eitaa logo
کانال امام زمان عجل الله فرجه
2.2هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
7.1هزار ویدیو
284 فایل
👌 خدارا شکر که یاد امام زمان توی ❤️ ت هست 🔸 مهدویت 🔸تفسیر زیارات 🔸 احادیث مهدویت 🔸پاسخ به شبهات 🔸استیکر 🔸مداحی https://daigo.ir/secret/3944892686 پیام ناشناس مدیر کانال @Say121 ادمین کانال @Pasandi313
مشاهده در ایتا
دانلود
9.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌استقبال بی سابقه ی مردم از نماز استغاثه برای ظهور در آخرین جمعه ی سال در 🔷هوا بسیار سرد و بادهای بسیار تندی در حال وزیدن بود ولی جلسه حال عجیبی داشت خانمها بچه های شیرخواره را آورده بودند تا سر دست بگیرند و خداوند را قسم دهند که از مابقی غیبت صرف نظر کند خلاصه گریه های بی امان مردم در طول جلسه حسی را القا میکرد که ظاهرا از غربت امام زمانمان میکاهید... 🌪جلسه در دل کوه بود و هوا بسیار سرد، بادهای عجیبی در حال وزیدن بقدری که هر انسان قدرتمندی را تکان میداد و سرمابر وی غالب میشد ولی با این هوای سرد و بادهای عجیب و 👈جلسه ای که تمام شده بود دیدیم عده ی زیادی از خانمها جلسه را ترک نکرده و ایستاده گریه میکردند و زمانی طولانی دسته جمع فریاد میزدند: اللهم عجل فرج مولانا...😭😭😭
در عالم رؤیا 💠 امام زمان (عجل الله فرجه الشریف) فرمودند: بخوان. 🔸 (مجلسی پدر) می فرماید: 🔸من در اوایل بلوغ بسیار دنبال جلب رضایت خدای متعال بودم، و نیز بی قرار بودم از یاد حضرت حجت علیه السلام. 🕌تا آنکه در بین خواب و بیداری دیدم صاحب الزمان صلوات الله علیه در قدیم در ایستاده اند. 🔸به آن حضرت سلام کردم و دستشان را بوسیدم و سوالاتی را که برایم مشکل شده بود، از محضرشان پرسیدم. 🔸سپس عرض کردم: مولای من! برای من مقدور نیست که همیشه خدمتتان برسم؛ پس کتابی به من عنایت فرمایید که همیشه بر طبق آن عمل کنم. 🔸آن حضرت فرمودند: برای تو، کتابی به مولا محمد تاج دادم؛ برو و از او بگیر. 🔸من در خواب آن فرد را می شناختم. 🔸پس به سمت دار بطیخ (نام محله ای در اصفهان) رفتم. 🔸آن شخص تا مرا دید، گفت: تو را صاحب الامر فرستاده؟ 🔸گفتم آری. 🔸پس کتاب کهنه ای درآورد و به من داد. 🔸کتاب را گشودم و فهمیدم . 🔸کتاب را بوسیدم و بر چشمانم گذاشم و به سمت امام زمان علیه السلام برگشتم که بیدارشدم و متوجه شدم آن کتاب با من نیست. 😭به جهت از دست دادن آن کتاب، تا طلوع فجر گریه و تضرع می کردم. 🔸به ذهنم افتاد منظور حضرت از مولا محمد تاج، همان است و چون بین علما مشهور و معروف است، به "تاج" نامیده شده است. 🔸پیش او رفتم و در حالی که گریه می کردم، خواب خود را به او گفتم؛ ولی آن کتاب نزد ایشان نبود. 🔸با حال گریه و تفکر از نزد ایشان بیرون آمدم تا آن که در دلم افتاد به همان سمتی بروم که در خواب دیده بودم. 🔸پس چون به محله دار بطیخ رسیدم مرد صالحی را دیدم که اسمش حسن بود و ملقب به تاج. 🔸او گفت کتابهای وقفی متعددی نزد من است که برخی آنها را می برند ولی به شروط وقف عمل نمی کنند. 🔸تو چون به وقف عمل می کنی، بیا به این کتابها نگاه کن و هر چه نیاز داری، با خود ببر. 📚با او به کتابخانه رفتم. 📘اولین کتابی که به من داد، همان بود که در خواب دیده بودم. 🔸شروع کردم به ناله و گریه و گفتم همین مرا کفایت می کند. 🔸پس به برکت عطای علیه السلام، در شهرها همچون آفتابی درخشان درخشید؛ بخصوص در اصفهان که اکثر مردم اهل دعا و شدند و این آثار، معجزه ایست از حضرت صاحب علیه السلام. 🔸و آنچه خداوند به برکت صحیفه به من عنایت فرمود، هرگز نمی توانم آن را بشمارم. 📚 لوامع صاحبقرانی، ص 3 📚 روضة المتقین فی شرح من لا یحضره الفقیه، ج 14، ص 420 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ https://eitaa.com/joinchat/1182072849C6e3677edfc