eitaa logo
امام حسن مجتبی(ع)
72 دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
8.7هزار ویدیو
454 فایل
جلسه قرآن امام حسن مجتبی علیه السلام
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از سفیر
2⃣ 🚨هیچوقت برای خود نخرید! ... 💠همچنین باید به صبر و شکیبایی فراوان او ( همسر ایشان ) ، در تحمل سختی و مشقت زندگی در دوران پیش از انقلاب و اصرار او بر ساده زیستی ، در دوران پس از انقلاب اشاره کنم . بحمدالله خانه ما همواره تاکنون از زوائد زندگی و های دنیوی،که حتی در خانه های معمولی مردم یافت می‌شود ، به دور مانده است و در این امر بالاترین سهم و مهمترین نقش را داشته است. درست است که من زندگی ام را به همین شکل آغاز کردم و همسرم را نیز در این مسیر هدایت کردم و این روحیه را در او زنده کرم ، اما صادقانه می گویم که او در این زمینه بسیار از من پیشی گرفته است . من درباره و پارسایی این ، تصویرهای بسیاری در ذهن خود دارم که بیان برخی از آنها خوب نیست . از جمله مواردی که می توانم بگویم این است که : 🔶 هرگز از من درخواست نکرده است ، بلکه نیاز خیلی ضروری خانواده به لباس را به من یاد آور می شد و خود می رفت و می خرید . 🔷هیچ وقت برای خود نخرید. مقداری زیورالات داشت که از خانه پدری آورده بود و یا هدیه برخی بستگان بود. همه آنها را فروخته و پول آنها را در راه خدا صرف کرد. 🔶او اینک حتی یک قطعه زر و زیور و حتی یک هم ندارد. به یاد دارم از جمله مواردی که زیورآلات خود را فروخت ، زمانی بود که ... ... 📚 فصل دهم ( فرش پوسیده ) ص 159 - 160 🆔@sireh_agha
هدایت شده از سفیر
🚨 مرا نشناخت ! 💠 یک روز پسرم را که دو ساله بود ، به آوردند. یکی از سربازان دوان دوان آمد و گفت: پسر شما را آورده اند . به درِ زندان نگاه انداختم ، دیدم یکی از افسران مصطفی را بغل گرفته و به سوی من می آید. مصطفی را گرفتم و بوسیدم . کودک ، به علت این که مدتی طولانی از او دور بودم ، مرا نشناخت . لذا با چهره ای گرفته و اخم کرده و حیرت زده به من می نگریست سپس زد زیر گریه به شدت می گریست نتوانستم او را آرام کنند لذا او را دوباره به افسر دادم تا به همسرم و بقیه - که اجازه دیدار با من را نداشتند - بازگرداند . این امر به قدری مرا ساخت که تا چند روز بعد نیز همچنان دل آزرده بودم . 📚 ص 151 فصل نهم - کاخ سفید 🆔@sireh_agha
هدایت شده از سفیر
🚨 علّت تنگدستی پدرم 💠 [پدرم] گوشه‌گیری را دوست داشت. ولی من این خصلت ایشان را خوش نمی‌داشتم؛ لذا عکس آن را فراگرفتم. در مجالس خاموش می‌نشست؛ مگر اینکه چیزی از او بپرسند. جز با علمایی که از دوستان خاصش بودند، سخن نمی‌گفت. به هیچ گفت‌و‌گویی هم جز با بحث علمی وارد نمی‌شد. نتیجه این گوشه‌گیری شدید بود. 📗 کتاب فصل اول: "آن روزها" 🆔 @sireh_agha
هدایت شده از سفیر
🚨 پیاده‌روی دو فرسخی در درّه‌های کوهستانی وحشتناک 💠 من تصمیم گرفتم به مشهد بروم و آنجا شوم. هیچ کس را از تصمیمم آگاه نکردم. ساکم را بستم، در اتوبوس نشستم و راهی مشهد شدم. احتمال می‌دادم که به محض ورودم به مشهد مرا دستگیر کند؛ زیرا من به دلیل ماجرای کتابی که از آن یاد کردم (آینده در قلمرو اسلام) هم بودم. به همین جهت کمی مانده به مشهد، جلوی جاده‌ی فرعی منتهی به پیاده شدم. اخملد روستای ییلاقی زیبایی در حدود ده فرسخی مشهد است. من قبلاً بار‌ها برای گذراندن تابستان به آنجا رفته بودم. بهار هنوز پایان نیافته بود و هوا گرم نشده بود. برای رسیدن به این روستا، تقریباً دو فرسخ راه را از میان دره‌های کوهستان که خالی از رهگذران بود، پیاده پیمودم. زودتر از وقت معمول در این دره‌ها و مناطق گودتر سایه گستر شد. اکنون که آن لحظه‌ها را به یاد می‌آورم، خدا را شکر می‌کنم که به من در آن هنگام ، چنان جرئتی بخشید؛ چون در آن راه روستایی همه چیز خوف‌انگیز بود. 📘 🆔 @sireh_agha