eitaa logo
نماز جمعه خمینی شهر
829 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.6هزار ویدیو
23 فایل
سید حسین محمودآبادی امام جمعه خمینی شهر آدرس : خمینی شهر خیابان جمهوری دفتر امام جمعه شماره تماس: 0100 3360 031 «مراجعات مردمی همه روزه» نظرات خود را در خصوص برنامه های نمازجمعه از طریق @Farhangi_Setad بیان بفرمایید .
مشاهده در ایتا
دانلود
در تفسیر منهج الصادقین آمده است که: اصحاب رقیم سه نفر بودند که از شهر خود به علت برخی مشکلات بیرون آمدند. آنان در بیابان گرفتار باران شدند و به ناچار در دامنه کوهی به غاری پناه بردند. هنگامی که در داخل غار قرار گرفتند در اثر باران و جریان سیل سنگ بزرگی از بالای کوه غلتیده و راه خروجی غار را مسدود نمود. و روز روشن بر آنان تاریک گردید. در این حال امید آنان از همه جا قطع شد و به غیر از استمداد از خداوند متعال راهی باقی نماند. یکی از آنان گفت: خوب است که هر یک از ما نمونه ای از عمل خالص خود را، در پیشگاه پروردگار متعال وسیله قرار داده و به این طریق از خداوند رحمان نجات بخواهیم. دو دوست دیگر سخن او را تصدیق کردند. یکی از آنان گفت: ای خداوند بزرگ و ای دانای آشکار و نهان! تو خود می دانی که من روزی کارگری را اجیر کردم، در آخر روز وقتی مزد او را می پرداختم او به مبلغ معین راضی نشد و از من قهر کرد و رفت. من با مزد وی گوسفندی خریدم و آن را جداگانه پرورش دادم و در زمانی که او از من غایب شده بود، [در اثر تولید مثل ] گوسفندان زیادی برای وی فراهم آوردم. بعد از مدتی آن مرد آمده مزد خود را از من طلب کرد، من وی را به سوی آن گوسفندان بردم و گفتم این ها مال تو است. اول باورش نشد امّا بعد از اندکی گوسفندان را از من تحویل گرفت و رفت. خداوندا! اگر این کار من با خلوص نیت و در راه رضای تو بوده است ما را از این گرفتاری نجات بده! در این هنگام دیدند آن سنگ بزرگ تکانی خورد و مقداری کنار رفت. دومی گفت: پروردگارا! تو می دانی که من دختر عمویی با کمال و زیبا چهره داشتم در دوران جوانی شیفته او شدم تا این که روزی در محل خلوتی او را یافتم، خواستم که کام دل برگیرم امّا آن دختر گفت: «ای پسر عمو! از خدا بترس و پرده دری مکن.» من با این سخن به یاد تو افتادم و بر هوای نفس خود غلبه کردم و از گناه صرف نظر نمودم. خدایا! اگر این کار را من از روی اخلاص نموده ام و رضای تو را منظور نظر داشته ام ما را از این غم رهانیده و از هلاکت نجات بده! در این هنگام مقداری دیگر از سنگ به کنار رفت و روشنائی بیشتری به داخل غار تابید. سومی گفت: بارالها! تو می دانی که من پدر و مادر پیری داشتم که از شدت پیری قادر به حرکت نبودند و من در همه حال به آنان خدمت می کردم. شبی مادرم از من آب خواست، من آب آوردم دیدم خوابش برده، آب را در دستم بالای سر او نگاه داشتم تا مادرم بیدار شود. آب به او دهم تا صبح آب را در دستم نگاه داشته و بیدار نشستم که مبادا مادرم بیدار شده وتشنه بماند و خجالت بکشد که از من آب بخواهد. ولی مادرم تا صبح بیدار نشد و من هم او را بیدار نکردم که مبادا آزرده خاطر شود. خداوندا! اگر این عمل من برای رضای تو بوده این در بسته رابه روی ما بگشا و ما را از این گرفتاری رهائی ده! در این هنگام تمام سنگ به کنار رفت، و هر سه نفر به لطف الهی با سلامتی و خوشحالی از غار خارج شده وبه سفر خود ادامه دادند. ‌🆔 @emamjomekhomeinishahr ┈••✾•🍃🌸🍃🌸•✾••┈