایی نوشت؛ درخواست‌ها، ادّعاها و خواسته‌های غیر معقولی داشت که لازم بود به آنها پاسخ دهم! 🔻در یکی از نامه‌ها که با مشورت عمرو‌بن‌عاص نوشته بود، اظهار کرده بود که اگر تو و من می‌دانستیم که جنگ صفین چه مصائبی خواهد داشت، درگیر جنگ نمی‌شدیم! همچنین از هراس خود و من از مرگ گفته بود. من در پاسخ گفتم: ] 🔻بدان که من اگر در راه خدا کشته شوم و سپس به این جهان به زندگی بازگردم و هفتاد بار این کشته‌شدن و بازگشتن تکرار شود، به‌ هیچ‌وجه از شدت عمل در راه خدا و جهاد با دشمنان خدا دست برنمی‌دارم. 🔻درباره اینکه در نامه‌ات حکمرانی شام را درخواست کرده‌ای، من چیزی را که دیروز به تو ندادم، امروز نیز حتماً به تو نخواهم داد. 🔶 نزد من جز شمشیر، برای تو نیست 🔻[ معاویه در نامه دیگری، با ظاهر زیبای کلمات در مقام پند‌واندرز من درآمده بود و زبان به نصایح گشوده بود. من در پاسخ به او که در انتهای نامه‌اش خواستار خاموشی آتش جنگ بود، این آیه را نوشتم: ] «فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّىٰ تَفِيءَ إِلَىٰ أَمْرِ اللَّهِ» (با گروه متجاوز پیکارکنید تا به فرمان خدا بازگردد.) 🔻ما به هر دو گروه نگریستیم و گروه متجاوز را گروهی یافتیم که تو در میان آنان هستی؛ زیرا بیعت من در مدینه برای تو نیز که در شام بودی الزام‌آور بود. همان‌گونه که وقتی مردم در مدینه با عثمان بیعت کردند، آن بیعت نیز بر تو الزام‌آور بود و تو در آن هنگام از طرف عمر، استانداری شام را بر عهده داشتی؛ و همان گونه که بیعت عمر بر برادر تو الزام‌آور بود که از طرف ابوبکر استاندار شام بود. 🔻پس در جایگاه حقیر خویش توقف کن و از حدود خویش تجاوز مکن. از لباس گمراهی خویش بیرون آی و آنچه برای تو فایده‌ای ندارد رها ساز؛ زیرا نزد من جز شمشیر‌، برای تو چیز دیگری یافت نمی شود، تا روزی که در نهایتِ ذلّت در برابر خداوند تسلیم شوی و برخلاف میل خود، بیعت را بپذیری. والسلام. 🔸چه ژرف در هوا و هوس‌ها فرو رفته‌ای! [ در پاسخ به نامه دیگری که درخواست پایان دادن به جنگ و ابقای در زمامداری شام را داشت، به وی نوشتم: ] 🔻اینکه گفته‌ای تو را عمر به استانداری شام منصوب کرده است، پاسخش این است که خود عمر کسانی را از مسئولیت‌ها عزل کرد که قبل از او ابوبکر منصوبشان کرده بود. عثمان نیز کسانی را عزل کرد که عمر منصوبشان کرده بود. فلسفه تعیین امام برای مردم همین است که صلاح امت را تشخیص دهد و بنابر مصلحت‌ها تصمیم بگیرد. برخی مصلحت‌ها برای زمامداران قبل روشن بود و برخی نیز برای آنها مخفی مانده بود و کارهای جدیدی نیز پیش می‌آید که لازم است امام تصمیم دیگری بگیرد و البته هر زمامداری نیز نظری و اجتهادی دارد. سبحان الله، تو تا چه اندازه پیرو هوس‌ها و هواهای بدعت‌آمیز خود هستی و چه گران سرگردانی شده ای! 📚 منابع: ۱. وقعة‌صفین، ص۴۷۰ ۲. کتاب سلیم بن قیس، ح۳۴، ص۸۰۹ ۳. ألإمامة و السیاسة، ج۱ ، ص۱۳۸ ۴. قرآن‌کریم، سوره حجرات، آیه۹ ۵. شرح نهج‌البلاغة‌، ج۱۴ ، ص۴۲ 📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام ↩️ ادامه دارد... ❤🍃 @emameraouf
✍🏻 بازنویسی تاریخ زندگی امیرمؤمنان علی (علیه السلام) به صورت داستانی از زبان ایشان 📃 قسمت صد و چهل‌ و‌ دوم ✳️ در آستانه پیروزی قطعی 🔸نفس‌های آخر لشکر معاویه [ در "لیله الهریر" در جمع یارانم خطبه‌ای ایراد کردم و به آنان گفتم: ] 🔻ای مردم، کار بر شما و بر دشمن شما بدین‌جا رسیده است که می‌بینید‌: جز نفس‌های پایانی از دشمن باقی نمانده است. از همان آغاز کارها می‌توان به سرانجامش پی برد. اگر دشمنان شما تاکنون ایستادگی داشتند، به دلیل انگیزه‌ٔ دینی نبود و برای همین است که در آستانهٔ شکست قرار دارند و من فردا، صبحگاهان، بر آنان خواهم تاخت تا کار جنگ را یکسره کنم و آنان را در پیشگاه خداوند به محاکمه کشانم. 🔸كيست كه جان‌‌فشانی کند؟! 🔻[ صبح پنجشنبه و در هنگام طلوع آفتاب، زره رسول خدا صلی الله علیه و آله را بر تن کردم و عمامهٔ آن حضرت را بر سر گذاشتم و شمشیر رسول خدا صلی الله علیه و آله را در دست گرفته و بر اسب آن بزرگوار سوار شدم و خطاب به یارانم گفتم: ] 🔻ای مردم، کیست که جان خویش را برای نتایج ارزنده‌ای که امروز حاصل خواهد شد، ایثار کند؟ امروز پایهٔ روزهای بعد است و روزهای دیگر با امروز اعتبار خواهند یافت. آری، به خدا سوگند، اگر حدود الهی تعطیل نمی‌شد، حق‌ها باطل نمی‌گشت، ظالمان به پیروزی نمی‌رسیدند و اهداف شیطان برتری نمی‌یافت، هرگز آسایش زندگی را از دست نمی‌دادیم و وارد میدان‌های سخت بلا نمی‌شدیم. اکنون که وارد این میدان شده‌ایم، بدانید که اگر حنا رنگ موی زنان است، خون نیز رنگ محاسن مردان به شمار می رود و در میان کارهایی که عاقبت خیر دارد، هیچ کاری بهتر است از صبر و ایستادگی نیست. 🔻بدانید این کینه‌هایی که در دل‌های این قوم موج می‌زند، همان کینه‌های باقی‌مانده از جنگ بدر و احد است و کینه‌های جاهلی است که در قلب غافل معاویه به جوش آمده است و او را به انتقام‌جویی خون‌های فرزندان عبدشمس فرا‌می‌خواند. { فَقاتِلوا أَئِمَّةَ الكُفرِ ۙ إِنَّهُم لا أَيمانَ لَهُم لَعَلَّهُم يَنتَهونَ} (پس با پیشوایان کفر، پیکار کنید، چرا که آن‌ها پیمانی ندارند؛ شاید دست بردارند!) 🔻[یارانم که مهاجر و انصار در بین آنان فراوان بودند، پاسخ دادند: ای امیرالمؤمنین، تا این ساعت با یقین و بصیرت به حقانیت راه تو همراهت جنگیده‌ایم و هم اکنون نیز با شهادت عمار یاسر بر بصیرت و یقین ما افزوده شده است. همگی پشت سر تو ایستاده‌ایم، تو را امام خود می‌دانیم و آماده اطاعت از فرمان تو هستیم.] 🔸کیست که با خدا معامله کند؟ 🔻[در حالی که سوار بر اسب رسول خدا صلی الله علیه و آله بودم، در مقابل صفوف لشکر حرکت کردم و خطاب به آنان گفتم: ] ای مردم، کیست که جان خویش را با خدا معامله و سود آن را کسب کند؟... 🔻[بیش از ده‌هزار نفر از لشکریانم، در حالی که شمشیر‌هایشان را بر روی دوششان گذاشته بودند، برای حمله به دشمن اعلام آمادگی کردند و به صورت دسته‌جمعی حمله ور شدند. این حمله چنان شدید بود که تمام صفوف لشکر شام را در هم ریخت و تا نزدیکی خیمه فرماندهی آنان کشیده شد. ] 🔸خدارا، خدارا، مراقب زنان و فرزندان باشید 🔻[ یارانم از چهار سو لشکر شام را به محاصره در آورده بودند و همچنان که بر طبل‌ها می‌کوبیدند، شعار "علی‌ُّالمنصور" سر می‌دادند. در این‌ هنگام سر به آسمان بلند کردم و با خدای خویش چنین مناجات کردم: ] 🔻بارالها، گام‌ها به آستان تو راه افتاده‌اند، دلها به سوی تو پر کشیده‌اند، دست‌ها به سوی تو بلند هستند، گردن‌ها به سوی تو کشیده شده‌اند، نیازمندی‌ها از تو خواسته می‌شوند و چشم‌ها به درگاه تو خیره‌اند. پروردگارا میان ما و قوم ما به حق راهی بگشا که تو بهترین راهگشایان هستی. 🔻[ و در حالی که خودم نیز در حملات شرکت می‌کردم ، خطاب به یارانم تذکر می‌دادم: ] شما را به خدا سوگند می‌دهم که مراقب زنان و فرزندان باشید. 🔸اگر بهشت می‌خواهید، منتظر چه هستید؟ 🔻[ آفتاب در حال غروب‌کردن بود و وقت نماز می‌گذشت؛ ولی جنگ با شدت تمام در جریان بود. مهاجران و انصار را خطاب کردم و فریاد برآوردم: ] 🔻در چنین روزی گریختن از جنگ به منزله بازگشت از حق و روی‌گردانی از دین اسلام است. آیا نشنیده‌اید که خداوند متعال می‌فرماید: { وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّىٰ نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِينَ مِنْكُمْ وَالصَّابِرِينَ وَنَبْلُوَ أَخْبَارَكُمْ} (ما همهٔ شما را قطعاً می‌آزماییم تا معلوم شود مجاهدان واقعی و صابران از میان شما کیان‌اند و اخبار شما را بیازماییم !) اگر بهشت می‌خواهید، منتظر چه هستید؟ 📚منابع: ۱. وقعة‌صفّین، ص۴۷۶ ۲. سوره توبه، آیه‌۱۲ ۳. الفتوح، ج۱ ، ص۴۰۷ ۴. مناقب‌آل‌ابی‌طالب، ج۳, ص۱۸۰ ۵.مروج الذهب، ج۲, ص۴۲۸ ۶. سوره محمد، آیه۳۱ 📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام ↩️ ادامه دارد... @emameraouf
✍🏻 بازنویسی تاریخ زندگی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به صورت داستانی از زبان ایشان 📃 قسمت صد و چهل‌ و‌ سوم ❇️ دوران حکمیت ✳️ قرآن بر سر نیزه‌ها 🔹پروردگارا، تو خود می‌دانی که این قوم به دنبال قرآن نیستند! 🔻[ جنگ تا پاسی از لیلة‌الهریر ادامه داشت و شکست معاویه قطعی شد. میدان جنگ بعد از نیمه‌های شب آرام گرفت؛ اما با روشن شدن سپیده، سپاهیان ما با صحنه جدیدی روبه‌رو شدند. لشکر شام از آرایش نظامی خارج شده بود و بر بالای نیزه‌ها قرآن‌های بزرگ دیده می‌شدند که با طناب‌ها محکم بسته شده بودند. سخن‌گویانی از لشکر شام با صدای بلند می‌گفتند: ای جماعت عرب، شما را به خدا قسم می‌دهیم که به زنان و دختران خویش رحم کنید. اگر شما نابود شوید، فردا چه کسی در برابر بیگانگان خواهد ایستاد؟ دینتان را حفظ کنید. این کتاب خدا میان ما و شما داور باشد. بعد از نابود شدن اهل شام، مرزهای شام را چه کسانی محافظت خواهند کرد؟ و بعد از نابود شدن اهل عراق، چه کسانی مرزهای عراق را نگهداری کنند؟ با مشاهدهٔ قرآن‌هایی که بر بالای نیزه‌ها برافراشته شده‌ بود، گفتم: ] 🔻پروردگارا، تو خود می‌دانی که این قوم به دنبال قرآن نیستند. پس میان ما و آنان داوری کن که تو داوری برحق و روشنگری! [ در این هنگام، در میان یارانم اختلاف پدید آمد. گروهی به ادامهٔ جنگ معتقد شدند و گروهی گفتند: در موقعیتی که ما را به حکم کتاب خدا فرامی‌خوانند، جنگ جایز نیست ! ] 🔹آنان برای شما دام گذاشته‌اند! 🔻[ به یارانم توضیح دادم: ] این، توطئه و نیرنگ است. آنها که اهل قرآن نیستند! [ اما اشعث پاسخ داد که آن‌ها ما را به سوی حق فرامی‌خوانند! به وی گفتم: ] 🔻آنان برای شما دام گذاشته‌اند و به دنبال منصرف‌کردن شما از جنگ هستند. آن‌ها شنیده‌اند که من در جنگ جمل قرآن را بلند کردم و خواستم قرآن بین ما و آن‌ها داوری کند، امروز همان کار را تکرار کرده‌اند؛ ولی اینان به دنبال آن چیزی نیستند که من در جنگ جمل در پی آن بودم. فریب ظاهر کارهای این‌ها را نخورید و برگردید به همان اهدافی که در جنگ داشتید و به ایستادگی خویش ادامه دهید. ای مردم، برگردید و همان راه خویش را پی بگیرید. به خدا سوگند، عمروبن‌عاصِ شیّاد به دنبال فریب دادن شماست. 🔹این، توطئه و نیرنگ است [ با پدید آمدن اختلاف در میان سپاهیانم، خطبه‌ای خواندم: ] 🔻بندگان خدا، من از هر کس دیگری به پذیرش حکم قرآن شایسته‌ترم؛ ولی معاویه و یارانش، اهل قرآن نیستند. من بهتر از شما ایشان را‌می‌شناسم. از کودکی با آنان همراه بوده‌ام و در بزرگسالی نیز با آنان ارتباط داشته‌ام. آنان شرورترین کودکان بودند و اکنون نیز شرورترین مردان‌اند. 🔻این شعاری که سر داده‌اند، سخن حق است؛ ولی اراده‌ای باطل از آن کرده‌اند... فقط به مدت یک ساعت، بازوان و کاسهٔ سر‌هایتان را در اختیار من قرار دهید، که اکنون حق به نقطهٔ حساس خود رسیده و چیزی نمانده است که ستمکاران در هم شکسته شوند. 🔻وای بر شما! این توطئه و نیرنگ است. آن‌ها اهل قرآن و در پی حکم قرآن نیستند. از خدا بترسید و با بصیرتی که داشتید به جنگ ادامه دهید. اگر سخن مرا نپذیرید، راه بر شما سخت خواهد شد و هنگامی پشیمان خواهید شد که دیگر برای شما سودی نداشته باشد. 🔻[بیست هزار نفر مسلح که غرق در سلاح و زره بودند و شمشیر بر دوش، جمع شدند. پیشانی‌های اینان بر اثر سجدهٔ زیاد سیاه شده بود. در صف اول آنان، گروهی از قاریان قرار داشتند که بعدها «خوارج» نامیده شدند. آنان مرا به نام امیرالمؤمنین خطاب نکردند و فقط گفتند: یا علی، اهل شام تو را به کتاب خداوند دعوت کرده‌اند. یا به آنان پاسخ مثبت می‌دهی یا همان‌گونه که عثمان را کشتیم، تو را نیز می‌کشیم! سوگند به خداوند، اگر نپذیری به آنچه می‌گوییم عمل خواهیم کرد! به آنان گفتم: ] 🔻وای بر شما! من نخستین کس بودم که به قرآن دعوت کردم و نخستین کسی بودم که دعوت قرآن را اجابت کردم و دربارهٔ کسی چون من این تصور نمی‌رود که مرا به حکم قرآن بخوانند و من به حکم قرآن رضایت ندهم. اصلاً جنگ ما با این قوم از ابتدا برای قرآن بود و می‌خواستیم آن‌ها حکم قرآن را بپذیرند و از معصیت خداوند و شکستن پیمان‌های الهی و بی‌اعتنایی به کتاب خدا دست بردارند. اما امروز به اطلاع شما می‌رسانم: بدانید که آنان خواستار عمل‌کردن به قرآن نیستند و درصدد فریب شما برآمده‌اند! 🔻[ آن‌ها بدون توجه به سخنان من، درخواست کردند مالک اشتر از میدان جنگ بازگردد. در آن موقع، مالک به نزدیکی خیمه فرماندهی معاویه رسیده بود! ] 📚منابع: ۱. وقعة‌صفین، ص۴۷۸ ۲. تاریخ‌ یعقوبی، ج۲، ص۱۸۸ ۳. أنساب‌ الاشراف، ج۲، ص۳۲۳، ح۳۹۱ ۴. تذکرة‌ الخواص، ص۹۵ ۵. مروج‌ الذهب، ج۲، ص۴۳۳ 📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام ↩️ ادامه دارد... ❤🍃 @emameraouf
✍🏻 بازنویسی تاریخ زندگی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به صورت داستانی از زبان ایشان 📃 قسمت صد و چهل‌ و‌ چهارم ❇️ بازگرداندن مالک اشتر از میدان جنگ 🔹بازگرد که فتنه برخاسته است! 🔻[ بر اثر فشار شدید معترضان و طرف‌داران حَکمیت که خواهان بازگشت مالک اشتر از میدان جنگ بودند، به یزیدبن‌هانی دستور دادم: نزد مالک برو و دستور بازگشت از میدان را به وی ابلاغ کن. مالک در پاسخ وی گفته بود: اکنون زمان آن نیست که مرا از موقعیتم بازگردانی؛ زیرا امیدوارم خداوند پیروزی را نصیبم سازد. در کار من شتاب مکن. یزیدبن‌هانی برگشت و سخن مالک را نقل کرد. طرف‌داران حٓکمیت با کمال گستاخی گفتند: تو به مالک دستور ادامه جنگ داده‌ای! به آن‌ها گفتم: ] 🔻مگر ندیدید که من فرستادهٔ خود را نزد او فرستادم؟ مگر نه این‌است که من در برابر دیدگان شما با او سخن گفتم و شما خود شنیدید؟ [ آنها اظهار کردند: یا مالک را بازگردان یا اینکه تو را از خلافت عزل می‌کنیم! به یزیدبن‌هانی گفتم: ] 🔻ای یزید به مالک بگو: به نزد من بازگرد که فتنه برخاسته است. [ مالک اشتر که خود را در یک‌قدمی پیروزی نهایی می‌دید و از عمق فتنه‌ای که پدیدآمده بود خبر نداشت، از بازگشت امتناع می‌ورزد. ولی یزیدبن‌هانی به وی می‌گوید: آیا دوست داری که تو اینجا پیروز شوی و آنجا امیرالمؤمنین را در قرارگاهش تنها گذارند و به دشمن تسلیم کنند؟ مالک با شنیدن این سخن برگشت. با بازگشت مالک آن‌ها همگی شعار دادند: «امیرالمؤمنین حٓکمیت را پذیرفت». در آن موقع، من سر به زیر افکنده بودم و کلمه‌ای حرف نمی‌زدم! ] 🔹دیروز فرماندهٔ مؤمنان بودم و امروز فرمان‌بٓر شده‌ام! [ هنگامی که دیدم اکثریت سپاهیانم متمایل به توقف جنگ و علاقه‌مند به پذیرش حٓکمیت هستند، خطاب به آنان گفتم: ] 🔻همواره کار من با شما آن‌گونه که دوست داشتم پیش می‌رفت، تا اینکه جنگ آسیب‌هایی بر شما وارد کرد و مردان شما را برد. به خدا سوگند، فرق شما با دشمنانتان این بود که جنگ بر شما آسیب وارد کرد، ولی شما در آستانهٔ پیروزی قرار گرفتید و به دشمنانتان آسیب وارد کرد و آنها در آستانهٔ شکست قرار گرفتند. آری، صدمات جنگ برای دشمنان شما بسیار بیشتر و گزندش فراوان‌تر بود. 🔻آگاه باشید که من دیروز فرمانده و امیرمؤمنان بودم و امروز فرمان‌بٓر شده‌ام! دیروز در موقعیتی بودم که امر و نهی می‌کردم و امروز به من امر و نهی می‌کنند! چاره‌ای نیست. شما زندگی و بقا را دوست دارید و من نمی‌توانم شما را به آنچه خوش ندارید، اجبار کنم. 🔹از‌ این پس خون خواهید دوشید! [ در سخنرانی دیگری خطاب به سپاهیانم گفتم: ] 🔻اهل شام هیچ‌گاه به سوی حق بازنمی‌گردند و زیر بارِ عدالت و مساوات نمی‌روند، مگر آن که لشکری انبوه، پیاپی بر آن‌ها حمله آورد و سپاهی از پس سپاهی بر آن‌ها هجوم برد و اطراف سرزمینشان و زراعت‌هایشان زیر پای اسبان جنگی کوبیده‌ شود و از هر کران هدف تاخت‌وتاز قرار گیرند و احساس ناامنی کنند. چنین موقعیتی برای آنان فقط به دست رزمندگانی به‌وجود می‌آید که اهل صدق و راستی هستند و ایستادگی می‌کنند و از کشته شدن در راه خدا هراسی ندارند؛ بلکه هرچه بیشتر در راه خدا کشته دهند، برجدیت و قاطعیت آن‌ها می‌افزاید و اشتیاق آن‌ها را به ملاقات با خداوند بیشتر می‌کند. 🔻ما با رسول خدا صلی الله علیه و آله بودیم و با پدران و فرزندان و برادران و عموهای خویش در جنگ روبه‌رو می‌شدیم و آنان را می‌کشتیم و آن جنگ بر تسلیم و ایمان ما می‌افزود. خداوند صداقت ما را در جنگ دید، دشمن ما را خوار و زبون ساخت و پیروزی را نصیب ما کرد. به جان خودم سوگند، اگر ما همچون شما عمل می‌کردیم اساس دین برپا نمی‌شد و اسلام عزت و استیلا نمی‌یافت. به خدا سوگند، از این پس خون خواهید دوشید! این را که می‌گویم به خاطر بسپارید. 🔹می‌بینید یارانتان به مخالفت با شما برخاسته‌اند [ گروهی از یارانم که اهل بصیرت بودند و به حکمیت راضی نمی‌شدند به سراغم آمدند و تقاضا کردند که جنگ را ادامه دهیم. به آنان گفتم: ] 🔻ای قوم، می بینید که یارانتان به مخالفت با شما برخاسته‌اند و تعداد نفرات شما کمتر از آنان است. اگر شما جنگ را از سر بگیرید، برخورد آن‌ها با شما تندتر و شدیدتر از اهل شام خواهد بود و اگر آن‌ها با اهل شام متحد شوند و به جنگ شما بیایند، نابودی شما حتمی است. به خدا سوگند، من به این اتفاق راضی نبودم و تمایلی به آن نداشتم؛ ولی جانب اکثریت را گرفتم، چون نگران از بین‌رفتن شما بودم. 📚منابع: ۱. تاریخ طبری، ج۴، ص۳۵ ۲. الکامل، ج۳، ص۳۱۷ ۳. وقعة‌صفین، ص۴۹۰ ۴. ألاخبار‌الطوال، ص۱۹۰ ۵. الفصول‌المهمة، ص۹۵ 📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام ↩️ ادامه دارد.. ❤🍃 @emameraouf
✍🏻 بازنویسی تاریخ زندگی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به صورت داستانی از زبان ایشان 📃 قسمت صد و چهل‌ و‌ پنجم ❇️ پاسخ به نامهٔ معاویه 🔹تو مرا به حکم قرآن فراخواندی و خود می‌دانی که اهل قرآن نیستی! 🔻[ با فروکش کردن شعله‌های جنگ، معاویه برایم نامه‌ای فرستاد که در آن نوشته بود: کار جنگ بین ما و شما به درازا کشید و هر یک از ما خود را در ادعایی که علیه دیگری دارد، برحق می‌داند و هیچ‌یک از ما حاضر به اطاعت از دیگری نیست و در این میان، مردم بسیاری کشته شدند. بیم آن دارم که در صورت ادامهٔ جنگ، افراد بیشتری نیز کشته شوند. به‌زودی دربارهٔ این حوادث بازخواست خواهیم شد و غیر از من و تو، کس دیگری به پای حساب کشیده نخواهد شد. آیا قبول داری کاری کنیم که در آن حیات و زندگی باشد، عذر موجهی برای ما درست کند، صلاح امت در آن باشد، مانع ریخته‌شدن خون‌ها شود، الفت دینی ایجاد کند و کینه‌ها و فتنه‌ها را بزداید؟ پیشنهاد این است که دو نفر نماینده و داور در بین ما و شما حٓکمیت کنند: یکی از یاران من و دیگری از یاران تو. آن دو براساس کتاب خدا حکم کنند. خیر من و تو در این پیشنهاد است و تنها راه رهایی از این فتنه‌ها پذیرش آن است. دربارهٔ این پیشنهاد، تقوای الهی را در نظر بگیر و به حکم قرآن رضایت بده، اگر اهل قرآن هستی. والسلام. در پاسخ وی نوشتم: ] 🔻از بندهٔ خدا علی، امیرالمؤمنین، به معاویة‌ابن‌ابی‌سفیان اما بعد، برترین چیزی که شایسته است آدمی خود را بدان مشغول سازد، چیزی است که رفتارش را نیکو سازد و موجب فضیلت شود و از عیب و نقص دورش کند. ستمگری و دروغ‌گویی موجب تباهی دین و دنیای آدمی است و کاستی‌های او را نزد عیب‌جویان آشکار می‌کند، آن‌چنان که از یافتن راه چاره درمی‌ماند. 🔻پس مراقب مکر دنیا باش که پس از رسیدن به هر چیزی از دنیا، شادی و خوش‌حالی در آن وجود ندارد؛ ضمن‌اینکه می‌دانی امکان دسترسی به آنچه از دست‌رفته‌است نداری. گروهی مطلب باطلی را به خدا نسبت دادند و خداوند آنان را تکذیب کرد و پس از آنکه اندک‌ مهلتی به آنان داد، گرفتار عذابی سخت کرد. 🔻پس بترس از آن روز! هرکس عاقبتی پسندیده دارد، خشنود است و هرکس زمام خویش به دست شیطان داده و برای رهایی خود به ستیزه با او برنخاسته و فریب دنیا را خورده و بدان دل‌ بسته است، پشیمان خواهد بود. 🔻تو مرا به حکم قرآن فراخواندی و خود می‌دانی که اهل قرآن نیستی و در پی داوری قرآن هم نیستی! و ما از خداوند یاری می‌خواهیم و حکم قرآن را گردن می‌نهیم و نه درخواست تو را. هر کس حکم قرآن را گردن ننهد، به گمراهی در بیراهه‌های دور گرفتار آید. والسلام. 🔹این‌گونه به دنیا اطمینان مکن که سخت فریبنده است! [ نامه‌ای هم به عمروبن‌عاص نوشتم و او را موعظه کردم: ] 🔻اما بعد، حقیقت دنیا چنان است که آدمی را فقط مشغول خود می‌سازد و فرصتی برای توجه به غیر آن باقی نمی‌گذارد و دنیا این‌گونه است که آدمی به هر مقداری از آن دست یابد، باز هم فزون‌تر می‌خواهد و حریص‌تر می‌شود! اهل دنیا با داشتن هر مقداری از دنیا، هرگز احساس بی‌نیازی نمی‌کنند و البته پایان همه جمع‌کردن‌ها و دست یافتن‌ها جدایی است. خوشبخت کسی است که از سرنوشت دیگران درس بگیرد. ای اباعبداللّٰه، اجر خویش را نابود مکن و با معاویه در راه باطلش همراه مباش! 🔻[ او در پاسخ من نوشت: اما بعد، آنچه امروز موجب صلاح امور و الفت بین ماست، بازگشت به‌سوی حق است. ما قرآن را در میان خود داور قرار داده و حکم آن را پذیرفته‌ایم و بهتر است هر کسی خود را آمادهٔ پذیرش داوری قرآن کند، تا مردم پس از این همه جنگ و کشمکش، عذر او را قبول کنند! والسلام. و من به او پاسخ دادم: ] 🔻اما بعد، بدان دنیایی که چنین دل‌بسته آن شده‌ای و در برابر آن از خود بی‌خود گشته‌ای و بدان تکیه و اعتماد کرده‌ای، به تو پشت خواهد کرد و از تو جدا خواهد شد! پس این‌گونه به دنیا اطمینان مکن که سخت فریبنده است. اگر از گذشته درس بگیری، می‌توانی آینده‌ات را حفظ کنی و از موعظه‌ها بهره ببری. والسلام. 📚منابع: ۱. وقعة‌صفین، ص۴۹۳ ۲. الأخبار‌ الطوال، ص۱۹۱ ۳. الفتوح، ج۱، ص۴۲۴ ۴. شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۲۵ 📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام ↩️ ادامه دارد... ❤🍃 @emameraouf