eitaa logo
مسجد امام‌ حسین‌
95 دنبال‌کننده
621 عکس
453 ویدیو
10 فایل
💜ماح |مسجد امام حسین💜 👌استوری، اطلاعیه ، رمان ،حدیث، پاسخ به شبهات، و سوالات شرعی و.....💯💥 🔹️ارتباط با حجت الاسلام مقیمی(امام جماعت مسجد) @HRMoqimi❤ 🔸️ارتباط با مسؤل فرهنگی @Mohmmadmahdipiri 🧡 مکان🌍بلوار خاتمی خیابان امام جعفر صادق کوی ۱۶🌍
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰شماره کارت پرداخت کفاره🔰 🔹به نام: امام جمعه محترم شهرستان اردکان سید اسماعیل شاکر(زیدعزه) 🔸لطفا کفاره غیر عمد خود را به این شماره کارت واریز نمایید: 5859831183601615 روزی: 8000تومان 💫طاعات قبول💫 🆔https://eitaa.com/feghhealemohamad
🔰 حکم تزریق سرم و امپول برای روزه دار🔰 🔹طبق نظر 11تن از مراجع عظام تقلید🔹 💫 با ما همراه باشید 💫 🆔https://eitaa.com/feghhealemohamad
آتش های بزرگ از یک جرقه کوچک آغاز می‌شوند ✅
بر سر دوراهی تنهایی به حوزه میترسم بروم خجالت میکشم 😅باید کسی را پیدا کنم تا همراهم بیاید🤔 حسابی فسفر سوزاندم تا کسی را پیدا کردم 🤯 آهان یافتم 🤠حامد 🤩کسی بود که می‌گفت می‌خواهم به حوزه بروم ولی مادرش نمیگذاشت 😂مادرش شرط کرده بود که تا وقتی که دیپلمش نگیرد نمی‌گذارد بیاید حوزه 😳 بهش زنگ زدم _سلام حامد همراهم می‌آیی یکشنبه حوزه را ببینیم 🧐 _سلام چطور شده🧐چه نقشه ایی داری _ بعداً می‌گویم داستانش مفصل هست فقط در همین حد بدان که می‌خواهم ببینم آن جا را و شاید هم ثبت نام کنم 😎 _خوب منم پس همراهت می ایم ولی باید بگویی چه شده 👌 با شیخ حسین هم در دوره برگ سبز هماهنگ کردم💐 قرار شد یکشنبه ساعت نه برویم حوزه🌺 ✅یکشنبه جلوی در حوزه ✅ ساعت از نه گذشته بود من و حامد در حوزه منتظر شیخ بودیم گفته بود ساعت نه می آیم🌹 از نگهبان که پرسیده بودیم گفته بود هنوز نیامده است (این چند خط داستان در قسمت اول ذکر شده و به همین دلیل خلاصه آورده شده است ) بعد از این‌که من کل داستان را برای حامد تعریف کردم شیخ حسین هم با پراید سر رسید 🚘 بعد از سلام و حال و احوال و معرفی حامد وارد حوزه شدیم 🙃 نگهبان گفت شیخ مهمان دارید مثل اینکه 😅 _آقای محمدی اختیار دارید این‌ها میزبان هستند 😊 خیلی استرس داشتم قشنگ ضایع بود از رنگ سرخ لپ هایم و دست هایم که عرق کرده بود 😓 حامد که انگار نه انگار😶 حوزه با آشپزخانه خانه یشان فرقی نداشت از راهرویی که اتاق نگهبان در آن بود گذشتیم بار اولم بود که حوزه را می‌دیدم👀 خیلی برایم عجیب بود حیات بزرگی داشت و در آن چهار باغچه کوچک بود که در هر کدام از باغچه ها درخت های نارنج سبز و قشنگی بود که میوه های نارنج نا رس به آنها آویزان بود🍊 کنار هر باغچه نیمکت های چهار نفره بود 🛋 مثل پارک بود خیلی زیبا بود دو طبقه بود و اتاق های سه در چهار دور تا دور حیات بزرگ بودند 🏞 چندین بچه طلبه هم ما را مثل اجنبی ها نگاه می کردند 😆 شیخ حسین در اتاق معاونت تهذيب را باز کرد گفت بفرمایید داخل وارد شدیم از چهره آرام حامد کفری شده بودم در اتاق یک شیخی با ریش های نسبتا بلند و سیاه و سفید پشت میزش نشسته بود و مشغول تایپ کردن بود 📠 اتاق قدیمی و زیبایی بود از جایش بلند شد و سلام علیک کردیم 🙌 مثل اینکه خبر داشت ما قرار است بیاییم 😅 شیخ حسین ما را معرفی کرد و به ما گفت ایشون شیخ راهب هستند معاونت تهذيب حوزه 🙃 شیخ حسین گفت که بچه ها بیایید بشینید خودش روی زمین وسط اتاق نشست تعجب برانگیز بود ما هم کنارش نشستیم 😉 شیخ راهب گفت من بروم چای بیاورم برای مهمانان ☕️ شیخ حسین گفت خوب اقا محمد این حوزه واقعی . با حوزه ایی که در ذهنت ساخته بودی چه فرقی دارد 🤦‍♂😅 _حاج اقا اول فکر می‌کردم که شیخ ها با مردم فرق دارند فکر می‌کردم همه شان مثل یک دیگر هستند همه شکمشان بزرگ هست اول شکمشان وارد می‌شود بعد خودشان 😂 شیخ از خنده داشت دق می کرد ولی حالا نه می‌بینم فرقی با مردم عادی ندارند فهمیدم که دیدن با شنیدن خیلی فرق دارد 👌 شیخ راهب با چهار چای آمد داخل ✅ ادامه دارد ......
مسجد امام‌ حسین‌
بر سر دوراهی تنهایی به حوزه میترسم بروم خجالت میکشم 😅باید کسی را پیدا کنم تا همراهم بیاید🤔 حسابی
قسمت دیگر تا پایان رمان ✅😢😔 افرادی که هنوز تصمیم به خواندن نگرفته اند با جستجوی در کانال قسمت های رمان را مطالعه کنند مارو از نظرات خودتون محروم نکنید ✅
بر سر دوراهی شیخ راهب چای را وسط گل قالی گذاشت و کنارمان نشست 👳‍♂ طلبه‌ها که از دیدن ما شک کرده بودند یکی‌یکی از جلوی اتاق می‌گذشتند و جاسوسی می‌کردند🤨و ما را زیر نظر داشتند شیخ حسین سر حرف را باز کرد 🤓 خیلی خیلی خوش‌آمدید شیخ راهب این دو نفر را من میشناسم بچه های صاف و پاکی هستند😘 شیخ راهب با لبخندی شیرین تایید کرد🙂 بگذارید اول بگویم که حوزه چطور هست و تحصیلات آن چگونه هست🤗 کسانی که به حوزه می‌آیند اول باید سطح یک را که شش سال هست مدت آن را بگذرانند و... شیخ حسین که داشت توضیح می‌داد حواسم جای دیگری بود رفته بودم در خودم _ چه شده راستی راستی داری در حوزه ثبت‌نام می‌کنی مگر نمی‌خواستی آن‌جا را ببینی حالا دیدی بیا بیرون آینده خودت را نفروش به یک پیتزا چقدر زود خام می‌شوی😈 _ آخر بگذار ببینم و بسنجم بی‌وجدان بعد اگر خوب بود چرا نیایم در ضمن هیچ انسان عاقلی با حرف مردم تصمیم نمیگیرد ای کاش منم یک وجدان عاقل داشتم از دست تو 😬شیخ توضیحاتش را ادامه می‌داد من نگاهم به او بود ولی دلم جای دیگر وجدانم ادامه داد _نمی‌خواهی مثل حامد دیپلم بگیری و بعد بیایی به حوزه لا اقل یک مدرک داشته باشی 🤔 _با عقل نداشته ات این‌بار حرف خوبی زدی الان از شیخ میپرسم 🧐 منتظر شدم تا مکثی بکند تا سوال وجدانم را بپرسم 🙃 _ شیخ حسین من که تا سال دهم را خوانده ام بهتر نیست دیپلمم را بگیرم و بعد بیایم 😏 _محمد اگر تو تصمیمت را گرفته‌ای که بیایی به حوزه چرا دیگر دو سال خودت را معطل کنی🤨 درضمن الان هفته‌های آخر دوره اختبار و تثبیت است _اختبار و تثبیت دیگر چیست شیخ 😁 _ این دوره‌ای است که یک ماه برگزار می‌شود چیزی هم تا پایانش نمانده تو می‌روی به کلاس و با دروس و حوزه و بچه ها بیشتر آشنا می‌شوی و در آخر اگر خواستی و علاقه‌ داشتی می‌مانی و اگر نخواستی هم به کار خودت می‌پردازی لازم هم نیست که این‌قدر خود را رنج بدهی تو قدرت انتخاب داری کسی تو را مجبور نمیکند بین این دوراه یکی را با فکر و مشورت انتخاب کن ✅ شیخ حسین سر حرف زدن را با حامد باز کرد خوب آقا حامد ما چطور هست و... کمی فکر کردم بیراه نمی‌گوید یک هفته می‌روم و می‌سنجم اگر می‌چربید بر مدرسه انتخابم را می‌کنم ✅ وسط صحبتشان گفتم من اگر بخواهم در دوره تبسیط و اختبار ثبت‌نام کنم چی‌کار باید بکنم😂 _هنوز اسمش را یاد نگرفته ایی می‌خواهی ثبت نام کنی 😂😂 گفتم حالا هرچه که شما می‌گویید شیخ راهب گفت چند تا فرم را باید پر کنی و یک تست هم بدهی که مدیر از تو می‌گیرد گفتم یا خدا من از مدیر میترسم _مگر تا حالا مدیر را دیده ایی؟ _نه شیخ راهب 😂 خنده ایی کرد و گفت من بروم فرم ها را بیاورم ظرف پنج دقیقه فرم ها پر کردم شیخ راهب گفت دنبالم بیا رفتیم در اتاقی دیگر شیخی در آن نشسته بود _آقا محمد ایشان مدیر حوزه هستند جا خوردم بلند گفتم یا بسم الله الرحمن الرحیم ادامه دارد ....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا