هدایت شده از شمارش معکوس ظهــ🌺ــور
9.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌استقبال بی سابقه ی مردم از نماز استغاثه برای ظهور
در آخرین جمعه ی سال در #اصفهان
🔷هوا بسیار سرد و بادهای بسیار تندی در حال وزیدن بود
ولی جلسه حال عجیبی داشت خانمها بچه های شیرخواره را آورده بودند تا سر دست بگیرند و خداوند را قسم دهند که از مابقی غیبت صرف نظر کند
خلاصه گریه های بی امان مردم در طول جلسه حسی را القا میکرد که ظاهرا از غربت امام زمانمان میکاهید...
🌪جلسه در دل کوه بود و هوا بسیار سرد، بادهای عجیبی در حال وزیدن بقدری که هر انسان قدرتمندی را تکان میداد و سرمابر وی غالب میشد
ولی با این هوای سرد و بادهای عجیب و 👈جلسه ای که تمام شده بود
دیدیم عده ی زیادی از خانمها جلسه را ترک نکرده و ایستاده گریه میکردند و
زمانی طولانی دسته جمع فریاد میزدند:
اللهم عجل فرج مولانا...😭😭😭
#تشرف در عالم رؤیا
💠 امام زمان (عجل الله فرجه الشریف) فرمودند: #صحیفه_سجادیه بخوان.
🔸#علامه_محمدتقی_مجلسی (مجلسی پدر) می فرماید:
🔸من در اوایل بلوغ بسیار دنبال جلب رضایت خدای متعال بودم، و نیز بی قرار بودم از یاد حضرت حجت علیه السلام.
🕌تا آنکه در بین خواب و بیداری دیدم صاحب الزمان صلوات الله علیه در #مسجد_جامع قدیم در #اصفهان ایستاده اند.
🔸به آن حضرت سلام کردم و دستشان را بوسیدم و سوالاتی را که برایم مشکل شده بود، از محضرشان پرسیدم.
🔸سپس عرض کردم: مولای من! برای من مقدور نیست که همیشه خدمتتان برسم؛ پس کتابی به من عنایت فرمایید که همیشه بر طبق آن عمل کنم.
🔸آن حضرت فرمودند: برای تو، کتابی به مولا محمد تاج دادم؛ برو و از او بگیر.
🔸من در خواب آن فرد را می شناختم.
🔸پس به سمت دار بطیخ (نام محله ای در اصفهان) رفتم.
🔸آن شخص تا مرا دید، گفت: تو را صاحب الامر فرستاده؟
🔸گفتم آری.
🔸پس کتاب کهنه ای درآورد و به من داد.
🔸کتاب را گشودم و فهمیدم #کتاب_دعاست.
🔸کتاب را بوسیدم و بر چشمانم گذاشم و به سمت امام زمان علیه السلام برگشتم که بیدارشدم و متوجه شدم آن کتاب با من نیست.
😭به جهت از دست دادن آن کتاب، تا طلوع فجر گریه و تضرع می کردم.
🔸به ذهنم افتاد منظور حضرت از مولا محمد تاج، همان #شیخ_بهایی است و چون بین علما مشهور و معروف است، به "تاج" نامیده شده است.
🔸پیش او رفتم و در حالی که گریه می کردم، خواب خود را به او گفتم؛ ولی آن کتاب نزد ایشان نبود.
🔸با حال گریه و تفکر از نزد ایشان بیرون آمدم تا آن که در دلم افتاد به همان سمتی بروم که در خواب دیده بودم.
🔸پس چون به محله دار بطیخ رسیدم مرد صالحی را دیدم که اسمش حسن بود و ملقب به تاج.
🔸او گفت کتابهای وقفی متعددی نزد من است که برخی آنها را می برند ولی به شروط وقف عمل نمی کنند.
🔸تو چون به وقف عمل می کنی، بیا به این کتابها نگاه کن و هر چه نیاز داری، با خود ببر.
📚با او به کتابخانه رفتم.
📘اولین کتابی که به من داد، همان بود که در خواب دیده بودم.
🔸شروع کردم به ناله و گریه و گفتم همین مرا کفایت می کند.
🔸پس به برکت عطای #حضرت_حجت علیه السلام، #صحیفه_کامله_سجادیه در شهرها همچون آفتابی درخشان درخشید؛ بخصوص در اصفهان که اکثر مردم اهل دعا و #مستجاب_الدعوه شدند و این آثار، معجزه ایست از حضرت صاحب علیه السلام.
🔸و آنچه خداوند به برکت صحیفه به من عنایت فرمود، هرگز نمی توانم آن را بشمارم.
📚 لوامع صاحبقرانی، ص 3
📚 روضة المتقین فی شرح من لا یحضره الفقیه، ج 14، ص 420
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
https://eitaa.com/joinchat/1182072849C6e3677edfc