✳️منتظران ظهور
" ﷽
#تـشـرفـات
✅داستانی زیبا از #تشرف خدمت آقا امام زمان(عج)
#قسمت_آخر
🔹به مجردگفتن این کلمه یعنی به رحمت خداواصل خواهی شدازنظرم غایب گشت
من هم منتظر وعده شدم.سید تقی که ناقل این جریان است مي گويد: يك روزديدم شيخ حسن درنهايت مسرت و خوشحالي ازحرم حضرت رضا(ع )به طرف منزل برمي گشت.سؤال كردم:آقا شيخ حسن! امروزشما راخيلي مسرور مي بينم؟ گفت:من همين يك هفته بيشتر ميهمان شما نيستم هرطوركه مي توانيدمهمان نوازي كنيد.شبهاي اين هفته به كلي خواب نداشت مگر روزهاكه خواب قيلوله مي رفت ومضطرب بيدارمي شدپيوسته درحرم مطهرحضرت رضا(ع )ودرمنزل مشغول دعا خواندن بود.تا روز پنج شنبه همان هفته كه حنا گرفت وپاكيزه ترين لباسهاي خودرا برداشته وبه حمام رفت خودرا كاملاشستشو داده ومحاسن ودست وپا راخضاب نمودوخيلي دير ازحمام بيرون آمد.آن روز وشب راغذا نخورد چون دراين هفته كلاروزه بودبعدازخارج شدن ازحمام به حرم حضرت رضا(ع )مشرف شد ونزديك دوساعت ونيم ازشب جمعه گذشته بود كه از حرم بيرون آمد وبه طرف منزل روانه گرديد وبه من فرمود: تمام اهل بيت وبچه ها را جمع كن.همه راحاضرنمودم قدري باآنها صحبت كرده ومزاح نمودوفرمود:مرا حلال كنيدصحبت من باشماهمين است ديگرمرا نخواهيد ديدو اينك باشماخداحافظي مي كنم. بچه ها واهل بيت رامرخص نمود وفرمود: همگي رابه خدامي سپارم.تمامي بچه ها از اتاق بيرون رفتند بعدبه من فرمود:سيد تقي شما امشب مراتنهانگذاريد ساعتي استراحت كنيد،امابه شرط اينكه زودتر برخيزيد. بنده(سيد تقي)كه خوابم نبردو ايشان دائما مشغول دعا خواندن بودند. چون خوابم نبردبرخاستم وگفتم:شماچرا استراحت نمي كنيد اين قدرخيالات نداشته باشيدشماكه حالي نداريد،اقلاقدري استراحت كنيد.به صورت من تبسمي كرد وفرمود:نزديك است كه استراحت كنم واگرچه من وصيت كرده ام بازهم وصيت مي كنم اشهد ان لااله الا اللّه واشهد ان محمدا رسول اللّه(ص)و اشهدان عليا و اولاده المعصومين حجج اللّه بدان كه مرگ حق است وسؤال نكيرين حق و ان اللّه يبعث من في القبور(خداي تعالي هر آن كه رادر قبرهاباشد زنده مي كند وبرمي انگيزاند).وعقيده دارم كه معادحق است وصراط وميزان حق است و اما بعدقرض ندارم حتي يك درهم ويك ركعت از نمازهاي واجب من درهيچ حالي قضانشده ويك روز روزه ام راقضا نكرده ام ويك درهم ازمظالم بندگان خدابه گردن من نيست وچيزي براي شماباقي نگذاشته ام مگر دو ليره كه درجيب جليقه من است آن هم براي غسال وحق دفن من است وبراي مختصرمجلس ترحيم كه براي من تشكيل مي دهيد وهمه شما رابه خدا مي سپارم والسلام.وديگر ازحالابه بعدبامن صحبت نكنيدو آنچه دركفنم هست با من دفن كنيد وورقه اي راكه ازسيدگرفته ام دركفن من بگذاريد والسلام علي من اتبع الهدي.
پس به اذكاري كه داشت مشغول شد و به عادت هرشب نمازشب راخواند بعدازنماز شب،روي سجاده اي كه داشت نشست وگويا منتظرمرگ بود. يك مرتبه ديدم ازجابلند شد و درنهايت خضوع وخشوع كسي راتعارف كرد وشمردم سيزده مرتبه بلند شدودرنهايت ادب تعارف كردو يك مرتبه ديدم مثل مرغي كه بال بزند خود رابه سمت دراتاق پرتاب كردو ازدل نعره زدكه يامولاي ياصاحب الزمان و صورت خودراچند دقيقه برعتبه درگذاشت.من بلند شدم و زير بغل او راگرفتم درحالي كه اوگريه مي كردبعد گفتم:شمارا چه مي شوداين چه حالي است كه داريد؟گفت:اسكت.(ساكت باش)وبه عربي فرمود:چهارده نور مبارك همگي اين جاتشريف دارند.من با خودگفتم :ازبس عاشق چهارده معصوم(ع )است اين طوربه نظرش مي آيدفكرنمي كردم كه اين حال سكرات باشدوآنها تشريف داشته باشندچون حالش خوب بودوهيچ گونه دردومرضي نداشت وهرچه مي گفت صحيح و حالش هم پريشان نبود.فاصله اي نشد كه ديدم تبسمي نمود واز جاحركت كردوسه مرتبه گفت:خوش آمديد اي قابض الارواح وآن وقت صورت را اطراف حجره برگردانيد درحالتي كه دستهايش رابرسينه گذاشته بودوعرض كرد: السلام عليك يارسول اللّه اجازه مي فرماييدوبعد عرض كرد:السلام عليك يااميرالمؤمنين اجازه مي فرماييدوهمين طور تمام چهارده نورمطهرراسلام عرض نمودو اجازه طلبيدوعرض كرد:دستم به دامنتان.آن وقت روبه قبله خوابيدوسه مرتبه عرض كرد:يا اللّه به اين چهارده نورمقدس بعد ملافه را روي صورت خود كشيد ودستهارا پهلويش گذاشت چون ملافه راكنارزدم ديدم ازدنيا رفته است بچه هارابراي نمازصبح بيدار كرده وگريه مي كردم كه ازگريه من مطلب رافهميدند.صبح جنازه ايشان رابا تشییع کنندگان زیادی برداشته و درغسالخانه قتلگاه غسل داديم وبدن مطهرش راشب در دارالسعاده حضرت رضا(ع)دفن كرديم.
📚 كمال الدين ج 1،ص 124،س 22
🕊ظهـــور نـزديــڪ اســت🕊
❄️أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج❄️
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
#منتظران_ظهور ⬇️⬇️
https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207
🌼منتظران ظهور
#تشرفات
⭕️ عنایت حضرت مهدی(علیه السلام) به عاشقان و زوّار جمکران
🌹یکی از خدمتگذاران مسجد جمکران می گوید: در یکی از روزهایی که قصد تشرّف به مسجد جمکران را داشتم تنها بودم و مسافر دیگری نیز در مسیر نبود از این رو ماشین های کرایه و تاکسی مرا سوار نمی کردند تا اینکه بالأخره اتومبیلی جلوی پای من ترمز کرد.
🌸 پس از سوار شدن و سلام و احوال پرسی از راننده سؤال کردم چرا با وجود اینکه مسافرانت تکمیل نیست مرا سوار کردی؟
🌼گفت: حاج آقا تا نام جمکران را می شنوم زانوهایم سست می شود و قدرت نه گفتن را ندارم از آقا خجالت می کشم مسافرانش را به مسجد نرسانم.
🌹من که از حالت او تعجّب کرده بودم، پرسیدم مگر چه شده است؟ نذری داری؟ با حضرت عهد بسته ای؟
🌸 گفت: چندی پیش ساعت یک بعد از نیمه شب خانواده ای را دربست به جمکران آوردم.به خانه برگشتم ساعت حدود دو نیمه شب بود که خسته و کوفته خوابیدم.
🌼در عالم خواب صدایم زدند و گفتند برخیز و به جمکران برو، کیف پول مسافرها زیر صندلی عقب ماشین افتاده است و الان در اضطراب و ناراحتی هستند.
🌹از بستر برخاستم، زیر صندلی ماشین را جستجو کردم و کیف پول را پیدا کردم. خدای من! پانزده میلیون(چک پول) داخل آن بود. سراسیمه راهی جمکران شدم. مقابل درب شماره ی پنج یعنی همان جایی که مسافرهایم را پیاده کرده بودم ایستادم و آن خانواده را ندیدم.داخل مسجد رفتم.
🌸 آنها را دیدم که غرق در غصّه و ناراحتی بودند. کیف را نشان دادم ،از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدند.
🌼برایم یقین شد که هر کس به عشق صاحب الزّمان(علیه السلام) به این مسجد بیاید مورد عنایت و لطف حضرت قرار می گیرد و از آن موقع هرکس برای رفتن به جمکران جلوی ماشین مرا بگیرد بدون هیچ چشم داشتی و فقط برای امام زمان(علیه السلام) او را سوار می کنم.
🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃
#منتظران_ظهور ⬇️⬇️
https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207
✳️منتظران ظهور
#تشرفات (قسمت دوم):
💥مقداری که رفتیم به مسجد زید بن صوحان رسیدیم، داخل مسجد شده و نماز خواندیم و بعد از دعایی که آن سیّد خواند احساس انقلاب عجیبی در خود کردم که از وصف آن عاجزم. بعد از دعا فرمودند: سیّد تو گرسنه ای، چه خوب است شام بخوری، آنگاه سفره ای را که زیر عبا داشت، بیرون آورد.
مثل اینکه در آن سه قرص نان و دو یا سه خیار سبز تازه بود. ( آنوقت چله زمستان بود و من متوجه این معنا نشدم که این آقا خیارهای سبز تازه را از کجا آورده است) طبق دستور آقا شام خوردیم، سپس فرمود : بلند شو تا به مسجد سهله برویم ، وقتی داخل مسجد شدیم، آقا مشغول اعمال وارده در مقامات شد و من هم به متابعت آن حضرت انجام وظیفه می کردم و بدون اختیار نماز مغرب و عشاء را به آن آقا اقتدا کردم.
بعد از آنکه اعمال تمام شد ، آن بزرگوار فرمود: ای سید آیا مثل دیگران بعد از اعمال مسجد سهله به کوفه میروی یا در همینجا میمانی؟ گفتم: میمانم. وقتی در وسط مسجد، در مقام امام صادق(علیهالسلام) نشستیم ، به آن آقا گفتم، آیا چای یا قهوه یا دخانیات میل دارید که آماده کنم؟!!!
ادامه دارد....
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
#منتظران_ظهور ⬇️⬇️
https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207
✳️منتظران ظهور
#تشرفات (قسمت سوم):
💥دیدم شخص عرب نیست، گفتم شاید رفته دور ضریح مطهر طواف می کند. من هم رفتم یک طوافی کردم که شاید ایشان را ببینم ولی ندیدم، دفعه دوم طواف کردم و باز ایشان را ندیدم، با خود گفتم شاید از حرم بیرون رفته. رفتم در ایوان طلا باز ایشان را ندیدم، به کفشداری گفتم:
یک عربی با من آمد داخل حرم، ایشان را ندیدید؟ گفت: من همراه شما کسی را ندیدم.
فهمیدم به من توجهی شده است و اضطراب عجیبی مرا گرفت.
رفتم داخل صحن که شاید یکبار دیگر ایشان را زیارت کنم، ولی اثری از ایشان نبود. بنا کردم به دویدن و دیوانه وار وارد حرم مطهر شدم و رفتم بالای سر مطهر ضریح را گرفتم و دست به دعا بلند کردم و با تضرع و زاری و اصرار تمام از خدا و امامزمان میخواستم دوباره به خدمتشان برسم.
عرض میکردم: این جوری نمیخواستم خدمتتان مشرف شوم، بلکه میخواستم شما را بشناسم و اگر آرزوی مرا برآورده نکنید ضریح را رها نخواهم کرد.
ناگهان از پشت سر یک دستی آمد و انگشتان دستی که به دعا بلند کرده بودم گرفت و فشار داد و دوباره فرمود:
"حاجی اسئلکم الدعاء"
زود برگشتم هیچ کسی را ندیدم ولی با این جمله ایشان یک آرامش عجیبی در خود احساس کردم، مثل اینکه آب سردی رویم بریزند، یعنی به حال عادی خودم برگشتم. دانستم که لیاقت بیشتر از این را نداشتم.
📗ملاقات با امام زمان درکربلا ص ۸۲
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
🍃🌸🌹🍃🌹🌸🍃🌸🌹🍃
#منتظران_ظهور ⬇️⬇️
https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207
🌼منتظران ظهور
#حکایت_وصل_مهدی_عج #تشرفات
🌴در جنگ جهانی اول اوضاع ايران خيلي متشنّج شده بود. از يك طرف روسها ريختند و تصاحب كردند، از يك طرف ديگران ريختند و تصاحب كردند. يك وضع عجيبي بود. و مردم ايران مضطرب، منقلب، هيچ تكيه گاهي نداشتند. مرحوم ميرزاي نائيني، از اين پيشامد ناهنجار به ساحت مقدس اميرالمومنين علیه السلام و سائر ائمّه طاهرين علیهم السلام، مخصوصاً به پيشگاه مبارك امام زمان علیه السلام، شكايت هاي زيادي می کند.
✨💫✨
مرحوم ميرزاي نائيني می گوید: من خيلي به حضرت حجّت علیه السلام ناليدم: يابن العسكري! ايران اين طور شده است. مردم، بي سر و سامان شده اند، بي پناه شده اند. نظم نيست، امنيّت نيست، چنين و چنان است. يك روز همينطوري كه متوسّل شده بودم، بر من مكاشفهاي شد و حضرت را زيارت كردم. ديدم حضرت در کنار ديوار مرتفعي که سر به آسمان كشيده، ایستاده اند. پس با انگشت به من اشاره فرمودند كه نگاه كن، و من نگاه كردم. ديدم ديواري که سي يا چهل متر ارتفاع دارد، چهار متر، پنج متر بالاي ديوار منحني شده است، و قريب است كه بيافتد، چرا که به يك موئي بند است. اين ديوار چهل متري اينطور كج شده است.
✨💫✨
پس حضرت به من اشاره کردند كه نگاه كن. نگاه كردم، ديدم انگشت حضرت هم به طرف ديوار است. سپس فرمودند: اين ديوار، ايران است، كج ميشود، امّا ما با انگشتمان نگهش داشته ایم و نميگذاريم خراب شود. اينجا، شيعه خانه ما است. كج مي شود، اما نمي گذاريم خراب بشود.
📚 کتاب مجالس حضرت مهدی؛ ص۲۶۱
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
#منتظران_ظهور ⬇️⬇️
https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207
✳️منتظران ظهور
#تشرفات
💠خبر از درون میهمان مسافر و پذیرایی💠
یکی از بزرگان شیعه معروف به ابومحمّد، عیسی بن مهدی جوهری حکایت کند:
در سال 268 شنیدم که حضرت مهدی، امام زمان عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف از عراق به سوی مدینه طیّبه کوچ نموده است.
من نیز به قصد زیارت خانه خدا و انجام حجّ عازم مکّه معظّمه شدم، به امید آن که بتوانم مولایم امام زمان (عجّ) را زیارت و ملاقات کنم، چون به روستای صِریا رسیدم، بسیار خسته و بی حال گشتم و میل خوردن ماهی با ماست و خرما پیدا کردم که چیزی همراه نداشتم و به هر شکلی بود خودم را به مدینه رساندم.
موقعی که با دوستانم برخورد کردم، مرا بر ورود امام زمان (عجّ) بشارت دادند و به ساختمانی راهنمائی کردند که حضرت در آن جا ساکن شده بود، نزدیک آن ساختمان رفتم و منتظر ماندم تا هنگام نماز مغرب و عشاء فرا رسید، نماز را خواندم و بعد از سلام نماز، مشغول دعا و راز و نیاز با خدای خود شدم که بتوانم مولایم را زیارت کنم.
ناگهان غلامی از ساختمان بیرون آمد و با صدای بلند گفت: ای عیسی بن مهدی جوهری! وارد ساختمان بشو، پس بسیار خوشحال شدم و با گفتن: لا إله إلاّ اللّه و تکبیر و حمد و ستایش خداوند، داخل منزل رفتم.
وقتی به درون ساختمان رسیدم، سفره ای را گسترده دیدم، غلام مرا کنار آن سفره برد و نشاند و گفت: مولایت فرموده است: از این غذاها آنچه میل داری تناول کن.
با خود گفتم: چگونه غذا بخورم و حال آن که هنوز مولایم را ندیده ام، ناگهان صدائی را شنیدم: ای عیسی! از غذاهای ما آنچه را اشتهاء کرده ای، میل کن و مرا خواهی دید.
نگاهی بر سفره کردم، دیدم همان چیزهائی است که اشتهاء کرده بودم، با خود گفتم: چگونه از درون من آگاهی یافت و آنچه را خواسته بودم بدون آن که به زبان بیاورم، برایم آورده شده است؟!
در همین لحظه صدائی شنیدم که فرمود: ای عیسی! نسبت به ما أهل بیت عصمت و طهارت در خود شکّ و تردید راه مده، ما به هر چیزی آشنا و آگاه هستیم.
با شنیدن این سخن گریان شدم و از افکار خود توبه کردم و مشغول خوردن ماهی و ماست با خرما گشتم و هر چه می خوردم، از غذا کم نمی شد؛ و چون در عمرم غذائی به آن لذیذی ندیده و نخورده بودم، بسیار تناول کردم و با خود گفتم: دیگر کافی است، زشت است بیش از این بخورم و خجالت کشیدم.
نیز سخنی را شنیدم که فرمود: ای عیسی! خجالت نکش و آنچه که میل داری تناول کن، این غذای بهشتی است و دست انسان به آن نخورده است، پس مقداری دیگر میل کردم و عرضه داشتم: ای مولا و سرورم! کافی است، سیر شدم.
صدائی دیگر را شنیدم: اکنون به نزد ما بیا.
هنگامی که خواستم حرکت کنم، با خود گفتم: آیا با دست های نشسته نزد مولایم بروم!؟
حضرت از درون من همچون گذشته آگاه بود، لذا فرمود: اثر غذای بهشتی باقی نمی ماند و نیازی به شستن نیست.
پس برخاستم و نزدیک محلّی که صدا از آن جا به گوشم می رسید، رفتم.
ناگهان شخصی نورانی و عظیم القدر در مقابلم ظاهر گشت و من مبهوت جلالت و عظمت آن حضرت شدم؛ در همین لحظه فرمود: چه شده است که شما توان دیدن مرا ندارید؟
برو و دوستانت را نسبت به آنچه دیدی با خبر گردان و بگو: درباره ما شکّ نکنند.
گفتم: برایم دعا کن تا ثابت قدم و با ایمان بمانم، فرمود: اگر ثابت قدم و با ایمان نمی بودی، این جا نمی آمدی و مرا نمی دیدی.
📚هدایة الکبری حضینی: ص 373
بحار: ج 52، ص 68، ح 54، و ج 81، ص 395
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
#منتظران_ظهور ⬇️⬇️
https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207
✳️منتظران ظهور
#تشرفات
💠خبر از درون میهمان مسافر و پذیرایی💠
یکی از بزرگان شیعه معروف به ابومحمّد، عیسی بن مهدی جوهری حکایت کند:
در سال 268 شنیدم که حضرت مهدی، امام زمان عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف از عراق به سوی مدینه طیّبه کوچ نموده است.
من نیز به قصد زیارت خانه خدا و انجام حجّ عازم مکّه معظّمه شدم، به امید آن که بتوانم مولایم امام زمان (عجّ) را زیارت و ملاقات کنم، چون به روستای صِریا رسیدم، بسیار خسته و بی حال گشتم و میل خوردن ماهی با ماست و خرما پیدا کردم که چیزی همراه نداشتم و به هر شکلی بود خودم را به مدینه رساندم.
موقعی که با دوستانم برخورد کردم، مرا بر ورود امام زمان (عجّ) بشارت دادند و به ساختمانی راهنمائی کردند که حضرت در آن جا ساکن شده بود، نزدیک آن ساختمان رفتم و منتظر ماندم تا هنگام نماز مغرب و عشاء فرا رسید، نماز را خواندم و بعد از سلام نماز، مشغول دعا و راز و نیاز با خدای خود شدم که بتوانم مولایم را زیارت کنم.
ناگهان غلامی از ساختمان بیرون آمد و با صدای بلند گفت: ای عیسی بن مهدی جوهری! وارد ساختمان بشو، پس بسیار خوشحال شدم و با گفتن: لا إله إلاّ اللّه و تکبیر و حمد و ستایش خداوند، داخل منزل رفتم.
وقتی به درون ساختمان رسیدم، سفره ای را گسترده دیدم، غلام مرا کنار آن سفره برد و نشاند و گفت: مولایت فرموده است: از این غذاها آنچه میل داری تناول کن.
با خود گفتم: چگونه غذا بخورم و حال آن که هنوز مولایم را ندیده ام، ناگهان صدائی را شنیدم: ای عیسی! از غذاهای ما آنچه را اشتهاء کرده ای، میل کن و مرا خواهی دید.
نگاهی بر سفره کردم، دیدم همان چیزهائی است که اشتهاء کرده بودم، با خود گفتم: چگونه از درون من آگاهی یافت و آنچه را خواسته بودم بدون آن که به زبان بیاورم، برایم آورده شده است؟!
در همین لحظه صدائی شنیدم که فرمود: ای عیسی! نسبت به ما أهل بیت عصمت و طهارت در خود شکّ و تردید راه مده، ما به هر چیزی آشنا و آگاه هستیم.
با شنیدن این سخن گریان شدم و از افکار خود توبه کردم و مشغول خوردن ماهی و ماست با خرما گشتم و هر چه می خوردم، از غذا کم نمی شد؛ و چون در عمرم غذائی به آن لذیذی ندیده و نخورده بودم، بسیار تناول کردم و با خود گفتم: دیگر کافی است، زشت است بیش از این بخورم و خجالت کشیدم.
نیز سخنی را شنیدم که فرمود: ای عیسی! خجالت نکش و آنچه که میل داری تناول کن، این غذای بهشتی است و دست انسان به آن نخورده است، پس مقداری دیگر میل کردم و عرضه داشتم: ای مولا و سرورم! کافی است، سیر شدم.
صدائی دیگر را شنیدم: اکنون به نزد ما بیا.
هنگامی که خواستم حرکت کنم، با خود گفتم: آیا با دست های نشسته نزد مولایم بروم!؟
حضرت از درون من همچون گذشته آگاه بود، لذا فرمود: اثر غذای بهشتی باقی نمی ماند و نیازی به شستن نیست.
پس برخاستم و نزدیک محلّی که صدا از آن جا به گوشم می رسید، رفتم.
ناگهان شخصی نورانی و عظیم القدر در مقابلم ظاهر گشت و من مبهوت جلالت و عظمت آن حضرت شدم؛ در همین لحظه فرمود: چه شده است که شما توان دیدن مرا ندارید؟
برو و دوستانت را نسبت به آنچه دیدی با خبر گردان و بگو: درباره ما شکّ نکنند.
گفتم: برایم دعا کن تا ثابت قدم و با ایمان بمانم، فرمود: اگر ثابت قدم و با ایمان نمی بودی، این جا نمی آمدی و مرا نمی دیدی.
📚هدایة الکبری حضینی: ص 373
بحار: ج 52، ص 68، ح 54، و ج 81، ص 395
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
#منتظران_ظهور ⬇️⬇️
https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207
🌼منتظران ظهور
✨﷽✨ #تشرفات
✅رضایت مادر موجب دیدار امام زمان علیه السلام شد
✍جناب شیخ محمد علی ترمذی در ابتدای جوانی با دو نفر از دوستان اهل علمشان قرار میگذارند که برای تحصیل علم به شهر دیگری روند، شیخ برای گرفتن اجازه نزد مادر میرود اما ایشان رضایت نمیدهند.شیخ از رفتن منصرف میشود ولی حسرت آموختن علم در قلبش باقی است تا اینکه روزی در قبرستان نشسته بود و به دوستانش فکر میکرد ... ناگاه پیرمردی نورانی نزدش می آید و میپرسد چرا ناراحتی؟ شیخ شرح حال خود را میگوید. پیرمرد میگوید: میخواهی من هر روز به تو درس دهم؟
💎 شیخ استقبال میکند و دو سال از محضر ایشان استفاده میکند و متوجه میشود که این پیرمرد جناب خضر میباشد. روزی جناب خضر به شیخ میگوید: حالا که رضایت مادر را بر میل خود ترجیح دادی تو را به جایی میبرم که برایت موجب سعادت است ... با هم حرکت میکنند و بعد از چند لحظه به مکانی سرسبز میرسند که تختی در کنار چشمه ای واقع بود و حضرت صاحب الامر بر آن نشسته بودند ...
از شیخ محمد علی پرسیدند: چطور این مقام را بدست آوردی که حضرت خضر تو را درس داده و به زیارت آقا ولیعصر ارواحنافداه مشرف شدی؟
شیخ گفت: آنچه پیدا کردم در اثر دعای مادر و رضایت او بود.
📚 شیفتگان حضرت مهدی علیه السلام
✍یکی از راههای نزدیک شدن به وجود مقدس امام زمان علیه السلام عمل کردن به این دستور الهی است یعنی: احسان به والدین
💫اَلّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 💫
🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃
#منتظران_ظهور⬇️⬇️
https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207
🌼منتظران ظهور
✨﷽✨
#تشرفات
#حکایت_وصل_مهدی_عج🌴
#داستان_واقعی
✅عیادت و عذرخواهی امام زمان عج از خانم متدین
✍خانم مؤمن و پرهیزکاری بود، به کسالتی مبتلا شده بود که به توصیه پزشک باید چند روزی را در بیمارستان می ماند، آنجا در بیمارستان همچنان که بستری بود با مولایش صحبت می کرد، درد و دل می کرد، با همان زبان مادری از حضرت میخواست برای یکبار هم که شده به عیادتش بروند...زمان ترخیصش فرا رسید، به او پزشک معالجش گفت چند روزی هم در منزل استراحت کن و فعالیتی انجام نده تا بهبودی کامل، او اما دلش شکسته بود، شکسته بود که چندین شب مولایش را صدا زده بود و پیغامی از طرف امام زمانش نیامده بود، به خانه اش رسید و طبق دستور پزشک استراحت می کرد...
💚 دلتنگی روزهای قبل هنوز در دلش بود، در همان حال و هوای امام زمان، ناگهان دید جوان زیبارو و با ابهتی را در کنارش، شناخت مولا را، حضرت به گرمی و ملایمت با او سخن می گفتند، فرمودند : «مارا ببخشید، نتوانستیم در روزهای بستری شدنتان به دیدارتان بیائیم»... از عذر خواهی مولا کمی خجالت زده شد، آمد حرف حضرت را قطع کند که آخر آقا جان این چه حرفی است... که مولا ادامه دادند: «محیط بیمارستان مناسب حضور ما نبود و نیامدیم، اینجا آمدیم به عیادت شما...
💥قربانشان رَوَم مولا آنقدر تواضع دارند که انگار نه انگار حیاتِ همه ی ما به وجود مبارکشان بستگی دارد، مهربانی را از جدّ بزرگوارشان پیامبر رحمت به ارث بردند، آقا منزل خانم متدین را مناسب دیده و به عیادت بانوی پرهیزکار تشریف برده بودند، کاش ای کاش خانه های ما هم آنچنان باشد که امام زمانمان رغبت کنند شبی را به خادمی شان بگذرانیم
شنیده ام که نظر میکنی بحال ضعیفان
تَبم گرفت و دلم خوش در انتظار عیادت
📚ملاقات با امام زمان عج
💚 الّلهُمَّ عَجِّـلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَرَج 💚
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
#منتظران_ظهور ⬇️⬇️
https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207
✳️منتظران ظهور
#تشرفات (قسمت اول):
💥حاج آقای مینو نقل کرده اند که:
دریکی از سفرها که تنها به کربلا مشرف شده بودم تصمیم گرفتم بالای سر مطهر امامحسین (علیهالسلام) که دعا مستجاب است، دعا کنم تا خدمت امامزمان (ارواحنافداه) برسم و به همین جهت خواستم یک زیارت کامل و با توجهی انجام دهم.
اول رفتم در باغات کربلا کنار نهر علقمه لباسهایم را شستم و بدنم را نیز شستشو دادم و غسل کردم و لباسهایم را پوشیدم و به طرف حرم سیدالشهدا (علیهالسلام) حرکت کردم،
مقید بودم که قدمهایم را کوتاه بردارم تا ثواب فضیلت بیشتری را درک کنم.
در طول راه بسیار خوشحال بودم که میخواهم دعا کنم که خدمت امامزمان(ارواحنافداه) برسم ولی ناگهان به خود گفتم:
تو را چه به امامزمان(علیهالسلام) ؟ به محض این فکر مدتی ایستادم و مأیوس شدم ولی بعدا با خود گفتم:
لطف امامزمان (ارواحنافداه) بسیار زیاد است. تا اینکه به صحن مطهر سیدالشهدا (علیهالسلام) رسیدم ،وارد ایوان طلا شدم، با خود گفتم: خدا کند کسی مزاحم کار من نشود،
چون بعضی از عربها می آیند و تقاضا میکنند که زیارت بلندتر خوانده شود تا آنها هم استفاده کنند.
تصمیم داشتم بعد از اذن دخول، زیارت جامعه کبیره را بخوانم که زیارت کاملی است ولی به محض اینکه به درب حرم رسیدم و خواستم اذن دخول را بخوانم، عربی آمد و طرف راست من ایستاد و گفت:
"حاجی اسئلکم الدعا" اینطور فهمیدم که منظورش این است که زیارت را بلندتر بخوانید تا من هم استفاده کنم.
✅ادامه دارد....
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
#منتظران_ظهور ⬇️⬇️
https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207
✳️منتظران ظهور
#تشرفات (قسمت دوم):
💥قدری ناراحت شدم چون می خواستم زیارت را تنها و با توجه و حال بیشتری بخوانم، به هر حال گفتم:
یک اذن دخول با یک زیارت مختصر برای این عرب می خوانم تا زائر امامحسین (علیهالسلام) را رد نکرده باشم و بعد برمی گردم و یک زیارت دیگر با توجه کاملی میخوانم.
اذن دخول را خواندم و داخل حرم مطهر شدم و رو به روی ضریح مطهر ایستادم، رو کردم به آن شخص عرب که بپرسم کدام زیارت را برایتان بخوانم، به عربی گفتم: أیٌ زیارة؟ به عربی گفتند: زیارة الوارث.
من هم مشغول شدم به زیارت وارث خواندن. تا جمله اول را خواندم و گفتم :
السلام علیک یا وارث آدم صفوةالله، شخص عرب بنا کرد به گریه کردن.
همینطور هر جمله ای را که میخواندم گریه ایشان شدیدتر میشد تا رسید به این جمله« السلام علیک یا ثارالله» دیدم این عرب چنان به خود میپیچد و گریه میکند که من را منقلب کرد و نمیتوانستم زیارت را ادامه دهم، دائما یک جمله میخواندم و باز میایستادم و گریه شدیدی میکردم و دوباره فقرات بعدی زیارت را میخواندم. با خود گفتم:
من میخواستم کسی مزاحمم نشود ولی این عرب مرا به حال و توجه آورد.
در بین خواندن زیارت نورهایی به رنگ سفید و سبز و غیره میدیدم که تمام فضای حرم را فرا میگیرد، گفتم:
شاید این اشکهای من باشد که جلوی چشمم را میگیرد و من این نورها را خیال میکنم.
هر طوری بود زیارت را تمام کردم و با هم رفتیم بالای سر مطهر، تا نماز زیارت را خواندم و برگشتم که به ایشان بگویم:
بعد از نماز دعایی هم دارد که باید خوانده شود، دیدم شخص عرب نیست.
ادامه دارد...
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
#منتظران_ظهور ⬇️⬇️
https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207
✳️منتظران ظهور
#تشرفات (قسمت سوم):
💥دیدم شخص عرب نیست، گفتم شاید رفته دور ضریح مطهر طواف می کند. من هم رفتم یک طوافی کردم که شاید ایشان را ببینم ولی ندیدم، دفعه دوم طواف کردم و باز ایشان را ندیدم، با خود گفتم شاید از حرم بیرون رفته. رفتم در ایوان طلا باز ایشان را ندیدم، به کفشداری گفتم:
یک عربی با من آمد داخل حرم، ایشان را ندیدید؟ گفت: من همراه شما کسی را ندیدم.
فهمیدم به من توجهی شده است و اضطراب عجیبی مرا گرفت.
رفتم داخل صحن که شاید یکبار دیگر ایشان را زیارت کنم، ولی اثری از ایشان نبود. بنا کردم به دویدن و دیوانه وار وارد حرم مطهر شدم و رفتم بالای سر مطهر ضریح را گرفتم و دست به دعا بلند کردم و با تضرع و زاری و اصرار تمام از خدا و امامزمان میخواستم دوباره به خدمتشان برسم.
عرض میکردم: این جوری نمیخواستم خدمتتان مشرف شوم، بلکه میخواستم شما را بشناسم و اگر آرزوی مرا برآورده نکنید ضریح را رها نخواهم کرد.
ناگهان از پشت سر یک دستی آمد و انگشتان دستی که به دعا بلند کرده بودم گرفت و فشار داد و دوباره فرمود:
"حاجی اسئلکم الدعاء"
زود برگشتم هیچ کسی را ندیدم ولی با این جمله ایشان یک آرامش عجیبی در خود احساس کردم، مثل اینکه آب سردی رویم بریزند، یعنی به حال عادی خودم برگشتم. دانستم که لیاقت بیشتر از این را نداشتم.
📗ملاقات با امام زمان درکربلا ص ۸۲
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
🍃🌸🌹🍃🌹🌸🍃🌸🌹🍃
#منتظران_ظهور ⬇️⬇️
https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207