eitaa logo
امام رئوف (ع)
312 دنبال‌کننده
13هزار عکس
6.3هزار ویدیو
105 فایل
اطلاع رسانی ومعرفی برنامه های کانون تخصصی قرآن وعترت خدمت رضوی به این شرح می باشد.۱.قرآن وتفسیر۲.حدیث۳.صحیفه سجادیه۴.نهج البلاغه۵.تدبردر قرآن۶.چهارشنبه امام رضایی۷.و.. ارتباط با ادمین @Esf456..........................‌.‌‌‌..‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.................
مشاهده در ایتا
دانلود
✍🏻 بازنویسی تاریخ زندگی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به صورت داستانی از زبان ایشان 📃 قسمت صد و شصت‌وهشتم 🔹محمدبن‌ابی‌بکر به شهادت رسید [ خبر شهادت محمد را به مردم دادم: ] 🔻بدانید که مصر را فتح کردند. جماعتی فاجر و علاقمند به ستم که مردم را از راه خدا منحرف کرده و اسلام را تحریف می‌کنند مصر را تصرف کردند. و بدانید که محمدبن‌ابی‌بکر نیز به شهادت رسید. خدایش رحمت کند که شهادت او را به حساب خدا می‌گذاریم. 🔹غم ما به اندازهٔ شادمانی‌ دشمنان [ در نامه‌ای به عبدالله‌بن‌عباس خبر شهادت محمد را دادم. و در غم‌از دست دادن محمد‌بن‌ابی‌بکر،به مردم گفتم: ] 🔻غم‌ ما در کشته‌شدن او، به‌قدر شادمانی آنان[اهل شام] است! آنان دشمن خود را از میان برداشتند و ما دوستی محبوب را از دست‌‌ دادیم. ❇️ فتنه‌انگیزی در بصره 🔹معاویه در اندیشهٔ تسلط بر بصره [ معاویه پس از فتح مصر و به شهادت رساندن محمدبن‌ابی‌بکر، در اندیشهٔ تصرف بصره بود و برای این کار عبدالله‌بن‌حَضرمی را مأموریت داد که عازم بصره شود و طرف‌داران عثمان را در آن شهر متحد کند. «بنی تمیم» از وی استقبال کرده و گروه‌های بسیاری از مردم بصره با وی اعلام همبستگی کردند. این اخبار در شهر کوفه پیچید و بر اثر تعصبات قبیله‌ای، اختلاف پیش آمد که چه کسی برای مقابله با این فتنه اعزام شود! برای حل این اختلاف سخنرانی کردم و مردمان را از ناسزاگویی و ستم بر حذر داشتم. سپس أعین‌بن‌ضُبیعة‌المجاشعی را خواستم و به او گفتم: ] 🔻ای أعین، آیا خبر نداری که قوم تو در بصره با ابن‌حَضرمی همراه شده و بر فرماندار من شوریده‌اند و اکنون مردم را به جدایی از من فرا‌می‌خوانند و به یاری گمراهان فاسق بر ضد من شتافته‌اند؟! [ او در پاسخ من اظهار کرد: ای امیرالمؤمنین، ناراحت‌ مباش. حتماً خلاف میل تو اتفاقی رخ نخواهد داد. مرا به سوی آنان بفرست که تعهد می‌کنم همهٔ آنان را به‌ فرمان تو آورم و جمعشان را بپراکنم و ابن‌حضرمی را بکشم یا از بصره بیرون کنم.] 🔹نامه به مردم بصره و‌ اتمام حجت [ با یک نامه أعین را به سوی مردم بصره فرستادم. اما أعین در بصره ترور شد و به شهادت رسید. جاریةبن‌قدامه را خواستم و او را با یک نامه به سوی مردم بصره فرستادم: ] 🔻این نامه که به دست شما می‌رسد، حجت را بر شما تمام می‌کند و بعد از آن دیگر نامه‌ای نخواهم نوشت. اگر نصیحت مرا نپذیرید و فرستادهٔ مرا آزرده‌خاطر کنید، بی‌درنگ خودم سراغ شما خواهم‌ آمد، اگر خدا بخواهد. والسلام. [ پس از ورود جاریة‌بن‌قدامه به بصره و قرائت این نامه، بزرگان شهر برخاستند و گفتند: شنیدیم و اطاعت می‌کنیم. ما با هرکس که مخالف امیرالمؤمنین باشد، می‌جنگیم و با هرکس که تسلیم امیرالمؤمنین باشد، در صلح و صفا هستیم. جاریة‌بن‌قدامه توانست بر این فتنه غالب آید و ابن‌حَضرمی به دستور وی کشته شد.] ❇️ مقابله با غارت ضحاک در اطراف عراق 🔹مقابله با غارتگران معاویه [ معاویه برای نا‌امن ساختن عراق، افرادی را اجیر کرد و آن‌ها را برای غارت شهرها و کشتن مردم بی‌گناه مجهز ساخت. اولین نفری که برای غارت فرستاد ضحاک‌بن‌قیس‌فهری بود که با سه هزار نفر اعزام شد. معاویه به وی دستور داد: حرکت کن و خود را به اطراف کوفه برسان؛ هرکسی را که در طاعت علی دیدی غارت کن، به هر گروه‌ یا مرکز نظامی برخورد کردی حمله کن، اگر هنگام صبح در شهری بودی حتماً شب به شهر دیگری هجوم ببر و در یک‌ جا استقرار نداشته باش و اگر لشکری برای جنگ با تو فرستادند، از مقابله با آن پرهیز کن و فرار را بر قرار ترجیح بده. ضحاک به اطراف کوفه آمد و اموال فراوانی غارت کرد و جمعی از مسلمانان را کشت و به قافله‌های حجاج هجوم برد و اموالشان را غارت کرد. هنگامی که خبر فجایع ضحاک به کوفه رسید، بالای منبر رفتم و به مردم گفتم: ] 🔻ای مردم کوفه، خودرا به قتلگاه بندهٔ صالح خدا عمرو‌بن‌عمیس، برسانید و به یاری لشکریانتان بشتابید که برخی از آنها کشته شده‌اند. اگر می‌خواهید کاری انجام دهید، برخیزید و با دشمنانتان مقابله کرده و از حریم خویشتن محافظت کنید. [ پاسخ مردم بسیار ضعیف بود و نشان می‌داد که جدیّتی ندارند! از این رو به آنان گفتم: ] 🔻به خدا سوگند، دوست دارم به جای صد مرد از شما، یکی از آنها همراه من باشد!.. [ از منبر پایین آمده و پیاده به خارج شهر کوفه رفتم، در آنجا حُجربن‌عدی را خواستم و پرچم جنگ را به دست او دادم و با چهارهزار نیرو روانه ساختم. حُجر شتابان در پی ضحاک رفت و در ناحیه «تدمر» به او رسید. او را متوقف ساخت و ساعتی نبرد کردند. شب‌ که فرا رسید، ضحاک از صحنه نبرد گریخت.] 📚منابع: ۱. تاریخ‌ یعقوبی، ج۲، ص۱۹۵ ۲. الغارات، ج۲، ص۲۷۳ ۳.نهج‌البلاغه، حکمت۳۲۵ ۴. أنساب‌ الاشراف، ج۲، ص۴۲۸ 📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام ↩️ ادامه دارد... ❤🍃 @emameraouf
✍🏻 بازنویسی تاریخ زندگی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به صورت داستانی از زبان ایشان 📃 قسمت صد و شصت‌ونهم ❇️ مقابله با غارت‌های نُعمان و ابن‌مسعده و یزید‌بن‌شجره 🔹توطئه دیگر معاویه: اعزام جمعی دیگر برای غارت شهرها [ بعد از غارت ضحاک و بازگشت وی به شام، معاویه چندین‌ بار به قلمرو ما یورش برد و کسانی را برای غارت و تهدید مردم مأمور کرد. نخست معاویه به نُعمان‌بن‌بشیر مأموریت داد برای ناامن ساختن عراق و تهدید مردم آن، دست به غارت بزند. نعمان با دو هزار نیرو به منطقه «عین‌التمر» رفت. مسئولیت منطقه با مالک‌بن‌کعب ارحبی بود. نامه‌ای به من نوشته و درخواست کمک کرد. عدی‌بن‌حاتم اعلام آمادگی کرد، دستور دادم با هزار مرد از قبیله «طی» که تحت فرمانش بودند، تا رسیدن نیروی کمکی از قبایل دیگر، در نُخَیله اردو بزند. هزار نیروی رزمنده دیگر به آنها افزوده شد. آنها توانستند به کمک مالک‌بن‌کعب رفته و سپاه نعمان را شکست دهند. ] 🔹سومین توطئهٔ معاویه: اعزام نیروهای غارتگر به مکه و مدینه [ معاویه به سراغ عبدالله‌بن‌مسعده‌ فزاری فرستاد و هزار و هفتصد نیرو را در اختیارش گذاشت تا مکه و مدینه را غارت کنند. با شنیدن این خبر، مسیّب‌بن‌نجبه فزاری را خواستم و به وی گفتم: ] 🔻ای مسیّب، تو از جمله کسانی هستی که به شایستگی و مردانگی و خیرخواهی آنان اعتماد دارم. گرچه این جماعت قوم تو هستند، به سراغ آنها برو و با قاطعیت خویش، آنها را از غارتگری پشیمان کن. [ مسیُب با دو هزار مرد جنگی به مقابله با آنان رفت؛ اما در مأموریتش کوتاهی کرد و باعث شد که آنان فرصت فرار پیدا کنند. مسیّب را سرزنش کرده و او را چند روزی حبس کردم. ] 🔹چهارمین توطئه معاویه: اخلال در مراسم حج [ خبر رسید که معاویه لشکری با فرماندهی یزیدبن‌شجره رهاوی به مکه فرستاده‌ است تا مراسم حج را مختل کنند. معقل‌بن‌قیس ریاحی را خواستم و به وی گفتم: ] 🔻تصمیم گرفته‌ام تو را به مکه بفرستم، برای مقابله با گروهی از اهل شام که به سوی مکه گسیل شده‌اند. [ معقل این مأموریت را با روی باز پذیرفت. با تلاش زیاد توانستیم معقل را با هزارونهصد نیروی رزمنده به سمت مکه اعزام کنیم. ] ❇️ مقابله با غارت بُسربن‌أرطاة در حجاز و یمن 🔹پنجمین توطئهٔ معاویه: اعزام بُسربن‌‌ابی‌أرطاة برای غارت سرزمین حجاز و یمن [ معاویه وحشی‌ترین و خون‌خوارترین فرد را برای غارت حجاز و یمن انتخاب کرد و او کسی نبود جز بُسربن‌أرطاة که در سنگ‌دلی و خشونت‌ورزی شهره بود. خطبه‌ای برای بسیج مردم با هدف مقابله با غارتگری بُسر ایراد کردم. سکوت مسجد را فرا گرفت و هیچ‌کس سخن نگفت. خطاب به آنان گفتم: ] 🔻شما را چه شده است؟! لال شده‌اید که توان سخن گفتن ندارید؟ [ ابوبردة‌بن‌عوف ازدی برخاست و گفت: ای امیرالمؤمنین، اگر تو خود رهسپار شوی، ما نیز با تو می آییم! با ناراحتی و عصبانیت پاسخ دادم: ] 🔻بارخدایا، اینان چه می‌گویند؟! چرا سخن سنجیده بر زبان نمی‌آورید؟! آیا برای چنین کاری باید من رهسپار شوم؟! برای این‌ کار یکی از سواران شجاع شما کافی است. سزاوار نیست که من کار کشور و لشکر و بیت‌المال و قضاوت و حقوق مردم را رها کنم و با دسته‌ای از سواران از این بیابان به آن کوه و از آن کوه به این بیابان در تاخت‌وتاز باشم. به خدا سوگند، این فکر نادرست و زشتی است. [ جاریة‌بن‌قدامه و وهب‌بن‌مسعود خثعمی داوطلب شدند. جاریه با دوهزار نفر و خثعمی نیز با دوهزار نفر حرکت کردند. به آنان سفارش کردم که مسلمانی را تحقیر نکنند یا غیر مسلمانی را که در پناه اسلام است، خوار نشمارند. پس از رفتن جاریه نامه‌ای به وی نوشتم و تذکرات بیشتری به او دادم. ] 🔹تسلط بُسربن‌أرطاة بر یمن بُسربن‌أرطاة توانست به مناطق زیادی دست یابد از جمله مدینه، مکه، طائف، منطقه بنی کنانه و یمن. او در این مناطق فجایع زیادی به بار آورد و مردم زیادی را کشت. از جمله همسر و دو فرزند عبیدالله‌بن‌عباس و صد نفر از بزرگان ایرانی که در صنعا حاضر بودند. [ مردم را از غارت‌های بُسر خبردار کردم و از کوتاهی آنان در امر جهاد و سرپیچی آنان از فرمانم انتقاد کردم: ] 🔻برای من جز کوفه قلمروی باقی نمانده است. تنها ادارهٔ کارهای کوفه است که با من است. ای کوفه، اگر جز تو جای دیگری برای من نمانده‌ است و تو نیز دستخوش گردبادهای توفنده‌ای، خدا چهره‌ات را زشت کند! پس از آن مردم را از تسلط بُسربن‌أرطاة بر یمن خبر دادم و از کاهلی مردان و نافرمانی‌شان گلایه کردم. 📚منابع: ۱. الغارات، ج۲، ص۲۹۵ ۲. تاریخ‌ بعقوبی، ج۲، ص۱۹۶ ۳.نهج‌البلاغه، کتاب۳۳ ۴. تاریخ دمشق، ج۳، ص۳۲۲ ۵. الإرشاد، ج۱، ص۲۷۲ 📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام ↩️ ادامه دارد... ❤🍃 @emameraouf
✍🏻 بازنویسی تاریخ زندگی امیرمؤمنان علی علیه السلام به صورت داستانی از زبان ایشان 📃قسمت صد و هفتادم ❇️ مقابله با غارت سفیان‌بن‌عوف غامدی در شهر الأنبار 🔸ششمین توطئهٔ معاویه: اعزام سفیان‌بن‌عوف غامدی برای غارت الأنبار [ پس از بازگشت پیروزمندانهٔ «بُسر» به شام, معاویه تصمیم گرفت در عراق به غارت بزرگی دست بزند. برای این منظور، به سفیان‌بن‌عوف غامدی با شش‌هزار نیرو مأموریت داد که به منطقه «هیت» و شهر الأنبار حمله کرده و اموال مردم را غارت کنند و شیعیان را بکشند. أشرس‌بن‌حسّان‌بکری، فرماندار شهر، با نیروی اندکش، از شهر دفاع کرد تا به شهادت رسید و شهر غارت شد. وقتی خبر این غارت به کوفه رسید، در جمع مردم سخنرانی کردم: ] 🔻ای مردم، برادر «بکری» شما در الانبار به شهادت رسید. او مردی بزرگ و عزیز بود که از هیچ پیشامدی هراس نداشت... [ سپس آنها را دعوت به مبارزه با دشمن کردم، پاسخی دریافت نکردم. از منبر پایین آمدم و پیاده به سوی نُخَیله حرکت کردم. در پادگان نخیله، سعید‌بن‌قیس‌همدانی را به همراه هشت هزار نفر مأموریت دادم به مقابله با سفیان‌بن‌عوف بروند. 🔸جهاد در راه خدا دری از درهای بهشت است [ در این ایام، از شدت ناراحتی بیمار شده بودم و توان ایستادن و سخنرانی نداشتم. نامه‌ای خطاب به مردم نوشتم و در کنار «درب‌السدّه» مسجد نشستم و از سعد خواستم که نامه را برای مردم بخواند: ] 🔻بسم الله الرحمن الرحیم ...ای مردم، جهاد در راه خدا دری از درهای بهشت است که خدا آن را به روی بندگان خاص خود گشوده است. جهاد، لباس تقوا و زره محکم و سپر مطمئن خداست. کسی که جهاد را ناخوشایند داند و آن را ترک کند، خداوند جامهٔ ذلت و زبونی بر او پوشانَد، دچار بلا و مصیبت شود، کوچک و ذلیل گردد.... [ در این نامه به‌ شدت از مردم در مورد کاهلی‌شان برای جهاد و مبارزه گلایه کردم و آنها را سرزنش نمودم؛ و آرزو کردم ای کاش هیچ‌گاه آنها را نمی‌دیدم. ] 🔸حق من بر شما بسیار واجب تر از حق اشتر است [ بار دیگر بالای منبر رفتم و برای مردم خطبه خواندم و آنان را به جهاد دعوت کردم: ] 🔻اما بعد، ای مردم، به خدا سوگند، تعداد جمعیت شهر شما نسبت به جمعیت شهرهای دیگر، بیشتر از تعداد جمعیت انصار نسبت به جمعیت عرب است. انصار دامن همت به کمر بستند و با جدیت، دین خدا را یاری کردند. آنها روابط خود با عرب را گسیختند، هر پیمانی که با یهود داشتند، برهم زدند، با مردم «نجد» و «تهامه» و «مکه» و «یمامه» و مردم دشت و کوهسار جنگیدند و برای دفاع از دین نیزه‌ها برافراشتند و در میدان نبرد، با تمام توان پایداری ورزیدند. [ مردی از میان جمعیت برخاست و گفت: تو محمّد نیستی و ما نیز آن مردمی که یاد کردی نیستیم. ما را به افزون‌تر از طاقتمان مکلف نساز! همهمه و سر و صدا فضای مسجد را پر کرد. شنیدم کسی گفت: امروز معلوم شد که امیرالمؤمنین و همراهانش چه بسیار به اهل نهروان نیازمند هستند! و مردی با صدای بلند گفت: و امروز برای مردم عراق جای خالی مالک اشتر آشکار شد. به راستی که اگر اشتر زنده بود، شاهد این همه جنجال و آشوب نبودیم و هرکس می‌دانست چه بگوید! به آنان گفتم: ] 🔻مادرانتان در عزایتان بگریند! حق من بر شما بسیار واجب‌تر از حق اشتر است. آیا اشتر جز حق یک مسلمان، حق دیگری بر شما داشت؟ [ و با ناراحتی از منبر پایین آمدم. ] 🔸سقوط شهر الانبار توسط افراد غارتگر معاویه [ کمیل که استاندار منطقه «هیت» بود، بدون اجازهٔ من، برای مقابله با غارت «قرقیسیا» رفته بود و هنگامی که سفیان‌بن‌عوف وارد منطقهٔ هیت شد، کمیل حضور نداشت که از منطقه‌اش دفاع کند؛ به همین دلیل، شهر الانبار هم سقوط کرد. از بی‌تدبیری کمیل عصبانی بودم و نامه‌ای عتاب‌آمیز به وی نوشتم و بخاطر بی‌تدبیری و اندیشه‌ی ناقصش، اورا سرزنش کردم. ] 🔸از این پس به سراغ هیچ جنگی نمی‌روی، مگر اینکه از من اجازه بگیری [ کمیل برای جبران اشتباهی که کرده بود، و این بار نیز بدون اجازهٔ من، به مقابله با عبدالرحمان‌بن‌‌قباث که به‌دنبال غارت «جزیره» بود، رفت و او و لشکرش را شکست داد و طی نامه‌ای خبر این پیروزی را به من داد. در پاسخ نامه کمیل نوشتم: ] 🔻اما بعد، سپاس خدای را که هرآنچه بخواهد، برای افراد انجام می‌دهد... به‌راستی که کار خوب و شایسته‌ای برای مسلمانان انجام دادی و برای امام خویش خیرخواهی کردی. از گذشته نیز دربارهٔ تو چنین گمانی داشتم... اما توجه کن که از این پس به سراغ هیچ جنگی نمی‌روی و قدمی برای پیکار با دشمن خویش بر‌نمی‌داری، مگر اینکه از من اجازه بگیری... 📚منابع: ۱. الغارات، ج۲، ص۳۲۴ ۲. معانی‌ الأخبار، ج۱، ص۳۰۹ ۳. أنساب‌الاشراف، ج۲، ص۴۴۲ ۴. الکامل، ج۳، ص۳۷۶ ۵. شیخ‌طوسی، الأمالی، مجلس۶، ح۴۵، ص۱۷۳ 📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام ↩️ ادامه دارد... @emameraouf
✍🏻 بازنویسی تاریخ زندگی امیرمؤمنان علی (علیه السلام) به صورت داستانی از زبان ایشان 📃قسمت صد و هفتادویکم ❇️ نامه‌ای تاریخی و روشنگر 🔹نامه‌ای برای پاسخ به پرسش‌های شما [ پس از بازگشت از نهروان و سقوط مصر و شهادت مالک‌اشتر و محمد‌بن‌ابی‌بکر و غارت‌های متعدد مزدوران معاویه، کوفه وضع مناسبی نداشت. در این میان برخی سؤالات عقیدتی و تاریخی نیز مطرح شده و ابهامات و شبهات بر فضای شهر سایه افکنده‌ بود. در این اوضاع، نظر مرا دربارهٔ ابوبکر و عمر و عثمان می‌پرسیدند! خطاب به پرسش‌کنندگان گفتم: ] 🔻من نامه‌ای برای شما خواهم نوشت تا ان‌شاءالله‌ تعالی پاسخی روشن به پرسش‌های شما باشد. [ نامه را نوشتم و به کاتبم عبیدالله‌بن‌ابی‌رافع، گفتم: این ده تن از اصحاب معتمدم را نزد من فراخوان و اسامی آنها را گفتم. این ده نفر که آمدند، به آنها گفتم: ] 🔻این نامه را بگیرید و عبیدالله‌بن‌ابی‌رافع آن را بر مردم بخواند و شما هر جمعه حاضر باشید، اگر کسی اعتراضی کرد و بر شما ایراد گرفت، با او منصفانه رفتار کنید و با کتاب خدا پاسخش دهید. 🔻بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم از بنده خدا علی، امیرالمؤمنین، به مؤمنان و مسلمانان از شیعیان خود خداوند متعال می‌فرماید: {وَإِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْرَاهِيمَ} (و ابراهیم از شیعیان و پیروان او بود.) 🔻شیعه اسمی است که خداوند در کتاب خویش به آن‌ شرافت بخشیده‌ است. این اسم اختصاص به ابراهیم ندارد؛ بلکه شما نیز شیعیان محمّد رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله هستید و در این نام‌گذاری بدعتی وجود ندارد. [ آنگاه پیرامون زندگی اعراب قبل از اسلام، مطالبی نوشتم و آیاتی از قرآن را ذکر کردم. سپس به رسالت پیامبر و زمان رحلتش اشاره کردم: ] 🔻 خداوند پیامبرش محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را در حالی از این دنیا بُرد که من از این پیراهن که به تن دارم، به او نزدیک‌تر بودم و باور نمی‌کردم و حتی از خاطرم نمی‌گذشت که مردم به شخص دیگری توجه کنند! اما مردم به دلایلی، از سپردن امر حکومت به من دریغ کردند. [ من در این نامه، تمام حوادث روزهای نخست رحلت پیامبر اسلام و بیعت مردم با ابوبکر و به خلافت‌ رسیدن او به جای خودم، را نوشتم. همچنین به خلافت عمر و نیز عثمان اشاره کردم و اینکه شورای خلافت عمر، باز هم حق مرا تضییع، و خلافت عثمان را بر من ترجیح دادند: ] 🔻اعضای شورای خلافت می‌ترسیدند که اگر من زمام امر حکومت را در اختیار داشته‌ باشم، بر آنان سخت بگیرم و گلویشان را بفشارم و سهمی از حاکمیت به آنان نرسد! به‌همین دلیل، در برابر من متحد شدند و حکومت را از دست من گرفتند و به عثمان تحویل دادند، به این امید که سهمی نیز به آنان برسد و حکومت را در میان خود دست‌به‌دست بچرخانند! 🔻تا این که دوران خلافت عثمان با قتل او به‌ پایان رسید؛ در حالی که من دخالتی در قتل وی نکردم. بعد از قتل عثمان، مردم همچون شتران تشنه که به آبشخور خود هجوم می‌آورند، برای بیعت به سمت من، هجوم آوردند. اولین کسانی که با من بیعت کردند، طلحه و زبیر بودند. اما چون تسلیم خواستهٔ آنان نشدم و آنان را به حکومتی منصوب نکردم، علیه من توطئه کردند و همراه با عایشه، جنگ جمل را به‌ راه انداختند. بعد از پیروزی من بر آنان در جنگ جمل، به سمت کوفه رهسپار شدم. در این هنگام به غیر از منطقه شام، همه اطراف و نواحی مملکت نظم یافته و تحت زمامداری من بود. 🔻در این هنگام بهانه‌جویی‌های معاویه(مانند: درخواست حکومت شام) شروع شد. نگاهی در مردم شام افکندم، دیدم آنان باقی‌ماندهٔ همان احزاب‌اند؛ همچون پشه‌هایی که به‌هوای روشنایی گرد هم آمده و گرگ‌های پرطمع که از هر سو به شام روی‌ آورده و در آنجا سُکنا گزیده‌اند! آنان را به اطاعت فرا خواندم و به وحدت و حفظ جماعت دعوتشان کردم؛ اما نپذیرفتند و راه تفرقه و دشمنی با من را برگزیدند و در مقابل مسلمانان صف‌آرایی کردند و با شمشیر و نیزه به رویارویی با آنان برخاستند. وقتی کار به اینجا کشید، من نیز به مقابله با آنان برخاستم. 🔻سپس ماجرای حکمیت و نتیجه صلح با معاویه و پیدایش گروه خوارج و سستی مردم کوفه را در مقابل معاویه بازگو کردم. [ در آخر نامه چنین بیان کردم: ] 🔻من امروز با شما همان‌گونه هستم که دیروز با شما بودم؛ ولی امروز شما بر عهد دیروز خویش نیستید. بیچاره کسی که شما امروز یاور او باشید! به خدا سوگند، اگر خدا را یاری کنید، خدا نیز به شما یاری رساند و گام‌های شما را استوار کند. پروردگارا، ما و اینان را از رهروان راه هدایت و بی‌رغبت به دنیا قرارده و آخرت را برای ما بهتر از دنیا مقدر فرما. .📚منابع: ۱. سورهٔ‌ صافات، آیه۸۳ ۲. کشف‌ المحجة، ص۲۳۵ ۳. الامامة‌ و‌ السیاسة، ج۱، ص۱۷۴ ۴. المسترشد، ص۷۷ ۵. شرح‌ نهج‌البلاغه، ج۶، ص۹۴ 📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام ↩️ ادامه دارد... ❤🍃 @emameraouf
✍🏻 بازنویسی تاریخ زندگی امیرمؤمنان علی (علیه السلام) به صورت داستانی از زبان ایشان 📃قسمت صد و هفتاد و دوم ❇️ توبیخ مردم به سبب سستی در جنگ با معاویه 🔸دشمن بیدار در کمین شما و شما در غفلت [ غارت‌ها بسیار تلخ بود و مشکلاتی پدید آورد. توان زیادی از نیروهای ما گرفت؛ اما تنها راه چاره این بود که با ریشهٔ فساد، یعنی معاویه، برخورد شود. بسیج مردم برای جنگی بزرگ، در آن وضع مشکل بود و ناچار شدم با زبان تهدید و توبیخ با آنان سخن بگویم: ] 🔻بندگان خدا، چه شده است که وقتی شما را به حرکت و جهاد فرا می‌خوانم، به زمین می‌چسبید؟... چرا هر‌گاه شما را به جهاد فرا‌می‌خوانم، چشمانتان چنان خیره می‌شود که گویی در لحظهٔ سخت جان‌دادن به سر می‌برید و از سخن گفتن باز می‌مانید؟!... دشمن بیدار در کمین شما نشسته است؛ ولی شما در غفلت به‌سر می‌برید! 🔸فراموشی آمادگی برای نبرد [ خطبه‌ای دیگر خواندم و یارانم را توبیخ کردم و گفتم: ] 🔻اگر شما را رها کنم، بی‌درنگ به محفل همیشگی خویش باز‌می‌گردید، دسته‌دسته دور هم می‌نشینید، ضرب‌المثل می‌گویید و شعر می‌خوانید و از اخبار پرس‌و‌‌جو می‌کنید! در حالی که آمادگی برای نبرد را به فراموشی می‌سپارید و دل‌های خویش را به باطل سرگرم می‌کنید. [ اشعث برخاست و گفت: ای امیرالمؤمنین، چرا تو نیز آن‌گونه رفتار نمی‌کنی که عثمان رفتار کرد؟! در پاسخ او گفتم: ] 🔻ای پیشگام دوزخیان! وای بر تو! رفتار عثمان اسباب خواری و پستی است! آن رفتار شایستهٔ کسی است که دین ندارد و دلیل و حجتی برای خود نمی‌یابد. چگونه من همانند او رفتار کنم، وقتی حجت روشنی از خدای خویش دارم و حق در دستان من است؟! 🔸آیا از کشته‌شدن با شمشیر می‌گریزید تا در بستر بمیرید؟ [ در خطبهٔ دیگری به مردم تذکر دادم: ] 🔻آیا از کشته شدن با شمشیر می‌گریزید تا در بستر بمیرید؟! شهادت می‌دهم که من از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله شنیدم که می‌فرمودند: « مردن در بستر سخت‌تر است از تحمل ضربت هزار شمشیر. جبرئیل این خبر را به من داده‌ است.» آری، آنچه شنیدید، خبری بود که جبرئیل به رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله داده است. ❇️ آمادگی مردم برای جنگ با معاویه 🔸به سراغ دشمن می‌روم، حتی اگر ده‌نفر همراه من باقی‌ مانده‌ باشد [ خطبهٔ تهدیدآمیزی برای مردم کوفه ایراد کردم که موثر افتاد و آنها را آمادهٔ عزیمت به میدان جنگ کرد. بزرگان کوفه را دعوت کردم و از شیعیان معتمدم نیز خواستم حضور داشته باشند. در جمع آنان سخنرانی کردم: ] 🔻به خدا سوگند، اگر همگی به همراه من برای جنگ با دشمن حرکت نکنید و با دشمن نبرد نکنید، تا خداوند که بهترین حکم‌کنندگان است بین ما و آنان داوری کند، حتماً شما را نفرین خواهم کرد و از خداوند برای شما عذاب خواهم خواست! پس از آن به سراغ دشمن شما حرکت خواهم کرد؛ حتی اگر ده نفر همراه من باقی مانده باشد! [ پس از سخنرانی، سعید‌بن‌قیس‌همدانی و زیاد‌بن‌خصفه و حُجربن‌عدی برخاستند و اعلام کردند به همراه مردم قبایلشان آمادگی نبرد دارند. 🔸کسانی در رکاب ما می‌جنگند که قصد آخرت دارند [ در خطبهٔ دیگری مردم را برای جهاد تشویق کردم. در نتیجهٔ خواندن این خطبه، دوازده‌هزار نفر برای رفتن به جنگ اعلام آمادگی کردند. در بخشی از این خطبه چنین گفتم: ] 🔻ما اصحاب پرچم‌های برافراشته در بدر هستیم. فقط مؤمنان راستین به یاری ما برمی‌خیزند و منافقان همیشه در پی شکست ما هستند! کسانی در رکاب ما می‌جنگند که قصد آخرت دارند و برای قیامت خویش تلاش می‌کنند! 🔸من امروز لشکر آماده می‌کنم [ آخرین خطبهٔ را در میان مردم ایراد کردم. در این خطبه، نخست مطالبی توحیدی بیان کردم و مردم را به تقوای الهی در پیشگاه خداوندی سفارش کردم و نیز مطالبی در مورد اقوام گذشته و برخی پیامبران بیان‌کردم. آنگاه از دوستانم یاد کردم: ] 🔻کجایند برادران من که قدم در راه نهادند و با حق در‌گذشتند؟ کجاست عمار؟ کجاست ابن‌تیهان؟ کجاست ذو‌الشهادتین؟ و کجایند برادرانِ همانند آنان که با یکدیگر پیمان بر مرگ و جانبازی در راه حق بستند و سرهایشان به سوی ستمگران فرستاده‌ شد؟ [ خطبه که به اینجا رسید، اشک مهلت نداد و به یاد دوستان وفادار و صمیمی‌ام، گریهٔ‌ طولانی کردم و سپس ادامه دادم: ] 🔻جهاد! جهاد! ای بندگان خدا، بدانید که من امروز لشکر آماده می‌کنم. هر کس می‌خواهد به به‌سوی خدا رود، همراه من خارج شود. [ در این روز، ده‌‌‌هاهزار نفر لشکر آماده کردم و آمادهٔ بازگشت به صفین شدم .چند روز بعد بود که ضربت ابن‌ملجم بر سرم فرود آمد.] . 📚منابع: ۱. تذکرة‌ الخواص، ص۱۰۶ ۲. شرح‌ نهج‌ البلاغه، ج۲، ص۱۹۵ ۳. أنساب‌ الاشراف، ج۲، ص۴۷۷ ۴. جواهر‌ المطالب، ج۱، ص۳۳۲ ۵. نهج‌ البلاغه، خطبهٔ۱۸۲ 📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام ↩️ ادامه دارد... ❤🍃 @emameraouf
✍🏻 بازنویسی تاریخ زندگی امیرمؤمنان علی (علیه السلام) به صورت داستانی از زبان ایشان 📃قسمت صد و هفتاد و سوم ❇️ فصل دهم: دوران شهادت ✳️ نزدیک‌بودن وعدهٔ شهادت 🔹بشارت باد تو را که شهادت در پی تو خواهد آمد [ ماه رمضان فرا رسیده بود و من احساس می‌کردم به وعده‌ای که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله به من داده بودند، نزدیک شده‌ام. رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله به من وعده شهادت داده بودند: ] 🔻آنگاه که خداوند این آیه را نازل کرد که: { الم أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ } ( آیا مردم گمان کردند همین که بگویند «ایمان آوردیم»، به حال خود رها می‌شوند و آزمایش نخواهند شد؟!) دانستم که تا رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله در میان ما حضور دارند، فتنه‌ای بر ما فرود نیاید. 🔻پرسیدم: یا رسول‌الله، این فتنه و آزمایش چیست که خداوند شما را بدان آگاه کرده است؟ فرمودند: « یاعلی، پس از من، امت به فتنه و آزمون دچار می‌شوند! » گفتم: یا رسول‌الله، آیا غیر از این است که در روز اُحد که جماعتی از مسلمانان به شهادت رسیدند و شهادت نصیب من نشد و این بر من دشوار و گران آمد، به من فرمودید: « بشارت باد تو را که شهادت در پی تو خواهد آمد»؟ رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله به من فرمودند: « همانا این بشارت تحقق می‌پذیرد. در آن هنگام چگونه صبر خواهی کرد؟» گفتم: یا رسول‌الله، چنین موضعی جای صبر‌‌کردن نیست؛ بلکه جای شادمانی و شکرگزاری است. 🔹امید آن دارم که وفاتم نزدیک شده‌ باشد [ چند روز قبل از شهادت، در یکی از سخنرانی‌هایم گفتم: ] 🔻از روزی که خداوند، محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را به پیامبری مبعوث کرد، روی راحتی و آسایش ندیدم و خدا را برای این نعمت سپاسگزارم. 🔻به خدا سوگند، از هنگام خردسالی بود که بیم و هراس آغاز شد و تا بزرگ‌سالی در میدان جهاد و مبارزه بودم. با مشرکان می‌جنگیدم و هدف عداوت منافقان بودم، تا اینکه خداوند پیامبرش را قبض روح کرد و وی را به ملأ اعلا برد. به‌راستی که مصیبت ارتحال رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله چنان سخت بود که گویی قیامت کبرا برپا شده بود! 🔻بعد از ارتحال آن بزرگوار نیز پیوسته در هراس به‌سر می‌بردم و همیشه نگران وقوع حوادثی بودم که پذیرش آنها برایم ممکن نباشد و البته در این مدت، به لطف و عنایت الهی، جز خیر و نیکی ندیدم. 🔻به خدا سوگند، از نوجوانی شمشیر می‌زدم تا اینکه به پیری رسیدم و آنچه در این مدت تسلی‌بخش دلم بود و مرا به پایداری و استقامت فرا می‌خواند، این بود که همه این گام‌ها و تحمل سختی‌ها برای خدا و یاری رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بوده است. اما اکنون امید آن دارم که وفاتم نزدیک شده باشد و در آینده‌ای نزدیک، هنگام آسایشم فرا‌رسد، که البته اسباب آن را نیز فراهم می‌بینم. 🔹آیا برای شقی‌ترین امت، وقت مناسب فرا نرسیده‌است؟ [ هر از گاهی که با مردم سخن می‌گفتم یا خطبه‌ای می‌خواندم، به نزدیک بودن زمان شهادتم اشاره می‌کردم و می‌گفتم: ] 🔻آیا هنگام آن فرا نرسیده است که شقی‌ترین امت برخیزد و این محاسن را با خون سرم رنگین کند؟ چه مانعی رخ داده است که شقی‌ترین امت، این محاسن را با خون سر رنگین نمی‌کند؟ به خدا سوگند، این محاسن با خون سرم خضاب خواهد شد... خضاب با خون و نه خضاب با عطر و عنبر! آیا برای شقی‌ترین امت وقت مناسب فرا‌نرسیده‌است؟ آری، حتما این محاسن با خون سرم رنگ خواهد شد. 🔹چند روز از ماه گذشته‌ است؟ [ در ماه رمضان برای افطار به منزل فرزندانم می‌رفتم. یکی از شب‌ها از آنها پرسیدم: ] 🔻چند روز از ماه گذشته‌ است؟ [ آنها پاسخ دادند، و من زمزمه کردم: ] 🔻در دههٔ آخر این ماه است که پدر خویش را از دست خواهید داد! 🔹روز جمعه با خون رنگین خواهی شد [ چند روز قبل از شهادت بود که همسرم، ام‌جعفر، آب می‌ریخت و من دست‌هایم را می‌شستم. دست به محاسنم بردم و آنها را بالا آوردم و گفتم: ] 🔻چقدر زیبا می‌شوی، هنگامی که روز جمعه با خون رنگ شوی! 🔹 یک شب یا دو شب بیشتر نمانده‌ است؟ [ افطار را در منزل فرزندانم بودم و در هر افطار بیش از سه لقمه غذا نمی‌خوردم. یکی از شب‌ها از من پرسیدند: چرا غذا کم می‌خورید؟ پاسخ دادم : ] 🔻می‌خواهم هنگامی که امر الهی فرا می‌رسد، شکمم خالی باشد و سبک‌بار باشم. به‌راستی که یک شب یا دو شب بیشتر نمانده است! 📚منابع: ۱. قرآن‌ کریم، سورهٔ‌ عنکبوت، آیهٔ۲ ۲. تفسیر فرات‌ کوفی، ص۶۱۵ ۳. الفصول‌ المهمة، ص۱۳۱ ۴. مناقب آل‌أبی‌طالب، ج۲، ص۱۲۲ ۵. أعلام‌ الوری، ص۱۵۵ ۶. الخرائج‌ و‌ الجرائح،، ج۱، ص۲۰۱ ۷. اُسد الغابة، ج۴، ص۳۵ 📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام ↩️ ادامه دارد... ❤🍃 @emameraouf
✍🏻 بازنویسی تاریخ زندگی امیرمومنان علی (علیه السلام) به صورت داستانی از زبان ایشان 📃قسمت صد و هفتاد و چهارم ❇️ ملاقات با رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله در رؤیا 🔹ابراز اشتیاق رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله برای ملاقات با من! [ چند روز قبل از شهادت ] 🔻در حال سجده و راز‌ونیاز با خدا و درخواست خیر بودم که لحظاتی خواب بر چشمانم غلبه کرد و در آن حال، رؤیای شگفتی دیدم. رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله ایستاده بودند و خطاب به من فرمودند: «ای اباالحسن، دوری تو از من به درازا کشید. چقدر مشتاق دیدار توام! خداوند وعده‌ای را که به من داده‌ بود، دربارهٔ تو محقق ساخت و به عهدش وفا کرد!» عرض کردم: یا رسول‌الله، خداوند کدامین وعده را دربارهٔ من محقق ساخت؟ فرمودند: «این وعده دربارهٔ تو، همسرت، فرزندانت و خاندان تو بود که شما را در والاترین درجات قرب در مقام علیین جای دهد.» 🔻عرض کردم: پدر و مادرم فدایت یا رسول‌الله! پس شیعیان ما در چه جایگاهی قرار دارند؟ فرمودند: « شیعیان ما همراه ما هستند و قصرهایشان در اطراف قصرهای ما و منازلشان در مقابل منازل ماست.» پرسیدم: یا رسول‌الله، به شیعیان ما در دنیا چه عنایتی خواهد شد؟ فرمودند: « امنیت و عافیت.» 🔻پرسیدم: شیعیان ما در هنگام مرگ چگونه خواهند بود؟ فرمودند: « چگونگی مرگ بر عهدهٔ خود آنان گذاشته می‌شود. فرشتهٔ مرگ مأمور به اطاعت از آن‌هاست و با هر نوع مرگ که بخواهند، با همان می‌میرند. آری، شیعیان ما به اندازهٔ محبتی که به ما دارند، مرگ بهتری هم خواهند داشت.» 🔻عرض کردم: آیا توضیح بیشتری برای فهم این مسئله وجود دارد؟ فرمودند:« آری، جان دادن شیعیانی که بیشترین محبت را به ما دارند، مانند این است که آب سرد و گوارایی در روز گرم تابستان بنوشند و دلشان خنک شود. بقیهٔ شیعیان نیز به راحتی جان می‌دهند و چشمانشان با مرگ روشن می‌شود، مانند اینکه وارد رختخواب خود شوند و به خواب روند.» 🔹یا رسول الله از امت تو چه تلخی‌ها دیدم! [ در همان شبی که سحرگاهش ضربت خوردم، به فرزندم حسن گفتم: ] 🔻فرزندم، امشب در لحظاتی که به خواب رفته بودم، رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را دیدم. به ایشان عرض کردم: یا رسول‌الله، چه سختی‌های خستگی‌آور و چه دشمنی‌های تلخ که از امت تو تحمل کردم! فرمودند: « نفرینشان کن!» و من این‌گونه خواستم: بار پروردگارا، بهتر از آنان را نصیب من فرما و بدتر از مرا نصیب آنان کن! ❇️ شب ضربت خوردن 🔹اگر سپیدهٔ صبح بدمد، من‌ کشته خواهم‌ شد! [ آن‌ شبی که سحرگاهش ضربت خوردم، در منزل دخترم ام‌کلثوم بودم. آن شب خواب نداشتم؛ ولی برای نماز شب نیز مسجد نرفتم. دخترم پرسید: چرا امشب استراحت نمی‌کنید؟ گفتم: ] 🔻اگر سپیدهٔ صبح بدمد، من کشته خواهم شد! [ دخترم پیشنهاد کرد که برای اقامهٔ نماز صبح به مسجد نروم و به جای خودم جعده را بفرستم، موافقت کردم: ] 🔻آری، به جعده بگویید نماز را اقامه کند. [ ولی پس از آن گفتم: ] 🔻راهی برای گریز از اجل وجود ندارد. [ و عازم مسجد شدم.] 🔹امشب همان شب موعود است! [ در آن شب، بسیار از اتاق بیرون می‌آمدم و آسمان را می‌نگریستم و می‌گفتم: ] 🔻به خدا سوگند، به من دروغ گفته نشده است و من نیز دروغ نمی‌گویم! قطعاً امشب همان شب موعود است! 🔹با آن‌ها کاری نداشته باشید [ در بیرون خانه، مرغابی‌ها اطرافم را گرفتند و سروصدا کردند، اهل منزل سعی کردند که آنها را از اطراف من دور کنند. به آنان گفتم: ] 🔻با آنها کاری نداشته باشید. آن‌ها نوحه‌خوانی و مرثیه‌سرایی را شروع کرده‌اند! 🔹برخیز برای نماز! [ مردم را که برای نماز صبح بیدار می‌کردم، دیدم ابن‌ملجم را که در میان آنان خود را به خواب زده بود. او را هم صدا زدم: ] 🔻برخیز برای نماز! 🔹سوگند به خدای کعبه، رستگار شدم! [ در محراب مسجد قرار گرفتم و نماز را شروع کردم. ابن‌ملجم فریاد زد: یا علی، حکم به خدا اختصاص دارد، نه به تو و نه به اصحاب تو! سپس ضربت را بر سرم وارد کرد. ابتدا گفتم: ] 🔻 مراقب باشید این مرد از دست شما فرار نکند! [ و سپس گفتم: ] 🔻سوگند به خدای کعبه، رستگار شدم! 🔹پدرِ تو از امروز به بعد دیگر ناراحتی نخواهد دید [ فرزندم حسن آمد و سرم را به دامن گرفت. او را دلداری دادم: ] 🔻به خدا سوگند، رستگار شدم. پدر تو از امروز به بعد دیگر ناراحتی نخواهد دید. 📚منابع: ۱. تأویل‌ الآیات‌ الظاهره، ص۷۵۲ ۲. شرح‌ الأخبار، ج۲، ص۴۵۱ ۳. الاستیعاب، ج۳، ص۲۲۰ ۴. مقتل‌ ابن‌أبی‌الدنیا، ص۲۸ ۵. مقاتل‌ الطالبیین، ص۲۵ ۶. مجمع‌ الزوائد، ج۹، ص۱۴۱ 📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام ↩️ ادامه دارد... https://chat.whatsapp.com/B4gjBtwYLvaHMRl5v3WD6F ❤🍃 @emameraouf
✍🏻 بازنویسی تاریخ زندگی امیرمؤمنان علی (علیه السلام) به صورت داستانی از زبان ایشان 📃قسمت صد و هفتاد و پنجم ❇️ سفارش به مدارا با ابن‌ملجم 🔹از همان غذایی که به من می‌دهید او را نیز اطعام کنید! [ هنگامی که مرا به منزل آوردند، اولین سؤالی که پرسیدم دربارهٔ قاتلم، ابن‌ملجم، بود. گفتند: او را دستگیر کرده‌ایم. سفارش کردم: ] 🔻با همان غذایی که به من می‌دهید، او را نیز اطعام کنید؛ با همان نوشیدنی‌هایی که برای من می‌آورید، او را نیز سیراب کنید. اگر زندگی من ادامه داشت، خودم دربارهٔ او تصمیم می‌گیرم و اگر از دنیا رفتم، فقط یک ضربت بر او وارد کنید و از زیاده‌روی بپرهیزید. 🔻آیا در حق تو نیکی نکردم؟! [ از فرزندانم خواستم ابن‌ملجم را بیاورند تا با وی سخن بگویم. از وی پرسیدم: ] 🔻ای دشمن خدا، آیا من در حق تو نیکی نکردم؟! آیا آن همه احسان و خوبی را به‌یاد نداری؟! [ گفت: آری، قبول دارم. پرسیدم: ] 🔻پس چرا چنین کردی؟ [ او در پاسخ گفت: چهل‌روز بود که این شمشیر را تیز می‌کردم؛ سپس از خدا خواستم که به‌وسیلهٔ آن بتوانم بدترین خلق خدا را بکشم! به وی گفتم: ] 🔻آری، چنین خواهد بود؛ این‌گونه می‌بینم که تو بدترین خلق خدایی که با همان شمشیر کشته خواهی‌شد! به خدا سوگند، در حالی به تو آن همه نیکی می‌کردم که می‌دانستم تو قاتل من خواهی‌بود! ولی آن‌گونه رفتار می‌کردم، تا در محضر الهی حجت را بر تو تمام کرده‌ باشم! 🔹یک ضربت در مقابل یک ضربت! [ و به اطرافیانم تذکر جدی دادم: ] 🔻ای فرزندان عبدالمطلب، مبادا پس از من در خون مسلمانان فروروید و دست به کشتار‌ بزنید و برای توجیه عمل خویش بگویید که امیرالمؤمنین کشته‌ شده‌ است! بدانید که نباید برای قصاص خون من، جز قاتل من، کس دیگری کشته‌شود. 🔻درست بنگرید! اگر من از ضربت او کشته‌ شدم، او را فقط یک ضربت بزنید در مقابل ضربتی که وارد‌ کرده‌ است و دست و پا و دیگر اعضای او را قطع نکنید؛ زیرا من از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله شنیدم که می‌فرمودند: « بپرهیزید از بریدن اعضای مرده، هرچند سگ دیوانه باشد.» [ و خطاب به فرزندم حسن گفتم: ] 🔻فرزندم، در مقابل یک ضربت، یک ضربت بزن و نه بیشتر! ❇️ گفت‌وگوهایی با عیادت‌کنندگان 🔹اصبغ، گریه مکن که من رو به سوی بهشت کرده‌ام! [ اصبغ‌بن‌نباته به همراه جمعی به عیادت من آمد. فرزندم حسن از آنان عذرخواهی کرده و خواسته بود که به منازلشان برگردند. جز اصبغ، همه بازگشته بودند. به وی اجازهٖ عیادت دادند. وقتی مرا در آن حال‌ دید که سرم را با پارچهٔ زردی بسته‌اند و رنگ رخسارم نیز زرد شده‌ است، خودش را روی پاهایم انداخت و گریست. او را دلداری دادم و گفتم: ] 🔻اصبغ گریه مکن! به خدا سوگند، من رو به سوی بهشت کرده‌ام. [ اصبغ گفت: فدایت شوم، به خدا سوگند، می‌دانم که شما به طرف بهشت می‌روید. اگر گریه می‌کنم برای غم از‌دست‌دادن شماست. نمی‌دانم دوری شما را چگونه تحمل خواهم کرد. فدایت شوم! می‌دانم که بعد ازاین، دیدار با شما میسر نخواهد شد و دیگر سخنی از شما نخواهم شنید. سخنی برایم بفرمایید که از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله شنیده باشید. در پاسخ درخواست وی گفتم: ] 🔻آری اصبغ، رسول‌خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله در یکی از روزهایی که در بستر بیماری بودند و روزهای آخر زندگی خویش را سپری می‌کردند، به من دستور دادند:« ای علی، به مسجد برو خطاب به مردم بگو: من فرستادهٔ رسول‌خدا هستم و پیام ایشان را به شما ابلاغ می‌کنم: لعنت خدا و لعنت ملائکهٔ مقرب الهی و انبیای مرسل خداوند و لعنت رسول خدا بر کسی باد که به غیر پدر خویش منتسب شود و نیز بر کسی که به غیر ولیّ و مولای خویش منتسب شود و کسی که به اجیر و کارگزارش ظلم کند و حق او را نپردازد.» 🔻من به مسجد رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله آمدم و پیام رسول‌خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را همان‌گونه که فرموده‌ بودند، ابلاغ کردم. از میان جمعیت، تنها عمربن‌خطاب در آن جلسه سخن گفت‌. وی خطاب به من گفت: یا ابالحسن، مطلب را رسانیدی؛ اما توضیح ندادی و سخنانت‌ را تفسیر نکردی. تنها پاسخی که به وی دادم، این بود: این سخن را به اطلاع رسول‌خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله خواهم رساند. 🔻به خدمت رسول‌خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله برگشتم و سخنان عمر را به عرض ایشان رساندم. حضرت فرمودند: به مسجد برمی‌گردی و بالای منبر می‌روی و بعد از به‌جا‌آوردن حمد و ثنای الهی به مردم اعلام می‌کنی:« ای مردم هرچه به شما تعلیم می‌دهیم، تأویل و تفسیر آن نیز نزد ماست. بدانید که من پدر شما هستم. بدانید که من ولی و مولای شما هستم و بدانید که من اجیر و کارگزار شما هستم.» 📚منابع: ۱. المسترشد، ص۳۶۷ ۲. خوارزمی، مناقب، ص۳۸۸ ۳. کافی، ج۱، ص۲۹۹ ۴. شیخ‌‌طوسی، الأمالی، مجلس۵، ح۴، ص۱۲۳ 📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام ↩️ ادامه دارد... @emameraouf
✍🏻بازنویسی تاریخ زندگی امیرمؤمنان علی (علیه السلام) به صورت داستانی از زبان ایشان 📃قسمت صد و هفتادوششم 🔹اگر آنچه پدرت می‌بیند تو نیز می‌دیدی، گریه نمی‌کردی [ حبیب‌بن‌عمرو به عیادتم آمده بود و جراحت سرم را دید و گفت: ای امیرالمؤمنین، جراحت مهمی نیست و مشکلی برای شما پیش نخواهد آمد. به وی گفتم: ] 🔻حبیب، به خدا سوگند، تا لحظاتی دیگر هنگام جدایی من از شما فرا می‌رسد! [ دخترم که بالای سرم نشسته بود، با شنیدن این سخن گریست. به وی گفتم: ] 🔻دخترم، گریه مکن. به خدا سوگند، اگر آنچه پدرت می‌بیند تو نیز می‌دیدی، گریه نمی‌کردی! [ حبیب پرسید: ای امیرالمؤمنین، چه می‌بینید؟ پاسخ دادم:] 🔻ای‌حبیب، ملائکهٔ آسمان‌ها و پیامبران را می‌بینم که همگی به صف ایستاده‌اند تا به ملاقات من نائل آیند. این هم برادرم محمد، رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله، هستند که در کنار من نشسته‌اند و می‌فرمایند: « قدم بردار و بیا که آنچه در پیش روی توست، برتر از موقعیتی است که در آن هستی.» 🔹 در شب بیست‌و‌یکم ماه رمضان به شهادت می‌رسم [ در روز دوم ضربت خوردنم اجازه دادند که برخی دوستانم در گروه‌های ده نفری به عیادتم بیایند. اصبغ‌بن‌نباته در یکی از این گروه‌ها بود. اظهار محبت کرد و گفت: ای امیرالمؤمنین، به خدا سوگند، من تو را بسیار دوست دارم. به آن‌ها گفتم: ] 🔻آری، سوگند به خداوندی که تورات را بر موسی، انجیل را بر عیسی، زبور را بر داوود و فرقان را بر محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله نازل کرد، هر که مرا دوست داشته باشد، در وضعی با من ملاقات خواهد کرد که موجب سُرور او خواهد‌ بود و هر که دشمنی مرا در دل داشته باشد، در وضعی با من روبرو خواهد شد که اسباب ناراحتی و بدبختی او فراهم خواهد بود. 🔻برخیزید و بروید که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله به من خبر داده‌اند در شب نوزدهم ماه رمضان، شبی‌که جانشین موسی از دنیا رفت، ضربت می‌خورم (علیه‌السلام) و در شب بیست‌ویکم ماه رمضان به شهادت می‌رسم. آن شب نیز شبی است که عیسی علیه‌السلام به سوی خدا عروج کرد. ❇️ آخرین وصایا 🔹این وصیت‌نامهٔ علی فرزند ابوطالب است [ به فرزندم حسن وصیت کردم و حسین و محمد و فرزندان دیگرم و بزرگان شیعه و اهل‌بیتم‌ را بر آن شاهد گرفتم: ] 🔻بسم الله الرحمن الرحیم این وصیت‌نامهٔ علی فرزند ابوطالب است. او شهادت می‌دهد که معبودی جز اللّٰه نیست و یگانه است و شریکی ندارد. شهادت می‌دهد که محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بنده و فرستادهٔ اوست.... حسن‌جان، تو و تمام فرزندان و خانواده‌ام را و هرکه وصیت‌نامه‌ام به او برسد، سفارش می‌کنم به رعایت تقوای الهی. شما را به خدا سوگند می‌دهم که یتیمان را دریابید. مبادا گرسنه بمانند و در حضور شما ضایع شوند و از بین بروند. شما را به خدا سوگند می‌دهم که به قرآن توجه کنید. مبادا دیگران در عمل به قرآن از شما پیشی بگیرند. شما را به خدا سوگند می‌دهم که همسایگانتان را رعایت کنید که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله رعایت آنان را سفارش کرده‌اند. شما را به خدا سوگند می‌دهم که به زیارت خانهٔ خدا اهتمام ورزید. مبادا تا شما هستید، خانهٔ خدا خالی بماند، که اگر رفتن به خانهٔ خدا را ترک کنید، مهلت داده نخواهید‌ شد. شما را به خدا سوگند می‌دهم که نماز را دریابید که بهترین عمل و ستون دین شماست. شما را به خدا سوگند می‌دهم که به زکات توجه کنید که غضب الهی را فرو می‌نشاند. شما را به خدا سوگند می‌دهم که ماه رمضان را ارج نهید که روزه‌‌اش سپری در برابر آتش است. شما را به خدا سوگند می‌دهم که نیازمندان و مستمندان را رعایت کنید و آنان را در گذران زندگی خویش شریک سازید. شما را به خدا سوگند می‌دهم که به جهاد با مال و جان و زبان بپردازید. شما را به خدا سوگند می‌دهم که احترام فرزندان پیامبرتان را نگاه دارید. شما را به خدا سوگند می‌دهم که حرمت اصحاب پیامبرتان را پاس دارید. شما را به خدا سوگند می‌دهم که به زنان و افراد زیر‌دست خود توجه کنید. با مردم نیکو و زیبا سخن بگویید؛ همان‌گونه که خداوند به شما چنین فرمان داده است. مبادا امربه‌معروف‌ و‌ نهی‌از‌منکر را ترک کنید، که خداوند بر اثر ترک آن بدترین‌ها را بر شما مسلط می‌کند. فرزندانم، شما را به ارتباط بیشتر با یکدیگر و بذل و بخشش به هم و لطف و صمیمیت میان هم سفارش می‌کنم و از قطع ارتباط و جدایی و تفرقه بر حذر می‌دارم. 🔻خداوند نگهدار شما اهل‌بیت باشد و جایگاه پیامبرتان را در میان شما حفظ فرماید. شما را به خدا می‌سپارم و سلام و رحمت و برکات الهی را بر شما می‌فرستم. 📚منابع: ۱. إثبات‌الوصیة، ص۱۵۵ ۲. شرح‌الأخبار، ج۱، ص۱۶۵ ۳. جواهرالمطالب، ج۲، ص۹۴ ۴. مناقب آل‌أبی‌طالب، ج۳، ص۳۱۳ ۵. نهج‌البلاغه، نامه ۴۷ 📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام ↩️ ادامه دارد... ❤🍃@emameraouf
✍🏻 بازنویسی تاریخ زندگی امیرمؤمنان علی (علیه السلام) به صورت داستانی از زبان ایشان 📃قسمت صد و هفتادوهفتم 🔹رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله به من دستور دادند که به تو وصیت کنم [ در ادامهٔ وصیتم به فرزندان و شیعیانم، خطاب به فرزندم حسن گفتم: ] 🔻فرزندم، رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله به من دستور دادند که به تو وصیت کنم و کتاب‌ها و سلاحم را به تو بسپارم؛ همان‌گونه که رسول‌خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله به من وصیت کردند و کتاب‌ها و سلاحشان را به من تحویل داده و به من دستور دادند از تو بخواهم که وقتی مرگت فرا‌رسد، آنها را به برادرت حسین بسپاری. [ پس از آن، متوجه فرزندم حسین شدم و به او گفتم: ] 🔻فرزندم، فرمان رسول‌خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله این بود که تو نیز آنها را به علی، فرزندت، بسپاری. [ در این هنگام، دست علی فرزند حسین را در دستانم گرفتم و به او گفتم: ] 🔻فرزندم، رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله به تو نیز فرمان دادند که آنها را به فرزندت، محمد، بسپاری. سلام رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله و سلام مرا نیز به او برسان. 🔹امانتی را به آن‌ دو سپردم که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله به من سپرده بودند [ خطاب به فرزندانم تأکید کردم: ] 🔻بدانید که صاحب اختیار شما این دو فرزند رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله، یعنی حسن و حسین هستند. به سخن آن دو گوش دهید و فرمانشان را گردن نهید و به یاری‌شان بشتابید. من امانتی را به آن‌ دو سپردم که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله به من سپرده بودند. این همان امانتی بود که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله از خداوند دریافت کرده بودند؛ یعنی اطلاعاتی دربارهٔ خلق خدا و رازهای غیبی که به آن بزرگوار اختصاص داشت و دینی که مورد رضای خداوند بود. 🔹 دیروز یار و هم‌نشین شما بودم و امروز مایهٔ پند و عبرت شماهستم! [ کسانی که به عیادتم آمده و در اطرافم حلقه زده بودند، درخواست وصیت کردند. به آنان چنین سفارش کردم: ] 🔻ای مردم، هرکس از مرگ بگریزد، به هنگام فرار آن را خواهد دید. اجل چونان میدانی است که در آن هرکس را به‌سوی پایانش سوق می‌دهند و فرار از مرگ، مساوی با گرفتارشدن در چنگ آن است. 🔻اما وصیت من به شما: هیچ چیزی را شریک خدا قرار ندهید و سنت و شریعت محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را ضایع نکنید. این دو ستون محکم را همواره برپای دارید و این دو چراغ فروزان را همیشه افروخته نگاه دارید! 🔻تا زمانی که دست در دست یکدیگر دارید و منحرف نشده‌اید، کسی شما را سرزنش نخواهد کرد. برای هرکس به قدر طاقتش وظیفه‌ای تعیین شده است؛ هرچند تکلیف افراد نادان آسان‌تر شمرده شده‌ است. پروردگاری مهربان و پیشوایی آگاه و دینی استوار دارید. 🔻من دیروز یار و هم‌نشین شما بودم و امروز مایهٔ پند و عبرت شما هستم و فردا در میان شما نخواهم بود. خدا من و شما را بیامرزد! 🔻روزگاری چند همسایهٔ شما بودم و تنم در جوار شما بود. به‌زودی از من جسدی بی‌جان خواهد‌ ماند. پس از آن همه تلاش و جنبش، ساکن و بی‌حرکت و پس از آن هم سخنوری، ساکت و خاموش خواهم شد! وداع من با شما همانند وداع‌کردن کسی است که منتظر ملاقات دیگری است! 🔻فردا به یاد روزهای زندگی من می‌افتید و رازهای درونم برای شما آشکار خواهد شد. پس از آن که جای مرا خالی دیدید و دیگری بر جای من نشست، مرا خواهید شناخت. اگر زنده ماندم، خود اختیار خویش را دارم و اگر بمیرم، مرگ وعده‌گاه من است. 🔹حسن‌جان، تو وصی و جانشین من هستی [ بار دیگر حسن و حسین را مخاطب قرار دادم و به آنان گفتم: ] 🔻امشب، شب پایان عمر من است؛ پس به سخنانم گوش فرا دهید. حسن‌جان، تو وصی من و جانشین من هستی. و تو ای حسین، در اجرای وصیت با برادرت مشارکت می‌کنی. هر گاه او سخن گفت، تو ساکت باش و تا زمانی که او در قید حیات است، فرمانش را بپذیر. بعد از وفات او، تو سخن خواهی گفت و زمام امر را در دست می‌گیری. [ به فرزندم، محمد‌بن‌حنفیه، رو کردم و از وی پرسیدم: ] 🔻آیا به خاطر سپردی آنچه به برادرانت سفارش کردم؟ [ او پاسخ داد: آری، به خاطر سپردم. به وی تأکید کردم: ] 🔻همان سفارش‌ها را برای تو نیز دارم و سفارش می‌کنم احترام این دو برادر را در کمال ادب حفظ کنی که حق بزرگی به گردن تو دارند. از فرمانشان پیروی کن و هیچ‌کاری را بدون نظر آن‌ دو انجام نده. [ سپس به حسن و حسین سفارش کردم: ] 🔻نیکی به فرزندم، محمد، را به شما توصیه می‌کنم که او برادر و فرزند پدر شماست و می‌دانید که پدر شما چقدر او را دوست دارد. 📚منابع: ۱. کافی، ج۱، ص۲۹۱ ۲. من لا یحضره‌ الفقیه، ج۴، ص۱۸۹ ۳. نهج البلاغه، خطبه ۱۴۹ و نامه ۲۳ ۴. مروج‌الذهب، ج۲، ص۴۶۰ ۵. کشف‌الغمه، ج۱، ص۴۳۱ 📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام ↩️ ادامه دارد.. https://chat.whatsapp.com/B4gjBtwYLvaHMRl5v3WD6F ❤🍃 @emameraouf
✍🏻 بازنویسی تاریخ زندگی امیرمؤمنان علی (علیه السلام) به صورت داستانی از زبان ایشان 📃 قسمت صد و هفتادوهشتم 🔹مرا در پشت شهر به خاک بسپارید [ دربارهٔ محل دفن خودم نیز وصیت کردم: ] 🔻پس از اینکه از دنیا رفتم، مرا در همین پشت شهر و در قبر برادرانم هود و صالح به خاک بسپارید. مرا به پشت شهر ببرید. هرگاه قدم‌هایتان از حرکت بازایستاد و نسیمی از مقابل شما وزیدن گرفت، در همان‌جا مرا به خاک بسپارید که آنجا اول «طور سیناء» است. 🔻فرزندانم، هنگامی که از دنیا رفتم، مرا غسل دهید و با آن پارچه یمنی بدن مرا نیز خشک کنید که بدن رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله و فاطمه را خشک کردید. پس از غسل و حنوط، مرا در تابوت بگذارید و منتظر باشید تا جلوی تابوت بلند شود. در این هنگام، شما عقب تابوت را بلند کنید و به محل دفن ببرید. 🔻هنگامی که از دنیا رفتم، مرا بر تابوتی بگذارید و از خانه بیرون ببرید. شما عقب تابوت را بگیرید که زحمت برداشتن جلوی تابوت از شما برداشته می‌شود. سپس مرا به «غریّین» ببرید. در آنجا سنگ سفید و درخشانی خواهید دید. همان‌جا را حفر کنید. در آن‌جا لوحی خواهید یافت. مرا در همان محل به خاک بسپارید. ❇️ لحظهٔ ارتحال 🔹بهشت برین و جمع انبیا، نیکوترین قرارگاه [ در آخرین لحظات عمر، چشمم را گشودم و به اطرافیانم گفتم: ] 🔻بهشت برین و جمع انبیا، نیکوترین قرارگاه و برترین مکان برای آرامش است. اگر از دنیا رفتم، در برابر ضربت قاتلم، فقط یک ضربت به او بزنید یا او را عفو کنید! آری، رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) را دیدم که سه بار به من فرمودند: « امشب را با آسودگی و خرسندی نزد ما بیا.» 🔹رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) را می‌بینم که با دستشان به من اشاره می‌کنند [ دخترم بی‌تابی می‌کرد و با صدای بلند می‌گریست. به وی گفتم: ] 🔻دخترم، بی‌تابی مکن. هم‌اکنون رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) را می‌بینم که با دستشان به من اشاره می‌کنند و می‌فرمایند: « علی‌جان، به سراغ ما بیا که آنچه نزد ما هست، برای تو بهتر است.» 🔹فرشتگان فرود می‌آیند و بر من سلام می‌کنند و بشارت‌ها آورده‌اند [ لحظاتی از حال رفتم، وقتی چشمانم را باز کردم، گفتم: ] 🔻آفرین بر شما! خوش آمدید! سپاس خدایی را که هر وعده‌ای به ما داد، راست بود و بهشت را نصیب ما فرمود. [ کسانی که در اطرافم جمع بودند، پرسیدند: چه می‌بینی؟ گفتم: ] 🔻رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) و برادرم جعفر و عمویم حمزه را می‌بینم. درهای آسمان باز شده است و فرشتگان فرود می‌آیند و به من سلام می‌کنند و بشارت‌ها آورده‌اند. فاطمه را می‌بینم که حورالعین‌ها اطرافش حلقه زده‌اند و منزل‌هایی در بهشت برای من فراهم شده است. {لِمِثْلِ هَٰذَا فَلْيَعْمَلِ الْعَامِلُونَ} (آری، برای مثل این باید عمل‌کنندگان عمل کنند.) 🔻به خدا سوگند، وقتی بمیرم، چیزی که از آن ناخشنود باشم به سراغم نخواهد آمد، یا کسی که دیدارش را نخواسته باشم، دیدار نخواهم کرد. در هنگام مرگ خرسندم؛ همانند تشنه‌ای که در تاریکی شب در جست‌وجوی آب است و آن را می‌یابد. آری، آنچه نزد خداوند است، برای نیکان بهتر است. 🔻خداوند شما اهل‌بیت را حفظ کند و جایگاه پیامبرتان را در میان شما حفظ فرماید. شما را به خدا می‌سپارم و با شما خداحافظی می‌کنم. 🔹 لا اله الا الله [ آخرین آیه‌ای که تلاوت کردم، این آیه بود: ] { فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ} ( پس هر کس هم‌وزن ذره‌ای کار خیر انجام دهد، آن‌ را می‌بیند.) [ و آخرین کلامی که مکرّر وِرد زبانم بود تا جان به جان آفرین تسلیم کردم، این کلمه بود: ] 🔻«لا اله الا الله محمّد رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌و‌آله» [ و سرانجام پیشوای ایمان و عدالت و رحمت این‌چنین در بستر شهادت آرام گرفت. سلام خدا بر او آنگاه که زاده شد و آنگاه که چشم از جهان فروبست و آنگاه که در صحنه محشر، برانگیخته می‌شود! ] 📚منابع: ۱. شیخ ‌طوسی، الأمالی، مجلس۱۳، ح۱۹، ص۳۶۵ ۲. مناقب‌آل‌أبی‌طالب، ج۳، ص۳۱۱ ۳. فرحة‌الغری، ص۳۴ ۴. قرآن‌کریم، سورهٔ صافات، آیهٔ۶۱ ۵. ربیع‌الأبرار، ج۴، ص۲۰۸ ۶. قرآن‌کریم، سورهٔ زلزال، آیهٔ۷ ۷. نهج البلاغه. نامه۲۳ 📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام ↩️ ادامه دارد... ❤🍃 @emameraouf
امام رئوف (ع)
#خاطرات_امیر_المومنین_علیه_السلام ✍🏻 بازنویسی تاریخ زندگی امیرمؤمنان علی (علیه السلام) به صورت داست
🔷پیام شکر گزاری حج الاسلام مهدی ارفع 💠 "الحمدلله الذي جعلنا من المتمسكين بولاية علي ابن ابي طالب و اولاده المعصومين صلوات الله عليهم اجمعين " 🔸 با عرض سلام و ادب به محضر مولای متقیان امیرالمومنین علیه السلام و شما محبین حضرت که ما را در این دوره همراهی کردید 🔸 خدا را بر این لطف و توفیق شاکریم و دعا می کنیم در دنیا و آخرت دست ما از دامان حضرتش کوتاه نگرداند 🔹 خدا بر توفیق همگی بیفزاید حلال کنید. التماس دعا🙏🏼 https://chat.whatsapp.com/B4gjBtwYLvaHMRl5v3WD6F ❤🍃 @emameraouf