#داستان_کوتاه
⊰❀⊱━═━━━⊰﷽⊱━━━═━⊰❀⊱
یکی از شبایی بود که همه بی مزد و بی منت ،خدایی ، وایساده بودن پای کار ساخت حسینیه مسجد، بچه های کوچیکمونم دمشون گرم، لا به لای آتیش سوزوندناشون کمک دستمون بودن.
آقا جوادمون با ی سینی چایی اومد، همه اومدن و خاکی خاکی نشستیم رو زمین پای سینی چای ، سینی پر از لیوانای قد و نیم قد ، پهن و باریک، گلدار و ساده.
یکیمون پیش خودش فکر کرد : " اخه اینه شان امام جواد (ع) ؟نه نیست" ، گفت: رفقا پایه هستین نفری فلان قدر بزاریم رو هم و استکانای مسجدو یکدست کنیم ؟
حاجیمون اولین نفر داوطلب شد : "من ۲ دستشو میدم ".
بعد نفر بعدی، بعدی، بعدی...
فقط همونایی که اونشب اونجا بودن ۱۶ دست استکانشو قبول کردن.
و در کمتر از ۲۴ ساعت بیش از ۳.۵ میلیون برای خرید استکان مسجد جمع شد...
دس خوش تمام اونایی که کمک کردین ، تمام اونایی که دوس داشتین کمک کنین و شرایطشو نداشتین ،چقدر خوب میشه اگه امام جواد (ع) روزی که از ترس همه از هم فرار میکنن ، بیاد کنارمون و بگه:"نترس...تو منو یادت نرفت ، هواتو دارم ..."
•┈┈•••••✾•◇•✾•••••┈┈ •
🔰#مسجد_امام_جواد_ع
🌹@emamjavad_mosque
🔰#پایگاه_امام_جواد_ع
🌹@paygah_emamjavad
🔰#پایگاه_حضرت_زینب_س
🔰#حوزه_شهید_سلیمانی